برگهایی
از زندگی سیاسی
دکتر
شاپور بختیار
* *
* * * * * * * * * * * * * * * * * * *
از
بخش نخست تا
بخش بیست
ودوم
بختیار
یک شخص نیست؛ یک
راه است؛ راه
امروز و آیندهی
ایران
22.01.2023
تاریخ
به روال
معمول نوشتهی
فاتحانی
بوده که
همواره کوشیدهاند
تا حوادث آن
را رخدادهای
محتوم و
اجتنابناپذیری
بنمایانند
که در جهت
تحقق سرنوشت
از پیش تعیینشدهی
آنان حرکتمیکردهاست.
الیاس
کانِتی
علی
شاکری زند
برگهایی
از زندگی سیاسی
دکتر
شاپور بختیار
*
جوانی،
تحصیلات،
مبارزه با
نازیسم
بختیار
یک شخص نیست؛ یک
راه است؛ راه
امروز و آیندهی
ایران
شاپور
بختیار یکی
از فرزندان
استثنائی ایرانزمین
است که، درست
به این دلیل
که در انجام
رسالت تاریخی
بزرگ خود در
جلوگیری از سقوط
ایران در
پرتگاه
اسارت به کامیابی
فوری دستنیافت
و، بهعکس،
همان کسانی
که وی برای
ممانعت از
سلطهی
مرگبارشان
بر ملت ایران
به میدان
رفتهبود بر
آزادیخواهان
و ایراندوستان
غلبهیافتند
و بر هستی ما
مسلط شدند،
نقش عظیم و
منحصر به فرد
او در تاریخ این
کشور و این
ملت بسیار
ناشناخته
ماند. اگر چه
با گام عظیمی
که در جهت
نجات کشور
برداشت نام
او دیگر برای
همیشه از
صفحات تاریخ
این کشور
نازدودنی
گردید و کسی یارای
به فراموشی
سپردن آن را
ندارد اما
نظام سفاک
حاکمی که پس
از دولت ملی
او، آخرین
دولت قانونی
مشروطهی ایران،
بر کشور حاکم
شد، افزون بر
چند بار
اقدام به قتل
او که
سرانجام در
آن موفق گردید،
همهی توان
خود را نیز
برای محو نام
او از حافظهی
ملی ما بکاربردهاست
و میبرد.
شاپور
بختیار پس از
آغاز زندگی
اجتماعی خود
با مبارزهی
سیاسی از
همان ابتدای
جوانی، نخست
به نفع جمهوریخواهان
اسپانیا و علیه
کودتاچیان
ژنرال
فرانکو، و
سپس علیه
ارتش
اشغالگر نازی
در کشور
فرانسه،
مبارزاتی که
به هنگام تحصیلات
دانشگاهی در
فرانسه
بدانها گامنهادهبود،
به میهن
بازگشت و به
حق داوطلب
تدریس در
دانشگاه
تهران در
رشتهی حقوق
شد. اما بهدنبال
گزینش کس دیگری
بجای او (نک.
دورتر)، و پس
از اشغال سمتهایی
در وزارت
کارِ نوبنیادِ
کشور در شهر
مهم کارگری
اصفهان، و
سپس آبادان،
شهر کارگری دیگر
آن زمان ایران
که بهعلت
وجود پالایشگاه
نفت کشور و
ستمی که از سوی
شرکت نفت بر
کارگران میرفت،
موقعیت حساسی
داشت، سمتهای
معاونت و سپس
کفالت همین
وزارتخانه
را در دومین
دولت دکتر
مصدق به عهده
گرفت. او پس از
سقوط دولت ملی
در نتیجهی
کودتای ۲۸
مرداد نیز
سالیان
دراز، گاه
آزاد و گاه
زندانی،
نبرد در راه
بازگشت به
مشروطیت
واقعی و
استقلال
کشور را با
سرسختی کمنظیری
دنبالکرد؛
تا روزی که،
پس از یک ربعقرن
مبارزهی
سرسختانه علیه
حکومت فردی،
در سختترین
اوضاع، در
حالی که کشور
را بر لب
پرتگاه
نابودی میدید،
بهمنظور پیشگیری
از این خطر مهیب
حاضر شد سمت
نخستوزیری
را بهامید
برقراری
حکومت قانون
و عدالت بر
عهده گیرد؛ و
هرچند در آن
زمان نتوانست
بر خطر بزرگی
که بیشتر از
هر کس بدان پیبرده
و بهحق از آن
بیمناک بود
فائقآید،
اما با قبول
رسالت تاریخی
جسارتآمیز
و استثنائی
خود رَدّپایی
جاودانه،
برای نشاندادن
راه مبارزات
آینده و بهنشانهی
زنده بودن و
آزادگی ایرانی،
برجایگذارد.
هرچند
که پس از شش ماه
زندگی مخفی
در پایتخت
توانست با
گذرنامهی
فرانسوی و به
کمک سرویسهای
مخفی دولت
فرانسه، که رییس
جمهوری آن
زمان آن، والری
ژیسکار
دِستَن،
خدمات او به
آزادی ملت
فرانسه در
نهضت مقاومت
ملی این کشور
را از یادنبردهبود،
از کشور بیرونآمده
به خاک کشوری
واردشود که
در جوانی در
راه آزادی آن
نیز فداکاریهای
بزرگی کردهبود،
اما، سران
تبهکار نظام
جدید که در
وجود او
سرسختترین
و هوشمندترین
دشمن خود را میدیدند
از همان آغاز
خروج وی از
کشور همهی
دوائر دولتی
و نیروهای وسیع
تروریستی
خود در ایران
و سراسر
دستگاههای
تروریستی
خود در سراسر
جهان را برای
ازمیانبرداشتن
او به حرکت
درآوردند تا
جایی که علیرغم
شکست دو
برنامهی
نخستین آنان
که از آنها
اطلاع داریم
و قتل دو
فرانسوی در طی
انجام یکی از
آنها،
سرانجام
توانستند با
کشتن وی در
روز پانزدهم
مردادماه ١٣٧٠
وجود جسمانی
وی را از سرِ
راه خود
بردارند. با
قتل فجیع
شاپور بختیار
که خبر آن
همچون غرش
رعدی در
سراسر جهان
طنینافکن
شد، اگرچه
نُماد
انکارناپذیر
عدممشروعیت
جمهوری
اسلامی و
دشمن آشتیناپذیر
آن از میان
برداشتهمیشد،
اما جایگاه
والای نام وی
و آوازهی
آزادیخواهی
و سرسختی او
در دفاع از
منافع ایران
و ایرانی در
حافظهی تاریخی
این ملت نیرومندتر
و پایدارتر
از همیشه
بازمیشد.
شاپور بختیار
در زمانی که
در راه ایران
و آزادی آن
جانمیداد
هفتادوهفت
سال بیشتر
نداشت و هنوز
از قدرت
جسمانی و
سلامت نسبی
متناسب با سن
خود به نحوی
شایسته بهرهمند
بود. با اینهمه
شاید او در
بهترین حالت
نمیتوانست
بیش از ده تا
پانزده سال دیگر
از توان جسمی
و فکری لازم
برای ادامهی
فعالیت مؤثر
در مبارزهی
سیاسی خود
برخوردار
بماند. اما
کارگردانان
نظام حاکم که
از مشروعیت
قدرت خود و
تأمین آیندهی
آن حتی به مدت
ده سال هم اطمینان
نداشتند
بهترین بیمه
برای دوام این
حکومت را در
نابود ساختن
مخالفان
سرسخت و خاصه
آزادهترین
و مصممترین
آنان میدیدند.
بدین جهت برای
انجام این
جنایت یک
لحظه را هم
ازدستندادند.
لیکن آنان نمیدانستند
که با حذف
جسمانی مردی
که، در فراسوی
اراده و
دلاوری او، اندیشهی
سیاسی و قدرت
تمیز وی بود
که او را از دیگر
مخالفان
آنان متمایز
و ممتاز میساخت،
ناخواسته
نام او و،
همراه با آن،
اندیشهی سیاسی
شکستناپذیرش
را درخشش و
دوامی بیمانند
میبخشیدند.
در حالی که
بازیگران
ضدانقلاب
اسلامی بهمن
ماه ١٣۵٧ یکی
پس از دیگری
از خاطرهها
محومیشوند
و نامهایشان
به سرعت از
اذهان عمومی
فراموشمیگردد،
نام شاپور
بختیار نه
فقط پس از
رودررویی
تاریخیاش
با خمینی در
قلب تاریخ
معاصر ایران
جایگرفت
بلکه پس از
قتل
ناجوانمردانهی
او باز هم هر
روز بلندتر و
پرطنینتر
شد. از این رو
آن دشمنان که
با همهی
امکانات عظیمی
که به کار
انداختهبودند
تیر خود را بهسنگخورده
میدیدند،
از آن پس کوشیدهاند
و میکوشند،
همانگونه که
با نام مصدق
عملکرده و
از جمله با
عَلَم کردن
نامهایی
چون نام احمد
قوام و سعی در
انتشار کتاب
دربارهی
«خدمات» او در
برابر نام
رهبر فقید
نهضت ملی رقیب
بتراشند، از
انجام توطئههای
مشابهی در
برابر نام
شاپور بختیار
هم غفلتنکردند
و کوشیدند تا
حد ممکن قلمهایی
مزدور و
مانند همیشه
تُنُکمایه
را بخرند و علیه
آن بسیجکنند؛
در این راه نیز
با توسل به
همان تزویر
آزمایششده
علیه نام
مصدق، یعنی
پوشانیدن
لباس «تاریخنگار
بیطرف» بر تن
تبلیغاتچیان
حرفهایِ خریداریشده،
و البته
مانند همیشه
بیاستعداد،
علیه بختیار،
و همراه با او
تمامی نهضت
ملی، از شخص
مصدق گرفته
تا جبهه ملی و
آخرین نخست
وزیری که از
صفوف آن
برخاستهبود،
مانیفستهای
چندصد صفحهای
بنویسند و با
پشتیبانی
عملی بوق و
کرنای نظام
منتشرسازند.
البته ما به
حکم تجربه میدانیم
که همهی این
کوششها نیز
مانند دیگر
تلاشهای بیخردانهی
آنان عبث
خواهدبود،
اما این درست
بدین دلیل
است که ملت ایران
هنوز زنده
است و همواره
وجدانهای بیدار
و وظیفهشناسی
هستند که میدانند
ادای حق
خدمتگزاران
بزرگ و
پاکبازی چون
بختیار نیز
بخش پرارجی
از ادای حقیقت
در برابر تاریخ
و خدمت به نسلهای
آیندهی
کشور است.
به یقین
انجام این وظیفه
کاری بس
دشوار است
اما تردید نیست
که در آینده
بسیاری از
هموطنانِ
بختیار و حتی
پژوهشگران
انیرانی بدان
همتخواهندگماشت
و، اگر نه
همه، دست کم
برخی از
آنان، با رعایت
حداکثر بیطرفی
علمی و تاریخنگارانه
و با بهرهجویی
از امکانات
وسیعتری که
امروز هنوز
از دسترس ما بیرون
هستند به کشف
و ادای حقیقت
در این زمینه
خواهندپرداخت.
سخن از
بیطرفی علمی
در این مهم را
نمیباید به
تعارف و دعای
خیر تعبیرکرد.
در کشوری که
از آغاز
مشروطه
قانون آزادی
بیان را در
خدمت کشف و
ترویج حقیقت
و حرمت تحقیق
و تعالی دانش
تضمینکرد،
تا امروز، این
حقِ حیاتی بر
روی هم بیش از ۱۹
سال برقرار
نبود و سه
دورهی دیکتاتوری
که مجموعاً
نزدیک به
هشتاد سال را
دربرمی گیرد
آن را به
دردناکترین
شکل زیرپاگذاشتند.
در این سه
دوره، و خاصه
در آخرین
آنها که با
جمهوری
اسلامی
برقرار شد،
چاپلوسی
نسبت به
صاحبان و
مراجع قدرت،
قلب حقیقت در
خدمت قدرت
حاکم، و تحریف
حقایق تاریخی
تا حد افسانهسرایی
های جنونآمیز
سیاسی و ایدئولوژیک،
نه فقط از سوی
مزدوران
حکومتی،
بلکه حتی از
راه سرایت آن
به جامعه، از
سوی بسیاری
از مخالفان
حاکمان، فضیلت
انسانی و
اخلاقیِ حقیقتجویی
و حقیقتگویی
را خوارساخت
و بهدستفراموشیسپرد.
حاکمان روز
که اکثر آنان
خود نیز از
دانش تاریخی
بهرهی درستی
نداشتند بجای
آن که جستجو و
ترویج حقیقت
را به صورت یک
فضیلت انسانی
و مدنی در
خدمت آگاهی بیشتر
و خودآگاهی
ملی و در جهت
عشق به دانش
رایج و مرسومکنند،
با تبدیل تاریخ
دین به جعل و
افسانهسرایی
و قلب تاریخ
ملی، خواه با
حماسیساختن
زندگی
پادشاهان
زمانه و خواه
با تحریف آن
در خدمت تبلیغات
نادرست دینی
و ایدئولوژیکی،
کوشیدند تا
تاریخ را
همچون ابزاری
در خدمت
مشروعیتبخشیدن
به سلطهی
ناروای خود
بهکاربرند.
در جامعهای
پرورشیافته
در میدان
جاذبهی چنین
آموزشوپرورشی
کمتر کسی را میتوان
یافت که به
وجود حقیقتی
در فراسوی
گزارهها و
گزارشهای
ساختگی و
سودجویانه
باورداشتهباشد
یا دستکم
درکوشش برای
دستیابی به
آن نتیجهی
مثبتی
تصورکند.
پیداست
که در یک چنین
فضای فرهنگی
سخن از نگارش
بیطرفانهی
تاریخچهی
زندگی یک
رهبر سیاسی
که الزاماً
دوستان و
دشمنان بسیاری
نیز دارد میتواند
با تردید و
ناباوری بسیاری
روبرو گردد،
بویژه آنکه
مدعی چنین
کوششی،
باورهای شخصی
خود را پنهاننکرده،
در همان حال
که نگاهداری
جانب حقیقت
را بزرگترین
وظیفهی خود
اعلاممیکند،
از همان
ابتدا به
روشنی و بدون
هیچ پردهپوشی،
هواداری خود
از یکی از
جوانب
منازعات را نیز
بیاندارد.
در نتیجه، به
حق این پرسش
برای هر
خوانندهای
طرحمیشود
که چگونه میتوان
در عین رعایت
بیطرفی علمی
جانب یک طرف
را نیز نگاهداشت.
پرسش مهم است
و پاسخ آن هم
چندان ساده نیست.
اما اگر ما از
به پیش کشیدن
آن باکی نداریم
از آن روست که
پیش از
خوانندهی
خود و اقدام
به چنین کاری
بدان اندیشیدهایم.
باید
دانست که
اقدام به
جستجوی غیرجانبدارانهی
حقیقت هیچگاه،
حتی در علوم
طبیعی که دقیقترین
علوم اند، بدین
معنی نیست که
پژوهشگر پیش
از آغاز به
کار خود چیزی
نمیداند و
به حقیقتی
باورندارد.
اگر چنین بود
اساساً این
پرسش پیش میآمد
که پس انگیزهی
او برای این
کار چیست. زیرا
هر پژوهشگری
پیش از آغاز
کار خود انگیزههایی
دارد و در پسِِپشت
این انگیزهها
نیز آموختهها
و باورهایی
قراردارد.
بدون آن آموختهها،
و باورهای
زادهی
آنها، هیچگونه
جستجوی حقیقت
نه ممکن است و
نه حتی انگیزه
و معنایی میتواندداشت.
اما تفاوت
پژهشگر جویای
حقیقت با کسی
که در پی یافتن
وسائلی برای
تأیید پیشداوریهای
خویش است در اینجاست
که، در همان
حال که این یک
هرچه را که با
باورهای او
سازگار نبود
کنارمیگذارد،
آن دیگری بهعکس،
بهدنبال
آنها میرود،
و چه بسا که با
پشتکاری بیشتر؛
چه او حقیقت
را نه برای
خود که برای
خود حقیقت و زیبایی
آن و شادمانی
حاصل از دستیابی
بدان میخواهد
و میداند که
با دروغ گفتن
به خود این
شادکامی به
دست نمیآید
و گام
برداشتن بر
زمین لرزانِ
دروغگویی به
خود جز پوچی و
رسوایی ثمرهای
ندارد. به همین
سبب نیز هست
که هر مَنِشی
برای جستجوی
حقیقت ساختهنشدهاست،
چه شادمانی
حاصل از دستیابی
به حقیقت برای
همه کس معنی
ندارد و حتی
فهم آن برای
بسیار کسان
دشوار است!
افزون بر این
جستجوی حقیقت
در هر قلمرو
که باشد، ضمن
سختکوشی
مرارت، نیازمند
روشهایی
شناخته شده و آزمایششده
نیز هست که باید
ورزیدگی در
کاربرد آنها
را نیز بر آن
اضافهکرد و
بدون آنها،
حتی با وجود نیت
درست، جوینده
میتواند
دچار لغزشهای
خطرناک و
شبهه های
بزرگ و کوچک
گردد.
کودکی
و نوجوانی
شاپور
بختیار
فرزند
محمـدرضا
بختیاری،
ملقب به
سردار فاتح،
و نازبیگم بختیاری
دختر نجفقلی
خان صمصامالسلطنهی
بختیاری، در
تیرماه ۱۲۹۳
ه. ش. (ژوئن ۱۹۱۴
میلادی)، در
کنوک، روستایی
میان کوه
کلار و
سبزکوه، در میان
کوههای
سربهفلککشیدهی
زاگرس و واقع
در چهارمحال
بختیاری، دیده
به جهان گشود.
در نتیجه او
از سوی مادری
نوادهی
صمصام السلطنه
ی بختیاری
بود. صمصام
السلطنه
فاتح اصفهان
در برابر نیروهای
مستبدین و یکی
از تصمیم گیرندگان
اصلی در فتح
پایتخت در
برابر
قزاقان لیاخوف
بود. او از بنیانگذاران
بزرگ مشروطه
و از نخستوزیران
این نظام جدید
ایران بود. به
هنگام تولد
شاپور بختیار
از پیروزی
آزادیخواهان
تبریز به
رهبری
ستارخان و
باقرخان و
سپس فتح
تهران به دست
سواران بختیاری
به سرکردگی
علیقلی خان
سردار اسعد
بختیاری عموی
مادری وی، و
با شرکت پدرش
که لقب سردار
فاتح یافت، و
مجاهدان گیلان
و تسلیم
سرهنگ لیاخوف
فرماندهِ تیپ
قزاق در سال ۱۲۸۸
هجری ش.، یعنی برکناری
محمـدعلی
شاه قاجار و
پناهندگی او
به سفارت روسیهی
تزاری و پایان
استبداد صغیر،
پنج سال بیشتر
نمیگذشت.
روستای محل
تولد وی پس از
پیروزیهای
پدر در جریان
فتح تهران و
نامیدهشدن
او به لقب
سردار فاتح،
«فاتح آباد»
خواندهشد.
سال ۱۹۱۴
میلادی همچنین،
در تاریخ حوادث
بزرگ جهان،
مصادف با قتل
فرانسوا فردیناند،
ولیعهد اتریش
در سَرایِه
وُو بود؛ رویدادی
که برای آتش
افروزان جنگ
جهانی یکم
بهانهی
لازم را
فراهمکردهبود،
و در همین سال
بود که ژان
ژورس، رهبر
صلحدوست حزب
سوسیالیست
فرانسه و یکی
از بنیانگذاران
آن که با تمام
نیروی اندیشه
و نفوذ کلام
خود علیه جنگ
و بر ضد رأی
سوسیالیستها
به بودجهی
جنگ در مجالس
کشورهای طرف
جنگ مبارزهمیکرد
به دست یک
جوان ناسیونالیست
جنگطلب
فرانسوی
کشتهشد. در ایران
چند سال از پیروزی
انقلاب
مشروطه میگذشت
و بختیاریها
نقش مهمی در
ادارهی
امور کشور ایفامیکردند.
با وقوع
انقلاب
دموکراتیک
فوریه در روسیه،
و سپس چند ماه
پس از آن، به
قدرت رسیدن
حزب بلشویک
در این کشور و
پایان جنگ که
در کشمکش دو
استعمار
انگلیس و روس
در ایران،
تعادل قدرت میان
آنها بر هم
خورد، حضور
مستقیم روس و
انگلیس در ایران
نیز پایانیافت؛
استعمار
انگلیس که
برای حفظ
منافع خود در
ایران
خواهان یک
قدرت اداری
متمرکز اما زیر
نفوذ خود در این
کشور بود، پس
از شکست
قرارداد
استعماری ۱۹۱۹
وثوق
الدوله، با
کودتایی به
دست تیپ قزاق
و با هدایت
ژنرال انگلیسی،
آیرون ساید،
ابتدا دولت
صد روزهی سید
ضیاء طباطبایی
ـ رضاخان، را
بر سر کار
آورد که پس از
پنج سال نیز
سرانجام به
سلطنت
رضاشاه که در
بخش دوم خود به
فلج طولانی
اصول نظام
مشروطه رسید،
انجامید.
در
زندگی شاپور
بختیار،
کودتای ۱۲۹۹
تیپ قزاق، که
به دنبال آن
دکتر مصدق از
حکم احمد شاه
به انتصاب سید
ضیاء الدین
طباطبایی و
اطاعت از
دولت کودتا
سرپیچیده،
از والیگری
فارس
استعفاداد و
به ایلات بختیاری
پناهنده شد،
مصادف با پنجسالگی
او بود. و دو
سال پس از آن،
در هفتسالگی
بود که او
مادر خود را
از دست داد. او
که در کودکی یک
خواهر و یک
برادر
خردسال را نیز
ازدستدادهبود
از همسر دوم
پدر صاحب
برادری بهنام
عبدالرسول
شد.
پدر وی،
سردار فاتح
که وی نیز،
چنان که گفتیم،
در فتح پایتخت
شرکت داشت،
مردی فرهنگ
دوست و به شدت
دوستدار ادب
فارسی بود
که، علیرغم
فقدان نظام
درسی جدید در
کودکی و جوانی
او، پس از تحصیلات
مرسوم آن
زمان توانستهبود
کمبودهای
خود را از راه
مطالعهی
شخصی و با
گردآوردن
کتابخانهای
بس بزرگ
جبرانکرده
تا حد مقدور
با دانش
زمانه و بیشتر
از هر چیز با
ادبیات فارسی
و عربی آشناییحاصلکند.
از همین
روی وی به تحصیلات
فرزند خود
شاپور بسیار
اهمیتمیداد
و او را به هر
طریق در این
راه تشویقکرده،
با تمام نیرو
در فراهم
ساختن
امکانات برای
پیشرفت هرچه
بیشتر و بهتر
وی در آموزش میکوشید.
از ابتکارات
وی یکی این
بود که چون از
علاقهی
فرزندش به
سوارکاری
آگاه بود برای
اجازهی این
کار به وی با
او شرطکردهبود
که برای این
منظور باید
هر بار سی بیت
از اشعار
شعرای بزرگ
فارسی را
ازبرکند؛
ابتکاری که
سببشد او در
همان نوجوانی
دههزار بیت
از اشعار
بزرگان پارسیگوی
را از بر
داشتهباشد
و پس از آن نیز
که زبان
فرانسه را
آموخت به
اشعار این
زبان و
شاعران
فرانسوی نیز
عشقبورزد.
وی تحصیلات
ابتدایی را
در خانهی
پدری و بخشی
از آموزش
متوسطه را در
مدرسهی صارمیهی
اصفهان
گذراند و سپس
با عزیمت به
لبنان در بیروت
دنبال کرد. او
توانست در این
شهر علاوه بر
زبان
فرانسه،
مبانی
زبانهای
انگلیسی و
آلمانی را هم
بیاموزد و با
عربی نیز که
پایه های آن
را در ایران
آموختهبود
آشنایی کامل
کسبکند. پس
از پایان
دوران
متوسطه با دریافت
پایان نامهی
فرانسوی، یا «باکالوُرِئا»،
در رشتهی ریاضی،
در سال ۱۳۱۳
برای ادامهی
تحصیل به
فرانسه عزیمتکرد
و، ابتدا برای
تکمیل و تقویت
آموزش دوران
متوسطه، در
دبیرستان هانری
چهارم و سپس
در دبیرستان لویی
لوگران که
هر دو از
ممتازترین
مدارس
متوسطهی
پاریس بهشمارمیآیند
ثبتنامکرد.
اما در همان
ابتدای کار
او در پاریس، یعنی
سیزده سال پس
از فقدان
مادر بود که
خبر اعدام پدرش،
که رضاشاه وی
را با شماری دیگر
از سران بختیاری
به جوخهی
آتش سپردهبود،
به وی رسید.
