نشریۀ اینترنتی نهضت مقاومت ملی ایران

سایت رسمی N A M I R

صفحه نخست

 

 

برگهایی از زندگی سیاسی

دکتر شاپور بختیار

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

از بخش نخست تا بخش  بیست ودوم

بختیار یک شخص نیست؛ یک راه است؛ راه امروز و آینده‌ی ایران

 

22.01.2023

 

تاریخ به روال معمول نوشتهی فاتحانی بوده که همواره کوشیده‌اند تا حوادث آن را رخدادهای محتوم و اجتناب‌ناپذیری بنمایانند که در جهت تحقق سرنوشت از پیش تعیین‌شدهی آنان حرکت‌می‌کرده‌است.

الیاس کانِتی

 

علی شاکری زند

برگهایی از زندگی سیاسی

دکتر شاپور بختیار

*

جوانی، تحصیلات، مبارزه با نازیسم

بختیار یک شخص نیست؛ یک راه است؛ راه امروز و آینده‌ی ایران

 

شاپور بختیار یکی از فرزندان استثنائی ایرانزمین است که، درست به این دلیل که در انجام رسالت تاریخی بزرگ خود در جلوگیری از سقوط ایران در پرتگاه اسارت به کامیابی فوری دست‌نیافت و، به‌عکس، همان کسانی که وی برای ممانعت از سلطه‌ی مرگبارشان بر ملت ایران به میدان رفته‌بود بر آزادیخواهان و ایراندوستان غلبه‌یافتند و بر هستی ما مسلط شدند، نقش عظیم و منحصر به فرد او در تاریخ این کشور و این ملت بسیار ناشناخته ماند. اگر چه با گام عظیمی که در جهت نجات کشور برداشت نام او دیگر برای همیشه از صفحات تاریخ این کشور نازدودنی گردید و کسی یارای به فراموشی سپردن آن را ندارد اما نظام سفاک حاکمی که پس از دولت ملی او، آخرین دولت قانونی مشروطه‌ی ایران، بر کشور حاکم شد، افزون بر چند بار اقدام به قتل او که سرانجام در آن موفق گردید، همه‌ی توان خود را نیز برای محو نام او از حافظه‌ی ملی ما بکار‌برده‌است و می‌برد.

شاپور بختیار پس از آغاز زندگی اجتماعی خود با مبارزه‌ی سیاسی از همان ابتدای جوانی، نخست به نفع جمهوریخواهان اسپانیا و علیه کودتاچیان ژنرال فرانکو، و سپس علیه ارتش اشغالگر نازی در کشور فرانسه، مبارزاتی که به هنگام تحصیلات دانشگاهی در فرانسه بدانها گام‌نهاده‌بود، به میهن بازگشت و به حق داوطلب تدریس در دانشگاه تهران در رشته‌ی حقوق شد. اما به‌دنبال گزینش کس دیگری بجای او (نک. دورتر)، و پس از اشغال سمت‌هایی در وزارت کارِ نوبنیادِ کشور در شهر مهم کارگری اصفهان، و سپس آبادان، شهر کارگری دیگر آن زمان ایران که به‌علت وجود پالایشگاه نفت کشور و ستمی که از سوی شرکت نفت بر کارگران می‌رفت، موقعیت حساسی داشت، سمت‌های معاونت و سپس کفالت همین وزارتخانه را در دومین دولت دکتر مصدق به عهده گرفت. او پس از سقوط دولت ملی در نتیجه‌ی کودتای ۲۸ مرداد نیز سالیان دراز، گاه آزاد و گاه زندانی، نبرد در راه بازگشت به مشروطیت واقعی و استقلال کشور را با سرسختی کم‌نظیری دنبال‌کرد؛ تا روزی که، پس از یک ربع‌قرن مبارزه‌ی سرسختانه علیه حکومت فردی، در سخت‌ترین اوضاع، در حالی که کشور را بر لب پرتگاه نابودی می‌دید، به‌منظور پیشگیری از این خطر مهیب حاضر شد سمت نخست‌وزیری را به‌امید برقراری حکومت قانون و عدالت بر عهده گیرد؛ و هرچند در آن زمان نتوانست بر خطر بزرگی که بیشتر از هر کس بدان پی‌برده و به‌حق از آن بیمناک بود فائق‌آید، اما با قبول رسالت تاریخی جسارت‌آمیز و استثنائی خود رَدّپایی جاودانه، برای نشان‌دادن راه مبارزات آینده و به‌نشانه‌ی زنده بودن و آزادگی ایرانی، برجای‌گذارد.

هرچند که پس از شش ماه زندگی مخفی در پایتخت توانست با گذرنامه‌ی فرانسوی و به کمک سرویس‌های مخفی دولت فرانسه، که رییس جمهوری آن زمان آن، والری ژیسکار دِستَن، خدمات او به آزادی ملت فرانسه در نهضت مقاومت ملی این کشور را از یادنبرده‌بود، از کشور بیرون‌آمده به خاک کشوری وارد‌شود که در جوانی در راه آزادی آن نیز فداکاری‌های بزرگی کرده‌بود، اما، سران تبهکار نظام جدید که در وجود او سرسخت‌ترین و هوشمند‌ترین دشمن خود را می‌دیدند از همان آغاز خروج وی از کشور همه‌ی دوائر دولتی و نیروهای وسیع تروریستی خود در ایران و سراسر دستگاه‌های تروریستی خود در سراسر جهان را برای ازمیان‌برداشتن او به حرکت درآوردند تا جایی که علی‌رغم شکست دو برنامه‌ی نخستین آنان که از آنها اطلاع داریم و قتل دو فرانسوی در طی انجام یکی از آنها، سرانجام توانستند با کشتن وی در روز پانزدهم مردادماه ١٣٧٠ وجود جسمانی وی را از سرِ راه خود بردارند. با قتل فجیع شاپور بختیار که خبر آن همچون غرش رعدی در سراسر جهان طنین‌افکن شد، اگرچه نُماد انکارناپذیر عدم‌مشروعیت جمهوری اسلامی و دشمن آشتی‌ناپذیر آن از میان برداشته‌می‌شد، اما جایگاه والای نام وی و آوازه‌ی آزادیخواهی و سرسختی او در دفاع از منافع ایران و ایرانی در حافظه‌ی تاریخی این ملت نیرومندتر و پایدارتر از همیشه بازمی‌شد. شاپور بختیار در زمانی که در راه ایران و آزادی آن جان‌می‌داد هفتادوهفت سال بیشتر نداشت و هنوز از قدرت جسمانی و سلامت نسبی متناسب با سن خود به نحوی شایسته بهره‌مند بود. با اینهمه شاید او در بهترین حالت نمی‌توانست بیش از ده تا پانزده سال دیگر از توان جسمی و فکری لازم برای ادامه‌ی فعالیت مؤثر در مبارزه‌ی سیاسی خود برخوردار بماند. اما کارگردانان نظام حاکم که از مشروعیت قدرت خود و تأمین آینده‌ی آن حتی به مدت ده سال هم اطمینان نداشتند بهترین بیمه برای دوام این حکومت را در نابود ساختن مخالفان سرسخت و خاصه آزاده‌ترین و مصمم‌ترین آنان می‌دیدند. بدین جهت برای انجام این جنایت یک لحظه را هم ازدست‌ندادند. لیکن آنان نمی‌دانستند که با حذف جسمانی مردی که، در فراسوی اراده و دلاوری او، اندیشه‌ی سیاسی و قدرت تمیز وی بود که او را از دیگر مخالفان آنان متمایز و ممتاز می‌ساخت، ناخواسته نام او و، همراه با آن، اندیشه‌ی سیاسی شکست‌ناپذیرش را درخشش و دوامی بیمانند می‌بخشیدند. در حالی که بازیگران ضدانقلاب اسلامی بهمن ماه ١٣۵٧ یکی پس از دیگری از خاطره‌ها محومی‌شوند و نام‌هایشان به سرعت از اذهان عمومی فراموش‌می‌گردد، نام شاپور بختیار نه فقط پس از رودررویی تاریخی‌اش با خمینی در قلب تاریخ معاصر ایران جای‌گرفت بلکه پس از قتل ناجوانمردانه‌ی او باز هم هر روز بلندتر و پرطنین‌تر شد. از این رو آن دشمنان که با همه‌ی امکانات عظیمی که به کار انداخته‌بودند تیر خود را به‌سنگ‌خورده می‌دیدند، از آن پس کوشیده‌اند و می‌کوشند، همانگونه که با نام مصدق عمل‌کرده و از جمله با عَلَم کردن نام‌هایی چون نام احمد قوام و سعی در انتشار کتاب درباره‌ی «خدمات» او در برابر نام رهبر فقید نهضت ملی رقیب بتراشند، از انجام توطئه‌های مشابهی در برابر نام شاپور بختیار هم غفلت‌نکردند و کوشیدند تا حد ممکن قلم‌هایی مزدور و مانند همیشه تُنُک‌مایه را بخرند و علیه آن بسیج‌کنند؛ در این راه نیز با توسل به همان تزویر آزمایش‌شده علیه نام مصدق، یعنی پوشانیدن لباس «تاریخ‌نگار بیطرف» بر تن تبلیغات‌چیان حرفه‌ایِ خریداری‌شده، و البته مانند همیشه بی‌استعداد، علیه بختیار، و همراه با او تمامی نهضت ملی، از شخص مصدق گرفته تا جبهه ملی و آخرین نخست وزیری که از صفوف آن برخاسته‌بود، مانیفست‌های چندصد صفحه‌ای بنویسند و با پشتیبانی عملی بوق و کرنای نظام منتشر‌سازند. البته ما به حکم تجربه می‌دانیم که همه‌ی این کوشش‌ها نیز مانند دیگر تلاش‌های بیخردانه‌ی آنان عبث خواهد‌بود، اما این درست بدین دلیل است که ملت ایران هنوز زنده است و همواره وجدان‌های بیدار و وظیفه‌شناسی هستند که می‌دانند ادای حق خدمتگزاران بزرگ و پاکبازی چون بختیار نیز بخش پرارجی از ادای حقیقت در برابر تاریخ و خدمت به نسل‌های آینده‌ی کشور است.

به یقین انجام این وظیفه کاری بس دشوار است اما تردید نیست که در آینده بسیاری از هموطنانِ بختیار و حتی پژوهشگران انیرانی بدان همت‌خواهند‌گماشت و، اگر نه همه، دست کم برخی از آنان، با رعایت حداکثر بیطرفی علمی و تاریخ‌نگارانه و با بهره‌جویی از امکانات وسیعتری که امروز هنوز از دسترس ما بیرون هستند به کشف و ادای حقیقت در این زمینه خواهند‌پرداخت.