او خود
در این باره
چنین نوشتهاست:
«در زمان
رضاشاه ،
بخاطر رفتار
مخالفی كه
خانوادهی
من در برابر
تقاضاهای
انگلیسیها
داشتند و ایستادگیهایی
كه كردند
مورد خشم شاه
قرارگرفتند
و رضاشاه بر
آن شد تا
خانوادهی
ما را ناتوانكند
وسران آنرا
نابودسازد.»
با دریافت
این خبر او
چارهای جز
بازگشت به ایران
ندید و بهسرعت
عازم وطن شد.
اقامت وی در ایران
که ابتدا صرف
امور
خانوادگی و
سپس تقاضا و
دریافت مجدد
جواز سفر به
فرانسه شد،
حدود دو سال بهدرازاکشید
و وی سرانجام
توانست، در
سال ۱۳۱۵، به
فرانسه
بازگردد. کسی
که در آن
دوران سخت سوگ
پدر و پریشانی
زندگی با پشتیبانی
کامل از وی و
پشتگرمیهایی
که به او داد
بار دیگر عزم
بازگشت به
فرانسه و
ادامهی تحصیل
را در او تقویتکرد
عموی وی، پدر
دکتر عباسقلی
بختیار بود،
که سالها پس
از آن در دولت
او وزارت صنایع
را برعهدهگرفت
و تا آخرین
ساعات زندگی
به وی وفادار
ماند.
تحصیلات
دانشگاهی
و
آغاز مبارزه
سیاسی
شاپور
بختیار، پس
از دریافت
مجدد پایان
نامهی
متوسطه از دبیرستان
لویی لوگران پاریس،
در دانشگاه
سوربون و
دانشکدههای
دیگری در
رشتههای
فلسفه و حقوق
و علوم سیاسی
ثبتنامکرد
و پس از چند
سال، با موفقیت
در گذراندن
امتحانات، لیسانس
خود در این
رشتهها را
دریافتداشت.
در
سالهای تحصیل
او در پاریس
بود که شورش
نظامی ژنرال
فرانکو علیه
دولت جمهوری
اسپانیا رویداد
و او در این
ماجرا به نفع
جمهوریخواهان
اسپانیا
وارد مبارزه
شد. در زندگی
نامهی
کوتاهی به
قلم خود، دربارهی
این دوران
زندگیاش چنین
میگوید:
«هنگامی
كه من در كار
نامنویسی
در مدرسهی
"لوئی
لوگران"
بودم، جنگ
داخلی اسپانیا
آغازشدهبود
و این سرآغازی
برای زندگانی
سیاسی من بود.»
کسانی که گویا
جز نام بریگاد
انترناسیونال
را نشنیدهاند
تصورکرده
اند که شاید
شاپور بختیار
برای مبارزه
با فرانکیسم
به عضویت آن
درآمدهبودهاست.
برای رفع چنین
خطایی بهتر
است از چند
منبعی که او
خود در آنها
در این باره
توضیحمیدهد
کسب اطلاع کنیم.
او در همان
زندگی نامهی
کوتاه خود در
این باره چنین
میگوید:«من،
از چگونگی
كودتای
فرانكو علیه یك
حكومت قانونی
یعنی رژیم
جمهوریخواهان
به سختی رنجمیبردم
و از همین رو
با گروهی از
همباوران
خود در
تظاهرات و
زدوخوردهائی
كه بهسود
جمهوریخواهان
بود شركتمیكردم۱.
» در کتاب یکرنگی
نیز، آنجا که
سخن به
مقدمات آغاز
جنگ جهانی
دوم میرسد مینویسد:«
مدت مدیدی
بود که آیندهی
جهان مرا به
خود مشغولداشتهبود.
من در جنگ
جمهوریخواهان
اسپاینا علیه
فرانکو خود
را بسیجکردم.
نه ازاین جهت
که رفتار
جمهوریخواهان،
نیروهایی که
«جبههی مردمی»
نامیدهمیشدند،
مورد تأیید
من بود؛ بل،
از این رو که
در این ماجرا
اساس قانونی
کشور آشکارا
زیر پا
گذاشتهشدهبود.
من هوادار
قانونم؛ نمیتوانستم
بپذیرم که کسی،
مانند
فرانکو، خود
را منشاءِ
قانون
قلمدادکند
و در نتیجه
خودسرانه
بگوید: "من در
کار مداخله میکنم
زیرا نمیخواهم
چنین شود یا
چنان شود۲". »
و سیوشش
سال پس از آن نیز
میبینیم،
وقتی خمینی میگوید
من تصمیممیگیرم
که منشاءِ
قانون چه
باشد و مجری
قانون که، او
با همان
اعتقاد خللناپذیر
و قاطعیت به
خودسری او
پاسخمیدهد.
سپس در
همانجا می
افزاید: «لازم
است یک نکتهی
تاریخی را
روشن سازم. من
هرگز عضو بریگادهای
انترناسیونال
نشدم. حقیقت این
است که به
دنبال کودتای
فرانکو
سازمانهایی
برای جمهوریخواهان
کمک مالی
گردمیآوردند،
تراکت پخشمیکردند،
میتینگ
برگذارمیکردند،
علیه فرانکیستها
و بهنفع
جمهوریخواهان
تظاهرات
برپامیداشتند.
من جزو آنها
بودم۳. »
در
سخنرانی خود
در اولین
کنگرهی
جبهه ملی ایران،
در سال۱۳۳۱،
نیز در این
باره چنین
توضیح میدهد:
«... من از سال ۱۹۳۶
مسیحی که بر
علیه فرانکو
و دیکتاتوری
او در سازمان
دانشجویان
وابسته به
حقوق بشر
فعالیتمیکردم
و با فاشیسم و
دیکتاتوری هیتلر
جنگکردم نمیتوانم
در میدان
مبارزه برای
وطن در صف دوم
واقعشوم۴. »
اما
سرانجام جنگ
داخلی اسپانیا
با شکست
جمهوریخواهان
و استقرار دیکتاتوری
ژنرال
فرانکو پایانیافت.
از
این پس، اگر پیشامد
بزرگ جنگ
جهانی دوم رخنمیداد،
راه برای
پژوهش وی به
منظور تنظیم
رسالهی
دوران دکترا
و دریافت این
عنوان باز
بود، و بدین
منظور بود که
وی برای این
کار ثبتنام
و به جستجوی
موضوعی برای
رسالهی خود
آغازکرد.
درباره
ی تحصیلاتش
در دانشگاه
های پاریس نیز
خود او چنین می
نویسد:
«درسال ۱۹۳۹
لیسانس های
خود را در
رشتهی حقوق
قضائی از
دانشكدهی
حقوق، در
رشتهی
فلسفه از
دانشگاه
سوربن، و در
رشتهی علوم
سیاسی از
مدرسهی
علوم سیاسی
دریافتداشتم
و سپس در رشتهی
اقتصاد عمومی
نامنویسیكردم.»
درباره
ی جنگ جهانی
دوم و مشارکت
داوطلبانه
اش در ارتش
فرانسه از
قول او چنین میخوانیم:
«با درگیر
شدن جنگ جهانی
دوّم به راستی
تولد سیاسی
من صورتپذیرفت
و از آن پس
بستر حركت اندیشهی
سیاسی من
روشن و
استوار باقی
ماند.»
«...داوطلبانه
در رژیمان
[هنگ] سوّم
"اورلئان"،
بخش ۹۸
توپخانه،
بصورت شاگرد
افسر به خدمت
سربازی
درآمدم و به
نقطهای در ۲۰
كیلومتری
غرب فونتن
بلوُ۵ برای
آموزش سپاهیگری
اعزامشدم. » و
در کتاب یکرنگی
دراین باره میافزاید:
«ناچار بودم
تا ماه مارس (۱۹۴۰)
انتظار بکشم
تا سرانجام
به تیپ ۳۰ اُم
توپخانهی
اورلئان
ملحقشوم.
چون داوطلب
بودم میتوانستم
رستهام را
انتخابکنم.
به خاطر دارم
که ابتدا به
واحد ۹۸
توپخانه و
سپس به واحد ۹۹
منتقلشدم.»
و نیز: دیری
نگذشت كه
واحد ما به
نقطهای پشت
خط ماژینو۶
منتقلشد.
درحمله دهم
مه هیتلر به
خط ماژینو و
محاصره سپاهیان
ما با هزاران
زحمت توانستیم
از سمت راست
پاریس به سوی
بخشهای مركزی
فرانسه و از
آنجا به نزدیكی
مرزهای [کوههای]
پیرنه عقب
بنشینیم۷. »
باید اضافه
کرد که چون او
خود را به
عنوان داوطلب
برای شرکت در
جنگ معرفی
کرد مسئولان
ارتشی
خواستند وی
را به
استخدام لژیون
خارجی ها
درآورند. این
بخش ارتش
فرانسه مرکب
از بیگانگان،
محکومان و
واخوردگان
اجتماعی بود
که راه دیگری
برای زندگی و
بخشودگی
اعمال خلاف
قانون گذشتهی
خود نمییافتند.
بختیار که
برای مبارزهای
شرافتمندانه
در راه
آرمانهایش
به ارتش
فرانسه رویآوردهبود
به شدت با این
پیشنهاد
مخالفتکرد
و حاضر نشد زیر
بار چنین خفتی
برود. در این
باره مینویسد:
«من تصمیمم را
گرفته بودم؛
می دانستم نمیتوانم
از این
ماجرا[اشغال
فرانسه بدست
آلمان نازی]
برکناربمانم.
... میخواستم
به عنوان
داوطلب در
ارتش فرانسه
نامنویسینمایم.
برای این کار
به نیس رفتم.
در آنجا از
همه جواب
سربالا شنیدم؛
می گفتند
"شما که ساکن
پاریس هستید
در همانجا هم
اقدام کنید۸".»
«حیرتآور
بود. با کسی که
حاضر بود
جانش را برای
این کشور
بدهد چنین
رفتارمیکردند!»
پس از اینها
دربارهی
چگونگی پذیرش
نهایی و تمرینهای
نظامی و تعیین
واحدهایی که
در آنها به
جبهه اعزاممیشود،
شرح مفصلی میدهد.
در پیِ توضیحاتی
دربارهی
ناآمادگی های
ارتش فرانسه
در مقایسه با
ارتش آلمان،
و شرح
ماجراهایی
از آغاز عقبنشینی
واحدی که در
آن به جبهه گسیلشدهبود
تا بیش از دو
ماه بعد که
ترک مخاصمه
با آلمان
امضاءمیشود،
میگوید «در
هر حال یک
مسئله مسلم
است: اینکه من
حتی یک لحظه
هم در مورد
شکست آلمان
تردید به خود
راه ندادم ...
اولین آشنایی
من با زندان
در فرانسه و
در لباس نظامی
صورتگرفت.
با رفیقی که
روحیهی خود
را باختهبود
و اشغال
فرانسه و
انگلستان به
دست هیتلر را
مسلم میدانست
دستبهگریبان
شدهبودم(!).
[در نتیجه] هریک
از ما به
پانزده روز
بازداشت
محکومشدهبودیم۹. »
پس از
اشغال خاک
فرانسه به
دست ارتش نازی،
امضاء ترکمخاصمه
با آلمان از
طرف دولت
مارشال
پِتَن، که
گروهی از میهنپرستان
و آزادیخواهان
فرانسه به
رهبری ژنرال
دوگل به
مخالفت با آن
برخاستند،
علاوه بر خود
فرانسویان
شمار کوچکی
از غیرفرانسویان
هم برای دفاع
از آزادی و
مبارزه با
نازیسم به
نهضت مقاومت
ملی فرانسه پیوستند.
شاپور بختیار
یکی از آنان
بود، چنانکه
خود او می نویسد:
«پس از
خدمت سربازی،
برای ادامه
تحصیل به پاریس
آمدم و در
رشته دكترای
دولتی حقوق
نامنوشتم،
درسال ۱۹۴۲
از این رشته نیز
فارغالتحصیل
شدم و با آن كه
ناگزیر به
اقامت در
فرانسه شدم و
این اقامت تا
سال ١۹۴۵
بطولانجامید،
این دوران را
وقت گمشده
نمیگیرم زیرا
با تكیه بر
تجربههائی
كه داشتم اندیشهی
سیاسی من
روزبهروز
بارورتر میشد.»
«در این
دوران با
دوستان هم
مدرسه ای
سابق به نهضت
مقاومت
فرانسه پیوستیم
و آنها را یاوری
میدادیم. از
جمله دوستانی
كه در این
دوران یافتم یكی
فلیكس گایار۱۰
بوده كه بعد
ها مدت كوتاهی
نخست وزیر
جمهوری
چهارم
فرانسه شد۱۱.»
خواهیمدید
که بختیار پس
از بازگشت به
ایران به حزب
ایران پیوست
و به راه مصدق
رویآورد و
در زمرهی یاران
او بود. زندگی
بعدی او
سرتاسر صرف
دفاع از
دموکراسی و
استقلال
کشور شد. خواهیم
دید که بختیار
یک شخص نیست؛ یک
راه است؛ راه
امروز و آیندهی
ایران.
دنبالهی
نهضت مقاومت
ملی فرانسه
...
بازگشت
به ایران
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* برگرفته
از کتاب «زندگی
سیاسی شاپور
بختیار»،
نوشتهی علی
شاکری زند؛
منتشرنشده.
۱-
شاپور بختیار،
زندگی نامه،
به قلم خود وی.
۲ - شاپور
بختیار، یکرنگی،
ترجمهی مهشید
امیرشاهی،
چاپ دوم، ص.۲۶؛
Chapour Bakhtiar, Ma fidélité, Albin Michel, 1982, p.
26.
۳ - پیشین؛
Idem.
۴ -
صورتجلسات
کنگرهی
جبهه ملی ایران،
به کوشش امیر
طیرانی، گام
نو، چاپ اول، ۱۳۸۸،
ص. ۲۱۷.
۵ - شاپور
بختیار،
زندگینامه،
به قلم خود وی.
۶ - نام
خطوط
استحکامی
فرانسه که پس
از جنگ جهانی
اول فرانسویها،
در چشم انداز یک
حملهی نظامی
محتمل آینده
از سوی آلمان
به این کشور،
در نزدیکی
مرزهای دو
کشور بر سر
راه چنین
حملهای
ساختهبودند.
۷ - شاپور
بختیار،
زندگی نامه،
به قلم خود وی.
۸ -
شاپور بختیار،
یکرنگی ، ص.۳٠.
Chapour Bakhtiar, op. cit. p.
28
۹ - پیشین، ص.۳۰
ــ ۳۳.
Idem, pp. 28-30.
۱٠ - Felix Gaillard
۱۱- شاپور
بختیار،
زندگینامه،
به قلم خود وی.
27.01.2023
علی
شاکری زند
برگهایی
از زندگی سیاسی
دکتر
شاپور بختیار*
* *
بخش
دوم
دنبالهی
شرکت در نهضت
مقاومت ملی
فرانسه:
پایان کار
دکترای حقوق
و فلسفه
و بازگشت
به ایران
بختیار
یک شخص نیست؛
یک
راه است؛ راه
امروز و آیندهی
ایران
شاپور
بختیار، پس
از شکست
آلمان نازی و
دفاع از
رسالهی
دکترای خود
تحت عنوان «رابطهی
دین و دولت در
جهان کهن»،
در بازگشت به
ایران
با مدارک
دانشگاهی که
بدستآوردهبود
بهحق
انتظارداشت
که جایش در
دانشکدهی
حقوق
دانشگاه
تهران باشد.
به این دلیل
در سال ۱٣۲۶ که دکتر کریم
سنجابی ریاست
دانشکده
حقوق را به عهده
داشت در
امتحان دانشیاری
که طبق معمول
برگذارمیشد
شرکتکرد ولی
در این
امتحان دکتر
رضا سرداری
را ارجح
دانستند و او
را برای این
کار انتخاب
نمودند! نویسندهی
مرغ طوفان
که دانشجوی
دانشکدهی
حقوق بوده در
این باره مینویسد
«طبعاً قضاوت
در مورد آن
جلسه امتحان
و آنچه که در
آنجا گذشته
بسیار مشکل
است، اما چون
در دانشکده
حقوق شاگرد
مرحوم دکتر
سرداری بودم
که به جای
مرحوم دکتر
قاسمزاده
حقوق اساسی
تدریسمیکرد
بهراحتی میتوانم
بگویم که مقایسه
سواد و
اطلاعات
دکتر بختیار
با مرحوم
سرداری مقایسه
فیل و فنجان ...
خواهد بود! این
حقکشی،
البته،
خاطره و اثر
بسیار تلخی
را در روح
حساس دکتر
بختیار باقیگذاشت.»
در
بارهی
دوران
بازگشت او به
ایران از قول
خود وی چنین میخوانیم:
«هنگامی
كه به ایران
آمدم، ایران
هنوز در
اشغال نیروهای
متفقین بود و
رویداد
آذربایجان
كه از پیشآمدهای
تاریك تاریخ
معاصر ایران
است هنوز پایاننگرفتهبود.
چند ماهی از
ورودم به ایران
گذشتهبود
كه در
وزارتخانهی
نوبنیادی بهنام
وزارت كار
درخدمت دولتی
واردشدم. ولی
بهدنبال دو
مأموریت مهم
اداری با وزیران
وقت درگیرشدم
و این درگیری
با دولتهای
وقت ادامهداشت.»
در
واقع، در این
دوران از
زندگی شاپور
بختیار شاهد
مبارزات او
در دفاع از
حقوق
کارگران هستیم؛
ابتدا در
اصفهان، در
برابر
اجحافات
کارفرمایان
بخش خصوصی این
شهرِ
بالنسبه
صنعتی آن
زمان ایران؛
سپس در ریاست
ادارهی کار
خوزستان و در
دفاع از حقوق
کارگران
محروم ایرانی
صنعت نفت که
در سختترین
شرایط و با
قوت لایموت
برای شرکت
غارتگر نفت
کارمیکردند.
در
اولین مأموریت
او که در
اصفهان بود
او ابتدا کوشید
تا شرایطی
فراهمسازد
که کارگران
به حقوق
اجتماعی خود
آشناتر
گردند و
کارفرمایان
بدانند که در
رعایت این
حقوق با نمایندهی
مصمم و سرسخت
دولت طرف اند.
«او
از یک طرف به
کارفرمایان
اصفهان
هشدار داد که
قانونِ کار
شوخی نیست و
باید تابع
مقررات آن
باشند و از سوی
دیگر
کارگران را
تشویق به
شرکت در
انتخابات
آزاد نمایندگان
واقعی و دفاع
از حقوق صنفیشان
میکرد.
شاید نتیجهی کار
بختیار در این
رابطه را باید
از نمایندهی
فدراسیون
جهانی سندیکاهای
کارگری آقای
هاریس شنید
که بعد از چند
ملاقات با
دکتر بختیار
بهصراحت
لهجه و صداقت
او اشارهکردهبود
و گفتهبود
که او اهل
وراجی و
تعارف و قولهای
بیاساس نیست
و عمیقاً به
عدالت
اجتماعی و
بهبود وضع
کارگران
اعتقاددارد.
هاریس بعد از
اتمام تحقیقاتش
در مورد وضعیت
کارگران در ایران
به این نتیجه
رسیدهبود
که انتخابات
شوراهای
کارگری در
اصفهان
نستباً آزاد
بوده و میتوان
گفت که
شوراهای فعلی،
نمایندگان
واقعی سه سندیکای
کارگری
منطقه هستند
و این آزادی
انتخابات را
اصفهان مدیون
دکتر بختیار
است. (گزارش سفیربریتانیا، Sir John Le Rougetel، ٢ آوریل
١٩٤٧).۱»
در
این دوران
بود که درگیریهای
وی با شرکت
نفت، که از
ابتکارات
قانونی بختیار
در تشجیع
کارگران در
جهت کسب
حقوقشان
ناراضی بود،
به دشمنی این
سازمان با وی
انجامید.
آنچه بههنگام
ورود به
آبادان میبیند
برای او تکاندهنده
است. دربارهی وضع
این شهر صنعتی
ایران بههنگام
عزیمتش به
آنجا مینویسد:
«من رفتم به
خوزستان؛
وقتی قضایا
را از نزدیک دیدم[متوجه
شدم که آنجا]
اصلاً صحبت
از ایران نیست؛
شرکت نفت
مطلقالعنان
است؛ باز، در
اصفهان با
فلان... یا با
کارخانهدارِ
قزوین میشد
گفت "مواظب
باشید؛ این
کار شماست، این
کار دولت
است؛ آنجا دیدم
آبادان درستشده
برای شرکت
نفت؛ این
شرکت هم همهی
ثروت ایران
را میبُرد،
خوب، یک چیزی
هم به ایران میداد؛
سطح
دستمزدها هم
خیلی پایین
بود.(...) برگشتم
به تهران و
گفتم من نمیروم
مگر شرایط من
پذیرفتهشود؛
گفتم شرکت
نفت حقنداشتهباشد
کارگران را یکطرفه
اخراجکند؛
باید ادارهی کار
نظربدهد؛ باید
نمایندگان
کارگران
نظربدهند؛
مگر [بنا] به
جرمی عادی،
مثل دزدی یا
کلاهبرداری
(...)؛ امور دیگرش
مثل لولهکشی
شهر
کارگران،
وضع حصیرآباد،
ساختمان بیشتر،
...، همه را سعیکردیم
آرام آرام
انجامدهیم.
همان وقتی که
وزیر، معاون
وزیر
نتوانستهبودند
در فروردین ۲۶
وارد پالایشگاه
شوند، وقتی
دو سال و چهار
ماه بعد مرا
مجبورکردند
که از آبادان
بروم ۶٠٠٠
کارگر مرا در
فرودگاه مشایعتکردند؛
پالایشگاه
تعطیلشدهبود.
۲»
باید
دانست که: « ایام
خدمت او در
خوزستان و
محبوبیت عجیبی
که در بین
کارگران نفت
پیدامیکند
خاطرهانگیزترین
و جنجالیترین
دوران زندگی
دکتر بختیار
را تشکیلمیدهد.
او طبق معمول
خود در هر
مورد با قاطعترین
و سریعترین
وضع ممکن عملمینماید
و کارگران در
واقع حامی صمیمی
خود را پیدامیکنند.
خاطرههای
بسیاری از این
دوران بهجایماندهاست
که گفتن همهی آن
مطلب را به
درازا میکشاند.
دکتر بختیار
در سمت مدیر
کل کار با
دفاع صمیمانه
از حقوق
کارگر ایرانی
با شرکت نفت یعنی
عامل بزرگ
استثمار ایرانیان،
گردانندگان
سازمان
کارگران
[وابسته به] حزب
توده در خوزستان،
و اتحادیه
کارگران
صنعت نفت که یکی
از نفتیهای
معروف ایرانی
ادارهاش
میکرد
درمیافتد
و بهمناسبت
سرعت و صحت
عمل کاملاً
مورد توجه و
محبت
کارگران حقشناس
قرارمیگیرد.
شاهدان
وهمکاران آن
زمان دکتر
[بختیار] میگویند
که او به درِ
اطاق خود فقط
نام خود را
بدون ذکر
عنوان نصبکردهبود
و همهی کارگران
بدون تعیین
وقت قبلی به دیدارش
میآمدند و
مشکلات خود
را با او در میان
میگذاشتند.
او این رویه
را در تمام
ادارههای
کار خوزستان
هم معمولکردهبود.
بسیار اتفاق
میافتاد
که شاپور بختیار
قسمتی یا
تمامی حقوق
خود را بدون
تظاهر به
کارگران
مستمند و
پرعائله، یا
بیکاران میبخشید.۳»
بدیهی
است که کار او
در خوزستان
که قدرت شرکت
نفت در آنجا
از قدرت دولت
ایران بیشتر
بود از کار در
اصفهان هم بسی
دشوارتر
بود، اما
درست بههمین
سبب این
استان محلی
بود برای
آنکه احترام
او به قانون و
أرادهی مبارزه
برای به کرسی
نشاندن حقوق
دولت ایران و
حق کارگران ایرانی
بهتر شناختهشود.
«مقامات
انگلیسی از
نفوذ حزب
توده در میان
کارگران
شرکت نفت سخت
نگران بودند
و به این نتیجه
رسیدهبودند که
اگر تشکیلات
واقعی و
مستقل کارگری
بهوجودبیاید
خطرش کمتر از
این است که نیروهای
تابع شوروی
کنترل
کارگران
شرکت نفت را
در دست داشتهباشند.
در آبادان
دکتر بختیار
با خصومت شدید
کارگران
وابسته به
حزب توده از یک
سو و مسئولان
ایرانی شرکت
نفت ایران و
انگلیس از سوی
دیگر
روبروشد.
بدون تردید
دشمنی حزب
توده و
کارزار تهمت
و افترای این
حزب علیه بختیار
که، سالها
بعد، در
دوران
انقلاب شدتیافت،
ریشه در این
دوران دارد و
اتهام عامل
انگلستان
بودن او نیز
زاییدهی
نگرانی رشد نیروی
سوسیال
دموکرات
مستقل و
طرفدار حقوق
کارگران است. در
آبانماه
سال ١٣٢٦ بختیار
هنگامی که از
ورودش به
پالایشگاه
آبادان جلوگیریمیشود چنان
به شدّت
واکنش نشانمیدهد و
مسئولان امر
را متهم به
نقض حاکمیت
دولت ایران میکند
که مقامات
انگلیسی در
منطقه
نظرشان راجع
به او تغییرمیکند.
در آبادان نیز
دکتر بختیار
تمام کوشش
خود را صرف این
کرد که
کارگران
بتوانند نمایندگان
خود را برای
شوراهای
کارگری
انتخاب کنند.
به رغم
مخالفت شدیدش
با حزب توده،
هنگامی که
کارگران یکی
از اعضای حزب
توده، محمـدی
نامی را
انتخاب
کردند، و این
انتخابات
نسبتاً آزاد
بود، دکتر
بختیار نتیجهی
انتخابات را
پذیرفت.
پاکدامنی،
شجاعت و
صداقت بختیار
موجب محبوبیت
او در منطقه و
در میان
کارگران شدهبود؛
او که مأمور
دولت بود در
آستانهی
انتخابات
دوره
شانزدهم
مجلس شورا از
آبادان کاندیدای
نمایندگی
مجلس شد، و در
پی آن دستور
توقیفش از
تهران
صادرشد. چون
دولت وقت
کاندیدای
خود را داشت و
با حضور دکتر
بختیار در این
انتخابات
شانسی برای
انتخابشدن
کاندیدای
دولت باقینمیماند.»
«حبیب نفیسی
کفیل وزارت
کار در
خاطرات خود
چندین بار
خدمات دکتر
بختیار را در
تدوین قوانین
کار و نقش مهم
او را در تقویت
اتحادیههای
مستقل کارگری
ستایشمیکند. این
فصل از زندگی
دکتر بختیار
که با احضار
او به تهران و
برکناریاش از مدیریت
در وزارت کار
پایانمییابد،
نمونهای
است از فهرست
شکستها
و خطاهای
رهبران کشور
در دوران
سرنوشتساز بعد از
جنگ جهانی
دوّم، که از
فرصت تاریخی
پس از جنگ برای
تقویت نیروهای
جامعهی مدنی
و رشد اتحادیههای
مستقل صنفی
استفادهنکردند و
کشور را از خدمات
وطنپرستانی
صدیق محرومکردند
(مصاحبه با حبیب
نفیسی،
مجموعهی
تاریخ شفاهی
ایران،
دانشگاه
هاروارد، ص. ١٦٠).۴»
«خدمات و
محبوبیت
دکتر بختیار
در آبادن
چنان در
خاطرهها ثبتشدهبود
که او باز
توانست در
سال ١٣٣٩
نامزد
انتخابات
مجلس در
آبادان شود.
اگرچه بالأخره
دولت وقت
مانع از اجرای
انتخابات
آزاد شد و
نامزدهای
مستقل
بازداشتشدند،
امّا بهگزارش دیپلماتهای آمریکایی
در منطقه، میتینگهای
انتخاباتی
دکتر بختیار
هزاران نفر
را جذبمیکرد. و
باز در گزارش
دیگری به تاریخ
٢٧ اردیبهشت ١٣٤٠،
دیپلمات آمریکایی
مینویسد:
"گواینکه طیف
معلم و طبقات
متوسط گرایشات
ملّی دارند،
ولی الزاماً
به رهبران
فعلی جبهۀ
ملّی اعتقادی
ندارند. اما
در صورت
انتخابات
آزاد، بیتردید
بهعلّت
محبوبیت
خارقالعادی
دکتر شاپور
بختیار در میان
کارگران
شرکت نفت، پیروزی
جبهۀ ملّی در
انتخابات
قطعی
خواهدبود".۴»
از نظر
دولت ضعیف پایتخت
شاپور بختیار
در دوران
مأموریت خود
در خوزستان
همچون یک
عنصر یاغی
عملمیکرد:
«درگیریهای
وی با شرکت
نفت بر سر
حقوق
کارگران ایرانی،
در حالی که
دولت و وزارت
کار به نظر این
شرکت خارجی بیش
از موضع
مأمور دولت ایران
در آنجا وقعمیگذاشت،
به دشمنی
مرکز با این
مأمور رسمی
خود در منطقه
انجامید و
دولت را به
برکناری او
برانگیخت. همین
مبارزه بود
که سرانجام
به احضار او
به پایتخت، و
در پی ایستادگی
وی در برابر
وزیر، به
اخراج وی از
وزارتخانه
انجامید.
«محبوبیت
دکتر بختیار
و نفوذ فوق
العاده او در
کارگران برای
دولتی ها کمکم
اسباب زحمت میشد
و اعتصابهای
ضد استعماری
کارگران را
به او نسبتمیدادند.
در نتیجه
شرکت نفت
تمام نفوذ
خود را بهکار
میاندازد
تا شناختهترین
دشمن خود را
از خوزستان
براند.۵»
در آبانماه ۱٣۲٨
دکتر بختیار
را از آبادان
احضارکردند
و متعاقب آن
غلامحسین
فروهر وزیر
وقت کار طی
تلگرام رمز
به جانشین
دکتر بختیار
که قبلا
معاون او بود
اعلامکرد:
«دکتر شاپور
بختیار
کارگران را
اغوا و تحریک
به اعتصاب میکند،
از تشکیل
جلسههای
شورای کارگری
و کمیسیون حلاختلاف
ممانعت بهعملمیآورد،
و در امور
اخلالمیکند.۶»،
و خواست که در
این مورد
گزارش لازم
را برای
وزارت تهیهنماید.
جانشین بختیار
جوانمردانه
پاسخمیدهد
که چنین مطلبی
صحتندارد،
اما چون دکتر
بختیار مورد
احترام و
علاقهی خاص
کارگران نفت
میباشد
احتمال زیاد
دارد که در
برابر
فشارهایی که
از هر طرف به
او واردمیشود
کارگران هم
عکسالعمل
نشاندهند،
امری که بسیار
طبیعی است.
«به دنبال این
تلگراف و
پاسخ آن پرویز
خوانساری
معاون وزارت
کار یکی از مدیران
کل را برای
پروندهسازی
در زمینههایی
که اشارهشد
به خوزستان
فرستاد تا
برای بختیار،
معاونش و جمعی
از نمایندگان
کارگران
پرونده
اخلال در امر
نفت و فلج
ساختن [این]
صنعت درست
کنند! گزارش این
شخص در هیأت
وزیران به ریاست
ساعد مراغهای
مطرحشد و
معاون بختیار
را در وضع و
موقعیتی
قراردادند
که استعفای
خود از شغل
دولتی را تسلیم
نمود!۷»
یکی
از خاطرات
جالب آن دوره
این است که در
زمان ریاستِ
مستر دریک
درشرکت نفت
کارگری را از
شرکت اخراج مینمایند.
پس از رسیدگی
به شکایت
کارگر در
ادارهی کار
و تشخیص بیدلیل
بودن اخراج،
دکتر بختیار
دستورمیدهد
کارگر را به
سر کار
بازگردانند.
شرکت اعتنایینمیکند،
[او] باز مینویسد،
[اما] اثرینمیبخشد.
دکتر بختیار،عصبانی
از این اهانت
شخصاً به
دفتر مستر دریک
میرود و پس
از گفتگویی
تند میز کار دریک
را غضبناک با
پا به رویش
برمیگرداند
و دستور میدهد
که کارگر را
که تقصیری
نداشته به
کار بگمارند
و قضیه تماممیشود.
همانطور که
گفتم دکتر بختیار
پس از دوسال
خدمت در خوزستان
در سال ۱٣۲٨ به
تهران
احضارمیشود
و در میان
بدرقهی گرم
کارگران
آبادان را
ترکمیگوید.۸»
نهضت
ملی ایران و
حزب ایران؛
عضویت
در دولت مصدق
در
این زمان
نهضت ملی به
رهبری مصدق
گامهای هر
روز بلندتری
به پیش برمی
داشت.
وی
دربارهی
نهضت ملی در
آن زمان چنین
میگوید:
«با
آغاز جنبش ملی
كردن صنعت
نفت به رهبری
دكتر محمـد
مصّدق من با
تمام نیرو و
توان خود از این
جنبش پشتیبانیكردم
و در این
دوران به چشم
خود میدیدم
كه چگونه
دربار و
عناصر ضدملی
برابر مصدّق
ایستادهاند
و با یكدیگر
همكاریمیكنند.
۹»
در یکی از
سفرهای وی از
آبادان به پایتخت
بود که در پی
مطالعهای
که دربارهی
احزاب آن
زمان ایران
کردهبود،
به پیشنهاد یکی
از دوستانش
که او را به
عضویت در حزب
ایران تشویقمیکرد،
به این حزب پیوست.
تدوین قانون
بیمه های
اجتماعی
کارگران
«از
جمله کارهای
انجام شده در
آن زمان تصویب
قانون مترقی
بیمههای
اجتماعی
کارگران، به
امضای دکتر
مصدق میباشد
که بهدنبال
آن سازمان عظیم
بیمههای
اجتماعی
کارگران پیریزیگردید.۱۰»
در
دولت مصدق
دکتر عالمی
وزیر کار بود.
وی از شاپور
بختیار
خواستهبود
تا طرحی برای
قانون کار و بیمههای
اجتماعی تنظیمکند.
پس از
انجام این
کار چون در
پاسخ این
پرسشِ رئیس
دولت که این
طرح را چه کسی
تهیهکردهاست
وزیر از
شاپور بختیار
نامبرد
نخستوزیر
از وی خواست
که او را به
معاونت
وزارتخانه
منصوبسازد.
چندی بعد نیز
که وزیر کار
بهعلت بیماری
از انجام کار
وزارت
بازماندهبود
و وزارتخانه
نیز یک معاون
بیشتر
نداشت، دکتر
مصدق شاپور بختیار
را به کفالت
وزارت کار
منصوبکرد و
از آن پس او میبایست
در جلسات هیأت
دولت حضورمییافت.
در همین
دوران بود که
وقتی، در روز
نهم
اسفندماه ۱۳۳۱،
همراه با هیأت
وزیران و
نخستوزیر،
که به
درخواست شاه
برای تودیع
با او که گفته
بود عازم سفر
به خارج است،
به کاخ رفتهبودند،
هنگام خروج
از آنجا
ازدحام جمعیت
چماقدارانی
را که برای
قتل مصدق
آوردهبودند
دیده، به
وجود توطئهای
برای قتل
نخستوزیر پیبردند،
چنانکه میگوید
وزیران
اتوموبیلهای
خود را در کاخ
رهاکردند و
از در دیگری
با تاکسی از
محل خطر
دورشدند.۱۱»
شیوهی
رفتار او در
دفاع از حقوق
کارگران ایران
در خارج از
کشور یعنی در
سازمانهای بینالمللی
و در برابر
نمایندگان
دولتهای دیگر نیز
همان شیوهی
او در ایران
بود.
کودتای ۲۸
مرداد
و نهضت
مقاومت ملی
گرچه این
دسیسه در آن
روز نافرجام
ماند اما چند
ماه بعد از آن
سرانجام
کودتای ۲۸
مرداد به کار
دولت ملی
خاتمهداد.
دربارهی
دوران پس از
کودتا میگوید:
«پس
از كودتای ۲۸
مرداد ١۳۳۲ و
سقوط حكومت
دكتر مصدّق
با آنكه
منسوبان نزدیكی
در رژیم
حاكمهی ایران
داشتم و از آن
جمله ملكهی
وقت ایران با
من خویشاوندی
داشت، از پذیرفتن
هر مسئولیتی
در آن رژیم
چشمپوشیدم
و خانهنشین
شدم و بطور
مخفی با
دستگاه
حاكمهی وقت
مبارزهكردم.۱۲»
پیش از
بازگشت شاه،
زاهدی با پیامی
از طریق یکی
از خویشان
بختیار
اشغال سمت
وزارت کار در
دولت خود را
به او پیشنهادکردهبود:
پیغام این
بود که «شما
کاری که
مستوجب
سرزنش باشد
نکردهاید؛
می توانید
وارد دولت جدید
شوید؛ روز یکشنبه
بهمناسبت
ورود پادشاه
به فرودگاه بیایید
تا شما را به
عنوان وزیر
کار معرفیکنم.»
البته بختیار
این کار را
نکرده و پاسخدادهبود
« روزیِ من به
آنجا حوالهنشده
و هرگز
نخواهدشد!۱۳»
می گوید
«بسیاری
آمدند، چه
کارها که
نکردند که [در
روز بازگشت شاه]
به فرودگاه
روم و بهعنوان
وزیر کار
معرفیشوم؛
اما نرفتم. ۲۸
مرداد روز
چهارشنبه
بود؛ شاه روز یکشنبه
برمیگشت؛
من قبولنکردم.۱۴»
در
همان
مصاحبه، در
پاسخ به این
پرسش که "آیا
شکست نهضت ملی
در برابر
کودتاچیان
اجتناب ناپذیر
بود؟" میگوید
«نهضت سازمانیافته
نبود؛ مصدق
نمیخواست
بگوید من
جبهه ملی
هستم. در
انتخابات میگفت:
کار من معین
است؛ و میخواست
نفوذ
انگلستان را
قطعکند.
آنها دربار
را داشتند، آیتاللهها
را داشتند،
صاحبان صنایع
را داشتند،
خروشچف
[منظور
مالنکوف
است؛ و در جای
دیگری گفتهاست
"مالنکوف"]
بر سر کار
آمد؛ ... ببینید!
وقتی حادثهای
رخداد، همه
چیز میتوان
گفت؛... از جنگ
واترلو تا
[نبردِ] استالینگراد؛
... [در واترلو]،
بجای بلوشر
اگر گروشی آمدهبود،
ناپلئون
شکستنمیخورد...
.۱۵، ۱۶»
شاپور
بختیار یکی
از بنیانگذاران
نهضت مقاومت
ملی بود که پس
از کودتای ۲۸
مرداد پرچم
مبارزه در
برابر دوران
کودتا را برافراشتند.
«در
این زمان بود
که روزنامه "راه
مصدق" و نشریههای
دیگری را که
امید و قوت
قلبی برای
آزادیخواهان
بودند مخفیانه
منتشرمیکردند.
البته با آن
خصلت و خوی
ناسازگاری و
زودرنجی که
اغلب رجال و
بزرگان غیرمتحزب
ما دارند
سران نهضت در
راه و روش
مبارزات
اختلاف
نظرهایی پیدانمودند
که ناشی از
مسائل جزئی و
پارهای
تعصبات بود،
اما مبارزات
نهضت مقاومت
با همهی بیتجربگی
مبارزان در
فعالیتهای زیرزمینی
و قدرت دولت
وقت و حامی
آمریکاییاش،
به هر ترتیب
مشعل مبارزه
و عدمتسلیم
را از فردای ۲٨ مرداد
شوم روشن
نگاهداشت.۱۷»
وی
درباره ی
مبارزات پس
از کودتا میگوید:
«در این
مبارزات با
دوستانی چون
آیتالله [سید
رضا] موسوی
زنجانی و آقای
مهندس مهدی
بازرگان و
گروهی دیگر
از اعضای حزب
ایران همكاریداشتم.
«در
اواخر سال ۱۳۳۲
از طرف
دستگاه حاكم
زندانی شدم و
پس از چند ماه
به بختیاری ،
زادگاه خودم
تبعیدگردیدم.
به سال ۱۳۳۳
به تهران
بازگشتم و
باردیگر به
زندان
افتادم و در یك
دادگاه فرمایشی
به سه سال
زندان محكومشدم.
پس از
گذراندن
دوران سهسالهی
محكومیت
درزندان بار
دیگر ناگزیر
تهران را ترككردم.
«دولت وقت
بار دیگر به
من پیشنهاد
همكاری داد
با این شرط كه
دست از
مبارزه و
فعالیت سیاسی
بردارم، اما
نظر آنان
دراندیشهی
من خیال خامی
بیش نبود و با
راه من
كاملاً مغایر
بود.۱۸»
از
وقایع این
دوران یکی این
بود که:
«...دکتر
بختیار به
زندان کشیدهشد
و چند سال در
زندان ماند.
روزی ثریا
اسفندیاری
بختیاری
دختر عموی
دکتر بختیار
به عنوان
عروس دربار
وسیلهی یکی
از نزدیکان پیغام
مهمی برای او
به زندان
فرستاد به این
مضمون که در
مقابل پذیرفتن
وزارت یا هر
شغل مناسب دیگر
دست از افکار
خود و مخالفت
با شاه
بردارد و اسباب
راحتی بیشتر
ملکه را
فراهم آورد!
دکتر بختیار
به پیغامآورنده
جوابی داد که
معروف گردید.
او گفت: " قبول
این سمتها
مجازاتی خیلی
سنگین[تر] برای
من است".۱۹»
دربارهی
گذران زندگی
میگوید «بعد
از سه سال هم
که از زندان بیرونآمدم
این کارها
تکرارشد؛ من
اباداشتم و
دارم با حکومتی
که بدین وضع
روی کار آمده
همکاریکنم؛
این بود که
درهای «ترقی»
را به روی خود
بستم. باوجود
وضع مادی بد و
زندگی متلاشی
شده؛ میگفتم
این کار را نمیکنم،
هر قیمتی هم
که باید میپردازم.
منفی هم
نبودم؛ شروعکردم
به فعالیت و
برای این
فعالیت ها
مرا گرفتند... و
نه فقط برای اینکه
مصدقی بودم !
بعد از
اختفاء که به
منزل آمدم یک
تهماندهی
زندگی داشتم
که از آن
ارتزاقمیکردم؛
یک حقوق رتبه
داشتم در
حدود ۵۰۰
تومان.۲۰»
در
این دوران
سخت، کسی که
پایان دوران
دانشجویی
خود در
فرانسه را در
مبارزهی
مخفی در نهضت
مقاومت ملی
فرانسه، در زیر
سایهی مخوف
اشغالگران
نازی،
گذراندهبود،
باید در میهن
خود نیز
دائماً برای
رفتن به
زندان آمادهمیبود.
در نتیجهی این
سختیها و
تحمل این
سالهای
زندان بود که
«دکتر بختیار
از همسر
فرانسوی خود
جداشد و تربیت
چهار فرزند
خود ( دو پسر و
دو دختر) را با
همه گرفتاریهای
زندگی سیاسی و
ضعف واقعی بنیهی
مالی به عهده
گرفت و آنان
را تا پایان
تحصیلات و
ازدواج
اداره وهدایتکرد...
و البته هیچگاه
گرد تأهل
مجدد نگشت.۲۱»
وی
دربارهی این
دوران از
زندگی خود میگوید
برای او راه
شرافتمندانه
تنها راهی
بود که تا آن
زمان برای
دستیابی به
همان هدف
گذشته پیمودهبود
و میافزاید: «من
و دوستانم
بار دیگر
جبهه ملی را
سامان دادیم
و فعالیت ما
درسالهای ۳۸
و ۳۹
ازسرگرفتهشد
و تا سال ١۳۴۵
سه بار دیگر
زندانی شدم.۲۲»
مسئله ی
انتخابات و
تشکیل دولت
امینی؛
مقدمات
تجدید
سازمان جبهه
ملی ایران
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
*
برگرفته از
کتاب «زندگی
سیاسی دکتر
شاپور بختیار،
نوشتهی علی
شاکری زند؛
منتشرنشده.
۱ لادن
برومند، زندگی یک
فرد آیینهی
خطاهای یک
ملّت، سخنرانی
درمراسم بیستودومین
سالگرد قتل
دکترشاپور
بختیار، پاریس،
سه شنبه ۶ اوت ۲۰۱۳ (۱۵ مرداد ۱۳۹۲).
۲ مجموعهی
تاریخ شفاهی
ایران،
دانشگاه
هاروارد، به
سرپرستی حبیب
لاجوردی، مصاحبهی
ضیاء صدقی با
شاپور بختیار، نوار یک،
بخش الف.
۳ دکتر
خسرو سعیدی، مرغ
طوفان، چاپ
غیر رسمی.
۴ لادن
برومند،
همان.
۵ دکتر
خسرو سعیدی، همان.
۶
پیشین.
۷ پیشین.
۸ پیشین.
۹ شاپور
بختیار، زندگینامه،
به قلم خود وی.
۱۱
مجموعه
ی تاریخ شفاهی
ایران، همان.
۱۲ پیشین.
۱۳ شاپور
بختیار، یکرنگی، ص. ۸۹؛
۱۴ مجموعهی
تاریخ شفاهی
ایران، همان.
۱۵ پیشین.
۱۶
بلوشر یکی از
سرداران
پروسی در جنگ
واترلو بود؛
گروشی یکی
از سرداران
فرانسه بود
که ناپلئون
او را به تاراندن
سپاه بلوشر،
پیش از آنکه
به واترلو
برسد،
فرستاده از
او خواستهبود
که، پس از
جلوگیری از پیشرفت
واحد پروسی
به فرماندهی
بلوشر، در
واترلو به وی
بپیوندد. اما
او نه تنها
موفق به دفع
بلوشر نشد بلکه،
در نتیجه ی
غفلت و
اهمال، به
موقع به صحنه ی
نبرد واترلو
نیز نرسید،
در حالی که
بلوشر به
آنجا رسید و
در شکست
ناپلئون نقشی
تعیین کننده
ایفا کرد.
ناپلئون و عده
ای از مورخان
گروشی را
مسئول شکست
فرانسه
دانستند. (توضیح
افزوده).
۱۷ دکتر
خسرو سعیدی، همان.
۱۸ شاپور
بختیار، زندگینامه،
به قلم خود وی.
۱۹ دکتر
خسرو سعیدی،
همان.
۲۰
مجموعهی
تاریخ شفاهی
ایران، همان،
نوار یک، بخش
ب.
۲۱ دکتر
خسرو سعیدی، همان.
۲۲ شاپور
بختیار، زندگینامه،
به قلم خود وی.
10.02.2023
علی
شاکری زند
برگهایی
از زندگی سیاسی
دکتر
شاپور بختیار*
* *
*
بخش
سوم
فعالیت
در تجدید
سازمان جبهه
ملی ایران
بختیار
یک شخص نیست؛
یک
راه است؛ راه
امروز و آیندهی
ایران
بخش
سوم ـ الف.
مسئلهی
انتخابات و
تشکیل دولت
امینی؛
مقدمات
تجدید
سازمان جبهه
ملی ایران
در
بررسی
مبارزات
جبهه ملی ایران
در دوران پس
از تجدید
فعالیت آن،
در سال های ۱۳۳۸
به بعد، که
شاپور بختیار
در آن نقش بسیار
برجستهای
داشت، خواهیم
دید که مسئولیت
سازمان
دانشجویان
جبهه ملی ایران
در دانشگاه
که قلب تپندهی
آن روز نهضت
بشمار میرفت، با وی
بود و در این
دوران او
شبانهروز
در راه رونق
مبارزهی
دانشجویان
در سایهی
تشکل بهتر و
گسترش بیشتر
آن میکوشید.
بدین جهت
ملاحظه
خواهدشد که
الهیار صالح
که رئیس هیئت
اجرائیهی
جبهه ملی
بود، و شاپور
بختیار، که
هم مسئولیت سازمان
دانشگاه را
بر عهده داشت
و در زمینههای
سازماندهی و
تدوین مبانی
فکری فعال
بود، در رأس
حساسترین
امور جبهه ملی
قرارداشتند. «... زمانی
که در اولین
تحصن پرشکوه
و پرصدای
دانشجویان
دانشگاه
تهران در
دانشکده ادبیات
(دیماه ۱٣٣۹) به
مخالفت با
بازداشت
تعدادی از
دانشجویان
که دکتر بختیار
نقش اساسی در
انجام تحصن
داشت در ساعت یازده
شب ناگهان
اعلامشد
دکتر بختیار
به دانشگاه
آمدهاست و میخواهد
با دانشجویان
متحصن صحبتکند
هیجان و
احساسات بینظیری
از طرف
دانشجویان
دختر و پسر که
از خستگی و
فعالیت روز
چُرتمیزدند
نشاندادهشد
اما بعد از
آنکه او
اعلام کرد به
دستور هیات
اجرایی جبهه
ملی به
دانشگاه
آمدهاست تا
از دانشجویان
منضبط جبهه
ملی بخواهد
تحصن را پایاندهند
و به منازل
خود بروند
و[تصریح کرد
که] این یک
دستور است،
موجی از
مخالفت
برخاست و او
را بهناحق
متهم به
سازشکاری نمودند
و در بازگشت
از دانشگاه
چند نفر بیشتر
بدرقهاش
نکردند؛ اما
او برای رعایت
انضباط تشکیلاتی
بر احساسات خود
غلبهنمود و
اعلامنکرد
که شخصاً
تنها کسی
بود[ه] که با
شکستن تحصن
در آن هنگام
شب مخالف بوده
ولی چون در
اقلیت
قرارگرفته
مأمور ابلاغ
نظر هیأت
اجرایی گردیدهاست۱.