سخن از بیطرفی علمی در این مهم را نمی‌باید به‌ تعارف و دعای خیر تعبیرکرد. در کشوری که از آغاز مشروطه قانون آزادی بیان را در خدمت کشف و ترویج حقیقت و حرمت تحقیق و تعالی دانش تضمین‌کرد، تا امروز، این حقِ حیاتی بر روی هم بیش از ۱۹ سال برقرار نبود و سه دوره‌ی دیکتاتوری که مجموعاً نزدیک به هشتاد سال را دربرمی گیرد آن را به دردناکترین شکل زیرپاگذاشتند. در این سه دوره، و خاصه در آخرین آنها که با جمهوری اسلامی برقرار شد، چاپلوسی نسبت به صاحبان و مراجع قدرت، قلب حقیقت در خدمت قدرت حاکم، و تحریف حقایق تاریخی تا حد افسانه‌سرایی های جنون‌آمیز سیاسی و ایدئولوژیک، نه فقط از سوی مزدوران حکومتی، بلکه حتی از راه سرایت آن به جامعه، از سوی بسیاری از مخالفان حاکمان، فضیلت انسانی و اخلاقیِ حقیقت‌جویی و حقیقت‌گویی را خوار‌ساخت و به‌دست‌فراموشی‌سپرد. حاکمان روز که اکثر آنان خود نیز از دانش تاریخی بهره‌ی درستی نداشتند بجای آن که جستجو و ترویج حقیقت را به صورت یک فضیلت انسانی و مدنی در خدمت آگاهی بیشتر و خودآگاهی ملی و در جهت عشق به دانش رایج و مرسوم‌کنند، با تبدیل تاریخ دین به جعل و افسانه‌سرایی و قلب تاریخ ملی، خواه با حماسی‌ساختن زندگی پادشاهان زمانه و خواه با تحریف آن در خدمت تبلیغات نادرست دینی و ایدئولوژیکی، کوشیدند تا تاریخ را همچون ابزاری در خدمت مشروعیت‌بخشیدن به سلطه‌ی ناروای خود به‌کاربرند. در جامعه‌ای پرورش‌یافته در میدان جاذبه‌ی چنین آموزش‌وپرورشی کمتر کسی را می‌توان یافت که به وجود حقیقتی در فراسوی گزاره‌ها و گزارش‌های ساختگی و سودجویانه باورداشته‌باشد یا دست‌کم درکوشش برای دستیابی به آن نتیجه‌ی مثبتی تصورکند.

پیداست که در یک چنین فضای فرهنگی سخن از نگارش بیطرفانه‌ی تاریخچه‌ی زندگی یک رهبر سیاسی که الزاماً دوستان و دشمنان بسیاری نیز دارد می‌تواند با تردید و ناباوری بسیاری روبرو گردد، بویژه آنکه مدعی چنین کوششی، باورهای شخصی خود را پنهان‌نکرده، در همان حال که نگاهداری جانب حقیقت را بزرگترین وظیفه‌ی خود اعلام‌می‌کند، از همان ابتدا به روشنی و بدون هیچ پرده‌پوشی، هواداری خود از یکی از جوانب منازعات را نیز بیان‌دارد. در نتیجه، به‌ حق این پرسش برای هر خواننده‌ای طرح‌می‌شود که چگونه می‌توان در عین رعایت بیطرفی علمی جانب یک طرف را نیز نگاه‌داشت. پرسش مهم است و پاسخ آن هم چندان ساده نیست. اما اگر ما از به پیش کشیدن آن باکی نداریم از آن روست که پیش از خواننده‌ی خود و اقدام به چنین کاری بدان اندیشیده‌ایم.

باید دانست که اقدام به جستجوی غیرجانبدارانه‌ی حقیقت هیچگاه، حتی در علوم طبیعی که دقیق‌ترین علوم اند، بدین معنی نیست که پژوهشگر پیش از آغاز به کار خود چیزی نمی‌داند و به حقیقتی باور‌ندارد. اگر چنین بود اساساً این پرسش پیش می‌آمد که پس انگیزه‌ی او برای این کار چیست. زیرا هر پژوهشگری پیش از آغاز کار خود انگیزه‌هایی دارد و در پسِ‌ِپشت این انگیزه‌ها نیز آموخته‌ها و باورهایی قراردارد. بدون آن آموخته‌ها، و باورهای زاده‌‌ی آنها، هیچگونه جستجوی حقیقت نه ممکن است و نه حتی انگیزه و معنایی می‌تواندداشت. اما تفاوت پژهشگر جویای حقیقت با کسی که در پی یافتن وسائلی برای تأیید پیشداوری‌های خویش است در اینجاست که، در همان حال که این یک هرچه را که با باورهای او سازگار نبود کنارمی‌گذارد، آن دیگری به‌عکس، به‌دنبال آنها می‌رود، و چه بسا که با پشتکاری بیشتر؛ چه او حقیقت را نه برای خود که برای خود حقیقت و زیبایی آن و شادمانی حاصل از دستیابی بدان می‌خواهد و می‌داند که با دروغ گفتن به خود این شادکامی به دست نمی‌آید و گام برداشتن بر زمین لرزانِ دروغگویی به خود جز پوچی و رسوایی ثمره‌ای ندارد. به همین سبب نیز هست که هر مَنِشی برای جستجوی حقیقت ساخته‌نشده‌است، چه شادمانی حاصل از دستیابی به حقیقت برای همه کس معنی ندارد و حتی فهم آن برای بسیار کسان دشوار است! افزون بر این جستجوی حقیقت در هر قلمرو که باشد، ضمن سختکوشی مرارت، نیازمند روش‌هایی شناخته شده و آزمایششده نیز هست که باید ورزیدگی در کاربرد آنها را نیز بر آن اضافهکرد و بدون آنها، حتی با وجود نیت درست، جوینده میتواند دچار لغزشهای خطرناک و شبهه های بزرگ و کوچک گردد.

کودکی و نوجوانی

شاپور بختیار فرزند محمـدرضا بختیاری، ملقب به سردار فاتح، و ناز‌بیگم بختیاری دختر نجفقلی خان صمصام‌السلطنه‌ی بختیاری، در تیرماه ۱۲۹۳ ه. ش. (ژوئن ۱۹۱۴ میلادی)، در کنوک، روستایی میان کوه کلار و سبزکوه، در میان کوه‌های سربه‌فلک‌کشیده‌ی زاگرس و واقع در چهارمحال بختیاری، دیده‌ به جهان گشود. در نتیجه او از سوی مادری نوادهی صمصام السلطنه ی بختیاری بود. صمصام السلطنه فاتح اصفهان در برابر نیروهای مستبدین و یکی از تصمیم گیرندگان اصلی در فتح پایتخت در برابر قزاقان لیاخوف بود. او از بنیانگذاران بزرگ مشروطه و از نخست‌وزیران این نظام جدید ایران بود. به هنگام تولد شاپور بختیار از پیروزی آزادیخواهان تبریز به رهبری ستارخان و باقرخان و سپس فتح تهران به دست سواران بختیاری به سرکردگی علیقلی خان سردار اسعد بختیاری عموی مادری وی، و با شرکت پدرش که لقب سردار فاتح یافت، و مجاهدان گیلان و تسلیم سرهنگ لیاخوف فرماندهِ تیپ قزاق در سال ۱۲۸۸ هجری ش.، یعنی برکناری محمـدعلی شاه قاجار و پناهندگی او به سفارت روسیهی تزاری و پایان استبداد صغیر، پنج سال بیشتر نمیگذشت. روستای محل تولد وی پس از پیروزیهای پدر در جریان فتح تهران و نامیدهشدن او به لقب سردار فاتح، «فاتح آباد» خوانده‌شد.

سال ۱۹۱۴ میلادی همچنین، در تاریخ حوادث بزرگ جهان، مصادف با قتل فرانسوا فردیناند، ولیعهد اتریش در سَرایِه وُو بود؛ رویدادی که برای آتش افروزان جنگ جهانی یکم بهانه‌ی لازم را فراهم‌کرده‌بود، و در همین سال بود که ژان ژورس، رهبر صلحدوست حزب سوسیالیست فرانسه و یکی از بنیانگذاران آن که با تمام نیروی اندیشه و نفوذ کلام خود علیه جنگ و بر ضد رأی سوسیالیست‌ها به بودجه‌ی جنگ در مجالس کشورهای طرف‌ جنگ مبارزه‌می‌کرد به دست یک جوان ناسیونالیست جنگ‌طلب فرانسوی کشته‌شد. در ایران چند سال از پیروزی انقلاب مشروطه می‌گذشت و بختیاری‌ها نقش مهمی در اداره‌ی امور کشور ایفامی‌کردند. با وقوع انقلاب دموکراتیک فوریه در روسیه، و سپس چند ماه پس از آن، به قدرت رسیدن حزب بلشویک در این کشور و پایان جنگ که در کشمکش دو استعمار انگلیس و روس در ایران، تعادل قدرت میان آنها بر هم خورد، حضور مستقیم روس و انگلیس در ایران نیز پایان‌یافت؛ استعمار انگلیس که برای حفظ منافع خود در ایران خواهان یک قدرت اداری متمرکز اما زیر نفوذ خود در این کشور بود، پس از شکست قرارداد استعماری ۱۹۱۹ وثوق الدوله، با کودتایی به دست تیپ قزاق و با هدایت ژنرال انگلیسی، آیرون ساید، ابتدا دولت صد روزه‌ی سید ضیاء طباطبایی ـ رضاخان، را بر سر کار آورد که پس از پنج سال نیز سرانجام به سلطنت رضاشاه که در بخش دوم خود به فلج طولانی اصول نظام مشروطه رسید، انجامید.

در زندگی شاپور بختیار، کودتای ۱۲۹۹ تیپ قزاق، که به دنبال آن دکتر مصدق از حکم احمد شاه به انتصاب سید ضیاء الدین طباطبایی و اطاعت از دولت کودتا سرپیچیده، از والیگری فارس استعفاداد و به ایلات بختیاری پناهنده شد، مصادف با پنج‌سالگی او بود. و دو سال پس از آن، در هفت‌سالگی بود که او مادر خود را از دست داد. او که در کودکی یک خواهر و یک برادر خردسال را نیز از‌دست‌داده‌بود از همسر دوم پدر صاحب برادری به‌نام عبدالرسول شد.

پدر وی، سردار فاتح که وی نیز، چنان که گفتیم، در فتح پایتخت شرکت داشت، مردی فرهنگ دوست و به شدت دوستدار ادب فارسی بود که، علی‌رغم فقدان نظام درسی جدید در کودکی و جوانی او، پس از تحصیلات مرسوم آن زمان توانسته‌بود کمبودهای خود را از راه مطالعه‌ی شخصی و با گردآوردن کتابخانه‌ای بس بزرگ جبران‌کرده تا حد مقدور با دانش زمانه و بیشتر از هر چیز با ادبیات فارسی و عربی آشنایی‌حاصل‌کند.

از همین روی وی به تحصیلات فرزند خود شاپور بسیار اهمیت‌می‌داد و او را به هر طریق در این راه تشویق‌کرده، با تمام نیرو در فراهم ساختن امکانات برای پیشرفت هرچه بیشتر و بهتر وی در آموزش می‌کوشید. از ابتکارات وی یکی این بود که چون از علاقه‌ی فرزندش به سوارکاری آگاه بود برای اجازه‌ی این کار به وی با او شرط‌کرده‌بود که برای این منظور باید هر بار سی بیت از اشعار شعرای بزرگ فارسی را ازبرکند؛ ابتکاری که سبب‌شد او در همان نوجوانی ده‌هزار بیت از اشعار بزرگان پارسی‌گوی را از بر داشته‌باشد و پس از آن نیز که زبان فرانسه را آموخت به اشعار این زبان و شاعران فرانسوی نیز عشق‌بورزد.