» هیأت اجرایی هم
متأسفانه
نکوشید تا هیاهوی
ایجادشده در
مورد شکستن
تحصن از جانب
دکتر بختیار
و اتهام
ناروای
سازشکاری به
او را با توضیحات
خود منتفینماید!
تجدید
سازمان جبهه
ملی ایران
اندکی پیش از
سالهایی
آغازشد که با
انتخاب جان
کندی در آمریکا
در ۱۹۶۰ و
فشار دولت او
بر محمـدرضا
شاه اندک گشایشی
در فضای سیاسی
کشور پیداشدهبود.
در
واقع، در سال۱۳۳۸،
یعنی پیش از
تغییر در
رهبری آمریکا،
در داخل کشور
نیز آثار
بحران جدیدی
نمایانشدهبود
و اعتصابات
کارگری و
تظاهرات
دانش آموزان
از آتشی در زیر
خاکستر حکایتمیکرد.
این عوامل
سببشد که
شاه اندکی از
فشار موجود
بکاهد و در پایان
دورهی
نوزدهم مجلس
اعلامکند
که «وظیفهی
دولت است که
انتخابات را
در کمال آزادی
و در مدت هرچه
کوتاهتری
انجامدهد۲.
»
از چندی
پیش از این
فعالان جبهه
ملی در دوران
دکتر مصدق و
بعضی از
اعضاء نهضت
مقاومت ملی
کوششهای
خود را
ازسرگرفتهبودند.
سرانجام در
جلسهای که،
در تاریخ ۲۳ تیرماه
۱۳۳۹، در
خانهی دکتر
صدیقی تشکیلشدهبود
و هفده تن از
آنان در آن
شرکت داشتند
تصمیم به
آغاز مجدد
فعالیت رسمی
جبهه ملی ایران
گرفتهشد، و
این موضوع
هفت روز پس از
آن، در روز ۳۰
تیر، با
انتشار بیانیهای
به امضاء الهیار
صالح رسماً
اعلامگردید۳.
در این زمان،
بهگفتهی
شاپور بختیار،
همچنین تصمیمگرفتهمیشود
تا از میان
شصت نفر از
سرشناسان
نهضت ملی که
گرد هم آمدهبودند
و جلساتی در
منزل وی در
فرمانیه و در
منازل چند تن
دیگر از سران
جبهه ملی
برگذارمیکردند
هیأتی مرکب
از پانزده
نفر را بهعنوان
شورای موقت
جبهه ملی ایران
انتخابکنند۴.
با
توجه به ادعایی
که دربارهی
آزادی
انتخابات
شدهبود، یکی
از نخستین
کارهای جبهه
ملی در این
زمان تماس با
رحمت اتابکی،
وزیر کشور، و
اعلام تمایل
به معرفی
نامزدهایی
برای این
انتخابات و
تسلیمِ نامهای
در این زمینه
به
نامبرده
بود. اما از
آنجا که دیدهشد
انتخابات عیناً
همچنان
مانند گذشته
برگذارمیشود
جبهه ملی
شرکت در آن را
تحریمکرد.
از طرف دیگر
شدت رسوایی این
انتخابات نیز،
که در
تابستان ۱۳۳۹
برگذارشد،
چندان بود که
شاه ناچار به
ابطال آن گردید.
اما جبهه ملی
این بار باز
هم بیکار
ننشست و برای
آزادی
انتخابات
دور بعد که
قرار آن برای
زمستان
گذاشتهشدهبود،
فعالیتی را
سازمانداد.
از جمله با
جعفر شریف
امامی نخست
وزیر جدید
ملاقاتی
انجامگرفت
که طی آن
نامبرده بار
دیگر آزادی
انتخابات را
وعدهداد.
اما از آنجا
که جو حاکم
خلاف آن را
نشانمیداد
جبهه ملی به این
وعده
اکتفانکرد و
به اقدامات دیگری
نیز دستزد.
در این ایام
جبهه ملی
مقرّی رسمی نیز
اختیارکردهبود
که، به علت
نشانی آن در خیابان
فخرآباد، به
«خانهی ١٤٣»
معروفشدهبود.
برای پیبردن
به جو پلیسی
حاکم در آن
دوران خوب
است از جمله
دانسته شود که
این محل بههنگام
برگذاری
تجمعات یا
جلسات چندین
بار مورد
هجوم اوباش و
اشرار
قرارگرفت۵.
یکی از
اقدامات این
زمان
تظاهرات
بزرگ و پرشوری
بود که از طرف
دانشجویان
هوادار جبهه
ملی ایران در ۲۶
مردادماه ۳۹
در میدان
جلالیه
برگذارشد.
مهم تر از این،
جبهه ملی تصمیمگرفت
که برای
اعمال فشار
بر حکومت به
منظور
انتخابات
آزاد، بهپیروی
از ابتکار
دکتر مصدق که
در آستانهی
انتخابات
دورهی
شانزدهم
مجلس با گروهی
از آزادیخواهان
سرشناس کشور
در دربار
متحصنشدهبود،
عده ای از
سران آن در
مجلس سنا
تحصنکنند؛
تحصنی که مدت
پنج هفته بهدرازاکشید
و بهرغم
رفتار
محترمانهی
محسن
صدرالاشراف
رئیس سنا،
دولت با تحصنکنندگان
مانند گروهی
زندانی
رفتارکرد۶.
بطوری که حتی
رئیس سنا که
تحمل و
بردباری بسیار
از خود نشان میداد
نیز در یکی از
آن روزها از
رفتار حکومت
و مأموران آن
بهگریهافتاد.
سرانجام
دستگاه حاکم
برای پایان
دادن به تحصن
الهیار صالح
و چند تن از یارانش
را، برخلاف
قدیمیترین
سنن مشروطه،
از مجلس سنا بیرونکشید
و در خانههایشان
بطور غیررسمی
محبوسساخت
بگونهای که
هرگونه تماس
برخلاف
أرادهی
دستگاه حاکم
با آنان غیرممکن
باشد.
در
فروردینماه ۱۲۴۰،
دوماه پس از
پایان تحصن،
محمود نریمان،
یکی از لایقترین
کشورداران ایران،
از نزدیکترین
و برجسته ترین
یاران مصدق،
و از بنیانگذاران
جبهه ملیِ
دورانِ پیش
از دولت ملی،
که خود نیز در
هر دو تحصن
شرکتداشت،
درگذشت.
مراسم
بزرگداشت وی
در مسجد مجد،
و سپس در روز
خاکسپاری او
در امامزاده
اسماعیل، در
زرگنده به
تظاهرات
پرشوری تبدیلشد
که از محبوبیت
و وسعت پایگاه
جبهه ملی در
کشور حکایتمیکرد.
در این
اثنا دکتر علی
امینی نیز،
تحت همان
فشار خارجی
که در بالا از
آن یادشد، در
اردیبهشت
ماه ۱۳۴۰، به
نخست وزیری
منصوبگردید.
وی مجلس منتج
از انتخابات
زمستان پیش
را منحلکرد
و لازم بود که
بر طبق اصل ۴۸
قانون اساسی،
همزمان، تاریخ
انتخابات
بعدی را نیز
اعلامکرده
ترتیب
برگذاری آن
تا یک ماه بعد
را بدهد بطوری
که مجلس جدید
حد اکثر تا سه
ماه بعد از
انحلال مجلس
پیشین
افتتاحگردد.
اما دولت جدید
از همان
ابتدا از این
کار طفرهمیرفت.
در
برابر این
وضع، جبهه ملی
ایران نیز،
برای اعتراض
به آنچه تعطیل
و فترت در
مشروطیت
شمردهمیشد،
و نیز برای
اعلام خواستهای
ملت، در تاریخ
۲۸ اردبیهشت ۱۳۴۰،
در میدان قدیمی
جلالیهی
تهران میتینگی
تاریخی
برگذارکرد
که به «میتینگ
جلالیه»
معروفشد. در
این تظاهرات
تعویق
انتخابات و
تعطیل مشروطیت
از طرف
سخنرانان و
حاضران
محکومشد (نک.
پایینتر).
اما طفره از
انجام
انتخابات به بهانههای
گوناگون
ادامهیافت.
وقتی، در اثر
ادامهی این
سیاست، در
خردادماه
همان سال نیز،
یعنی دو ماه
پس از میتینگ
جلالیه،
جبهه ملی تصمیم
به برگذاری
تظاهرات دیگری
گرفت، امینی
که از
تظاهرات ۲۸
اردیبشهت
خاطرهی خوبی
نداشت با آن
موافقتنکرد.
اما جبهه ملی
تسلیمنشد. و
کار فشار و
تعدی دستگاه
حاکم بجایی
رسید که، در
حالی که همهی
تدارکات
لازم برای این
تظاهرات
انجامشدهبود،
یک شب پیش از
تاریخ
برگذاری آن،
هنگامی که
بخش مهمی از
اعضای شورای
مرکزی جبهه
ملی و شمار
بزرگی از
فعالان آن
برای ادای
احترام به
شهدای سیام
تیر بر سرِ
مزار آنها در
ابن بابویه
گردآمدهبودند
همگی از طرف
مأموران رژیم
بازداشتشدند.
در فردای آن
روز نیز صدها
نفر از کسانی
که علیرغم
بازداشتهای
شب پیش به
تظاهرات
رفتهبودند
به دست
مأموران
دولت مضروب و
مجروح یا
بازداشتشدند.
این درگیری
سرآغاز یک رویارویی
با دولت امینی
بود که رفتهرفته
به یک زورآزمایی
تبدیلشد. ده
ماه بعد، در
وقایع اول
بهمنماه
همان سال این
وضع به اوج
خود رسید. در این
روز مأموران
مسلح به
دانشگاه
هجومآورده
شمار بزرگی
از دانشجویان
را مضروب و
مجروحساخته
خسارات
فراوانی نیز
به وسائل و
تأسیسات
دانشگاه
واردکردند.
از این پس دیگر
برای جبهه ملی
امکان هیچگونه
تظاهرات سیاسی
باقینماندهبود.
شاپور
بختیار که در
همهی این
فعل و
انفعالات
شرکتی فعال
داشت در این
باره میگوید
اگرچه میشد
تصورکرد که
انجام کارهایی
در آن زمان میسرگردد،
اما به دلائل
اصولی و
متعدد همکاری
جبهه ملی با
دولت امینی
امکانپذیر
نبود. از طرفی،
او «زمانی که
همهی ما
زندانی بودیم»،
یعنی تحت شدیدترین
خفقان بعد از ۲۸
مرداد،
قرارداد
کنسُرسیوم
را منعقدکردهبود؛
بهعلاوه
همکاری مستقیم
با دولت وی
برخلاف همهی
ایراداتی
بود که
درگذشته بر وی
گرفتهشدهبود.
اما در صورتی
که انتخابات
به معنای
واقعی انجاممیپذیرفت
ممکن بود که
تحت شرایطی
در آن شرکتجست.
بنا به
گفتهی وی
برای خروج از
این بن بست با
علی امینی
قرار دیدارهایی
گذاشتهشدهبود،
و این دیدار
ها سه بار نیز
صورتگرفت
که خود وی نیز
در دو مورد
آنها شرکتداشت.
در این دیدارها
پیشنهاد جبهه
ملی پیش از هر
چیز دیگر این
بود که در
صورتی که
قرار بر
انتخابات
آزاد گذاشتهمیشد،
جبهه ملی در
مبارزهی
انتخاباتی
شرکتجوید،
بی آنکه
انتظار بُرد
همهی کرسیهای
مجلس را
داشتهباشد،
و میگفت ما
تنها در
شهرهای
بزرگ، و در
کمال نظم و
آرامش، فعالیت
انتخاباتی خواهیمکرد.
بختیار میگوید
پیروزی
انتخاباتی
در همین مقیاس
برای جبهه ملی
کافی بود، زیرا
سنت کار
پارلمانی
مصدق نشاندادهبود
که با شمار کمی
از نمایندگان
مجلس نیز میتوان
سیر جریان سیاسی
کشور را
دگرگونکرد۷.
اما،
علیرغم اینهمه
حسن نیت جبهه
ملی، واقعیت
به شدت علیه
آزادیخواهان
عملمیکرد.
بهعنوان
مثال الهیار
صالح بعدها
در جلسهای
از نمایندگان
سازمان
دانشجویان
حزب ایران
گفتهبود که
حتی زمانی که
امینی مجلس
را منحلکردهبود
علت اصلی این
انحلال آن
بود که هنگامی
که، بهدنبال
هفت ماه و نیم
مبارزهی
شبانه روزی
مردم کاشان و
علیرغم
خواست شاه، وی
به نمایندگی
مردم این شهر
در مجلس
انتخابشدهبود
و با سخنرانی
خود علیه
اعتبارنامهی
جمال اخوی،
که صالح او را
بهعنوان
نماد نادرستی
انتخابات
برگزیدهبود،
شدیداً
افشاگریکردهبود
شاه گفتهبود
من مجلسی را
که یک هوادار
مصدق در آن باشد
تحملنمیکنم.
در این
انتخابات،
در تمام مدت پیش
و بعد از
انجام آن، و
حتی تا روز
افتتاح
مجلس، شمار
بزرگی از
دانشجویان،
بازاریان،
کارگران، و
روشنفکران و
نیز، عدهای
از نامزدهای
انتخابات،
در زندان
بودند!
در
اعتراض به
اعتبارنامهی
جمال اخوی،
الهیار
صالح، ضمن
سخنرانی
مفصل و مستدلی
علیه اعمال
او در
دادگستری و
در رأس هیئت
نظارت کل پایتخت
در انتخابات
منحلشدهی
تابستان پیش
از آن،
دربارهی
تخلفات از
قوانین و
موازین
انتخابات،
از جمله گفتهبود:
«به جراید
اجازهندادند
که اسامی
نامزدان نمایندگی
و آگهیهای
مربوط به جلسات
سخنرانی و
اعلانات
انتخاباتی
جبهه ملی را
در مقابل دریافت
قیمت آگهی
منتشرسازند.
افرادی را که
در خیابان ها
به پخش دعوتنامههای
انتخاباتی میپرداختند
با نهایت
خشونت
بازداشت میکردند
و به کلانتری
ها میبردند.
دانشجویان و
بازاریان و
سایر
مبارزان
آزادی را که
برای استیفای
حق خود به راه
افتادهبودند
بطور دستهجمعی
توقیفمیکردند.
روزنامههائی
مانند
روزنامهی داد
و علم و زندگی
را که درصدد
بازنمودن کیفیت
اوضاع و بیان
افکار آزادیخواهان
و انتشار حقایق
برآمدند توقیفکردند.
در تاریخ یکشنبه
نهم بهمنماه
(سه روز قبل از
اخذ آراء)
برخلاف موازین
قانونی
شبانه
باشگاه جبهه
ملی را بوسیله
مأموران
انتظامی و
افسران
شهربانی
اشغالکردند.
در بازار
تهران دستههای
مسلح به
سلاحهای سرد
و گرم به گردش
و رفتوآمد
پرداختند و
اشخاص را با
ذکر نام و
نشان مورد
تهدید
قراردادند.»
«ماده ۴۴ قانون انتخابات
مجلس شورای
ملی میگوید
"انتخاباتی
که مبنی بر
تهدید یا تطمیع
بودهباشد
از درجه
اعتبار ساقط
است …" آیا
آقای علی
معتمدی رئیس
انجمن نظارت
که
اعتبارنامه
آقای جمال
اخوی و سایرین
را
امضاءکرده
از محیط
ارعاب و تهدید
بیخبر بود؟»
«آیا کامیونهای
قوای انتظامی
را که در روز
روشن حامل
دانشجویان و
روشنفکران
به زندان بود
ندید؟»
«آیا از هجوم
چاقوکشان به
محل میتینگ
انتخاباتی و
شکستن در
باشگاه جبهه
ملی به قصد
برهمزدن میتینگ
بیخبر
ماند؟»
«آیا
صفیر گوشخراش
ماشینهای پلیس
و حمله قوای
انتظامی به
مردم، مردمی
را که فقط خواستار
آزادی
انتخابات
بودند، نشنید
و ندید؟»
«آیا از
واقعهی نیمهشبان
در میدان ارگ
و بستن در
خانهی خدا و
شتم و ضرب و
جرح مردم
آگاه نشد؟»
«باری
نتیجهای که
میبایستی
در تجدید
انتخابات
بدستمیآمد
عایدنشد، و
اساسیترین
حق ملت یعنی
حق انتخابکردن
و انتخابشدن
را پامالکردند.»
«در
انتخابات
تهران برحسب
موازین آماری
بایستی
لااقل سیصدهزار
تن شرکتمیکردند
لیکن به علت
فساد
انتخابات و
وجود تضییقات
گوناگون
قاطبه مردم
روشنفکر پایتخت
شرکت در
انتخابات را
تحریم کردند
و از دادن رأی
که حق اساسی
قانونی مسلم
آنان است
خوددارینمودند
و با این عمل
چنانکه در
مطبوعات
داخلی و خارجی
منعکسگردید
مقاومت منفی
و نارضائی
خود را.۸»
در
چارچوب چنین
واقعیتی بود
که سرنوشت
کشور، جبهه
ملی و بختیار
بگونهای که
خواهیمدید
رقمخورد. وی
میگوید: شاید
«امینی میتوانست
به کمک جبهه
ملی یک
انتخاباتی [برگذار]
کند.» اما همچنین
اضافهمیکند
که: «نه امینی میخواست،
نه میتوانست
انتخابات
آزاد
برگذارکند و
نه شاه با این
کار موافقتمیکرد.
و اضافهمیکند
که امینی خود
میدانست که
شاه او را از
روی اجبار
منصوبکردهبود،
و میبایست
وقتی نخستوزیری
را در چنین
شرایطی پذیرفت
او واقعاً
"نخستوزیر
باشد"،
وگرنه شاه
با همهی
نخست وزیران،
از قبیل
علاء، اقبال یا
شریف امامی،
که پیش از او
آوردهبود
همچون
خدمتگزاران
شخصی خود
رفتارکردهبود.۹»
حتی، به
عنوان مثال میگوید
در همین
دوران بهاصطلاح
گشایش فضای سیاسی
«از مدت یک سال
و سه ماه دولت
امینی من یک
سال و یک ماه
آن را در
زندان بودم!۱۰»
چنانکه
گفته شد، در
همان دوران،
جبهه ملی ایران،
در تاریخ ۲۸
اردبیهشت ۱۳۴۰،
میتینگ تاریخی
جلالیه را
برگذارکردهبود.
بختیار
یکی از سه
سخنرانی بود
که از طرف
جبهه ملی ایران
در آن میتینگ
سخنگفتند و خود
وی میگوید
صدوچهلهزار
نفر در آن
شرکت داشتند.
او می گوید در
آن سخنرانی،
هنگامی که از
مصدق نامبرد،
هیجان شدیدی
در میان
حاضران دیدهشد
و مخالفان وی
گفتند که نامبردن
از مصدق، از
قرارداد
کنسُرسیوم و
از پیمان
نظامی سنتو،
که بنا به
ادعای آنان
نمیبایست
در آن
تظاهرات از
آنها یادیمیشد
سبب خشم شاه
گردید و از
علل شکست امینی
بود. اما خود
او در این
باره میگوید:
من گفتهبودم
«حکومتِ
موجود غیرملی
است و بر مردم
کشور تکیهندارد؛
شرکت نفت و
وزارت خارجه
مرکز فساد
است...؛ ما نباید
کشورمان را
در کشمکش ها و
زدوخوردهای بین
المللی
آلودهکنیم.۱۱».
پیمان سنتو که
این سخن بختیار
بدان اشاره
داشت در آغاز
پیمان بغداد
نامیدهمیشد
و عضویت ایران
در آن در
دوران نخست
وزیری حسین
علاء، پس از
برکناری
زاهدی، به
تصویب مجلس
رساندهشدهبود،
پس از خروج
دولت عراق از
آن به سنتو
تغییر نام
دادهبود.
بعضی
از دشمنان
بختیار حتی
مدعی شدند که
پیش از آن میتینگ
اوضاع برای
جبهه ملی
آماده بود
اما این
سخنان بختیار
مانع از آن شد
که آمریکا با
چنین تحولی
موافقتکند،
و اینگونه
سخنان «بعدها (حتی
تا لحظهی
نخست وزیری وی)...
وسیلهای
برای حمله به
او از جانب
عدهای گردید،
به این بهانه
که دولت آمریکا
آمادهی تحویل
حکومت به
جبهه ملی بود
ولی نطق و شرایط
دکتر بختیار
تمام حسابها...
را بههمریخت
و آمریکا را
پشیمانکرد!۱۲»
حال آنکه
بنا بر همین
منبع اینگونه
اظهارات
را«باید با عقیده
عدهای در
مورد نخستوزیری
دکتر بختیار
مبنی بر این
که او شدیداً
از جانب آمریکا
حمایتمیشود
پهلوی هم
قرارداد.۱۳»
وی اضافهمیکند:
«منظور این نیست
که نظرمثبت یا
منفی دولتهای
بزرگ در مورد
تشکیلدهندگان
حکومتها در
کشورهائی
مانند ایران یا
سیاستهای
آنها ندیده
گرفتهشود،
[زیرا] حرکات و
رفتاری که به
جانبداری سیاسی
یا عکس آن تعبیر
میگردد به
هر حال از طرف
ابر قدرت ها
وجوددارد و این
مسئله غیر از
آن وابستگی و
انقیاد غیرشرافتمندانهی
سیاستمداران
است.۱۴» و میافزاید
که منظورش از
بازگو کردن
دو اظهار نظر
فوق این است
که به قضاوت اینگونه
کسان توجهشود
که چگونه
دولتِ بهاصطلاح
«در شُرُف تشکیل
جبهه ملی» را(!)
بهدلیل
چنان
اظهارنظری
منتفی [شده] میدانند
و بعدها صاحب
آن اظهار نظر
را بهعنوان
فردی که شدیداً
مورد حمایت
آمریکا است
معرفی مینمایند!۱۵»
بختیار خود
میگوید «پشتیبانی
کندی از امینی
قطعی بود، و
چه شد که امینی
استعفاداد،
ما نفهیدیم.۱۶»
و، شاید برای
افشاءِ
سخنان سست
مغرضان و
دشمنان همیشگی
جبهه ملی،
اضافهمیکند
که « پس از
تظاهرات
جلالیه شاه
ما را کوبید و
همهی ما در
زندان بودیم،
بلااستثناء،
... ششصد
دانشجو... و همهی
ما. من، سنجابی
مسعود حجازی
و خنجی،... در زندان
بودیم؛ همه
پس از چهلوهشت
ساعت
آزادشدند و
ما در زندان
بودیم؛ و
همانجا بود
که به فکر
کنگرهی
جبهه ملی
افتادیم. در
شهریور ماه بیرونآمدیم.
امینی هنوز
بر سر کار بود.
میدانست که
شاه باطناً
با او نظر خوبی
ندارد.[اما]
نسبت به نخستوزیران
قبلی یک نوع
آزادی عمل
نسبی داشت.۱۷» اما
او میخواست
فریبکاری
کند و « برای
ارضاء خاطر
شاه ما را کوبید؛
آخوندبازی
را هم داشت؛
مثل همیشه.۱۸»
او موفقنشد،
ما را کوبید،
تیمور بختیار
را که گردنکش
بود تبعیدکرد،
و با اینهمه
«شاه هم گفت
کارها را
خودم میکنم.۱۹» و بدینسان
بود که امینی
نیز از
گردونه خارجشد۲۰.
امینی
در تیرماه ۱۳۴۱
استعفاداد.
علل عدمموفقیت
و کنارهگیری
او، یعنی باز
هم پاسخ دیگری
به مغرضانی
را، که جبهه
ملی را متهم
به منفیبافی
در زمان دولت
امینی و عدماستفاده
از «فرصت های
مناسبی چون
دولت او» کردهاند، هیچکس
بهتر از خود وی
بیاننکردهاست.
او در خاطراتی
که در اختیار
دانشگاه
هاروارد، مجموعه
تاریخ شفاهی
ایران،
قرارداده به
این موضوع نیز
بهتفصیل
پرداختهاست.
بطور خلاصه،
وی توضیح میدهد
که محمـدرضا
شاه کمترین
آزادی
ابتکاری از
سوی نخستوزیرانش
را تحملنمیکرد؛
میخواست
منشاء همهی
کارها خود او
باشد و آنان
تنها مجری
أرادهی شخص
او باشند۲۱.
امینی همین
نظریه را در
کتابی که بهصورت
مصاحبهی وی
با پری سکندری
منتشرشده نیز
تکرارکردهاست.
بخش
سوم، ب.
آغاز
تجدید
سازمان جبهه
ملی
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
اطلاعات ۲۴/۳/۱۳۳۹؛
نک. صورتجلسات
کنگرهی
جبهه ملی ایران،
همان، صص. ۱۰ـ۱۱.