وی تحصیلات ابتدایی را در خانه‌ی پدری و بخشی از آموزش متوسطه را در مدرسهی صارمیهی اصفهان گذراند و سپس با عزیمت به لبنان در بیروت دنبال کرد. او توانست در این شهر علاوه بر زبان فرانسه، مبانی زبانهای انگلیسی و آلمانی را هم بیاموزد و با عربی نیز که پایه های آن را در ایران آموخته‌بود آشنایی کامل کسب‌کند. پس از پایان دوران متوسطه با دریافت پایان نامه‌ی فرانسوی، یا «باکالوُرِئا»، در رشته‌ی ریاضی، در سال ۱۳۱۳ برای ادامه‌ی تحصیل به فرانسه عزیمت‌کرد و، ابتدا برای تکمیل و تقویت آموزش دوران متوسطه، در دبیرستان هانری چهارم و سپس در دبیرستان لویی لوگران که هر دو از ممتازترین مدارس متوسطه‌ی پاریس به‌شمارمی‌آیند ثبت‌نام‌کرد. اما در همان ابتدای کار او در پاریس، یعنی سیزده سال پس از فقدان مادر بود که خبر اعدام پدرش، که رضاشاه وی را با شماری دیگر از سران بختیاری به جوخه‌ی آتش سپرده‌بود، به وی رسید.

او خود در این باره چنین نوشته‌است: «در زمان رضاشاه ، بخاطر رفتار مخالفی كه خانواده‌ی من در برابر تقاضاهای انگلیسی‌ها داشتند و ایستادگی‌هایی كه كردند مورد خشم شاه قرارگرفتند و رضاشاه بر آن شد تا خانواده‌ی ما را ناتوان‌كند وسران آنرا نابودسازد.»

با دریافت این خبر او چاره‌ای جز بازگشت به ایران ندید و به‌سرعت عازم وطن شد. اقامت وی در ایران که ابتدا صرف امور خانوادگی و سپس تقاضا و دریافت مجدد جواز سفر به فرانسه شد، حدود دو سال به‌درازاکشید و وی سرانجام توانست، در سال ۱۳۱۵، به فرانسه بازگردد. کسی که در آن دوران سخت سوگ پدر و پریشانی زندگی با پشتیبانی کامل از وی و پشتگرمی‌هایی که به او داد بار دیگر عزم بازگشت به فرانسه و ادامه‌ی تحصیل را در او تقویت‌کرد عموی وی، پدر دکتر عباسقلی بختیار بود، که سال‌ها پس از آن در دولت او وزارت صنایع را برعهده‌گرفت و تا آخرین ساعات زندگی به وی وفادار ماند.

تحصیلات دانشگاهی

 و آغاز مبارزه سیاسی

شاپور بختیار، پس از دریافت مجدد پایان نامه‌ی متوسطه از دبیرستان لویی لوگران پاریس، در دانشگاه سوربون و دانشکده‌های دیگری در رشته‌های فلسفه و حقوق و علوم سیاسی ثبت‌نام‌کرد و پس از چند سال، با موفقیت در گذراندن امتحانات، لیسانس خود در این رشته‌ها را دریافت‌داشت.

در سالهای تحصیل او در پاریس بود که شورش نظامی ژنرال فرانکو علیه دولت جمهوری اسپانیا روی‌داد و او در این ماجرا به نفع جمهوریخواهان اسپانیا وارد مبارزه شد. در زندگی نامه‌ی کوتاهی به قلم خود، درباره‌ی این دوران زندگی‌اش چنین می‌گوید:

«هنگامی كه من در كار نام‌نویسی در مدرسه‌ی "لوئی لوگران" بودم، جنگ داخلی اسپانیا آغازشده‌بود و این سرآغازی برای زندگانی سیاسی من بود.» کسانی که گویا جز نام بریگاد انترناسیونال را نشنیده‌اند تصورکرده اند که شاید شاپور بختیار برای مبارزه با فرانکیسم به عضویت آن درآمده‌بوده‌است. برای رفع چنین خطایی بهتر است از چند منبعی که او خود در آنها در این باره توضیح‌می‌دهد کسب اطلاع کنیم. او در همان زندگی نامه‌ی کوتاه خود در این باره چنین می‌گوید:«من، از چگونگی كودتای فرانكو علیه یك حكومت قانونی یعنی رژیم جمهوری‌خواهان به سختی رنج‌می‌بردم و از همین رو با گروهی از هم‌باوران خود در تظاهرات و زدوخوردهائی كه به‌سود جمهوری‌خواهان بود شركت‌میكردم۱. » در کتاب یکرنگی نیز، آنجا که سخن به مقدمات آغاز جنگ جهانی دوم می‌رسد می‌نویسد:« مدت مدیدی بود که آینده‌ی جهان مرا به خود مشغول‌داشته‌بود. من در جنگ جمهوری‌خواهان اسپاینا علیه فرانکو خود را بسیج‌کردم. نه ازاین جهت که رفتار جمهوریخواهان، نیروهایی که «جبهه‌ی مردمی» نامیده‌می‌شدند، مورد تأیید من بود؛ بل، از این رو که در این ماجرا اساس قانونی کشور آشکارا زیر پا گذاشته‌شده‌بود. من هوادار قانونم؛ نمی‌توانستم بپذیرم که کسی، مانند فرانکو، خود را منشاءِ قانون قلمداد‌کند و در نتیجه خودسرانه بگوید: "من در کار مداخله می‌کنم زیرا نمی‌خواهم چنین شود یا چنان شود۲". »

و سی‌وشش سال پس از آن نیز می‌بینیم، وقتی خمینی می‌گوید من تصمیم‌می‌گیرم که منشاءِ قانون چه باشد و مجری قانون که، او با همان اعتقاد خلل‌ناپذیر و قاطعیت به خودسری او پاسخ‌می‌دهد.

سپس در همانجا می افزاید: «لازم است یک نکته‌ی تاریخی را روشن سازم. من هرگز عضو بریگادهای انترناسیونال نشدم. حقیقت این است که به دنبال کودتای فرانکو سازمان‌هایی برای جمهوریخواهان کمک مالی گردمی‌آوردند، تراکت پخش‌می‌کردند، میتینگ برگذار‌می‌کردند، علیه فرانکیست‌ها و به‌نفع جمهوریخواهان تظاهرات برپامی‌داشتند. من جزو آنها بودم۳. »

در سخنرانی خود در اولین کنگره‌ی جبهه ملی ایران، در سال۱۳۳۱، نیز در این باره چنین توضیح می‌دهد:

«... من از سال ۱۹۳۶ مسیحی که بر علیه فرانکو و دیکتاتوری او در سازمان دانشجویان وابسته به حقوق بشر فعالیت‌می‌کردم و با فاشیسم و دیکتاتوری هیتلر جنگ‌کردم نمی‌توانم در میدان مبارزه برای وطن در صف دوم واقع‌شوم۴. »

اما سرانجام جنگ داخلی اسپانیا با شکست جمهوریخواهان و استقرار دیکتاتوری ژنرال فرانکو پایان‌یافت.

 از این پس، اگر پیشامد بزرگ جنگ جهانی دوم رخ‌نمی‌داد، راه برای پژوهش وی به منظور تنظیم رساله‌ی دوران دکترا و دریافت این عنوان باز بود، و بدین منظور بود که وی برای این کار ثبت‌نام و به جستجوی موضوعی برای رساله‌ی خود آغازکرد.

درباره ی تحصیلاتش در دانشگاه های پاریس نیز خود او چنین می نویسد:

«درسال ۱۹۳۹ لیسانس های خود را در رشته‌ی حقوق قضائی از دانشكده‌ی حقوق، در رشته‌ی فلسفه از دانشگاه سوربن، و در رشته‌ی علوم سیاسی از مدرسه‌ی علوم سیاسی دریافت‌داشتم و سپس در رشته‌ی اقتصاد عمومی نام‌نویسی‌كردم.»

 درباره ی جنگ جهانی دوم و مشارکت داوطلبانه اش در ارتش فرانسه از قول او چنین می‌خوانیم:

«با درگیر شدن جنگ جهانی دوّم به راستی تولد سیاسی من صورت‌پذیرفت و از آن پس بستر حركت اندیشه‌ی سیاسی من روشن و استوار باقی ماند.»

«...داوطلبانه در رژیمان [هنگ] سوّم "اورلئان"، بخش ۹۸ توپخانه، بصورت شاگرد افسر به خدمت سربازی درآمدم و به نقطه‌ای در ۲۰ كیلومتری غرب فونتن بلوُ۵ برای آموزش سپاهی‌گری اعزام‌شدم. » و در کتاب یکرنگی دراین باره می‌افزاید: «ناچار بودم تا ماه مارس (۱۹۴۰) انتظار بکشم تا سرانجام به تیپ ۳۰ اُم توپخانه‌ی اورلئان ملحق‌شوم. چون داوطلب بودم می‌توانستم رسته‌ام را انتخاب‌کنم. به خاطر دارم که ابتدا به واحد ۹۸ توپخانه و سپس به واحد ۹۹ منتقل‌شدم.»

و نیز: دیری نگذشت كه واحد ما به نقطه‌ای پشت خط ماژینو۶ منتقل‌شد. درحمله دهم مه هیتلر به خط ماژینو و محاصره سپاهیان ما با هزاران زحمت توانستیم از سمت راست پاریس به سوی بخشهای مركزی فرانسه و از آنجا به نزدیكی مرزهای [کوه‌های] پیرنه عقب بنشینیم۷. » باید اضافه کرد که چون او خود را به عنوان داوطلب برای شرکت در جنگ معرفی کرد مسئولان ارتشی خواستند وی را به استخدام لژیون خارجی ها درآورند. این بخش ارتش فرانسه مرکب از بیگانگان، محکومان و واخوردگان اجتماعی بود که راه دیگری برای زندگی و بخشودگی اعمال خلاف قانون گذشته‌ی خود نمی‌یافتند. بختیار که برای مبارزه‌ای شرافتمندانه در راه آرمانهایش به ارتش فرانسه روی‌آورده‌بود به شدت با این پیشنهاد مخالفت‌کرد و حاضر نشد زیر بار چنین خفتی برود. در این باره می‌نویسد: «من تصمیمم را گرفته بودم؛ می دانستم نمی‌توانم از این ماجرا[اشغال فرانسه بدست آلمان نازی] برکناربمانم. ... می‌خواستم به عنوان داوطلب در ارتش فرانسه نام‌نویسی‌نمایم. برای این کار به نیس رفتم. در آنجا از همه جواب سربالا شنیدم؛ می گفتند "شما که ساکن پاریس هستید در همانجا هم اقدام کنید۸".»

«حیرت‌آور بود. با کسی که حاضر بود جانش را برای این کشور بدهد چنین رفتارمی‌کردند!» پس از اینها درباره‌ی چگونگی پذیرش نهایی و تمرین‌های نظامی و تعیین واحدهایی که در آنها به جبهه اعزام‌می‌شود، شرح مفصلی می‌دهد. در پیِ توضیحاتی درباره‌ی ناآمادگی های ارتش فرانسه در مقایسه با ارتش آلمان، و شرح ماجراهایی از آغاز عقب‌نشینی واحدی که در آن به جبهه گسیل‌شده‌بود تا بیش از دو ماه بعد که ترک مخاصمه با آلمان امضاءمی‌شود، می‌گوید «در هر حال یک مسئله مسلم است: اینکه من حتی یک لحظه هم در مورد شکست آلمان تردید به خود راه ندادم ... اولین آشنایی من با زندان در فرانسه و در لباس نظامی صورت‌گرفت. با رفیقی که روحیه‌ی خود را باخته‌بود و اشغال فرانسه و انگلستان به دست هیتلر را مسلم می‌دانست دست‌به‌گریبان شده‌بودم(!). [در نتیجه] هریک از ما به پانزده روز بازداشت محکوم‌شده‌بودیم۹. »

پس از اشغال خاک فرانسه به دست ارتش نازی، امضاء ترک‌مخاصمه با آلمان از طرف دولت مارشال پِتَن، که گروهی از میهن‌پرستان و آزادیخواهان فرانسه به رهبری ژنرال دوگل به مخالفت با آن برخاستند، علاوه بر خود فرانسویان شمار کوچکی از غیرفرانسویان هم برای دفاع از آزادی و مبارزه با نازیسم به نهضت مقاومت ملی فرانسه پیوستند. شاپور بختیار یکی از آنان بود، چنانکه خود او می نویسد:

«پس از خدمت سربازی، برای ادامه تحصیل به پاریس آمدم و در رشته دكترای دولتی حقوق نام‌نوشتم، درسال ۱۹۴۲ از این رشته نیز فارغ‌التحصیل شدم و با آن كه ناگزیر به اقامت در فرانسه شدم و این اقامت تا سال ١۹۴۵ بطول‌انجامید، این دوران را وقت گم‌شده نمی‌گیرم زیرا با تكیه بر تجربه‌هائی كه داشتم اندیشه‌ی سیاسی من روزبه‌روز بارورتر می‌شد.»

«در این دوران با دوستان هم مدرسه ای سابق به نهضت مقاومت فرانسه پیوستیم و آنها را یاوری می‌دادیم. از جمله دوستانی كه در این دوران یافتم یكی فلیكس گایار۱۰ بوده كه بعد ها مدت كوتاهی نخست وزیر جمهوری چهارم فرانسه شد۱۱

خواهیم‌دید که بختیار پس از بازگشت به ایران به حزب ایران پیوست و به راه مصدق روی‌آورد و در زمره‌ی یاران او بود. زندگی بعدی او سرتاسر صرف دفاع از دموکراسی و استقلال کشور شد. خواهیم دید که بختیار یک شخص نیست؛ یک راه است؛ راه امروز و آینده‌ی ایران.

 

دنباله‌ی نهضت مقاومت ملی فرانسه

...

بازگشت به ایران

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

* برگرفته از کتاب «زندگی سیاسی شاپور بختیار»، نوشته‌ی علی شاکری زند؛ منتشرنشده.

۱- شاپور بختیار، زندگی نامه، به قلم خود وی.

۲ - شاپور بختیار، یکرنگی، ترجمه‌ی مهشید امیرشاهی، چاپ دوم، ص.۲۶؛

Chapour Bakhtiar, Ma fidélité, Albin Michel, 1982, p. 26.

۳ - پیشین؛

Idem.

۴ - صورتجلسات کنگره‌ی جبهه ملی ایران، به کوشش امیر طیرانی، گام نو، چاپ اول، ۱۳۸۸، ص. ۲۱۷.

 ۵ - شاپور بختیار، زندگی‌نامه، به قلم خود وی.

۶ - نام خطوط استحکامی فرانسه که پس از جنگ جهانی اول فرانسوی‌ها، در چشم انداز یک حمله‌ی نظامی محتمل آینده از سوی آلمان به این کشور، در نزدیکی مرزهای دو کشور بر سر راه چنین حمله‌ای ساخته‌بودند.

۷ - شاپور بختیار، زندگی نامه، به قلم خود وی.

۸ - شاپور بختیار، یکرنگی ، ص.۳٠.

Chapour Bakhtiar, op. cit. p. 28

۹ - پیشین، ص.۳۰ ــ ۳۳.

Idem, pp. 28-30.

۱٠ - Felix Gaillard

۱۱- شاپور بختیار، زندگی‌نامه، به قلم خود وی.

 

 

27.01.2023

 

علی شاکری زند

برگهایی از زندگی سیاسی

دکتر شاپور بختیار*

*   *

بخش دوم

دنباله‌ی شرکت در نهضت مقاومت ملی فرانسه:

پایان کار دکترای حقوق و فلسفه

و بازگشت به ایران

 

بختیار یک شخص نیست؛

یک راه است؛ راه امروز و آینده‌ی ایران

 

شاپور بختیار، پس از شکست آلمان نازی و دفاع از رساله‌ی دکترای خود تحت عنوان «رابطه‌ی دین و دولت در جهان کهن»، در بازگشت به ایران با مدارک دانشگاهی که بدست‌آورده‌بود به‌حق انتظارداشت که جایش در دانشکده‌ی حقوق دانشگاه تهران باشد. به این دلیل در سال ۱٣۲۶ که دکتر کریم سنجابی ریاست دانشکده حقوق را به عهده داشت در امتحان دانشیاری که طبق معمول برگذارمی‌شد شرکت‌کرد ولی در این امتحان دکتر رضا سرداری را ارجح دانستند و او را برای این کار انتخاب نمودند! نویسنده‌ی مرغ طوفان که دانشجوی دانشکده‌ی حقوق بوده در این باره می‌نویسد «طبعاً قضاوت در مورد آن جلسه امتحان و آنچه که در آنجا گذشته بسیار مشکل است، اما چون در دانشکده حقوق شاگرد مرحوم دکتر سرداری بودم که به جای مرحوم دکتر قاسم‌زاده حقوق اساسی تدریس‌می‌کرد به‌راحتی می‌توانم بگویم که مقایسه سواد و اطلاعات دکتر بختیار با مرحوم سرداری مقایسه فیل و فنجان ... خواهد بود! این حق‌کشی، البته، خاطره و اثر بسیار تلخی را در روح حساس دکتر بختیار باقی‌گذاشت.»

در باره‌ی دوران بازگشت او به ایران از قول خود وی چنین می‌خوانیم:

«هنگامی كه به ایران آمدم، ایران هنوز در اشغال نیروهای متفقین بود و رویداد آذربایجان كه از پیش‌آمدهای تاریك تاریخ معاصر ایران است هنوز پایان‌نگرفته‌بود. چند ماهی از ورودم به ایران گذشته‌بود كه در وزارتخانه‌ی نوبنیادی به‌نام وزارت كار درخدمت دولتی واردشدم. ولی به‌دنبال دو مأموریت مهم اداری با وزیران وقت درگیر‌شدم و این درگیری با دولت‌های وقت ادامه‌داشت.»

در واقع، در این دوران از زندگی شاپور بختیار شاهد مبارزات او در دفاع از حقوق کارگران هستیم؛ ابتدا در اصفهان، در برابر اجحافات کارفرمایان بخش خصوصی این شهرِ بالنسبه صنعتی آن زمان ایران؛ سپس در ریاست ادارهی کار خوزستان و در دفاع از حقوق کارگران محروم ایرانی صنعت نفت که در سختترین شرایط و با قوت لایموت برای شرکت غارتگر نفت کارمیکردند.

در اولین مأموریت او که در اصفهان بود او ابتدا کوشید تا شرایطی فراهمسازد که کارگران به حقوق اجتماعی خود آشناتر گردند و کارفرمایان بدانند که در رعایت این حقوق با نمایندهی مصمم و سرسخت دولت طرف اند.

«او از یک طرف به کارفرمایان اصفهان هشدار داد که قانونِ کار شوخی نیست و باید تابع مقررات آن باشند و از سوی دیگر کارگران را تشویق به شرکت در انتخابات آزاد نمایندگان واقعی و دفاع از حقوق صنفیشان میکرد. شاید نتیجهی کار بختیار در این رابطه را باید از نمایندهی فدراسیون جهانی سندیکاهای کارگری آقای هاریس شنید که بعد از چند ملاقات با دکتر بختیار بهصراحت لهجه و صداقت او اشارهکردهبود و گفتهبود که او اهل وراجی و تعارف و قولهای بیاساس نیست و عمیقاً به عدالت اجتماعی و بهبود وضع کارگران اعتقاددارد. هاریس بعد از اتمام تحقیقاتش در مورد وضعیت کارگران در ایران به این نتیجه رسیدهبود که انتخابات شوراهای کارگری در اصفهان نستباً آزاد بوده و میتوان گفت که شوراهای فعلی، نمایندگان واقعی سه سندیکای کارگری منطقه هستند و این آزادی انتخابات را اصفهان مدیون دکتر بختیار است. (گزارش سفیربریتانیا، Sir John Le Rougetel، ٢ آوریل ١٩٤٧).۱»

در این دوران بود که درگیری‌های وی با شرکت نفت، که از ابتکارات قانونی بختیار در تشجیع کارگران در جهت کسب حقوقشان ناراضی بود، به دشمنی این سازمان با وی انجامید. آنچه بههنگام ورود به آبادان میبیند برای او تکاندهنده است. دربارهی وضع این شهر صنعتی ایران بههنگام عزیمتش به آنجا مینویسد: «من رفتم به خوزستان؛ وقتی قضایا را از نزدیک دیدم[متوجه شدم که آنجا] اصلاً صحبت از ایران نیست؛ شرکت نفت مطلقالعنان است؛ باز، در اصفهان با فلان... یا با کارخانه‌دارِ قزوین میشد گفت "مواظب باشید؛ این کار شماست، این کار دولت است؛ آنجا دیدم آبادان درست‌شده برای شرکت نفت؛ این شرکت هم همهی ثروت ایران را میبُرد، خوب، یک چیزی هم به ایران میداد؛ سطح دستمزدها هم خیلی پایین بود.(...) برگشتم به تهران و گفتم من نمیروم مگر شرایط من پذیرفتهشود؛ گفتم شرکت نفت حقنداشتهباشد کارگران را یکطرفه اخراج‌کند؛ باید ادارهی کار نظربدهد؛ باید نمایندگان کارگران نظربدهند؛ مگر [بنا] به جرمی عادی، مثل دزدی یا کلاهبرداری (...)؛ امور دیگرش مثل لولهکشی شهر کارگران، وضع حصیرآباد، ساختمان بیشتر، ...، همه را سعیکردیم آرام آرام انجامدهیم. همان وقتی که وزیر، معاون وزیر نتوانستهبودند در فروردین ۲۶ وارد پالایشگاه شوند، وقتی دو سال و چهار ماه بعد مرا مجبورکردند که از آبادان بروم ۶٠٠٠ کارگر مرا در فرودگاه مشایعتکردند؛ پالایشگاه تعطیل‌شده‌بود. ۲»

باید دانست که: « ایام خدمت او در خوزستان و محبوبیت عجیبی که در بین کارگران نفت پیدامیکند خاطرهانگیزترین و جنجالیترین دوران زندگی دکتر بختیار را تشکیلمیدهد. او طبق معمول خود در هر مورد با قاطعترین و سریعترین وضع ممکن عملمینماید و کارگران در واقع حامی صمیمی خود را پیدامیکنند. خاطرههای بسیاری از این دوران بهجایماندهاست که گفتن همهی آن مطلب را به درازا میکشاند. دکتر بختیار در سمت مدیر کل کار با دفاع صمیمانه از حقوق کارگر ایرانی با شرکت نفت یعنی عامل بزرگ استثمار ایرانیان، گردانندگان سازمان کارگران [وابسته به] حزب توده در خوزستان، و اتحادیه کارگران صنعت نفت که یکی از نفتی‌های معروف ایرانی ادارهاش میکرد درمیافتد و بهمناسبت سرعت و صحت عمل کاملاً مورد توجه و محبت کارگران حقشناس قرارمیگیرد. شاهدان وهمکاران آن زمان دکتر [بختیار] میگویند که او به درِ اطاق خود فقط نام خود را بدون ذکر عنوان نصبکردهبود و همهی کارگران بدون تعیین وقت قبلی به دیدارش میآمدند و مشکلات خود را با او در میان میگذاشتند. او این رویه را در تمام ادارههای کار خوزستان هم معمولکردهبود. بسیار اتفاق میافتاد که شاپور بختیار قسمتی یا تمامی حقوق خود را بدون تظاهر به کارگران مستمند و پرعائله، یا بیکاران میبخشید.۳»

بدیهی است که کار او در خوزستان که قدرت شرکت نفت در آنجا از قدرت دولت ایران بیشتر بود از کار در اصفهان هم بسی دشوارتر بود، اما درست به‌همین سبب این استان محلی بود برای آنکه احترام او به قانون و أرادهی مبارزه برای به کرسی نشاندن حقوق دولت ایران و حق کارگران ایرانی بهتر شناختهشود.