مجموعهی
تاریخ شفاهی
ایران، همان،
نوار دوم،
الف.
پیشین، ص.۱۳.
مجموعهی
تاریخ شفاهی
ایران، همان،
نوار دوم،
الف.
19.02.2023
علی
شاکری زند
برگهایی
از زندگی سیاسی
دکتر
شاپور بختیار*
* *
*
بخش
سوم
فعالیت
در تجدید
سازمان جبهه
ملی ایران
بختیار
یک شخص نیست؛
یک
راه است؛ راه
امروز و آیندهی
ایران
بخش سوم ـ
ب.
آغاز
تجدید
سازمان
جبهه
ملی ایران
چنانکه که
گفتهشد در
جریان نشستهایی
که در خانهی
بعضی از سران
جبهه ملی
مانند الهیار
صالح، دکتر
غلامحسین صدیقی،
باقر کاظمی،
و، نیز به
گفتهی
شاپور بختیار،
در خانه ی خود
وی واقع در
فرمانیه
برگذارمیشد
هیأتی
پانزدهنفره
به عنوان
شورای موقت
برای سازماندادن
به کارهای
جبهه ملی ایران
انتخابشدهبود.
شاپور بختیار
یکی از اعضاء
این شورا و نیز
عضو هیأت
اجرائی موقت
بود که ریاست
آن را الهیار
صالح بر عهده
داشت.
همزمان با
بردن مبارزه
به میان مردم
و تجدید
سازمان، یکی
از کارهایی
که زیر نظر این
هیأت اجرائی
به پیش میرفت
تدارک اولین
کنگرهی
جبهه ملی ایران
بود، که در دیماه
۱۳۴۱
برگذارشد.
با اینکه
کار این
کنگره با
موفقیت بهانجامرسید
اما شناخت چگونگی
تدارک و نحوهی
برگذاری آن
از اهمیت بسیار
برخوردار
است، زیرا
فهمیدن حواث
بعد از آن در
گرو آگاهی بر
همهی پیشآمدهایی
است که به
هنگام این
تدارک و در جریان
برگذاری
کنگره رخدادهبود.
تعداد
نمایندگان
منتخب برای
شرکت در
کنگره ١٧۴
نفر بود. آنان
از طرف ٨ واحد
استان و
شهرستان، و
سه حزب عضو
جبهه ملی، و ١٣
واحد متعلق
به شعبههای
مختلف
سازمانی
انتخابشدهبودند
که ٣۵ نفر
اعضای شورای
موقت هم بطور
خودبخود به
آنها افزودهشدهبودند.
هیأت
اجرائی موقت
در گزارش خود
به اولین
اجلاس کنگره
دربارهی
چگونگی و
مقدمات تشکیل
آن چنین میگوید:
«جبهه
ملی ایران که
احیاء حقوق و
آزادیهای
اجتماعی و
فردی ملت ایران
بر طبق قانون
اساسی و
اعلامیهی
جهانی حقوق
بشر را هدف
اصلی خود میشناسد
یک جمعیت
قانونی است.
در عوض، دستگاه
حاکمه یک
سازمان غیرقانونی
و اعمال آن نیز
غیرقانونی
است. ما با این
دستگاه غیرقانونی
و مستبد
مبارزهخواهیمکرد،
مبارزه را
ادامهخواهیمداد
تا سرانجام حکومت
قانونی و ملی
در کشور
برقرارسازیم
و هدفهای
اصلی انقلاب
مشروطه را
جامهی عمل
بپوشانیم.
با توجه به
وظایف سنگینی
که به عهده
داریم و با
التفات به
اوضاع و
احوال دنیای
امروز، از
آغاز تجدید
فعالیت جبهه
ملی به این حقیقت
مسلم توجه
نمودیم که اجرای
وظایف ملی و
استقرار
حکومت قانونی
بدون داشتن
ابزار مناسب
عملی نیست و
به همین سبب
از نخستین
روز به امر
تشکیلات
توجهنموده
به کار آن همتگماشتیم
[و] تا آنجا
موفق شدیم که
نخستین
کنگرهی خود
را به
حمدالله
اکنون میتوانیم
تشکیلدهیم.
تشکیل این
کنگره نشانهای
از موفقیت ما
در امر تشکیلات
است.۱» [ت. ا.]
در
واقع نیز، تشکیل
آن کنگره در
آن زمان بخودی
خود یک پیروزی
بزرگ بشمارمیرفت.
زیرا نخستین
بار بود که در
ایران یک جمعیت
سیاسی،
متشکل از
احزاب و جمعیتهای
سیاسی،
توانستهبود
کنگرهی
سرتاسری خود
را بر اساس
انتخاباتی دموکراتیک
برگذارکند. این
موفقیت همچنین
پاسخ روشنی
بود به کسانی
که مدعی
بودند که
مردم کشور ما
دارای روح
همکاری و تشریک
مساعی
نبودند و در
نتیجه برای
برخورداری
از دموکراسی
آمادگی
نداشتند.
در آن
گزارش، سپس،
دربارهی
اهمیت
سازماندهی
گفتهمیشود:
«در
دو سال اخیر
قسمت عمدهی
وقت و فعالیت
ما مصروف امر
تشکیلات
بودهاست زیرا
ما به این حقیقت
که پیشوای ما
دکتر محمـد
مصدق اعلامداشتهاست
ایمان داریم
و صمیمانه
معتقدیم که
فقدان تشکیلات
سیاسی و
اجتماعی سببشدهاست
که ملت ما
استقلال خود
را از دست
بدهد. جبهه ملی
ایران، در
دوران جدید،
کار خود را از
تدوین
اساسنامه
شروعکرد و این
موفقیت در
مقام مقایسه
با سال ١٣٢٨
رشد و پیشرفت
فوق العادهای
را نشانمیدهد...
علت عمدهی
موفقیت دشمن
در ٢٨ مرداد
ضعف تشکیلاتی
نهضت ملی ایران
بوده و این
همان نکتهای
است که پیشوای
ما در نامهی
خود خطاب به
سازمان جبهه
ملی ایران در
آمریکا به آن
اشارهفرمودهاست.(...)
پس از دو سال
کار تشکیلاتی
اگرچه در نتیجهی
تضییقات و
فشارهای هیأت
حاکمه تمام
انتظارات ما
برآوردهنشد
ولی آنچه بهدستآمده
بسیار قابل
ملاحظه است.
توجه افراد و
ابراز علاقهی
آنها برای
متشکل شدن و
اقدام نسبت
به ایجاد تشکیلات
حقیقتاً نوید
بخش بودهاست.
در طی این مدت
تقاضای شرکت
در حوزهها و
تشکیل حوزههای
جدید بقدری زیاد
بوده است که
در مواردی
تشکیلات و
سازمان ما از
لحاظ وسائل
کار از قبیل
تهیهی محل و
معرفی گوینده
دچار مشکلاتی
شدهاست. (...)
باری فعالیت
ما از تاریخ
تجدید فعالیت
تا امروز
ثمربخش و
مؤثر بودهاست
و اکنون میتوان
گفت که در
امرتشکیلات
ما از مراحل
اولیه
عبورکردهایم
و پایههای
مستحکمی بهوجودآمدهاست
که تشکیلات
عظیم و وسیعی
را میتوان
بر آن بنا و
استوار نمود.۲»
شاپور
بختیار در
سخنرانی
خود، که در
جلسهی پنجم
کنگره ایرادشد،
ابتدا از اهمیت
تشکیل آن
مجمع سخنگفت
و با توجه به
مناقشاتی که
در جلسات پیشتر،
و خاصه پیرامون
واقعهی اول
بهمن، رخدادهبود،
به ضرورت
تبادل نظر
دربارهی
مشکلات کشور
و سازمان با
روشنی و
صراحت
پرداخت: «ما
اگر در این
مقام مقدس و
در حضور نمایندگان
تهران و
شهرستان ها
اظهار نظر صریح
و روشن نکنیم
و اگر مسائل و
معضلات خود
را با یکدیگر
در میان
نگذاریم کی و
کجا خواهیمتوانست
که راجع به
سرنوشت جبهه
ملی، یعنی
تنها سازمان
ملی، مترقی و
اصیل تبادلنظرکنیم.۳»
و اضافهکرد:
«ما در مقابل این
دستگاه ظلم و
فساد و بیایمانی
یک جبههی
آزادیبخش و
فسادناپذیر
و مؤمن تشکیلدادهایم
و به اهمیت این
هدف بزرگ یک
به یک واقف
هستیم. تمام
تلاش های عده
ای... مأموران
کشوری و لشکری
موفقنخواهدشد
که طرح تازهی
خود یعنی
انفجار جبهه
ملی از داخل
را عملینماید.۴»
او
سپس به ادای
توضیحاتی
دربارهی
صراحت لهجهی
خود پرداخته
سخنان زیر را
که شانزده
سال پس از آن،
به هنگام
رودررویی
آشکار با خطر
خمینی، همهی
معنای آنها
به روشنی نمایان
شد بیانداشت:
«دوستان صمیمی
و سیاستمداران
مجرّبی که در
اینجا
حضوردارند
بارها به من
تذکردادند
که صراحت و
شجاعت اصل
دوم و سوم برای
یک مرد سیاسی
است و باید حتیالمقدور
از آن پرهیزکرد.
قبول چنین
نظریهای
برای بنده بسیار
دشوار است. من
معتقدم که
شجاعت و
صراحت علیرغم
زیانهای بسیاری
که دارد روزی
ثمر
خواهدداد. این
سرمایهگذاری
در ابتدای
کار زیان آور
خواهدبود. ولی
بهتدریج و
با زمان همان
طور که زمان
به نفع حقیقت
است روزی ثمر
خواهدداد. عیب
کار اینجاست
که بعضی در
تمام مراحل
عمر در پی یک
وضعیت
اجتماعی
راحت و آسودهای
هستند و در عین
حال جنتمکانی
را بر تمام
شقوق زندگی
ترجیحمیدهند.
ولی من
اصولاً از
سال ١٩٣۶ مسیحی
که بر علیه
فرانکو و دیکتاتوری
او در سازمان
دانشجویان
وابسته به
حقوق بشر
فعالیتمیکردم
و با فاشیسم و
دیکتاتوری هیتلر
جنگکردم نمیتوانم
در میدان
مبارزه برای
وطن در صف
مقدم واقعنشوم.
این عمل و این
روش اغلب به
زندگی شخصی
افراد لطمات
جبران ناپذیری
واردمیکند(...)
این مقدمه
لازم بود ...
برای توجیه بیاناتی
که در اطراف
وضع جبهه ملی
و رهبری جبهه
ملی مطرحخواهدشد.۵»[ت.
ا.]
آنگاه
برای تشریح
اهمیت
سازماندهی
از جمله چنین
گفت:« دکتر
مصدق فردی
بود که از
جنبه ی سیاسی
به جنبهی
معنوی رسید.
بعضی جبهه ملی
ما را با جبهه
ملی زمان ایشان
اشتباهمیکنند.
بنده معتقدم
که ایشان
همتراز
نداشت و
ندارد و از
زمان امیر کبیر
تا حال کسی
مثل ایشان نیامدهاست.
ولی در وضع
فعلی جبهه ملی
مفهوم دیگری
پیداکردهاست.
در زمان دکتر
مصدق، فکر کنید
این جبال
البرز باقلهی
دماوند، یک
شخصیت عظیمی
بر تمام این
کوه و دره و
دشت تسلط
معنوی داشت و
فردفرد
افراد شما یک
به یک به او ایمان
داشتید و
داشتیم و داریم.
... جناب آقای
دکتر مصدق و
آن نهضت بر
احساسات ما
احاطهداشت
ولی بر نیروها
احاطهنداشت.
اینها حقایقی
است که ما باید
بدانیم و با
تمام احترام
و با تمام
خضوع و خشوعی
که نسبت به این
سرور
بزرگوار داریم،
فکر نکنیم که
اگر به تشکیلات
جبهه ملی اهمیتندهیم
جز به ٢٨
مرداد
به راه دیگری
خواهیمرفت.
شما باید ضمن
این فداکاری
که میکنید
تمام جوانب
امر را
درنظربگیرید
که راه تکرار ٢٨
مرداد بستهشده،
بهکوری چشم
دشمنان ملت ایران
بستهخواهدشد.۶»
سپس،
ضمن دعوت به
خاتمه ی نقار
دربارهی
حادثهی اول
بهمن، که بخش
مهمی از
جلسات نخست
را گرفتهبود،
به توضیح
دربارهی
کار در یک جبهه
پرداخته گفت:«
من فکرمیکنم
با یک برنامهی
مشترک ما میتوانیم
با یکدیگر
همکاریکنیم
و به اهداف
خود برسیم.
البته اینکه
پس از دستیابی
به آزادی چه
خواهدشد بحث
دیگری است. من
میدانم که
پس از نیل به
آزادی هر یک
از احزاب به
راه خود
خواهندرفت.
حزب ایران، جاوید
باد ایران
خواهدگفت و
حزب دیگر بنام
خدا میگوید.
این مسئله
خطا و گناه نیست.
گرچه آرزوی
من هم نیست که
این مسئله رخدهد.
ولی در هر
صورت پیش از
آنکه احزاب یکدیگر
را بخوبی
بشناسند، و پیش
از برخورد
عقاید صلاح نیست
که این
واحدهای
متشکل که سال
ها امتحان
همکاری و
دوستی دادهاند
منحلشوند. این
صحیح نیست که
ما ایدهآلی
فکرکنیم و
جلوی پای خود
را نبینیم. من
پارسال و
امسال این
موضوع را
مطرحکردم
که این احزاب
اصیل باقیبمانند
و جبهه ملی به
عنوان
فرماندهِ
مافوق تمام این
دستجات عملکند.۷»
وی
پس از اشاره
به سخنان
دکتر مصدق
دربارهی
اثرات منفی
دورماندن
ملت ایران از
وقایع جهان
در دوران دیکتاتوری
رضاشاهی،
اضافهکرد:
«با تغییر
اوضاع و آگاهی
از تحولات
جهان و از
جمله پیشرفت
نهضت نهرو و دیگران
دکتر مصدق نیز
بهتدریج به
اهمیت تشکیلات
پیبرد. در این
پیامی که برای
کنگره
فرستادند به
اهمیت موضوع
اشارهکردند
و این پیام
تشویق به ایجاد
تشکیلات است.
دوستان بدانید
بدون ایجاد
تشکیلات صحیح
این دستگاه
فاسد جبهه ملی
را ازبینخواهدبرد.۸»
سپس
به دفاع از
رهبری جبهه
ملی
پرداخته،
گفت «این نهایت
بیانصافی
است که ما
رهبری جبهه
ملی را تخطئهکنیم
و بگوییم به
دو سال پیش
برگردیم. این
راه بیخطر و
بدون مزاحمت
و اغتشاش پیمودهنشدهاست.
برای رسیدن
به این نقطه
زحمات
فراوانی کشیدهشدهاست.
ولی چنانکه
گفتم باید
روحیهی جدید
و بدور از
خودستایی و
غرض شخصی...
بوجودآید. این
روحیه اگر در
بین ما بوجود
نیاید انفجار
درونی رخخواهدداد.
متأسفانه باید
بگویم بعضی
از حرکات و
اقدامات ما
با این روحیه
منطبق نبود.
من با سی نفر
از اعضای
شورای جبهه
ملی افتخار
همکاری
داشتهام. به
جرأت قسممیخورم
که به هیچ
عنوان از هیچیک
از آقایان جز
صفا و صمیمیت
ندیدهام و اینکه
عنوانمیکنند
که شورای
جبهه ملی ضعیف
بودهاست بههیچوجه
صحیح نیست.
همهی افرادی
که در شورا
عضویت
داشتند تلاشکردند
و نتیجهی
کار آنها نیز
همین کنگره
است. یک زمانی
این پرسش
وجودداشت
که جانشین
دولتهای
وقت چه کسی
خواهدبود
ولی پس از
اقدامات اخیر،
جبهه ملی بهعنوان
یک آلترناتیو
مطرح شدهاست.
و جبهه ملی
فعلی بر مبنای
یک تشکیلات سیاسی
قراردارد نه
بر مبنای یک
احساسات
متلاطم.۹» [ت.
ا.]
شاپور
بختیار که پیش
از کنگره عضو
شورای مرکزی
و هیأت اجرائی
بود به علت
نقش تشکیلاتی
مهم خود و اینکه
در هیأت
اجرائی
مسئول امور
دانشگاه، و
به عبارت دقیقتر«سازمان
دانشجویان
دانشگاه تهران
وابسته به
جبهه ملی»
بود، در
سخنرانی یادشده
چند بار از
دانشگاه سخنگفت
و بر اهمیت نیروی
آن در
مبارزات
جبهه ملی تکیهکرد.
در
بخش سوم،
الف، این
نوشته یادآوریکردهبودیم
که:
«در بررسی
مبارزات
جبهه ملی ایران
در دوران پس
از تجدید
فعالیت آن،
در سال های ١٣٣٨به
بعد، که
شاپور بختیار
در آن نقش بسیار
برجستهای
داشت، مسئولیت
سازمان
دانشجویان
جبهه ملی ایران
در دانشگاه
که قلب تپندهی
آن روز نهضت
بشمارمیرفت، با وی
بود و در این
دوران او
شبانهروز
در راه رونق
مبارزهی
دانشجویان
در سایهی تشکل
بهتر و گسترش
بیشتر آن میکوشید.
بدین جهت
ملاحظهخواهدشد
که الهیار
صالح که رئیس
هیأت اجرائیه
جبهه ملی
بود، و شاپور
بختیار، که
مسئولیت
سازمان
دانشگاه را
بر عهده داشت
و در زمینههای
سازماندهی و
تدوین مبانی
فکری فعال
بود، در رأس
حساسترین
امور جبهه ملی
قرارداشتند.
"... زمانی که در
اولین تحصن
پرشکوه و
پرصدای
دانشجویان
دانشگاه
تهران در
دانشکدهی
ادبیات (دیماه ۱٣٣۹) به
مخالفت با
بازداشت
تعدادی از
دانشجویان
که دکتر بختیار
نقش اساسی در
انجام [آن]
تحصن داشت در
ساعت یازده
شب ناگهان
اعلامشد
دکتر بختیار
به دانشگاه
آمدهاست و میخواهد
با دانشجویان
متحصن صحبتکند
هیجان و
احساسات بینظیری
از طرف
دانشجویان
دختر و پسر که
از خستگی و
فعالیت روز
چرتمیزدند
نشاندادهشد،
اما بعد از
آنکه او
اعلامکرد
به دستور هیأت
اجرایی جبهه
ملی به
دانشگاه
آمدهاست تا
از دانشجویان
منضبط جبهه
ملی بخواهد
تحصن را پایاندهند
و به منازل
خود بروند
و[تصریح کرد
که] این یک
دستور است،
موجی از
مخالفت
برخاست و او
را بهناحق
متهم به
سازشکاری
نمودند و در
بازگشت از
دانشگاه چند
نفر بیشتر
بدرقهاش
نکردند؛ اما
او برای رعایت
انضباط تشکیلاتی
بر احساسات خود
غلبهنمود و
اعلامنکرد
که شخصاً
تنها کسی
بود[ه] که با
شکستن تحصن
در آن هنگام
شب مخالفبوده
ولی چون در
اقلیت
قرارگرفته
مأمور ابلاغ
نظر هیأت
اجرایی گردیدهاست۱۰.
هیأت اجرایی
هم متاسفانه
نکوشید تا هیاهوی
ایجادشده در
مورد شکستن
تحصن از جانب
دکتر بختیار
و اتهام
ناروای
سازشکاری به
او را با توضیحات
خود منتفینماید!"»
در
سال ١٣۴٢،
درست در زمانی
که باز شمار
بزرگی از
سران و
دانشجویان
جبهه ملی در
زندان
بودند، در
گرماگرم
«انقلاب سفید»،
شاه بار دیگر
کوشید تا
رهبری جبهه
را به سوی
قدرت حکومت
فردی خود جلبکند؛
در حالی که
بازداشت
شدگان از روز ١٩
فروردین در
اعتراض به
وضع خلافقانون
خود دست به
اعتصاب غذا
زدهبودند. این
عمل در داخل و
خارج کشور
بازتابی وسیع
یافت. رژیم که
از نتایج بعدی
آن بیمناک
شدهبود
سرهنگ ناصر
مقدم و سرهنگ
جناب را به
مذاکره با
رهبران جبهه
ملی در زندان
فرستاد. دکتر
صدیقی در اولین
دور این
مذاکرات بهنمایندگی
از سوی زندانیان
به افسران
نامبرده گفت
«به اعلیحضرت
بگویید ما در
بند زندگی
خود نیستیم و
تا زنده ایم
با استبداد
مبارزهمیکنیم
ولی در حکومت
استبدادی
هم، ولو بهظاهر،
باید اصول
رعایتشود؛
باید تکلیف
مردمانی [را]
که به جرم
آزادیخواهی
به زندان
انداختهاید،
و قبل از همه
دانشجویان
را، روشنکنید.
این آقایان
باید خود را
برای
امتحانات
آخر سال
آمادهکنند... ۱۱»
بهدنبال
مذاکرات بعدی،
دانشجویان
آزادشدند
اما رهبران
جبهه ملی
همچنان در
زندان باقیماندند.
چندی پس از این
قضایا، شاه
تصمیمگرفت
تا با اعزام
نمایندهای
به زندان بار
دیگر با
رهبران جبهه
ملی ایران
باب مذاکرهای
را بازکند. این
نماینده که
شخص سرشناسی
نبود، همایون
صنعتیزاده
نامداشت،
مدیر
انتشارات
فرانکلین
بود، وبه
ظاهر فردی غیرسیاسی.
دکتر کریم
سنجابی در
خاطرات خود
دربارهی وی
مینویسد
«بعد ها بر ما
معلومشد او یکی
از عوامل سیاسی
مهم [دستگاه
قدرت] است و با
خارجیان
ارتباط
دارد، مستیماً
با شاه
ملاقات و در
مسائل سیاسی
اظهارنظرمیکند
و نظریات او
مورد توجه
قرارمیگیرد.
معلوم نبود این
شخص که هیچ
سمت سیاسی
ندارد [کذا]
چگونه واسطهی
این مذاکرات
شدهاست.
بنده شخصاً
نسبت به او بسیار
مشکوک بودم.۱۲»
به گفتهی
دکتر سنجابی
طرف مذاکرهی
این شخص الهیار
صالح، دکتر
صدیقی، و شخص
وی بودهاند۱۳.
صنعتیزاده
سعیداشت تا
رهبران جبهه
ملی را با پیشنهاد
چند پست
وزارت و
استانداری
راضی و به
سازش با رژیم
جلبکند،
اما از
این کار نتیجهای
نگرفت.
اندکی
پس از این
مذاکرات بود
که غائلهی
خونین
پانزدهم
خرداد رخداد.
در میان
رهبران
زندانی عدهای
بر آن بودند
که جبهه ملی
باید با «مردم»
اظهارهمدردیکند،
اما گروه دیگری
معتقد بودند
که به علت
زندانی بودن
و عدمآگاهی
از چندوچون
قضایا نمیتوانند
موضعگیریکنند.
«از مجموع ٣۵
تن اعضای
شورای مرکزی
جبهه ملی ١٢
تن در زندان و ۴
تن در خارج با
صدور اعلامیه
موافقتکردند.
٧ تن نیز
مخالف بودند.
بقیه
اظهارنظر
قطعی نکردند.۱۴»
شاپور بختیار
در این باره می
گوید «... جبهه
ملی از جنبش
خمینی پشتیبانینکرد.
در این موضعگیری
من نقش داشتم.
بههیچوجه
نمیخواستم
خود را با سیستمی
مرتبطسازم
که با پیشرفت
و تحولی که ما
تحسینش میکردیم
عنادداشت: زمین
بیشتر برای
کشاورزان،
تساوی بیشتر
برای زنان. با
چهار رأی در
مقابل سه رأی
تصمیمگرفتیم
که اعمال خمینی
را به هیچ
عنوان تأکید
و تقویت نکنیم.۱۵»
خطر
انفجار درونی
که شاپور بختیار
در سخنرانی
خود در کنگره
علیه آن به
جبهه ملی
هشداردادهبود
کاملاً فرضی
نبود. باید
دانست که از
همان دورانِ
تدارک کنگره
میان برخی از
عناصر با
شورای مرکزی
اختلافاتی
وجودداشت
که درصورت
ادامهی
آنها چنین
خطری میتوانست
جدیشود و
دستهایی هم
درکاربود که
از بیرون به
آن دامنمیزد.
توضیح اینکه،
در میان اعضای
جبهه ملی دو
اختلافنظر
اصلی وجود
داشت که میتوانست
به پیشرفت و
موفقیت نهایی
همهی کوششهای
اعضای آن آسیبی
جدی واردکند. یکی
از آن اختلافنظرها
بر سرِ دو
عامل اعضای
منفرد و
احزاب در تشکیلات
و حقوق، نحوهی
کار و چگونگی
مشارکت هر یک
از آنها بود.