«مقامات انگلیسی از نفوذ حزب توده در میان کارگران شرکت نفت سخت نگران بودند و به این نتیجه رسیدهبودند که اگر تشکیلات واقعی و مستقل کارگری بهوجودبیاید خطرش کمتر از این است که نیروهای تابع شوروی کنترل کارگران شرکت نفت را در دست داشتهباشند. در آبادان دکتر بختیار با خصومت شدید کارگران وابسته به حزب توده از یک سو و مسئولان ایرانی شرکت نفت ایران و انگلیس از سوی دیگر روبروشد. بدون تردید دشمنی حزب توده و کارزار تهمت و افترای این حزب علیه بختیار که، سالها بعد، در دوران انقلاب شدتیافت، ریشه در این دوران دارد و اتهام عامل انگلستان بودن او نیز زاییدهی نگرانی رشد نیروی سوسیال دموکرات مستقل و طرفدار حقوق کارگران است. در آبان‌ماه سال ١٣٢٦ بختیار هنگامی که از ورودش به پالایشگاه آبادان جلوگیری‌میشود چنان به شدّت واکنش نشانمیدهد و مسئولان امر را متهم به نقض حاکمیت دولت ایران میکند که مقامات انگلیسی در منطقه نظرشان راجع به او تغییرمیکند. در آبادان نیز دکتر بختیار تمام کوشش خود را صرف این کرد که کارگران بتوانند نمایندگان خود را برای شوراهای کارگری انتخاب کنند. به رغم مخالفت شدیدش با حزب توده، هنگامی که کارگران یکی از اعضای حزب توده، محمـدی نامی را انتخاب کردند، و این انتخابات نسبتاً آزاد بود، دکتر بختیار نتیجهی انتخابات را پذیرفت. پاکدامنی، شجاعت و صداقت بختیار موجب محبوبیت او در منطقه و در میان کارگران شده‌بود؛ او که مأمور دولت بود در آستانه‌ی انتخابات دوره شانزدهم مجلس شورا از آبادان کاندیدای نمایندگی مجلس شد، و در پی آن دستور توقیفش از تهران صادرشد. چون دولت وقت کاندیدای خود را داشت و با حضور دکتر بختیار در این انتخابات شانسی برای انتخاب‌شدن کاندیدای دولت باقی‌نمی‌ماند.»

«حبیب نفیسی کفیل وزارت کار در خاطرات خود چندین بار خدمات دکتر بختیار را در تدوین قوانین کار و نقش مهم او را در تقویت اتحادیههای مستقل کارگری ستایشمیکند. این فصل از زندگی دکتر بختیار که با احضار او به تهران و برکناریاش از مدیریت در وزارت کار پایان‌مییابد، نمونه‌ای است از فهرست شکستها و خطاهای رهبران کشور در دوران سرنوشتساز بعد از جنگ جهانی دوّم، که از فرصت تاریخی پس از جنگ برای تقویت نیروهای جامعهی مدنی و رشد اتحادیه‌های مستقل صنفی استفادهنکردند و کشور را از خدمات وطنپرستانی صدیق محرومکردند (مصاحبه با حبیب نفیسی، مجموعه‌ی تاریخ شفاهی ایران، دانشگاه هاروارد، ص. ١٦٠).۴»

«خدمات و محبوبیت دکتر بختیار در آبادن چنان در خاطرهها ثبتشدهبود که او باز توانست در سال ١٣٣٩ نامزد انتخابات مجلس در آبادان شود. اگرچه بالأخره دولت وقت مانع از اجرای انتخابات آزاد شد و نامزدهای مستقل بازداشتشدند، امّا بهگزارش دیپلماتهای آمریکایی در منطقه، میتینگهای انتخاباتی دکتر بختیار هزاران نفر را جذبمیکرد. و باز در گزارش دیگری به تاریخ ٢٧ اردیبهشت ١٣٤٠، دیپلمات آمریکایی مینویسد: "گواینکه طیف معلم و طبقات متوسط گرایشات ملّی دارند، ولی الزاماً به رهبران فعلی جبهۀ ملّی اعتقادی ندارند. اما در صورت انتخابات آزاد، بی‌تردید به‌علّت محبوبیت خارقالعادی دکتر شاپور بختیار در میان کارگران شرکت نفت، پیروزی جبهۀ ملّی در انتخابات قطعی خواهدبود".۴»

از نظر دولت ضعیف پایتخت شاپور بختیار در دوران مأموریت خود در خوزستان همچون یک عنصر یاغی عملمیکرد:

«درگیری‌های وی با شرکت نفت بر سر حقوق کارگران ایرانی، در حالی که دولت و وزارت کار به نظر این شرکت خارجی بیش از موضع مأمور دولت ایران در آنجا وقعمیگذاشت، به دشمنی مرکز با این مأمور رسمی خود در منطقه انجامید و دولت را به برکناری او برانگیخت. همین مبارزه بود که سرانجام به احضار او به پایتخت، و در پی ایستادگی وی در برابر وزیر، به اخراج وی از وزارتخانه انجامید.

«محبوبیت دکتر بختیار و نفوذ فوق العاده او در کارگران برای دولتی ها کم‌کم اسباب زحمت می‌شد و اعتصاب‌های ضد استعماری کارگران را به او نسبت‌می‌دادند. در نتیجه شرکت نفت تمام نفوذ خود را به‌کار می‌اندازد تا شناخته‌ترین دشمن خود را از خوزستان براند.۵»

در آبان‌ماه ۱٣۲٨ دکتر بختیار را از آبادان احضارکردند و متعاقب آن غلامحسین فروهر وزیر وقت کار طی تلگرام رمز به جانشین دکتر بختیار که قبلا معاون او بود اعلام‌کرد: «دکتر شاپور بختیار کارگران را اغوا و تحریک به اعتصاب می‌کند، از تشکیل جلسه‌های شورای کارگری و کمیسیون حل‌اختلاف ممانعت به‌عمل‌می‌آورد، و در امور اخلال‌میکند.۶»، و خواست که در این مورد گزارش لازم را برای وزارت تهیه‌نماید. جانشین بختیار جوانمردانه پاسخ‌می‌دهد که چنین مطلبی صحت‌ندارد، اما چون دکتر بختیار مورد احترام و علاقه‌ی خاص کارگران نفت می‌باشد احتمال زیاد دارد که در برابر فشارهایی که از هر طرف به او واردمی‌شود کارگران هم عکس‌العمل نشان‌دهند، امری که بسیار طبیعی است.

«به دنبال این تلگراف و پاسخ آن پرویز خوانساری معاون وزارت کار یکی از مدیران کل را برای پرونده‌سازی در زمینه‌هایی که اشاره‌شد به خوزستان فرستاد تا برای بختیار، معاونش و جمعی از نمایندگان کارگران پرونده اخلال در امر نفت و فلج ساختن [این] صنعت درست کنند! گزارش این شخص در هیأت وزیران به ریاست ساعد مراغه‌ای مطرح‌شد و معاون بختیار را در وضع و موقعیتی قراردادند که استعفای خود از شغل دولتی را تسلیم نمود!۷»

یکی از خاطرات جالب آن دوره این است که در زمان ریاستِ مستر دریک درشرکت نفت کارگری را از شرکت اخراج می‌نمایند. پس از رسیدگی به شکایت کارگر در اداره‌ی کار و تشخیص بی‌دلیل بودن اخراج، دکتر بختیار دستورمی‌دهد کارگر را به سر کار بازگردانند. شرکت اعتنایی‌نمی‌کند، [او] باز می‌نویسد، [اما] اثری‌نمی‌بخشد. دکتر بختیار،عصبانی از این اهانت شخصاً به دفتر مستر دریک می‌رود و پس از گفتگویی تند میز کار دریک را غضبناک با پا به رویش برمی‌گرداند و دستور می‌دهد که کارگر را که تقصیری نداشته به کار بگمارند و قضیه تمام‌می‌شود. همانطور که گفتم دکتر بختیار پس از دوسال خدمت در خوزستان در سال ۱٣۲٨ به تهران احضارمی‌شود و در میان بدرقهی گرم کارگران آبادان را ترکمیگوید.۸»

نهضت ملی ایران و حزب ایران؛

عضویت در دولت مصدق

در این زمان نهضت ملی به رهبری مصدق گام‌های هر روز بلندتری به پیش برمی داشت.

وی درباره‌ی نهضت ملی در آن زمان چنین می‌گوید:

«با آغاز جنبش ملی كردن صنعت نفت به رهبری دكتر محمـد مصّدق من با تمام نیرو و توان خود از این جنبش پشتیبانی‌كردم و در این دوران به چشم خود می‌دیدم كه چگونه دربار و عناصر ضدملی برابر مصدّق ایستاده‌اند و با یكدیگر همكاری‌می‌كنند. ۹»

در یکی از سفرهای وی از آبادان به پایتخت بود که در پی مطالعه‌ای که درباره‌ی احزاب آن زمان ایران کرده‌بود، به پیشنهاد یکی از دوستانش که او را به عضویت در حزب ایران تشویق‌می‌کرد، به این حزب پیوست.

تدوین قانون بیمه های اجتماعی کارگران

«از جمله کارهای انجام شده در آن زمان تصویب قانون مترقی بیمه‌های اجتماعی کارگران، به امضای دکتر مصدق می‌باشد که به‌دنبال آن سازمان عظیم بیمه‌های اجتماعی کارگران پی‌ریزی‌گردید.۱۰»

در دولت مصدق دکتر عالمی وزیر کار بود. وی از شاپور بختیار خواسته‌بود تا طرحی برای قانون کار و بیمه‌های اجتماعی تنظیم‌کند.

پس از انجام این کار چون در پاسخ این پرسشِ رئیس دولت که این طرح را چه کسی تهیه‌کرده‌است وزیر از شاپور بختیار نام‌برد نخست‌وزیر از وی خواست که او را به معاونت وزارتخانه منصوب‌سازد. چندی بعد نیز که وزیر کار به‌علت بیماری از انجام کار وزارت بازمانده‌بود و وزارتخانه نیز یک معاون بیشتر نداشت، دکتر مصدق شاپور بختیار را به کفالت وزارت کار منصوب‌کرد و از آن پس او می‌بایست در جلسات هیأت دولت حضورمی‌یافت. در همین دوران بود که وقتی، در روز نهم اسفندماه ۱۳۳۱، همراه با هیأت وزیران و نخست‌وزیر، که به درخواست شاه برای تودیع با او که گفته بود عازم سفر به خارج است، به کاخ رفته‌بودند، هنگام خروج از آنجا ازدحام جمعیت چماقدارانی را که برای قتل مصدق آورده‌بودند دیده، به وجود توطئه‌ای برای قتل نخست‌وزیر پی‌بردند، چنانکه می‌گوید وزیران اتوموبیل‌های خود را در کاخ رهاکردند و از در دیگری با تاکسی از محل خطر دورشدند.۱۱»

شیوهی رفتار او در دفاع از حقوق کارگران ایران در خارج از کشور یعنی در سازمانهای بینالمللی و در برابر نمایندگان دولتهای دیگر نیز همان شیوهی او در ایران بود.

کودتای ۲۸ مرداد

و نهضت مقاومت ملی

گرچه این دسیسه در آن روز نافرجام ماند اما چند ماه بعد از آن سرانجام کودتای ۲۸ مرداد به کار دولت ملی خاتمه‌داد. درباره‌ی دوران پس از کودتا می‌گوید:

«پس از كودتای ۲۸ مرداد ١۳۳۲ و سقوط حكومت دكتر مصدّق با آنكه منسوبان نزدیكی در رژیم حاكمه‌ی ایران داشتم و از آن جمله ملكه‌ی وقت ایران با من خویشاوندی داشت، از پذیرفتن هر مسئولیتی در آن رژیم چشم‌پوشیدم و خانه‌نشین شدم و بطور مخفی با دستگاه حاكمه‌ی وقت مبارزه‌كردم.۱۲»

پیش از بازگشت شاه، زاهدی با پیامی از طریق یکی از خویشان بختیار اشغال سمت وزارت کار در دولت خود را به او پیشنهادکرده‌بود: پیغام این بود که «شما کاری که مستوجب سرزنش باشد نکرده‌اید؛ می توانید وارد دولت جدید شوید؛ روز یکشنبه به‌مناسبت ورود پادشاه به فرودگاه بیایید تا شما را به عنوان وزیر کار معرفی‌کنم.» البته بختیار این کار را نکرده و پاسخ‌داده‌بود « روزیِ من به آنجا حواله‌نشده و هرگز نخواهد‌شد!۱۳»

می گوید «بسیاری آمدند، چه کارها که نکردند که [در روز بازگشت شاه] به فرودگاه روم و به‌عنوان وزیر کار معرفی‌شوم؛ اما نرفتم. ۲۸ مرداد روز چهارشنبه بود؛ شاه روز یکشنبه برمی‌گشت؛ من قبول‌نکردم.۱۴»

در همان مصاحبه، در پاسخ به این پرسش که "آیا شکست نهضت ملی در برابر کودتاچیان اجتناب ناپذیر بود؟" می‌گوید «نهضت سازمان‌یافته نبود؛ مصدق نمی‌خواست بگوید من جبهه ملی هستم. در انتخابات می‌گفت: کار من معین است؛ و می‌خواست نفوذ انگلستان را قطع‌کند. آنها دربار را داشتند، آیت‌الله‌ها را داشتند، صاحبان صنایع را داشتند، خروشچف [منظور مالنکوف است؛ و در جای دیگری گفته‌است "مالنکوف"] بر سر کار آمد؛ ... ببینید! وقتی حادثه‌ای رخ‌داد، همه چیز می‌توان گفت؛... از جنگ واترلو تا [نبردِ] استالینگراد؛ ... [در واترلو]، بجای بلوشر اگر گروشی آمده‌بود، ناپلئون شکست‌نمی‌خورد... .۱۵، ۱۶»

شاپور بختیار یکی از بنیانگذاران نهضت مقاومت ملی بود که پس از کودتای ۲۸ مرداد پرچم مبارزه در برابر دوران کودتا را برافراشتند.

«در این زمان بود که روزنامه "راه مصدق" و نشریه‌های دیگری را که امید و قوت قلبی برای آزادیخواهان بودند مخفیانه منتشرمی‌کردند. البته با آن خصلت و خوی ناسازگاری و زودرنجی که اغلب رجال و بزرگان غیرمتحزب ما دارند سران نهضت در راه و روش مبارزات اختلاف نظرهایی پیدانمودند که ناشی از مسائل جزئی و پاره‌ای تعصبات بود، اما مبارزات نهضت مقاومت با همه‌ی بی‌تجربگی مبارزان در فعالیتهای زیرزمینی و قدرت دولت وقت و حامی آمریکایی‌اش، به هر ترتیب مشعل مبارزه و عدم‌تسلیم را از فردای ۲٨ مرداد شوم روشن نگاه‌داشت.۱۷»

 وی درباره ی مبارزات پس از کودتا می‌گوید:

«در این مبارزات با دوستانی چون آیت‌الله [سید رضا] موسوی زنجانی و آقای مهندس مهدی بازرگان و گروهی دیگر از اعضای حزب ایران همكاری‌داشتم.

«در اواخر سال ۱۳۳۲ از طرف دستگاه حاكم زندانی شدم و پس از چند ماه به بختیاری ، زادگاه خودم تبعیدگردیدم. به سال ۱۳۳۳ به تهران بازگشتم و باردیگر به زندان افتادم و در یك دادگاه فرمایشی به سه سال زندان محكوم‌شدم. پس از گذراندن دوران سه‌ساله‌ی محكومیت درزندان بار دیگر ناگزیر تهران را ترك‌كردم.

«دولت وقت بار دیگر به من پیشنهاد همكاری داد با این شرط كه دست از مبارزه و فعالیت سیاسی بردارم، اما نظر آنان دراندیشه‌ی من خیال خامی بیش نبود و با راه من كاملاً مغایر بود.۱۸»

از وقایع این دوران یکی این بود که:

«...دکتر بختیار به زندان کشیده‌شد و چند سال در زندان ماند. روزی ثریا اسفندیاری بختیاری دختر عموی دکتر بختیار به عنوان عروس دربار وسیله‌ی یکی از نزدیکان پیغام مهمی برای او به زندان فرستاد به این مضمون که در مقابل پذیرفتن وزارت یا هر شغل مناسب دیگر دست از افکار خود و مخالفت با شاه بردارد و اسباب راحتی بیشتر ملکه را فراهم آورد! دکتر بختیار به پیغام‌آورنده جوابی داد که معروف گردید. او گفت: " قبول این سمت‌ها مجازاتی خیلی سنگین[تر] برای من است".۱۹»

درباره‌ی گذران زندگی می‌گوید «بعد از سه سال هم که از زندان بیرون‌آمدم این کارها تکرارشد؛ من اباداشتم و دارم با حکومتی که بدین وضع روی کار آمده همکاری‌کنم؛ این بود که درهای «ترقی» را به روی خود بستم. باوجود وضع مادی بد و زندگی متلاشی شده؛ می‌گفتم این کار را نمی‌کنم، هر قیمتی هم که باید می‌پردازم. منفی هم نبودم؛ شروع‌کردم به فعالیت و برای این فعالیت ها مرا گرفتند... و نه فقط برای اینکه مصدقی بودم ! بعد از اختفاء که به منزل آمدم یک ته‌مانده‌ی زندگی داشتم که از آن ارتزاق‌می‌کردم؛ یک حقوق رتبه داشتم در حدود ۵۰۰ تومان.۲۰»

در این دوران سخت، کسی که پایان دوران دانشجویی خود در فرانسه را در مبارزه‌ی مخفی در نهضت مقاومت ملی فرانسه، در زیر سایه‌ی مخوف اشغالگران نازی، گذرانده‌بود، باید در میهن خود نیز دائماً برای رفتن به زندان آماده‌می‌بود. در نتیجه‌ی این سختی‌ها و تحمل این سالهای زندان بود که «دکتر بختیار از همسر فرانسوی خود جداشد و تربیت چهار فرزند خود ( دو پسر و دو دختر) را با همه گرفتاریهای زندگی سیاسی و ضعف واقعی بنیه‌ی مالی به عهده گرفت و آنان را تا پایان تحصیلات و ازدواج اداره وهدایت‌کرد... و البته هیچگاه گرد تأهل مجدد نگشت.۲۱»

وی درباره‌ی این دوران از زندگی خود می‌گوید برای او راه شرافتمندانه تنها راهی بود که تا آن زمان برای دستیابی به همان هدف گذشته پیموده‌بود و می‌افزاید: «من و دوستانم بار دیگر جبهه ملی را سامان دادیم و فعالیت ما درسالهای ۳۸ و ۳۹ ازسرگرفته‌شد و تا سال ١۳۴۵ سه بار دیگر زندانی شدم.۲۲»

 

مسئله ی انتخابات و تشکیل دولت امینی؛

مقدمات تجدید سازمان جبهه ملی ایران

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

* برگرفته از کتاب «زندگی سیاسی دکتر شاپور بختیار، نوشته‌ی علی شاکری زند؛ منتشرنشده.

۱ لادن برومند، زندگی یک فرد آیینهی خطاهای یک ملّت، سخنرانی درمراسم بیستودومین سالگرد قتل دکترشاپور بختیار، پاریس، سه شنبه ۶ اوت ۲۰۱۳ (۱۵ مرداد ۱۳۹۲).

۲ مجموعهی تاریخ شفاهی ایران، دانشگاه هاروارد، به سرپرستی حبیب لاجوردی، مصاحبهی ضیاء صدقی با شاپور بختیار، نوار یک، بخش الف.

۳ دکتر خسرو سعیدی، مرغ طوفان، چاپ غیر رسمی.

۴ لادن برومند، همان.

۵ دکتر خسرو سعیدی، همان.

۶ پیشین.

۷ پیشین.

۸ پیشین.

۹ شاپور بختیار، زندگی‌نامه، به قلم خود وی.

۱۰ دکتر خسرو سعیدی، همان.

۱۱ مجموعه ی تاریخ شفاهی ایران، همان.

۱۲ پیشین.

۱۳ شاپور بختیار، یکرنگی، ص. ۸۹؛

Chapour Bakhtiar, op. cit., p.71.

۱۴ مجموعه‌ی تاریخ شفاهی ایران، همان.

۱۵ پیشین.

۱۶ بلوشر یکی از سرداران پروسی در جنگ واترلو بود؛ گروشی یکی از سرداران فرانسه بود که ناپلئون او را به تاراندن سپاه بلوشر، پیش از آنکه به واترلو برسد، فرستاده از او خواسته‌بود که، پس از جلوگیری از پیشرفت واحد پروسی به فرماندهی بلوشر، در واترلو به وی بپیوندد. اما او نه تنها موفق به دفع بلوشر نشد بلکه، در نتیجه ی غفلت و اهمال، به موقع به صحنه ی نبرد واترلو نیز نرسید، در حالی که بلوشر به آنجا رسید و در شکست ناپلئون نقشی تعیین کننده ایفا کرد. ناپلئون و عده ای از مورخان گروشی را مسئول شکست فرانسه دانستند. (توضیح افزوده).

۱۷ دکتر خسرو سعیدی، همان.

۱۸ شاپور بختیار، زندگی‌نامه، به قلم خود وی.

۱۹ دکتر خسرو سعیدی، همان.