موضوع دیگر
مسئلهی
چگونگی تصویب
عضویت جمعیتِ
نوبنیاد
نهضت آزادی
بود. نهضت
آزادی بهتازگی
اعلامموجودیت
کردهبود و
چگونگی
همکاری آن با
جبهه ملی یکی
از مسائل را
تشکیلمیداد.
موضوع اخیر
از همان
ابتدا در
جلسات
کنگره، بویژه
جلسهی یازدهم
که تقریباً
همهی وقت آن
صرف این
موضوع گردید
و جلسهی سیزدهم
که دربارهی
آن تصمیم نهایی
گرفت، بحثهای
درازی را
برانگیخت. در
همهی این
بحثها
شاپور بختیار،
که میان او و
مهندس
بازرگان از
دوران مبارزه
در نهضت
مقاومت ملی
رابطهی
عاطفی و شخصی
بسیار صمیمانهای
بوجودآمدهبود، در عین
حفظ مواضع
اصولی خود، بیش
از همه در ایجاد
تفاهم میان
دو طرف کوششمیکرد.
سران
نهضت آزادی،
مهندس
بازرگان،
دکتر یدالله
سحابی، آیتالله
طالقانی و
حسن نزیه، بهعنوان
عضو شورای سیوپنجنفرهی
مؤسس جبهه ملی،
و نه بهعنوان
نمایندهی
رسمی نهضت
آزادی، عضو
کنگره محسوبمیشدند.
چند تن از
دانشجویانی
نیز که بهنمایندگی
در کنگره
انتخابشدهبودند
از اعضای
نهضت آزادی
بودند.
در
همه ی جلساتی
که دربارهی
نهضت آزادی و
نحوهی پذیرش
آن به عضویت جبهه
ملی بحث پیشآمد
شاپور بختیار
شخصاً شرکتداشت.
او، از جمله،
در نخستین
سخنرانی خود
در کنگره پس
از یادآوری
سوابق همکاری
صمیمانه و
دوستیاش با
مهندس
بازرگان، که
او نیز شخصاً
در جلسه حضورداشت،
به انتشار
اعلامیهای
اشارهکرده،
گفتهبود: ولی
بدبختانه
نامهای چاپشد
که در آن تمام
توهینهای
ممکن را به
بعضی از سران
جبهه ملی
انجامدادهبودند
«و چهار امضای
جعلی در ذیل
آن نامه بود.
من نامه را که
دیدم
اظهارداشتم
که این نامه
نباید از
مهندس
بازرگان
باشد ...؛ مگر
سنجابیها،
صالحها، و
صدیقیها چه
گناهی کردهاند
که مستحق این
چنین
ناسزاهایی
باشند. هرچهقدر
ما فکرکردیم
به جایی نرسید.
تا آنکه
خداوند کمککرد
و من یکی از
اوراق آن
نامه را جلوی
چراغ
قراردادم و
بدین وسیله
مشاهدهکردم
که اسامی که
آنجا نوشتهشدهبود
همه پاکشدهبود
و بجای آن نامهای
دیگری نوشتهشدهبود
و یک جا هم
کلمهی نهضت
مقاومت [پیداست
که تا این
زمان اعضای
نهضت آزادی
هنوز از همان
عنوان نهضت
مقاومت ملی
که تا آن زمان
عضو آن بودهاند،
استفادهمیکردهاند]
پاکشدهبود.
(...) پس از این
کشف، بنده در
محل شرکتِ "یاد"
به خدمت
مهندس
بازرگان
رفتم؛ به ایشان
گفتم، عزیز
من، ما چند
سال است که با یکدیگر
همکاریمیکنیم.
در این شرایط
انتشار چنین
نشریهای
خلاف است. شما
اگر هم با بعضی
از آقایان
جبهه ملی
اختلافدارید،
انتشار این
نامه جبهه ملی
را از درون
منفجرمیکند
و صحیح نیست.
مهندس
بازرگان
انتساب این
نامه به خود
را تکذیبکرد.
بنده هم به ایشان
گفتم من قبولدارم
که شما آدم
دروغگویی نیستید.۱۶»
دکتر بختیار،
سپس، بهدنبال
شرح بحثهایی
که در یکی از
جلسات بر سر
احزاب و
دستجات عضو
جبهه ملی
داشتهاند میگوید
«سرانجام در
آن جلسه بنده
پیشنهاددادم
که احزاب و
دستهجاتی
که در جبهه ملی
هستند در جبهه
باقیبمانند
ولی نام
مسئولین خود
را به ما
بدهند. در ظرف
سه روز احزاب ایران،
مردم ایران،
و ملت ایران،
اسامی مسئولین
خود را اعلامکردند
ولی آقایان
عضو نهضت
آزادی ایران
اسامی مسئولین
خود را اعلامنکردند.
آقای نصرتالله
امینی مأمور
مذاکره با
آقایان شدند.
اعضای نهضت
آزادی در
پاسخ به دلیل
امتناع خود
گفتند که : "ما یک
سازمان مخفی
هستیم"؛ ما
گفتیم این چه
اختفایی است
که بخشی از
شما با ما هستید
و لذا مخفی نیستید
و قسمت دیگری
مخفی است. شما
تکلیف خود را
باید روشنسازید.
یا یک سازمان
سِرّی و زیرزمینی
هستید و یا یک
سازمان علنی.
ولی با کمال
تأسف آقایان
نزیه،
بازرگان،
جلسه [ی
مذاکره] را و
جبهه را ترککردند...
در اینجا نیز
که آقایان
اعضای نهضت
آزادی ایران
بار دیگر به
جبهه
بازگشتهاند
من امیدوارم
که این
بازگشت موجب
تقویت
فرماندهی
جبهه ملی
گردد و من با این
امر صددرصد
موافقم.۱۶»
در این زمینه
بحثهای
درازی نیز در
جلسات یازدهم
و سیزدهم بهعملآمد
که طی آنها
سخنان دکتر
غلامحسین صدیقی
با توضیحات
بسیار مفصل وی
جای بزرگتری
را اشغالکرد،
و آنجا هم
شاپور بختیار
با سخنرانیهای
کوتاهی نظر
خود را به
همان نحوی که
پیش از این
گفتهشد
ارائهداد.
سرانجام،
کنگره با
توجه به همهی
پیشنهادهای
گوناگونی که
در این زمینه
دادهشدهبود،
در جلسهی سیزدهم
پیشنهادی را
دایر بر اصل
پذیرش عضویت
نهضت آزادی،
مشروط به
آنکه آن جمعیت
تصفیهی
لازم را در
صفوف خود بهعملآورد
و گزارش آن با
اکثریت
دوسوم آراء
به تصویب
شورای جبهه
ملی برسد،
تصویبکرد.
اما، پیش از
پایان جلسهی
یازدهم، پس
از تصویب یکی
از پیشنهادهایی
که نهضت آزادی
با آن مخالفتکردهبود،
سران نهضت
آزادی، زندهیادان
مهندس مهدی
بازرگان،
دکتر یدالله
سحابی، آیتالله
محمود
طالقانی و
حسن نزیه
کنگره را ترککردهبودند
و دیگر به
جلسات آن
بازنگشتند.
دکتر
مصدق در پیام
خود نوشته
بود: « (...) بنابراین
باید با
اتحاد و
همآهنگی
کامل و
انتخاب
افرادی برای
عضویت در
شورای جبهه
ملی آمال و
آرزو[های]
افراد وطنپرست
عملیشود و
دربهای
جبهه ملی ایران
به روی کلیهی
افراد و
دستجات و
احزابی که مایل
به مبارزه و
از خودگذشتگی
در راه
واژگون
ساختن
دستگاه
استعمار
هستند مفتوحگردد
و منتهای
کوشش بهعملآید
تا کسانی که
خواهان آزادی
واستقلال ایران
اند به جمع
مبارزان
بگروند.» [ت. ا.] دلیل
تأکید ما بر
کلمه ی افراد
که دوبار در این
جمله بهکاررفتهاست
و بار دوم حتی
بهروشنی در
کنار کلمات دستجات
و احزاب
آمدهاست،
بهزودی
روشنمیشود.
بهعبارت دیگر
در این
پاراگراف
دکتر مصدق،
بجز احزاب،
برای افراد غیرحزبی
نیز حق شرکت
بالاستقلال
در جبهه ملی
را قائلگردیدهاست؛
و در نتیجه در
سطر پیشتر
که از انتخاب افراد
برای عضویت
در شورا سخنمیگوید
این افراد
شامل افراد
مستقل نیز میباشند!
اما او پیام
را با جملهی
زیر به پایان
بردهبود: «این
است آنچه به
نظر اینجانب
در پیشرفت سیاست
جبهه ملی رسید
و اکنون بسته
به نظر آقایان
محترم است که
در اساسنامهی
جبهه ملی
مخصوصاً آن قسمت
که مربوط به
شورای جبهه
ملی است تجدیدنظرکنند
و جبهه را بهصورتی
درآورند که
مؤثر شود و
هموطنان عزیز
به آیندهی
کشور امیدوار
شوند. بیش از این
عرضی ندارم و
توفیق آقایان
محترم در
خدمت به وطن
عزیز را
خواهانم.۱۷»
بدین ترتیب
او خواستار
تغییراتی در
اساسنامه شدهبود
که بر طبق آن
اعضای شورا
نه به صورت منتخبان
اعضای کنگره
بلکه به
عنوان نمایندگان
احزاب و
دستجات و
اصناف عضو
جبهه ملی تعیینشوند.
از آنجا که چنین
ترتیبی
منفردین عضو
جبهه ملی را
که اکثریت
اعضای آن
بودند از حق
انتخاب شدن و
انتخاب کردن
محروممیساخت
کنگره از این
نظر پیروینکرد.
دستهبندیهای
فعالان بعضی
از احزاب علیه
رهبری جبهه
ملی، که از
مدتها پیش
از کنگره
شروعشدهبود،
پس از کنگره
علیه شورای
منتخب و
اساسنامهی
تصویبشده
در آن شدتیافت،
و نامهنگاریهایی
که به تشدید
مخالفت دکتر
مصدق با آن
اساسنامه
انجامید
رفتهرفته
مانع از پیشرفت
کار جبهه ملی
گردید. از این
زمان به بعد
چندین نامه میان
دکتر مصدق و هیأت
اجرائی و
شورای مرکزی
جبهه ملی
ردوبدلشد
که طی آنها از یک
طرف رهبر
نهضت ملی
همچنان بر
تجدید نظر بر یک
مادهی
اساسنامه که
ناظر به طرز
انتخاب اعضای
شورا بود پافشاریمیکرد،
و از طرف دیگر
هیأت اجرائی
و هیآت رئیسهی
شورا که خود
را برای تغییر
در اساسنامهای
که تصویبکنندهی
آن کنگره بود
ذیصلاح نمیدانستند.
در نتیجه
آنان بدون اینکه
مخالفت صریح
با رأی دکتر
مصدق را به
صلاح نهضت ملی
بدانند،
قادر به پذیرش
توصیههای
اکید آن
بزرگمرد نیز
نبودند.
ادامهی این
وضع بود که
ابتدا به
استعفای الهیار
صالح از ریاست
هیأت اجرائی
و سپس به
استعفای
اکثر اعضای
شورای
مرکزی
انجامید۱۸.
آنان
به این نتیجه
رسیدند که باید
ادامهی جریان
کار را در اختیار
خود دکتر
مصدق
قراردهند که
ایشان اگر مایل
بود با مسئولیت
خود و به نحوی
که به صلاح میدانست
ترتیب کار را
بدهد. دکتر
مصدق
سرانجام
باقر کاظمی
را مأمور
گردآوردن
کسانی کرد که
حاضر بودند
با اساسنامهی
دیگری به تشکیل
جبهه ملی
بپردازند.
بطوری که
افراد آگاه میگویند
آن زندهیاد
این کار را تا
حد زیادی از
روی اکراه و بیشتر
به احترام
دکتر مصدق
انجامداد.
آنچه ظاهرأ
تشکیل شد خود
را جبهه ملی سوم
نامید، و
اساسنامهای
هم برای آن
تدوینکردند
که به نکتهی
اصلی آن خواهیمپرداخت.
اما موجودیت
این گروه که
تنها راه کسب
مشروعیت را
در تخطئهی
الهیار صالح
و یاران او یافته،
بجای هر کار
سودمند و
مبارزهی دیگر،
تبلیغات منفی
علیه جبهه ملی
برونآمده
از کنگره را،
به همان شیوهی
حزب توده و با
کمک و همراهی
فعال
هواداران
حزب توده، درپیشگرفتهبود
حتی بر روی
کاغذ هم دیری
نپایید، و
بدون اینکه
گروه به
مقاومتی از
جانب جبهه ملی
برخوردکند،
هم به این دلیل
که بر روی
جامعه کششی
نداشت و هم از
این جهت که نه
منشاءِ
مبارزهای
بود و نه
برنامهای
برای آن
داشت، بی
آنکه
اثرمثبتی از
خود در تاریخ
بجایگذارد
فراموششد.
با این تأسف
که خاموشی و
فراموش شدن
آن دیگر به
معنی فعال
شدن جبهه ملی،
که حال با
محرومیت از
ارگانهای
رهبری خود دیگر
عملاً
نام و عنوان
رسمی خود را
ازدستمیداد،
نیز نبود.
در این
زمان بنیانگذاران
جبهه ملی این
دوران در
برابر این
پرسش
قرارگرفتهبودندکه
برای ادامهی
حیات، که
لازمهی آن
مبارزه بود،
و برای ادامهی
مبارزه، که
لازمهی آن
ادامهی حیات
بود، چه میتوانستند
بکنند. اما پیش
از هرگونه
برنامهی
مبارزه
ابتدا میبایستی
به تداوم آن،
مستقل از تصمیمات
و انتخابات
کنگره، رسمیتیدادهمیشد،
زیرا تنها بدین
شرط بود که در
صورت احساس
ضرورت به
واکنش در برابر
یک حادثه
مرجعی برای
پذیرفتن
مسئولیت آن
وجودمیداشت؛
مرجعی که در
صورت پیدایش
امکان، و
احساس ضرورت
تجمع، میتوانست
دست به تأسیس یک
هیأت مؤسس جدید
بزند. بدین
منظور بود که
در آبانماه ١٣۴٢
جلسهای در
خانهی شمسالدین
امیرعلایی
برگذارشد. در
این جلسه پیشنهادشد
که بهنشانهی
این تداوم به
الهیار صالح
اختیاراتی
دادهشود.
عدهای با این
پیشنهاد
موافق بودند
و عدهای نیز
مخالف. شاپور
بختیار و داریوش
فروهر از
زمرهی
موافقان
بودند؛ اما
موافقت
شاپور بختیار
مشروط بود. وی
بر آن بود که
الهیار صالح
مدت اختیارات
خود را از پیش
تعیینکند و
اصولی بسیار
کلی را نیز
درباره برنامهی
کار خود مطرحسازد.
اما الهیار
صالح حاضر به
چنین قرارهایی
نبود. در نتیجه
سرانجام هم
رأیی و اختیاراتی
دادهنشد و
تدوام بر
عهدهی کسی
قرارنگرفت.
این
آغاز دورهی
فترت جبهه ملی
بود که تا
خردادماه
سال ۱۳۵۶
ادامهیافت.
بخش
چهارم
آغاز
بحران حکومت
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱- صورتجلسات
کنگره،
همان، ص. ٦٨.
۲- پیشین، ص. ٦٩.
۳- پیشین، ص. ٢١٦.
۴- پیشین، ص. ۲۱۶.
۵- پیشین، ص. ۲۱۷.
۶- پیشین، صص. ۲۱۷ـ
۲۱۸.
۷- پیشین، صص. ٢١٩
ـ ٢٢٠.
۸- پیشین، ص. ٢٢٠.
۹- پیشین، ص. ٢٢٥.
۱۰- دکتر
خسرو سعیدی،
همان.
۱۲- سرهنگ
غلامرضا
نجاتی،
مصاحبه با
دکتر غلامحسین
صدیقی، تاریخ
بیستوپنجسالهی
ایران، مجلد
اول، تهران،
رسا، ١٣٧١، ص. ٢۴١:
نک. صورتجلسات
کنگره،
همان، ص. ١٧.
۱۲- دکتر کریم
سنجابی، امیدها
و ناامیدیها،
صص. ٢٢٩ـ ٣٣٠؛
نک. صورتجلسات
کنگره،
همان، ص. ١٨.
۱۳- پیشین.
۱۴- صورتجلسات
کنگره،
همان، ص. ١٨.
۱۵- شاپور
بختیار، یکرنگی،
همان، ص.۳۰ ــ ۳۳؛
Chapour Bakhtiar, op. cit., p.26.
۱۶- صورتجلسات،
همان، ص. ٢٢٢.
۱۷- صورتجلسات
کنگره، همان،
صص. ۳۴ـ ۳؛
محمـد
ترکمان،
نامههای
دکتر محمـد
مصدق،
تهران، نشر
هزاران، ۱۳۴۷،
ص. ۳۰۶.
۱۸- برای تفصیل
بیشتر، نک. ع.
شاکری زند،
نهضت آزادی ایران
به مثابهی یک
سازمان ایدئولوژیک
و نقش آن در
شکست نهضت ملی
ایران
(منتشرنشده).
24.02.2023
علی
شاکری زند
برگهایی
از زندگی سیاسی
دکتر
شاپور بختیار*
* *
* *
بخش چهارم
آغاز
بحران در
حکومت فردی
بختیار
یک شخص نیست؛
یک
راه است؛ راه
امروز و آیندهی
ایران
از این
زمان دیگر رسماً
چیزی بنام
جبهه ملی ایران
وجود نداشت؛
نه رسماً و نه
حتی در عمل. آن
عده که از جهت
روح و منش خود
برای مبارزه
آمادگی داشتند
از هیچگونه
پشتوانه ی
سازمانی
برخوردار
نبودند و اگر
هم کسانی
بودند که در
آن شرایط سخت
مبارزه را
برای خود کاری
دشوار و بیهوده
می دانستند
بهترین
دستاویز را
در دست
داشتند.
شاپور بختیار
به گروه نخست
تعلق داشت. او
می گفت اگر
قرار بر بی
برنامگی و
نشستن به
انتظار
حوادث باشد
من نمی پذیرم.
اگر مبارزه
برای آزادی
سختی و
گرفتاری در پی
نداشت
مبارزه نبود
و هرچند که
باز هم زندان
و محرومیت در
پی داشته
باشد اما
بدون آن نمی
توان به آزادی
دست یافت و
دست روی دست
گذاشت و در
انتظار
روزهای بهتر
نشست. «اجازه
بدهید من هم
بروم در خانه
ام بنشینم؛ ...
نه اینکه
بخواهم بروم یک
دکانی باز
کنم؛ می
خواهم در میدان
بمانم تا
زمانی که یک
رهبری بیاید،
یک اقدام دیگری
بخواهیم بکنیم.۱»
این وضع
همچنان
برقرار بود
تا از نخستین
سالهای دهه ی
پنجاه عواملی
چند نشانه هایی
از بحران در
رژیم را نمایان
کرد.
نخست اینکه،
ابتدا درآمد
نفت که به علت
افرایش بهای
آن به سرعت
صعود کرده
بود غرور بیجای
همیشگی در
پادشاه را
تشدید می
کرد؛ هرچند
کُندی این
افزایش در
ابتدا
دگرگونی های
شدیدی در وضع
جامعه برنیانگیخت
اما شتاب
گرفتن بیشتر
آن در سالهای
بعد رفته
رفته کار را
به پیدایش
درآمد های غیرعادی
و تورم شدید
کشانید و این
عوارض از
آغاز اوضاع
نوینی در
اقتصاد کشور
و در رفتار دیکتاتور
در آینده ی
نزدیک خبر می
داد.
بدین
ترتیب بود که
در اواسط
سالهای
پنجاه وضع
نظام رفته
رفته رو به سوی
بحران گذاشت.
با ورشکستگی
دهقانانی که
مختصر زمینی
دریافت کرده
بودند اما از
لوازم و
امکانات دیگر
کار خود
محروم مانده
بودند، و در
نتیجه با
سرازیر شدن
آنان به سوی
شهرها، آثار
منفی
اصلاحات ارضیِ
نمایشی و غلط
هر روز بیشتر
هویدا می شد. ایران
که تا آن زمان
صادر کننده ی
تولیدات
کشاورزی بود
به وارد
کننده ی گندم
و محصولات دیگر
غذایی از آمریکا
که ارز آن از
محل درآمد
نفت تأمین می
شد، تبدیل
شده بود۲.
درآمدهای
بادآورده ی
نفت نیز که به
افزایش فعالیت
اقتصادی در
زمینه های
گوناگون و
غالباً امور
ساختمانی بی
برنامه اما
سودبخش برای
نوعی خاصی از
بخش خصوصی
دامن زده بود
هر روز بر
وسعت مهاجرت
روستایی به
سوی شهرها می
افزود؛
شهرهایی که
در آنها از هیچگونه
حیات سیاسی،
بویژه زندگی
اجتماعی و
صنفی برای
اقشار
زحمتکش، خبری
نبود، و
تراکم سریع
جمعیت تازه
آنها را به
انبار باروت
عظیمی برای آینده
های سخت تر
تبدیل می کرد.
برگذاری
جشن های
دوهزاروپانصدسالگی
سلطنت کورش،
با هزینه های
سرسام آور آن
در کشوری که
مردم آن به
محرومیت های
تلخی دچار
بودند، اثری
بسیار زننده
در جامعه
ببار آورده
بود. کار
جوانانی
ناشکیبا و
خواستار
دموکراسی
اما فاقد
فرهنگ ان که
با نومیدی از
مبارزه ی
قانونی به سوی
درگیری
مسلحانه با دیکتاتوری
روی آورده
بودند، با
آنکه نمی
توانست مستقیماً
به
برانداختن
نظام بیانجامد،
به موقعیت آن
در نظر مردم و
در انظار
جهانی لطمه ای
انکارناپذیر
وارد کرده
بود. یکی دیگر
از اعمال تحریک
آمیز حکومت
فردی که در این
زمینه ی
اجتماعی از
لحاظ نمادین
اثری بسیار
منفی بجای
گذاشت تغییر
مبداءِ تقویم
سنتی ایران،
موسوم به تقویم
جلالی و تبدیل
آن
به مبداءِ
باصطلاح
«شاهنشاهی»
بود که طول آن
را به ۲۵۳۶
سال می رسانید،
بطوری که همه ی
اسناد رسمی
کشور می بایست
از آن زمان به
این تاریخ
نوشته می شد. این
کار نیز موج
بزرگی از
مخالفت و
اعتراض
برانگیخت.
یکی دیگر
از واپسین
کارهای غیردموکراتیک
محمـد
رضاشاه بنیاد
نظام تک حزبی
و تأسیس حزب رستاخیز
ملت ایران
در آخرین
سالهای
سلطنت وی بود.
پیش از این
حزب، دو حزب ایران
نوین و مردم
چندین سال نمای
ظاهری نظام
حزبی ایران
پس از کودتا
را تشکیل می
دادند. حزب مردم
که نزدیک ترین
دوست محمـد
رضاشاه،
اسداله
عَلَم، رهبری
آن را به عهده
داشت در سال ١٣٣۶
تأسیس شده
بود و بنا به
تصمیم شاه
قرار بود حزب
اقلیت باشد و
نقش چپ را بر
عهده گیرد!
نقش محافظه
کار و اکثریت
بر عهده ی حزب ملیون
به ریاست
دکتر منوچهر
اقبال
گذارده شده
بود. پس از ورشکستگی
این حزب در
سال ١٣۴٣ حزب
ایران نوین
به ابتکار
حسنعلی
منصور و به
دنبال کانون
مترقی بنیادگذاری
شده بود. اما
با ریاست
جمهوری جان
کندی در آمریکا
و نخست وزیری
علی امینی در
ایران این بساط
هم دیگر نمی
توانست محلی
از اعراب
داشته باشد و
پس از «انقلاب
سفید» که غرور
شاه دیگر از
اندازه بیرون
شده بود وی،
در برابر
شگفتی مردم ایران
و جهان، در
اسفندماه ١٣۵٣
تصمیم گرفت ایران
را تک حزبی
کند و این نیت
خود را طی یک
سخنرانی تلویزیونی
بداهه آمیز،
که حتی نزدیک
ترین
کارگزارانش
نیز در محافل
خصوصی خود
غافلگیری
خود از آن را
پنهان نمی
کردند،
اعلام کرد. او
تنها می
دانست که
نظام های تک
حزبی رسالت
اجرای یک ایدئولوژی
رسمی را هدف
خود قرار می
دهند و حتی
گروهی را نیز
تعیین کرد که
به اصطلاح «ایدئولوژی»
حزب واحد او
را تنظیم
کنند! اما
واکنش
جامعه، هر
چند گنگ، اما
به اندازه ای
عمیق بود که
سرانجام خود
او نیز به
شکست تصمیم
ناهنجار خویش
پی برد و در
خاطرات خویش
به تشکیل آن
به عنوان یک
اشتباه
اعتراف کرد. این
حزب در پاییز ١٣۵٧
منحل گردید.
در
برابر اینگونه
بزرگ نمایی
های میان تهی
تسلیم خفت
بار رژیم به
اراده ی
انگلستان در
مورد اعطای
استقلال به
بحرین، یعنی
چشم پوشی ننگین
از قطعه ای
پرارزش از
سرزمین ایران
که تعلق تاریخی
آن به کشور جای
بحث نداشت، یکی
دیگر از
اعمالی بود
که ضربه ای
جبران ناپذیر
به باقیمانده
ی حیثیت شاه
حتی در میان
هوادارانش
وارد می کرد.
اعلامیه ی
داریوش
فروهر علیه این
عمل به زندانی
شدن او انجامید
و وی سالیان
دراز به
مکافات این
اعتراض
شجاعانه ی
خود در زندان
بسر برد. هر
معترضی اگر
اعدام یا
شکنجه نمی شد
مهمان ساواک
و زندان بود. یکی
از زندانیان
معروف این
سالها که بیش
از دیگر ملیون
در زندان
ماند طالقانی
بود.
جنب و
جوش جدید
و
انتخاب جیمی
کارتر در آمریکا
در طی
فرآیند شکل گیری
این بحران رژیم
بود که در ایالات
متحده ی آمریکا
نیز، در سال ۱۹۵۷،
جیمی کارتر، یک
مسیحی
معتقد، عضو
حزب دموکرات
و هوادار
حقوق بشر به ریاست
جمهوری
انتخاب شد. این
انتخاب، با
اظهارات صریح
رییس جمهور
جدید درباره ی
لزوم رعایت
حقوق بشر از
طرف دوستان
آمریکا، در سیاست
داخلی
کشورهایی که
رژیم های
آنها در ظاهر
دوست آمریکا
بشمار می
آمدند و در
واقع تا
اندازه ی
محسوسی تابع
سیاست خارجی
آن بودند
تکانی
بوجودآورد؛
او از جمله
گفته بود:
«همراهی
ممالکی که در
حوزه ی منافع
آمریکا
هستند نباید
از راه حمایت
دیکتاتورها
به دست آید،
بلکه باید با
جلب محبت ملت
ها میسر گردد.۳»
و همو چنین
تصریح می کند:
«دیکتاتورها
را رها کنید؛
ملت ها را
بچسبید.۴»
از جمله ی این
کشورها یکی
هم ایران
محمـدرضاشاه
بود. نشانه های
یادشده ی دوری
شدید قدرت از
جامعه از یک
سو و سیاست
اعلام شده ی رییس
جمهور جدید
آمریکا از سوی
دیگر برای
همه ی
مخالفانی که
سالها بود در
برابر شدت
خفقان حاکم و
شدت عمل رژیم
ناچار از
خاموشی شده
بودند فرصتی
فراهم می
آورد تا مهر
سکوت را
بشکنند و
ادامه ی
مبارزه ی
قانونی در
راه دموکراسی
را بار دیگر
اعلام کنند.
در این زمان
بود که در پیِ
تماس هایی که
میان افراد و
گروه های
مخالف به عمل
آمد سرانجام
قرار بر این
شد که از میان
آنان چند تن
از سرشناسان
جبهه ملی ایران
و نهضت آزادی
ایران طی
نامه ای خطاب
به پادشاه
وضع ناهنجار
و خطرناک
کشور را یادآوری
کرده با
هشداری صریح
از او
بخواهند که
به دوران
حکومت بی
قانونی
خاتمه داده
شود و با
برقراری
آزادی های
قانونی بار دیگر
شرایط برای یک
زندگی سیاسی
سالم در کشور
فراهم گردد.
مقدمه ی
انجام این
تصمیم با تهیه
ی متنی که به
نامه ی
سرگشاده به
شاه معروف
گردید فراهم
شد. متن که بنا
به منابع
مختلف ابتدا
به قلم حسن نزیه
تنظیم گردیده
بود با حک و
اصلاحی در آن
برای امضاء و
انتشار
آماده گردید.
امضاء
کنندگان از
جبهه ملی ایران
عبارت بودند
از کریم
سنجابی،
شاپور بختیار
و داریوش
فروهر. آنان انتظار
داشتند که از
نهضت آزادی نیز
چند تن شخصیت
که شمارشان
در همین حدود
بوده دارای
سوابق مشابهی
باشند امضاء
خود را زیر
همان متن
بگذارند. اما
امضاء
کنندگان سه
گانه ی جبهه
ملی با
درخواست
امضاء های بیشتری
از اعضاء
نهضت آزادی
روبرو شدند و
این خواست را
ناروا دانسته
حاضر به پذیرش
آن نشدند. نتیجه
عدم تفاهم میان
دو طرف بود، و
انتشار متن
تاریخی تنها
با امضاء سه
نفر نام برده
شده در بالا،
در تاریخ ٢۶
خردادماه ١٣۵۶
صورت گرفت.
متن نامه از این
قرار بود:
پیشگاه اعلیحضرت
همایون
شاهنشاهی
فزایندگی
تنگناها و
نابسامانیهای
سیاسی،
اجتماعی و
اقتصادیِ
کشور چنان
دورنمای
خطرناکی را
در برابر دیدگان
هر ایرانی
قرار داده که
امضاء
کنندگان زیر
بنا بر وظیفه ی
ملی و دینی در
برابر خدا و
خلق خدا، با
توجه به اینکه
در مقامات
پارلمانی و
قضایی و دولتی
کشور کسی را
که صاحب تشخیص
و تصمیم
بوده، مسئولیت
و مأموریتی غیر
از پیروی از
«منویات
ملوکانه»
داشته باشد
نمی شناسیم و
در حالی که
تمام امور
مملکت از طریق
صدور
فرمانها
انجام می شود
و انتخاب نمایندگان
ملت و انشاءِ
قوانین و تاسیس
حزب و حتی
انقلاب در کف
اقتدار شخص
اعلیحضرت
قرار دارد که
همه اختیارات
و افتخارات و
بنابراین
مسئولیتها
را منحصر و
متوجه به خود
فرموده اند این
مشروحه را علیرغم
خطرات سنگین
تقدیم حضور می
نماییم.
در
زمانی
مبادرت به چنین
اقدامی می
شود که مملکت
ازهرطرف
درلبه های
پرتگاه قرار
گرفته، همه
جریانها به
بن بست کشیده،
نیازمندیهای
عمومی بخصوص
خواربار و مسکن
با قیمتهای
تصاعدی بی نظیر
دچار نایابی
گشته،
کشاورزی و
دامداری رو
به نیستی
گذارده، صنایع
نوپای ملی و نیروهای
انسانی در
بحران و
تزلزل
افتاده،
تراز
بازرگانی
کشور و
نابرابری
صادرات و
واردات وحشت
آور گردیده،
نفت، این میراث
گرانبهای
خدادادی به
شدت تبذیر
شده، برنامه
های عنوان
شده اصلاح و
انقلاب
ناکام مانده
و از همه بدتر
نادیده
گرفتن حقوق
انسانی و
آزادیهای
فردی و
اجتماعی و
نقض اصول
قانون اساسی
همراه با
خشونتهای پلیسی
به حداکثر رسیده
و رواج فساد و
فحشاء و
تملق، فضیلت
بشری و اخلاق
ملی را به
تباهی
کشانده است.
حاصل
تمام این
اوضاع توأم
با وعده های
پایان ناپذیر
و گزافه گوئیها
و تبلیغات و
تحمیل جشنها
و تظاهرات،
نارضائی و
نومیدی عمومی
و ترک وطن و
خروج سرمایه
ها و عصیان
نسل جوان شده
که عاشقانه
داوطلب
زندان و شکنجه
و مرگ می
گردند و دست
به کارهایی می
زنند که
دستگاه حاکمه
آن را
خرابکاری و خیانت
و خود آنها
فداکاری و
شرافت می
نامند.
این
همه ناهنجاری
در وضع زندگی
ملی را ناگزیر
باید مربوط
به طرز مدیریت
مملکت
دانست، مدیریتی
که بر خلاف
نصّ صریح
قانون اساسی
و اعلامیه
جهانی حقوق
بشر جنبه فردی
و استبدادی
در آرایش
نظام
شاهنشاهی پیدا
کرده است. در
حالی که «نظام
شاهنشاهی»
خود برداشتی
کلی از نهاد
اجتماعی
حکومت در
پهنه ی تاریخ
ایران می
باشد که با
انقلاب
مشروطیت
دارای تعریف
قانونی گردیده
و در قانون
اساسی و متمم
آن حدود «حقوق
سلطنت» بدون
کوچکترین
ابهامی تعیین
و «قوای مملکت
ناشی از ملت»
و«شخص پادشاه
از مسئولیت
مبری» شناخته
شده است.
در
روزگارکنونی
وموقعیت
جغرافیایی
حساس کشورِ
ما اداره
امور چنان پیچیده
گردیده که
توفیق در آن
تنها با
استمداد از
همکاری صمیمانه
تمام نیروهای
مردم درمحیطی
آزاد و قانونی
و با احترام
به شخصیت
انسانها
امکان پذیر میشود.
این مشروحه
سرگشاده به
مقامی تقدیم
می گردد که
چند سال پیش
دردانشگاه
هاروارد
فرموده اند:
«نتیجه ی
تجاوز به
آزادیهای
فردی و عدم
توجه به احتیاجات
روحی
انسانها ایجاد
سرخوردگی
است و افراد
سر خورده راه
منفی پیش می گیرند
تا ارتباط
خود را با همه
مقررات و سنن
اجتماعی قطع
کنند و تنها
وسیله ی رفع این
سرخوردگی ها
احترام به
شخصیت و آزادی
افراد و ایمان
به این حقیقت
هاست که
انسانها
برده دولت نیستند
و بلکه دولت
خدمتگزار
افراد مملکت
است». و نیز به
تازگی در
مشهد مقدس
اعلام
فرموده اند
«رفع عیب به وسیله
هفت تیر نمیشود
و بلکه به وسیله
جهاد اجتماعی
میتوان علیه
فساد مبارزه
کرد.»
بنابراین
تنها راه باز
گشت و رشد ایمان
و شخصیت فردی
و همکاری ملی
و خلاصی از
تنگناها و
دشواریهائی
که آینده ایران
را تهدید می
کند ترک
حکومت
استبدادی،
تمکین مطلق
به اصول
مشروطیت، احیاء
حقوق ملت،
احترام واقعی
به قانون
اساسی و
اعلامیه
جهانی حقوق
بشر، انصراف
از حزب واحد،
آزادی
مطبوعات،
آزادی زندانیان
و تبعید
شدگان سیاسی
و استقرار
حکومتی است
که متکی بر
اکثریت نمایندگان
منتخب از طرف
ملت باشد و
خود را بر طبق
قانون اساسی
مسئول اداره
مملکت بداند.
بیست
و دوم
خردادماه ۱٣۵۶
دکتر کریم
سنجابی،
دکتر شاپور
بختیار، داریوش
فروهر
بطوری که
دیده می شود،
با اینکه در این
زمان تقویم
شاهنشاهی ٢۵٣۶
ساله، که
اعتبار آن
سرانجام در
تاریخ دوم
شهریورماه ۱۳۵۷، یک
سال و چند ماه
بعد، همزمان
با استفعای
دولت
آموزگار،
ملغی می گردید، هنوز
رسمیت داشت،
نویسندگان
نامه ی
سرگشاده در
امضاء آن از
همان تقویم
هجریِ ـ جلالی
سنتی
استفاده
کرده بودند و
این عمل نیز
خود بر خشم
پادشاه
خودرأی از
نامه ی آنان
افزوده بود.
اگر چه
انتشار آن
نامه تنها با
سه امضاء، و
نبودن چند
امضاءِ دیگری
که می بایست
در پای آن
باشد و نوید یک
اتحاد بزرگ
از نیروهای
ملی مبارز را
بدهد، بحث هایی
را برانگیخت
و جناح ها «پس
از سپری شدن بیش
از دو ماه و از
دست رفتن
فرصت های
گرانبهایی
گناه عدم
توافق برای
امضای اعلامیه
را... به گردن
هم انداختند...
ولی عمل صدور
اعلامیه
مذکور در
خفقان آن تاریخ
حرکت موثری
بود و انعکاس
داخلی و جهانی
قابل توجهی
داشت؛ و باید
برای ثبت در
تاریخ گفته
شود که در آن
زمان اوضاع
چنان
نامطمئن و
حکومت فردی
تا آن حد
پابرجا بود
که دکتر بختیار،
دکتر سنجابی
و داریوش
فروهر پس از
صدور اعلامیه
چمدان های
وسائل زندان
خود را بستند
و در انتظار
مأمورین
ساواک
نشستند، ولی
عجیب بود که
بازداشتی
صورت نگرفت و
در نتیجه دل و
جرأت ها زیاد
شد و مسئله
نبودن
امضاءهای دیگر
در اعلامیه
بگو و مگوها
را زیادتر
کرد.۵»
«بعد از صدور
این اعلامیه،
یا نامه
سرگشاده، می
بایست فعالیت
سیاسی و حرکت
جامعه بر علیه
حکومت فردی
به نحوی
مجدداً آغاز
می شد. فعالین
جبهه ملی و در
رأس آنها
دکتر بختیار
در صدد
اجتماع و
تظاهر علنی
بودند و
دستگاه نیز
آماده و
مترصد سرکوب
این جماعت
بود. روز ٣۰/٨/۱٣۵۶ به
مناسب عید
قربان فرصتی
پیش آمد و جمعی
در نزدیکی
کاروانسرا
سنگیِ
معروف، جاده ی
کرج، در باغ
گلزار،
اجتماع
نمودند... حدود
ساعت چهار و نیم
بعداز ظهر
عمال رژیم در
لباس
کارگران
«متعصب و
عصبانی» با
چوب وچماق و
زنجیر به باغ
حمله ور شدند
و در ستیزی
فاتحانه سر و
دست و سینه
بود که
شکستند و
شکافتند. در این
جنگ غافلگیر
کننده ی
نابرابر
مانند همه ی
حاضرین که
مضروب و
مجروح شدند،
دکتر بختیار
نیز تمام
بدنش کبود شد
و دستش شکست و
با توجه به اینکه
همه را در بیابان
ها و باغ ها
تارومار و
پراکنده
کرده بودند
توانست حدود
ساعت ۱۲ شب
به منزل برسد
و بعد در بیمارستان
به معالجه
دست شکسته
بپردازد.
آثار شکستگی
و نقص دست پس
از بهبودی در
دکتر[ بختیار]
باقی مانده
است. و لابد
وقتی به آن
نگاه می کند یکی
دیگر از یادگارهای
لطف آریامهر
و مبارزات ۲۵ سال
گذشته را چون
پرده سینما
از برابر چشم
می گذراند.۶»
در تاریخ
ده دیماه
همان سال، یعنی
دو ماه پس از
آنچه به حادثه
ی کاروانسرا
سنگی معروف شد،
جیمی کارتر
که از خاور
دور بازمی
گشت برای سفر
رسمی کوتاهی
مهمان
پادشاه ایران
بود. شاه که می
دانست هدف از
این سفر تشویق
او به تغییر سیاست
داخلی در جهت
رعایت حقوق
بشر است از این
دیدار نگران
بود. اما
کارتر که مردی
مؤدب بود، و،
در عین حال نیز،
نه می خواست و
نه می توانست
در سیاست خود
نسبت به وضع
حاکم در ایران
چرخشی
ناگهانی و شدید
نشان دهد، در
سخنان رسمی و
علنی خود بیش
از هر چیز بر
پشتیبانی
دولت آمریکا
از شاه تأکیدورزید.
اما این
اظهارات
ظاهری کسی را
نمی فریفت و
همه می
دانستند که می
بایست در
سختگیری های
شاه نسبت به
مخالفان دیکتاتوری
انعطافی رخ
دهد، هرچند
درجه ی این
دگرگونی و
زمان آن بر کسی
معلوم نبود.
آغاز
اغتشاشات
و
گسترش عملیات
تروریستی
از آنجا
که در نظام های
فردی کمتر
کار مهمی بر
اساس تعقل
جمعی صورت می
گیرد، درست یک
هفته پس از
سفر رییس
جمهوری آمریکا
به ایران، یعنی
در تاریخ
هفده دیماه
بود که مقاله ی
توهین آمیز و
ابلهانه ای
با امضاء جعلی
احمد رشیدی
مطلق، در
مورد روح
الله خمینی
که وی در آن «سید
هندی» نامیده
شده بود،
ظاهراً به
ابتکار هویدا
وزیر دربار و
به قلم مشاور
مطبوعاتی وی،
در روزنامه ی
اطلاعات
منتشر شد و به
سازمان های
هوادار خمینی
که مترصد
فرصت بودند
بهانه ای داد
که با برانگیختن
احساسات
هواداران غیرسیاسی
اما متعصب
خود تظاهراتی
پی در پی، و هر
بار در شهری دیگر،
برپادارند و
ذهن جامعه را
از مسائل
اساسی کشور
که پیش از هر چیز
آزادی و اجرای
قانون اساسی
بود منحرف ساخته
به سوی اموری
منعطف سازند
که پرداختن
به آنها نمی
توانست دردی
از دردهای
واقعی و اساسی
مردم را
درمان کند.
رهبری این
تظاهرات در
دست گروهک های
هوادار خمینی
بود که در این
زمان هنوز جز
بخش کوچکی از
جامعه، که یا
از مبارزان سیاسی
با تجربه
بودند یا از
همان هواداران
نزدیک خود
او، کسی وی را
نمی شناخت. شک
نیست که این
تظاهرات نیز
علی رغم شکل و
ظاهر
متعصبانه ی دینی
آن در واقع ریشه
در نارضایی
عمومی شدیدی
داشت که سالیان
دراز در
ژرفنای
جامعه
انباشته
شده، برای
آشکار کردن
خود هیچگونه
مجرای سیاسی
سالمی نیافته
بود.
هواداران خمینی
که در آن
سالها، با
استفاده از
همه گونه تسهیلات
در راه تبلیغات
دینی و، از آن
جمله، حتی با
برخورداری
از یاری نیروهای
ملی دارنده ی
تمایلات شدید
دینی،
توانسته
بودند
جماعات وسیعی
از عامه ی
مردم را
بصورت نیمه
مخفی متشکل
سازند، با
کسب موفقیت
در برپایی این
تظاهرات هر
روز اعتماد
به نفس بیشتری
یافته، از این
پس، دیگر دست
به ابتکارت
گسترده تر و
جسورانه تری
می زدند. یکی
از این اعمال
آتش زدن
اماکن عمومی
بود. سینماها،
رستوران ها و
بانک ها در میان
آنچه محافل
متعصب دینی
آنها را
مظاهر رخنه ی
فرهنگی غرب و
از علل سستی
عقاید دینی می
دانستند جای
برجسته ای
داشتند.
شبکه های
سازمانی وسیع
این محافل با
رجوع به نوعی
از احساسات
مذهبی کور در
میان بی
فرهنگ ترین و
غیرسیاسی ترین
قشرهای
جامعه مشغول
به کار شده
تظاهرات وسیعی
در همه ی
شهرها به راه
انداخته
بودند. در
آغاز آن مرحله
طبیعی بود که
مخالفان دیکتاتوری،
غافل از خصلت
فاشیستی اینگونه
تظاهرات، از
نظاره ی
ناتوانی شاه
در
فرونشاندن این
حرکات احساس
خرسندی کنند.
اما این شبکه
ها رفته
رفته، با
اقدام به عملیات
تروریستی
چهره ی دیگر
خود را نیز
نشان می
دادند.
شنبه
۲۸ مرداد ١٣۵٧
هواداران خمینی
با آتش زدن سینما
رکس آبادان،
بیش از ۵۶۰ تن
از
تماشاگران
را سوزاندند.
در این واقعه
شماری کودک،
زن و مرد بیگناه
که حتی به بیش
از هفتصد تن نیز
برآورد شده
اند، جان
باختند. این
حادثه نتیجه ی
خشنترین
اقدام
انقلابیون
اسلامی از
آغاز فعالیت
آنها در یک
سال و نیمه ی پیش
از آن بود،
اما نه تنها
اقدام آنان
از این نوع. یک
روز پیش تر از
آن با آتشسوزی
سینما آریانای
مشهد، تنها
سه تن زنده
سوخته بودند.
حتی آتشسوزی
سینماها
واقعه های
منفردی از این
نوع نبود؛ در
آن سال هفته ای
نگذشته بود
که یک سینما، یک
بانک یا یک
رستوران را
آتش نزده
باشند. فردای
آتشسوزی سینما
رکس آبادان نیز
اسلامیون
متعصب سینما
ماکسیم شیراز
را منفجر
کرده بودند۷.
برای
امثال
مخالفانی که
در خارج از
کشور بودند،
با محدودیت
وسائل خبری
آن دوران که
کمترین
شباهتی به
وضع کنونی
نداشت، این
وقایع
نامحسوس
بود، مگر
آتشسوزی سینما
رکس که به دلیل
دامنه ی
فاجعه به گوش
همه ی جهانیان
رسید. اما
ناظران سیاسی
داخل کشور باید
متوجه می
شدند که نیروهایی
که دست به این
اعمال می
زدند قدرت
مخوفی بودند
که پیشرفت
کار آنها می
توانست همه ی
اساس و هستی
کشور را تهدیدکند.
با اینهمه گویی
نه شخص شاه و
نه، حتی،
اکثر رهبران
نیروهای
آزادیخواه
شدت خطر و عمق
فاجعه را لمس
نکرده بودند. تنها
کسانی می
توانستند از
حوادث جاری
آن سال دامنه ی
خطر را حدس
بزنند که
درباره ی
علائم پیشتاز
پیدایش رژیم
های فاشیستی
دانش و تجربه
ای کافی می
داشتند و از بیداری
سیاسی لازم
برخوردار می
بودند. لیکن
مگر اینگونه
شخصیت ها در میان
سرآمدان
جامعه ی ما
چند تن
بودند؟
اما، به
علت اهمیت
فوق العاده ی
آتشسوزی سینما
رکس آبادان،
آتش زدن شمار
بزرگی از اینگونه
اماکن در دو
ساله ی ۱٣۵۶ و ۱٣۵٧،
تحت الشعاع
آن قرار گرفت
و از یادها
رفت. واقعیت این
است که در سال ۱٣۵۶
دست کم ۵ سینما،
که ٣ دستگاه
آن متعلق به
پایتخت بود،
در کشور
دستخوش
آتشسوزی شده
بود۸. در
سال۱٣۵٧، که به
دنبال
انتشار
مقاله ی ١٧ دیماه
یادشده در
بالا، هواداران خمینی
اوضاع را
کاملاً در
جهت تمایلات
خود می دیدند،
این وضع با
آتشسوزی ٣۶
دستگاه سینما
که سینما رکس
آبادان یکی
از آنها، و رادیوسیتی
تهران معروف
ترین آنها
بود، شدتی
اعجاب انگیز
گرفت۹. یکی
از حوادثی که
به موقعیتی
برای حمله علیه
اماکن عمومی
تبدیل شد مرگ شیخ
احمد کافی از
واعظان و
منتقدان بی
پروای رژیم و
مخالفان
سرشناس آزادی
مراکز صرف
مشروبات الکلی،
در سی
ام مرداد
پنجاه وهفت،
در یک سانحه ی
رانندگی،
بود که در بعضی
از شهرها به
درگیری چندین
روزه ی
عزاداران و
مأموران و
حمله به سینماها
و کاباره ها
انجامید. روز
چهاردهم
مرداد،
محمـدرضا
شاه در پیامی
به مناسبت
هفتاد و دومین
سالگرد
انقلاب
مشروطه وعده
داد انتخابات
را صد در صد
آزاد
برگذارکند و
گفت مملکت در
حال توسعه سیاسی
و گسترش آزادی
های مدنی است.
خمینی ضمن رد
این وعده ی
شاه گفت که
هدف آن
«انحراف
اذهان از مسیر
عمومی حرکت
است.» در این پیام
منظور او از
«حرکت» چه بود؟
او در آستانه ی
شروع ماه
رمضان خواست
که مساجد به
کانون
مبارزه علیه
شاه تبدیل
شود. در تهران
مسجد قبا به
مرکزی مهم
برای افشاگری
علیه حکومت
تبدیل شد۱۰.
در نوزدهم همین
ماه، در
آستانه
برگذاری
دوازدهمین
دوره ی جشن
هنر شیراز،
جماعاتی در این
شهر دست به
اعتراض زدند
و مأموران
برای متفرق
کردن آنها از
گاز اشک آور
استفاده
کردند. همچنین
سالن
کنفرانس
دانشگاه
پهلوی شیراز
دچار آتشسوزی
شد. «زدوخورد شیراز
چندین روز
ادامهداشت
و به مرگ چند
نفر انجامید.