۲۰ مجموعه‌ی تاریخ شفاهی ایران، همان، نوار یک، بخش ب.

۲۱ دکتر خسرو سعیدی، همان.

۲۲ شاپور بختیار، زندگی‌نامه، به قلم خود وی.

 

 

10.02.2023

 

علی شاکری زند

برگهایی از زندگی سیاسی

دکتر شاپور بختیار*

*   *   *

بخش سوم

فعالیت در تجدید سازمان جبهه ملی ایران

 

بختیار یک شخص نیست؛

یک راه است؛ راه امروز و آینده‌ی ایران

بخش سوم ـ الف.

مسئلهی انتخابات و تشکیل دولت امینی؛

مقدمات تجدید سازمان جبهه ملی ایران

در بررسی مبارزات جبهه ملی ایران در دوران پس از تجدید فعالیت آن، در سال های ۱۳۳۸ به بعد، که شاپور بختیار در آن نقش بسیار برجستهای داشت، خواهیم دید که مسئولیت سازمان دانشجویان جبهه ملی ایران در دانشگاه که قلب تپنده‌ی آن روز نهضت بشمار می‌رفت،  با وی بود و در این دوران او شبانه‌روز در راه رونق مبارزه‌ی دانشجویان در سایه‌ی تشکل بهتر و گسترش بیشتر آن می‌کوشید. بدین جهت ملاحظه خواهد‌شد که الهیار صالح که رئیس هیئت اجرائیه‌ی جبهه ملی بود، و شاپور بختیار، که هم مسئولیت سازمان دانشگاه را بر عهده داشت و در زمینه‌های سازماندهی و تدوین مبانی فکری فعال بود، در رأس حساس‌ترین‌ امور جبهه ملی قرارداشتند.  «... زمانی که در اولین تحصن پرشکوه و پرصدای دانشجویان دانشگاه تهران در دانشکده ادبیات (دیماه ۱٣٣۹) به مخالفت با بازداشت تعدادی از دانشجویان که دکتر بختیار نقش اساسی در انجام تحصن داشت در ساعت یازده شب ناگهان اعلام‌شد دکتر بختیار به دانشگاه آمده‌است و می‌خواهد با دانشجویان متحصن صحبت‌کند هیجان و احساسات بی‌نظیری از طرف دانشجویان دختر و پسر که از خستگی و فعالیت روز چُرت‌می‌زدند نشان‌داده‌شد اما بعد از آنکه او اعلام کرد به دستور هیات اجرایی جبهه ملی به دانشگاه آمده‌است تا از دانشجویان منضبط جبهه ملی بخواهد تحصن را پایان‌دهند و به منازل خود بروند و[تصریح کرد که] این یک دستور است، موجی از مخالفت برخاست و او را به‌ناحق متهم به سازشکاری نمودند و در بازگشت از دانشگاه چند نفر بیشتر بدرقه‌اش نکردند؛ اما او برای رعایت انضباط تشکیلاتی بر احساسات خود غلبه‌نمود و اعلام‌نکرد که شخصاً تنها کسی بود[ه] که با شکستن تحصن در آن هنگام شب مخالف بوده ولی چون در اقلیت قرارگرفته مأمور ابلاغ نظر هیأت اجرایی گردیده‌است۱. » هیأت اجرایی  هم متأسفانه نکوشید تا هیاهوی ایجادشده در مورد شکستن تحصن از جانب دکتر بختیار و اتهام ناروای سازشکاری به او را با توضیحات خود منتفی‌نماید!

تجدید سازمان جبهه ملی ایران اندکی پیش از سالهایی آغازشد که با انتخاب جان کندی در آمریکا در ۱۹۶۰ و فشار دولت او بر محمـدرضا شاه اندک گشایشی در فضای سیاسی کشور پیداشده‌بود.

در واقع، در سال۱۳۳۸، یعنی پیش از تغییر در رهبری آمریکا، در داخل کشور نیز آثار بحران جدیدی نمایان‌شده‌بود و اعتصابات کارگری و تظاهرات دانش آموزان از آتشی در زیر خاکستر حکایت‌می‌کرد. این عوامل سبب‌شد که شاه اندکی از فشار موجود بکاهد و در پایان دوره‌ی نوزدهم مجلس اعلام‌کند که «وظیفه‌ی دولت است که انتخابات را در کمال آزادی و در مدت هرچه کوتاه‌تری انجام‌دهد۲. »

از چندی پیش از این فعالان جبهه ملی در دوران دکتر مصدق و بعضی از اعضاء نهضت مقاومت ملی کوشش‌های خود را ازسرگرفته‌بودند. سرانجام در جلسه‌ای که، در تاریخ ۲۳ تیرماه ۱۳۳۹، در خانه‌ی دکتر صدیقی تشکیل‌شده‌بود و هفده تن از آنان در آن شرکت داشتند تصمیم به آغاز مجدد فعالیت رسمی جبهه ملی ایران گرفته‌شد، و این موضوع هفت روز پس از آن، در روز ۳۰ تیر، با انتشار بیانیه‌ای به امضاء الهیار صالح رسماً اعلام‌گردید۳. در این زمان، به‌گفته‌ی شاپور بختیار، همچنین تصمیم‌گرفته‌می‌شود تا از میان شصت نفر از سرشناسان نهضت ملی که گرد هم آمده‌بودند و جلساتی در منزل وی در فرمانیه و در منازل چند تن دیگر از سران جبهه ملی برگذارمی‌کردند هیأتی مرکب از پانزده نفر را به‌عنوان شورای موقت جبهه ملی ایران انتخاب‌کنند۴.

با توجه به ادعایی که درباره‌ی آزادی انتخابات شده‌بود، یکی از نخستین کارهای جبهه ملی در این زمان تماس با رحمت اتابکی، وزیر کشور، و اعلام تمایل به معرفی نامزدهایی برای این انتخابات و تسلیمِ نامه‌ای در این زمینه به  نامبرده بود. اما از آنجا که دیده‌شد انتخابات عیناً همچنان مانند گذشته برگذارمی‌شود جبهه ملی شرکت در آن را تحریم‌کرد. از طرف دیگر شدت رسوایی این انتخابات نیز، که در تابستان ۱۳۳۹ برگذارشد، چندان بود که شاه ناچار به ابطال آن گردید. اما جبهه ملی این بار باز هم بیکار ننشست و برای آزادی انتخابات دور بعد که قرار آن برای زمستان گذاشته‌شده‌بود، فعالیتی را سازمان‌داد. از جمله با جعفر شریف امامی نخست وزیر جدید ملاقاتی انجام‌گرفت که طی آن نامبرده بار دیگر آزادی انتخابات را وعده‌داد. اما از آنجا که جو حاکم خلاف آن را نشان‌می‌داد جبهه ملی به این وعده اکتفانکرد و به اقدامات دیگری نیز دست‌زد. در این ایام جبهه ملی مقرّی رسمی نیز اختیار‌کرده‌بود که، به علت نشانی آن در خیابان فخرآباد، به «خانه‌ی ١٤٣» معروف‌شده‌بود. برای پی‌بردن به جو پلیسی حاکم در آن دوران خوب است از جمله دانسته شود که این محل به‌هنگام برگذاری تجمعات یا جلسات چندین بار مورد هجوم اوباش و اشرار قرارگرفت۵. یکی از اقدامات این زمان تظاهرات بزرگ و پرشوری بود که از طرف دانشجویان هوادار جبهه ملی ایران در ۲۶ مردادماه ۳۹ در میدان جلالیه برگذارشد. مهم تر از این، جبهه ملی تصمیم‌گرفت که برای اعمال فشار بر حکومت به منظور انتخابات آزاد، به‌پیروی از ابتکار دکتر مصدق که در آستانه‌ی انتخابات دوره‌ی شانزدهم مجلس با گروهی از آزادیخواهان سرشناس کشور در دربار متحصن‌شده‌بود، عده ای از سران آن در مجلس سنا تحصن‌کنند؛ تحصنی که مدت پنج هفته به‌درازاکشید و به‌رغم رفتار محترمانه‌ی محسن صدرالاشراف رئیس سنا، دولت با تحصن‌کنندگان مانند گروهی زندانی رفتارکرد۶. بطوری که حتی رئیس سنا که تحمل و بردباری بسیار از خود نشان می‌داد نیز در یکی از آن روزها از رفتار حکومت و مأموران آن به‌گریه‌افتاد. سرانجام دستگاه حاکم برای پایان دادن به تحصن الهیار صالح و چند تن از یارانش را، برخلاف قدیمی‌ترین سنن مشروطه، از مجلس سنا بیرون‌کشید و در خانه‌هایشان بطور غیررسمی محبوس‌ساخت بگونه‌ای که هرگونه تماس برخلاف أراده‌ی دستگاه حاکم با آنان غیرممکن باشد.

 در فروردینماه ۱۲۴۰، دوماه پس از پایان تحصن، محمود نریمان، یکی از لایق‌ترین کشورداران ایران، از نزدیک‌ترین و برجسته ترین یاران مصدق، و از بنیانگذاران جبهه ملیِ دورانِ پیش از دولت ملی، که خود نیز در هر دو تحصن شرکت‌داشت، درگذشت. مراسم بزرگداشت وی در مسجد مجد، و سپس در روز خاکسپاری او در امامزاده اسماعیل، در زرگنده به تظاهرات پرشوری تبدیل‌شد که از محبوبیت و وسعت پایگاه جبهه ملی در کشور حکایت‌می‌کرد. 

در این اثنا دکتر علی امینی نیز، تحت همان فشار خارجی که در بالا از آن یادشد، در اردیبهشت ماه ۱۳۴۰، به نخست وزیری منصوب‌گردید. وی مجلس منتج از انتخابات زمستان پیش را منحل‌کرد و لازم بود که بر طبق اصل ۴۸ قانون اساسی، همزمان، تاریخ انتخابات بعدی را نیز اعلام‌کرده ترتیب برگذاری آن تا یک ماه بعد را بدهد بطوری که مجلس جدید حد اکثر تا سه ماه بعد از انحلال مجلس پیشین افتتاح‌گردد. اما دولت جدید از همان ابتدا از این کار طفره‌می‌رفت.

در برابر این وضع، جبهه ملی ایران نیز، برای اعتراض به آنچه تعطیل و فترت در مشروطیت شمرده‌می‌شد، و نیز برای اعلام خواست‌های ملت، در تاریخ ۲۸ اردبیهشت ۱۳۴۰، در میدان قدیمی جلالیه‌ی تهران میتینگی تاریخی برگذارکرد که به «میتینگ جلالیه» معروف‌شد. در این تظاهرات تعویق انتخابات و تعطیل مشروطیت از طرف سخنرانان و حاضران محکوم‌شد (نک. پایین‌تر). اما طفره از انجام انتخابات به ‌بهانه‌های گوناگون ادامه‌یافت. وقتی، در اثر ادامه‌ی این سیاست، در خردادماه همان سال نیز، یعنی دو ماه پس از میتینگ جلالیه، جبهه ملی تصمیم به برگذاری تظاهرات دیگری گرفت، امینی که از تظاهرات ۲۸ اردیبشهت خاطره‌ی خوبی نداشت با آن موافقت‌نکرد. اما جبهه ملی تسلیم‌نشد. و کار فشار و تعدی دستگاه حاکم بجایی رسید که، در حالی که همه‌ی تدارکات لازم برای این تظاهرات انجام‌شده‌بود، یک شب پیش از تاریخ برگذاری آن، هنگامی که بخش مهمی از اعضای شورای مرکزی جبهه ملی و شمار بزرگی از فعالان آن برای ادای احترام به شهدای سی‌ام تیر بر سرِ مزار آنها در ابن بابویه گردآمده‌بودند همگی از طرف مأموران رژیم بازداشت‌شدند. در فردای آن روز نیز صدها نفر از کسانی که علی‌رغم بازداشت‌های شب پیش به تظاهرات رفته‌بودند به دست مأموران دولت مضروب و مجروح یا بازداشت‌شدند. این درگیری سرآغاز یک رویارویی با دولت امینی بود که رفته‌رفته به یک زورآزمایی تبدیل‌شد. ده ماه بعد، در وقایع اول بهمن‌ماه همان سال این وضع به اوج خود رسید. در این روز مأموران مسلح به دانشگاه هجوم‌آورده شمار بزرگی از دانشجویان را مضروب و مجروح‌ساخته خسارات فراوانی نیز به وسائل و تأسیسات دانشگاه وارد‌کردند. از این پس دیگر برای جبهه ملی امکان هیچگونه تظاهرات سیاسی باقی‌نمانده‌بود.