در اصفهان نیز
هتل شاه عباس
آتش زده شد و
به علت شدت
درگیری،
حکومت نظامی
اعلام و
جلسات دعا و
وعظ منعشد.
در تهران نیز
مخالفان شیشههای
چند بانک و سینما
را شکستند. خمینی
در پیامی
کشتار مردم شیراز
و اصفهان را
محکومکرد.۱۱»
در یکم شهریورماه
در تهران
تظاهرات
گستردهای رخداد و
تظاهرکنندگان
به برخی از
بانک ها، سینماها
و کاباره ها
حملهکردند.
با استعفای دولت
جمشید
آموزگار به
دنبال حوادث
بالا، جعفر
شریف امامی،
رییس مجلس
سنا، مامور
تشکیل دولت
«آشتی ملی» شد.
شریف امامی
برای جلب نظر
مراجع دینی و
مخالفان
مذهبی شاه،
از جمله تقویم
کشور را از شاهنشاهی
به هجری خورشیدی
(تقویم جلالی
سنتیِ ایران)
بازگرداند و
دستور تعطیل
تمام کازینوها
و قمارخانه
ها را نیز داد.
همچنین برخی
از روحانیون
از زندان
آزاد شدند. با
این حال شعلههای
ناآرامی به
بسیاری از
شهرهای دیگر
سرایتیافت۱۲
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱ مجموعه
ی تاریخ شفاهی
ایران، همان،
نوار دوم ب.
۲ پیشین،
نوار .... .
۳ مهندس
احمد زیرک
زاده، پرسش
های بی پاسخ
در سالهای
استثنائی،
به کوشش
ابوالحسن ضیاء
ظریفی و دکتر
خسرو سعیدی،
چاپ اول، ۱۳۵۷،
انتشارات نیلوفر،
تهران، صص. ۲۲۶ـ۲۲۷.
۴ پیشین،
ص. ۲۲۷.
۵
مرغ طوفان ، همان،
تارنمای
نهضت مقاومت
ملی ایران.
۶ پیشین.
۷ سعید بشیرتاش،
ابراهیم نبوی،
روزشمار یک
انقلاب، یکشنبه
۲۹ مرداد ۱۳۵۷ هجری
خورشیدی
برابر بیستم
اوت ۱۹۷۸ میلادی،
تاریخ
انتشار٣٠
مرداد ١٣٨٧.
۹ پیشین
۱۲ پیشین.
04.03.2023
علی
شاکری زند
برگهایی
از زندگی سیاسی
دکتر
شاپور بختیار*
* * * * *
بخش
پنجم
آغاز
بحران در
حکومت فردی
بختیار
یک شخص نیست؛
یک
راه است؛ راه
امروز و آیندهی
ایران
منشاءِ
آتشسوزی سینما
رکس
و انواع
واکنش ها در
برابر آن
حال مهم
است دانستهشود
که پس از
آتشسوزی سینما
رکس آبادان
واکنشهای
اسلامیون
متعصب، از یک
سو و سخنگویان
رسمی و غیررسمی
قدرت حاکم از
سوی دیگر، چه
بودهاست.
پیداست
که در آن زمان
که موج قدرتنمایی
حزباللهیها
هنوز همهی
کشور را فرانگرفتهبود،
با دامنهی غیرمنتظرهی
فاجعهی
آبادان که پذیرش
مسئولیت آن
جز ننگ و
بدنامی ابدی
چیزی به
بارنمیآورد،
هیچکس
حاضرنمیشد
چنین مسئولیتی
را بهعهدهگیرد.
از این رو بود
که خمینی
بلافاصله در
پیامی به ملت
ایران فاجعهی
سینما رکس را
«شاهکار شاه»
خواند. او ضمن
اظهار تأسف و
تاثر شدید از
این حادثه
دربارهی آن
گفت:
«قراین
شهادتمیدهد
که دست جنایتکار
دستگاه ظلم
در کار باشد.»
در این پیام
همچنین آمدهبود:
«[این] گفتار
شاه که
"تظاهرکنندگان
مخالف من،
وحشت بزرگ را
وعدهمیدهند"
و تکرار آن پس
از واقعه که
"این همان وعده
بوده است"
شاهد دیگری
بر توطئه است.۱»
او
با همان
عباراتِ
عوامانهی
همیشگی خود
افزودهبود:
«این مصیبت
دلخراش شاه
[کذا فی
الاصل؛
منظور او این
بوده: این مصیبت
انجام شده به
دست شاه (!)]،
شاهکار بزرگی
است تا [کذا؛
به کمک آن] به
تبلیغات وسیع
در داخل و
خارج دستزند
و به بوقها و
مطبوعات دستنشاندهی
داخل و نفعطلب
خارج
دستوردهد که
هر چه بیشتر
برای اغفال
مردم این جنایت
را [کذا؛ خبر
مربوط به این
جنایت را]
منتشر و [آن را]
به ملت محروم
و مظلوم ایران
نسبتدهند
تا در خارج،
ملت حقطلب ایران
را مردمی که
به هیچ ضابطهی
انسانی و
اسلامی
معتقد نیستند
معرفینماید.۲»
در این
زمان هم روح
الله خمینی و
هم مراجع
دولتی نسبت
به آتشسوزیِ یک
روز پیش از
فاجعهی
آبادان، که
در یک سینمای
مشهد رخدادهبود
و به روشنی
مسئولیتها
را نشانمیداد،
تجاهلکردند.
در آن روز نه
تنها یک سینمای
دیگری به دست
«انقلابیون»
آقای خمینی
طعمهی آتش
شدهبود
بلکه
مسئولان آن
کار با احساس
سربلندی نقش
خود را بهعهدهگرفتهبودند.
این آتشسوزی
همچنین با
چند مورد دیگر
از بمبگذاری،
آتشسوزی و
تخریب تأسیسات
مقارنتداشت،
اما گویی نه
روحالله خمینی
و نه مسئولان
کشور از وقوع
آنها نیز
کمترین
اطلاعی
نداشتهاند.
و البته هرکس
میداند که
برای افراد
مسئول حتی بیاطلاعی
از حوادثی هم
که پیرامون
آنها اظهار
نظر نادرست میکنند
نه تنها عذر
گناه محسوبنمیشود
بلکه بر شدت
آن گناه میافزاید.
درمطبوعات
دو روز بعد از
فاجعهی
مشهد دراین باره
چنین میخوانیم:
«انقلابیون
با بهآتشکشیدن
سینما آریانای
مشهد، سه نفر
را زندهزنده
سوزاندند. در ساعت ۳:۳۰ دقیقه
امروز نزدیک
اذان صبح،
عدهای از
انقلابیون،
سینما آریانا
را بهآتشکشیدند.
آنها با ریختن
پنج گالن بنزین
از راه درب
خروجی شیبدار
به داخل سینما،
آتشی را در این
سینما برافروختند
که شعلههای
آن در نخستین
لحظهها جان
سه نفر بیگناه
را گرفت. سهنفری
که بهطور فجیعی
زندهزنده
سوختند و
کشتهشدند
نظافتچی و
دوچرخهپاهای
سینما بودند
که شبها در
محل سینما میخوابیدند...
سرایدار سینما
هم در این
حادثه دچار
سوختگی شدید
شد و هم اینک
تحت مراقبتهای
شدید در بیمارستان
بستری است.
به علت وسعت
آتشسوزی،
ماموران آتشنشانی
اقدام به تخلیهی
خانهها و
مغازههای
اطراف سینما
کردند. پس از
آتشسوزی ویرانهای
از سینما آریانا
به جای ماندهاست.
شجاعی رئیس
آتشنشانی
مشهد و سه تن
از ماموران
او به نامهای
ملکوتی،
اسرمی و
اسداللهزاده
نیز در جریان
خاموشکردن
آتش دچار
سوختگی شدید
شدند و آنها
نیز در بخش
مراقبتهای
شدید بیمارستان
بستری هستند.»
«سازمان
توحیدی صف،
مسئولیت بمبگذاری
انتحاری در
رستوران خوانسالار
را که منجر
به کشتهشدن یک
تن و زخمی شدن ۴۵ تن از
جمله ۱۰
آمریکایی شد
بهعهدهگرفت.» سید مهدی
هاشمی در
اصفهان و
محمـد
بروجردی در
تهران از بنیانگذاران
این سازمان
اسلامگرا
هستند.»
«این
سازمان در
اطلاعیهی
خود اعلامکرد
که در انفجار
و آتشزدن
مشروبفروشیها،
سینماها و
بانکها در
ماههای
گذشته دستداشته
است.»
«حمله
به کاخ
جوانان که به
نظر این
سازمان مرکز
فساد بوده و نیز
منفجرکردن یک
دکل اصلی برق
نیز از جمله
فعالیتهای
این گروه
انقلابی است.
این سازمان
رستوران
خوانسالار
را مرکز فساد
اعلامکرد.۳»
پیش
از فاجعهی
آبادان و پس
از آن آتشسوزیهای
«انقلابی» و
حمله به بانکها
و رستورانها
با نارنجک و
بمب، که با
آتشسوزی
محلهی
بدنام پایتخت
موسوم به«قلعهی
شهرنو» و مرگ
چند تن از
ساکنان بختبرگشتهی
آن در ماههای
بعد (نک.
دورتر)، به
اوج رذالت رسید،
قطعنمیشد.
شرح نمونهای
از این جنایات
را، میتوان
در گزارش
مطبوعات آن
روز کشور
بطوری که
توسط سعید بشیر
تاش و ابراهیم
نبوی نقلشده
و ما اینجا
تکرارمیکنیم،
قرائتکرد.
« تعطیل
سینماهای
کشور. درحالیکه
رضا انواری رییس
انجمن سینماداران
امروز صبح
اعلامکرد
که بهعنوان
عزای ملی سینماهای
تهران تعطیل
هستند، سینماهای
شهرهای بزرگ
کشور از جمله
اهواز، رضاییه،
سنندج،
مشهد، اراک و
قزوین نیز
تعطیلکردند.
«در
تبریز نیز
شهربانی این
شهر به
مأموران
انتظامی این
شهر
دستورداد از
این پس
تماشاچیان
را هنگام
ورود به سالنهای
سینما مورد
بازرسی دقیق
بدنی
قراردهند.»
«بسیاری از
سینماها برای
جلوگیری از
بروز هرگونه
حادثهی
ناگوار تعطیلکردهاند.
تنها در دو
ماه گذشته ۲۹ سینمای
کشور بهآتشکشیدهشدند.»
«رهبران
انقلابی سینماها
را مرکز فحشا
و بخشی از
پروژهی رژیم
شاه و غرب برای
دورکردن
مردم کشور از
هویت خود میدانند.»
«بسیاری
از روحانیون
فیلمهای روی
پرده سینماها
را نیز خلاف
اسلام میدانند.
در چند هفته
اخیر تعداد سینماهای
آتش گرفته بهشدت
افزایشیافتهاست.»
«نام
بعضی از این سینماها
عبارت است از:
شهر فرنگ
اصفهان، شهر
نمایش بندر
عباس، سینمای
الیگودرز، سیلوانا
در میدان
ژالهی
تهران، هما در
همدان، آریا
در تبریز،
شهر فرنگ در
تبریز، سایونا
در شهباز
جنوبی
تهران،
نپتون در خیابان
دماوند
تهران، آریا
در مشهد (که سه
نفر [در آن]
کشتهشدند)،
کریستال رضاییه،
پارامونت شیراز
و رکس آبادان.»
«انقلابیون
رستوران
ماکسیم شیراز
را نیز
منفجرکردند.»
«در ساعت ۱۱صبح
امروز کافه
رستوران
«ماکسیم» واقع
در فلکهی
گاز شیراز براثر
انفجار یک
بمب، بهآتشکشیدهشد.»
«این بمب را
انقلابیون
درون یک سطل
در توالت
کافه
رستوران کارگذاشتهبودند.
با انفجار این
بمب صدای مهیبی
برخاست و دود
و آتش کافه
رستوران را
فراگرفت.»
«براثر
انفجار این
بمب یکی از
کارگران
کافه
رستوران بهنام
عسگر عسگری
که ۵۰ سال
دارد به سختی
آسیبدید و
به اورژانس بیمارستان
انتقالیافت.»
«وی
از ناحیهی
دو چشم به شدت
آسیبدیدهاست.
انفجار بمب
کافه
رستوران را
بهآتشکشید
و مأموران
آتشنشانی شیراز
بلافاصله در
محل حاضر
[شدند] و آتش را
خاموشساختند.»
«کرمانشاه:
انفجار
اتومبیل پر
از مواد
منفجره،
سرقت و آتشسوزی
بانک و کافه
قنادی.»
«پنج
مرد انقلابی
که مسلح به
مسلسل، کلت و
نارنجک
بودند، پس از حمله
به بانک
صادرات شعبه ی«بارفروشان»،
دوازده میلیون
ریال موجودی
اتومبیل
مخصوص جمعآوری
پول را که
مقابل بانک
پارکشدهبود
ربودند.»
«مردان
انقلابی پس
از این سرقت
که در ساعت ۱:۳۰ دقیقه
صورتگرفت
با اتومبیل پیکان
خود که نمرهی
مشهد داشت از
محل حادثه گریختند.»
«مأموران
شهربانی
اتومبیل
سارقین را در یکی
از خیابانهای
کرمانشاه پیداکرده
و به روبهروی
شهربانی
حرکتدادند.»
«این
اتومبیل که
پر از مواد
منفجره و
نارنجک بود
ساعتی بعد با
صدای مهیبی
منفجرشد و
آتشگرفت.
سارقین که
لهجهی غلیظ
عربی
داشتند،
لباس کردی
برتنکردهبودند.»
در همین
روز در
کرمانشاه
عدهای از
انقلابیون
پس از بهآتشکشیدن
یک کافهقنادی
در
کرمانشاه،
با یک اتومبیل
محل حادثه را
ترککردند.»
«کافه
قنادی عسگری
که در خیابان
سپه
کرمانشاه
قرارداشت براثر
این آتشسوزی
خسارت زیادی
دید. مأموران
آتشنشانی
پس از یکساعتونیم
تلاش موفق به
اطفای حریق
شدند.»
«روزنامه
اطلاعات نیز
در صفحهی
اول خود خبر
از کشتهشدن یک
کارمند بانک
صادرات در
اثر بهآتشکشیدهشدن
این بانک را
داد.۴»[ت. ا]
پس از
آتشسوزی ٢٨
مرداد
آبادان، داریوش
همایون
سخنگوی دولت
در پایان
جلسه هیأت وزیران،
دربارهی
آن به
خبرنگاران،
از جمله، چنین
گفت:
«من تصورنمیکنم
در دنیا جز در
دورانی که فاشیستها
در آلمان
حکومتمیکردند،
چنین اتفاقی
افتادهباشد.
تاکنون در هیچ
جای جهان هیچ
گروه تروریستی
نسبت به مردم
مملکت خودش
چنین وحشیگری
نکردهاست و
این حقیقتاً
پدیدهای
است که درباره
آن باید
فکرکرد و
مردم ایران
باید دربارهی
آن فکرکنند.»
او بهدنبال
این سخنان بهشدت
اعلامخطرکرد
و از همهی
محافل کشور
خواست که
دربارهی آن
موضعبگیرند.
و اضافهکرد:
«این [فاجعه] باید
با واکنش سخت
تودههای
مردم روبهروشود.
در عین این که
دولت وظایف
خودش را در این
باره انجاممیدهد،
مردم [نیز] باید
واکنشنشاندهند.
مردم باید این
اقدامات را
محکومبکنند
و عملاً نشانبدهند
که
تماشاگران و
قربانیان
سادهی این
وحشیگریها
نیستند.۵»
داریوش
همایون نگفت
که مردم، یا
«تودههای
مردم»که تا آن
زمان اجازهی
هیچ
اظهارنظری
نداشتند و نه
تنها بهصورت
جمعی (منظور
او از واژهی
«توده ها؟»)، بلکه
حتی بهصورت
فردی نیز نمیبایست
در امور کشور
خود کمترین
دخالتی میکردند،
چگونه بود که
حال میبایست
واردمیدانمیشدند.
آیا اظهار
نظر دستوری
«تودههای
مردم» ممکن
بود، و می
توانست جدیگرفتهشود؟
اما از
واکنش مورد
نظر او حتی در
رفتار و
گفتار متصدیان
رسمی امور هم
اثری دیدهنشد
و آنان
غالباً حتی
برخلاف آن
رفتارکردند.
تیمسار رزمی،
رئیس شهربانی
آبادان،
لابد برای
آنکه تیرهای
کینهی
اسلامیون
متعصب را
متوجه خود
نکند، اعلامکرد
اطمیناندارد
که مسببین این
فاجعه
وابسته به
گروه مارکسیست
ـ اسلامی
هستند و
افزود خوب میدانیم
که دشمنان ما
کمونیستها
هستند که از
احساسات
مذهبی مردم
سوءِ
استفاده میکنند۶.»
احمد
بنیاحمد
نمایندهی
تبریز گفت
آتشسوزی
«تصادفی» بودهاست.
عجیبتر از
آن سخنان
نمازی
استاندار
خوزستان است
که اعلاممیکند
این فاجعه
کار هیچ نوع
مسلمان حتی
از نوع افراطی
آن نیز نیست.
بسیاری
از روزنامه
نگاران
مشتهر به
آزادیخواهی
نیز دقیقاً
به نوای همین
ساز مینواختند. چنانکه
نشریه جنبش
علیاصغر
حاجسید
جوادی در همین
دام افتاده،
در شمارهی ۸،
فوقالعادهی
ویژهی
آبادان، مینویسد:
«دو
روز بعد از
مصاحبه
پادشاه و مقایسه
بین تمدن
بزرگ رژیم،
که محصولی جز
قتل و فساد و
دزدی در بیستوپنج
سال اخیر
نداشتهاست،
با برنامهی
وحشت بزرگ از
طرف شاه،
برنامهی
وحشت بزرگ با
فاجعه سینما
رکس آبادان و
قتل ۳۷۷ نفر بیگناه
اجراشد...۷» و
پیداست که این
اظهار همانا
انتساب جنایت
مخوف
آبادان، که
دهها مورد دیگر
نظیر آن به
دست حزباللهی
ها پیش از آن
رخدادهبود
و پس از آن نیز
رخ داد، به
نظام حاکم
بود، در حالی
که شواهد دیگری
نشانمیدهد
که ملیون
بخوبی از
مسئولیت این
گروه متعصب
در این
تبهکاریها
آگاه بودهاند؛
از آن جمله
چند مورد از
سخنان دکتر
سنجابی در
کتاب خاطرات
وی، امیدها و
ناامیدیها است
که طی آنها
گفتگوی او از
آتشسوزیها
بهروشنی بهمعنای
سخن از کاری
است که
هواداران خمینی
انجاممیدادهاند.
بهعنوان
مثال دکتر
سنجابی ضمن
شرح ملاقاتی
که در دوران
دولت بختیار
با خمینی
داشته و یادآوریهایی
که دربارهی
زیانهای
روش خشونتآمیز
به او کرده،
آنچه را که در
این مورد به
خمینی گوشزدکرده
به این صورت
بازگومیکند:
:«شبهنگام
بود که من به
اقامتگاه ایشان
در مدرسهی
علوی رفتم.
نگرانیهایی
از مقاومت یا
کودتای نظامیان
احساسمیشد.
... در اطاقشان
فقط سید احمد
فرزندشان
بود و من به ایشان
گفتم که "آقا
تبریکمیگویم،
انقلاب پیروزشده
و حل مشکل بختیار
بزودی صورتمیگیرد.
برای از میان
برداشتن این
باقیماندهی
رژیم به دو
ترتیب ممکن
است عملکرد. یکی
با درگیری
نظامی و
مسلحانه، دیگر
از راه عادی و
قانونی
موجود. به نظر
بنده درگیری
مسلحانه به این
صورت که مردم
بریزند به خیابانها
و مغازهها و
بانکها را
آتش بزنند...
علاوه بر اینکه
ممکن است با
مقاومت و
واکنش ارتش
روبروبشود
موجب کشتار و
خونریزی و
خرابی بسیار
خواهدشد".۸»
[ت. ا.]
و نیز در
شرح جلسهی
مشترکی که،
بنا به خواست
خمینی، با
موسوی اردبیلی
به نمایندگی
از سوی او، و
دکتر سعید رییس
مجلس داشته
تا او را به
گرفتن رأی
عدماعتماد
علیه دولت
بختیار قانعکنند،
از جمله چنین
میگوید:
«رییس
مجلس قول داد
که فردا در
مجلس اقدامبکند
ولی یا
نخواست یا
ازعهدهبرنیامد...
(...) تا اینکه
هجوم مردم به
خیابان ها شدت
و اوج گرفت و
روزبهروز دکانها
میسوخت،
بانک ها میسوخت،
سینماها و
مؤسسات
تجارتی بزرگ
میسوخت...۹»[ت.
ا.]
شش ماه
بعد از فاجعهی
آبادان، در
اواسط بهمنماه
که حزبالله
دیگر به تحاشی
درباره
مسئولیت
آتشسوزیهای
سینماها نیازی
نمیدید،
علاوه بر
ادامه به آتش
زدن مراکز
فروش و مصرف
نوشابههای
الکلی و
کارخانههای
آبجوسازی،
امکنهای را
آتشمیزد
که به منظور
سوزانیدن
آنها عاملان
در روز روشن و
درملاءِ عام عملمیکردند.
نمونهی بسیار
آشکار و
انکارناپذیر
آن آتشسوزی یک
محلهی
بدنام پایتخت
بود. حادثهی
خوفناک
آتشسوزی محلهی
بدنام تهران
آن روزگار
موسوم به «قلعهی
شهرنو» یکی
از گویاترین
رخدادهایی
است که نه
تنها در آن
مسئولیت حزبالله،
که حتی مایل
به پنهان
داشتن نقش
خود در آن هم
نبود، کاملاً
آشکار است،
بلکه میتواند
بهتر از هر
حادثهی دیگری
ماهیت
اجتماعی
مسببان آن را
به ما بشناساند.
روزنامه
اطلاعات دهم
بهمن ١٣۵٧ در
این باره
نوشتهبود:
«از حدود ساعت
پنج بعد از
ظهر در اطراف
"قلعهی شهر
نو" که روزی
آنجا را «قلعهی
خاموشان" و
زنانش را
"ساکنان
محلهی غم" میگفتند،
به تدریج
مردم اجتماعکردند.
مدت زیادی
نگذشت که
اجتماع
افراد با
تظاهرات
توأمشد.
ابتدا
مأموران
فرمانداری
نظامی از
مردم
خواستند که
پراکندهشوند
و پس از مدتی
اقدام به تیراندازی
هوایی کردند.
با رفتن
مأموران
دوباره
اجتماع کثیر
مردم در
اطراف محله
روسپیان تشکیلشد.»
«در
حدود ساعت شش
بعد از ظهر
چند تن از
جوانان به در
"قلعه" حملهکردند
و بعد جمعیت
به تبعیت از
آنها به خیابانهای
داخل "قلعه"
ریختند. در این
هنگام با وسایلی
که از قبل تهیهشدهبود،
خانهها و
مغازههای
داخل «قلعه» بهآتشکشیدهشد.»
«گروهی
به زنان ساکن
محله حملهکردند،
اما در این جریان
عدهی دیگری
از
تظاهرکنندگان
مانع واردساختن
صدمه به
ساکنان
"قلعه" شدند.
چند تن از
شاهدان عینی
اظهارداشتند
تعدادی از
روسپیان در این
وقایع مجروح
و دو تا سه نفر
کشتهشدهاند.»
«به این
ترتیب "روسپیخانهی
بزرگ شهر" بهآتشکشیدهشد.
آتشسوزی
ساعتها
«محلهی غم» را
میسوزاند و
خاکسترمیکرد.
مأموران آتشنشانی
که پیرو
اعلامیه قبلی
خود ضمن
اعلام
همبستگی با
مردم اعلامکردهبودند
از خاموش
کردن آتشهایی
که مردم
نخواهند،
خودداریخواهندکرد،
اقدامی برای
خاموشکردن
این آتشها
صورتندادند.۱۰»
در میان
اخبار مربوط
به این حادثهی
شرمآور عکسهایی
نیز منتشرشد
که یکی از
آنها منظرهی
دلخراش حمل
کالبد سوختهی
زنی بر سرِ
دست چند تن از
حاضران را
نشانمیدهد.
حادثهی
بالا یکی از
ننگینترین
و در عین حال
گویاترین
جنایاتی بود
که به دست
هواداران «غیور»
خمینی انجامیافت.
اگر جنایت
آبادان بیش
از حدِ تصور
هولناک بود،
جنایت واقع
در قلعهی
بدنام پایتخت،
که در آن جنایتکاران
از مأموران
آتشنشانی
هم خواستند
تا آتشها را
خاموشنکنند،
و حتی آن
مأمورا |