شاپور بختیار که در همه‌ی این فعل و انفعالات شرکتی فعال داشت در این باره می‌گوید اگرچه می‌شد تصورکرد که انجام کارهایی در آن زمان میسرگردد، اما به دلائل اصولی و متعدد همکاری جبهه ملی با دولت امینی امکان‌پذیر نبود. از طرفی، او «زمانی که همه‌ی ما زندانی بودیم»، یعنی تحت شدیدترین خفقان بعد از ۲۸ مرداد، قرارداد کنسُرسیوم را منعقد‌کرده‌بود؛ به‌علاوه همکاری مستقیم با دولت وی برخلاف همه‌ی ایراداتی بود که درگذشته بر وی گرفته‌شده‌بود. اما در صورتی که انتخابات به معنای واقعی انجام‌می‌پذیرفت ممکن بود که تحت شرایطی در آن شرکت‌جست.

بنا به گفته‌ی وی برای خروج از این بن بست با علی امینی قرار دیدارهایی گذاشته‌شده‌بود، و این دیدار ها سه بار نیز صورت‌گرفت که خود وی نیز در دو مورد آنها شرکت‌داشت. در این دیدارها پیشنهاد جبهه ملی پیش از هر چیز دیگر این بود که در صورتی که قرار بر انتخابات آزاد گذاشته‌می‌شد، جبهه ملی در مبارزه‌ی انتخاباتی شرکت‌جوید، بی آنکه انتظار بُرد همه‌ی کرسی‌های مجلس را داشته‌باشد، و می‌گفت ما تنها در شهرهای بزرگ، و در کمال نظم و آرامش، فعالیت انتخاباتی خواهیم‌کرد. بختیار می‌گوید پیروزی انتخاباتی در همین مقیاس برای جبهه ملی کافی بود، زیرا سنت کار پارلمانی مصدق نشان‌داده‌بود که با شمار کمی از نمایندگان مجلس نیز می‌توان سیر جریان سیاسی کشور را دگرگون‌کرد۷.

اما، علی‌رغم اینهمه حسن نیت جبهه ملی، واقعیت به شدت علیه آزادیخواهان عمل‌می‌کرد. به‌عنوان مثال الهیار صالح بعدها در جلسه‌ای از نمایندگان سازمان دانشجویان حزب ایران گفته‌بود که حتی زمانی که امینی مجلس را منحل‌کرده‌بود علت اصلی این انحلال آن بود که هنگامی که، به‌دنبال هفت ماه و نیم مبارزه‌ی شبانه روزی مردم کاشان و علی‌رغم خواست شاه، وی به نمایندگی مردم این شهر در مجلس انتخاب‌شده‌بود و با سخنرانی خود علیه اعتبارنامه‌ی جمال اخوی، که صالح او را به‌عنوان نماد نادرستی انتخابات برگزیده‌بود، شدیداً افشاگریکرده‌بود شاه گفته‌بود من مجلسی را که یک هوادار مصدق در آن باشد تحمل‌نمی‌کنم. در این انتخابات، در تمام مدت پیش و بعد از انجام آن، و حتی تا روز افتتاح مجلس، شمار بزرگی از دانشجویان، بازاریان، کارگران، و روشنفکران و نیز، عده‌ای از نامزدهای انتخابات، در زندان بودند!

در اعتراض به اعتبارنامه‌ی جمال اخوی، الهیار صالح، ضمن سخنرانی مفصل و مستدلی علیه اعمال او در دادگستری و در رأس هیئت نظارت کل پایتخت در انتخابات منحل‌شده‌ی تابستان پیش از آن، درباره‌ی تخلفات از قوانین و موازین انتخابات، از جمله گفته‌بود:

«به جراید اجازه‌ندادند که اسامی نامزدان نمایندگی و آگهی‌های مربوط به جلسات سخنرانی و اعلانات انتخاباتی جبهه ملی را در مقابل دریافت قیمت آگهی منتشرسازند. افرادی را که در خیابان ها به پخش دعوت‌نامه‌های انتخاباتی می‌پرداختند با نهایت خشونت بازداشت می‌کردند و به کلانتری ها می‌بردند. دانشجویان و بازاریان و سایر مبارزان آزادی را که برای استیفای حق خود به راه افتاده‌بودند بطور دسته‌جمعی توقیف‌می‌کردند. روزنامه‌هائی مانند روزنامه‌ی داد و علم و زندگی را که درصدد بازنمودن کیفیت اوضاع و بیان افکار آزادیخواهان و انتشار حقایق برآمدند توقیف‌کردند. در تاریخ یکشنبه نهم بهمن‌ماه (سه روز قبل از اخذ آراء) برخلاف موازین قانونی شبانه باشگاه جبهه ملی را بوسیله مأموران انتظامی و افسران شهربانی اشغال‌کردند. در بازار تهران دسته‌های مسلح به سلاحهای سرد و گرم به گردش و رفت‌وآمد پرداختند و اشخاص را با ذکر نام و نشان مورد تهدید قراردادند.»

«ماده ۴۴ قانون انتخابات مجلس شورای ملی می‌گوید "انتخاباتی که مبنی بر تهدید یا تطمیع بوده‌باشد از درجه اعتبار ساقط است ‌…" آیا آقای علی معتمدی رئیس انجمن نظارت که اعتبارنامه آقای جمال اخوی و سایرین را امضاءکرده از محیط ارعاب و تهدید بی‌خبر بود؟»

«آیا کامیون‌های قوای انتظامی را که در روز روشن حامل دانشجویان و روشنفکران به زندان بود ندید؟»

«آیا از هجوم چاقوکشان به محل میتینگ انتخاباتی و شکستن در باشگاه جبهه ملی به قصد برهم‌زدن میتینگ بی‌خبر ماند؟»

«آیا صفیر گوش‌خراش‌ ماشینهای پلیس و حمله قوای انتظامی به مردم، مردمی را که فقط خواستار آزادی انتخابات بودند، نشنید و ندید؟»

«آیا از واقعه‌ی نیمه‌شبان در میدان ارگ و بستن در خانه‌ی خدا و شتم و ضرب و جرح مردم آگاه نشد؟»

«باری نتیجه‌ای که می‌بایستی در تجدید انتخابات بدست‌می‌آمد عایدنشد، و اساسی‌ترین حق ملت یعنی حق انتخاب‌کردن و انتخاب‌شدن را پامال‌کردند.»

«در انتخابات تهران برحسب موازین آماری بایستی لااقل سیصدهزار تن شرکت‌می‌کردند لیکن به علت فساد انتخابات و وجود تضییقات گوناگون قاطبه مردم روشنفکر پایتخت شرکت در انتخابات را تحریم کردند و از دادن رأی که حق اساسی قانونی مسلم آنان است خودداری‌نمودند و با این عمل چنانکه در مطبوعات داخلی و خارجی منعکس‌گردید مقاومت منفی و نارضائی خود را.۸»

در چارچوب چنین واقعیتی بود که سرنوشت کشور، جبهه ملی و بختیار بگونه‌ای که خواهیم‌دید رقم‌خورد. وی می‌گوید: شاید «امینی می‌توانست به کمک جبهه ملی یک انتخاباتی [برگذار] کند.» اما همچنین اضافه‌می‌کند که: «نه امینی می‌خواست، نه می‌توانست انتخابات آزاد برگذارکند و نه شاه با این کار موافقت‌می‌کرد. و اضافه‌می‌کند که امینی خود می‌دانست که شاه او را از روی اجبار منصوب‌کرده‌بود، و می‌بایست وقتی نخستوزیری را در چنین شرایطی پذیرفت او واقعاً "نخست‌وزیر باشد"، وگرنه شاه با  همه‌ی نخست وزیران، از قبیل علاء، اقبال یا شریف امامی، که پیش از او آورده‌بود همچون خدمتگزاران شخصی خود رفتار‌کرده‌بود.۹» حتی، به عنوان مثال می‌گوید در همین دوران به‌اصطلاح گشایش فضای سیاسی «از مدت یک سال و سه ماه دولت امینی من یک سال و یک ماه آن را در زندان بودم!۱۰»

چنانکه گفته شد، در همان دوران، جبهه ملی ایران، در تاریخ ۲۸ اردبیهشت ۱۳۴۰، میتینگ تاریخی جلالیه را برگذارکرده‌بود. بختیار  یکی از سه سخنرانی بود که از طرف جبهه ملی ایران در آن میتینگ سخن‌گفتند و خود وی می‌گوید صدوچهل‌هزار نفر در آن شرکت داشتند. او می گوید در آن سخنرانی، هنگامی که از مصدق نام‌برد، هیجان شدیدی در میان حاضران دیده‌شد و مخالفان وی گفتند که نام‌بردن از مصدق، از قرارداد کنسُرسیوم و از پیمان نظامی سنتو، که بنا به ادعای آنان نمی‌بایست در آن تظاهرات از آنها یادی‌می‌شد سبب خشم شاه گردید و از علل شکست امینی بود. اما خود او در این باره می‌گوید: من گفته‌بودم «حکومتِ موجود غیرملی است و بر مردم کشور تکیه‌ندارد؛ شرکت نفت و وزارت خارجه مرکز فساد است...؛ ما نباید کشورمان را در کشمکش ها و زدوخوردهای بین المللی آلوده‌کنیم.۱۱». پیمان سنتو که این سخن بختیار بدان اشاره داشت در آغاز پیمان بغداد نامیده‌می‌شد و عضویت ایران در آن در دوران نخست وزیری حسین علاء، پس از برکناری زاهدی، به تصویب مجلس رسانده‌شده‌بود، پس از خروج دولت عراق از آن به سنتو تغییر نام داده‌بود.

بعضی از دشمنان بختیار حتی مدعی شدند که پیش از آن میتینگ اوضاع برای جبهه ملی آماده بود اما این سخنان بختیار مانع از آن شد که آمریکا با چنین تحولی موافقت‌کند، و اینگونه سخنان «بعدها (حتی تا لحظه‌ی نخست وزیری وی)... وسیله‌ای برای حمله به او از جانب عده‌ای گردید، به این بهانه که دولت آمریکا آماده‌ی تحویل حکومت به جبهه ملی بود ولی نطق و شرایط دکتر بختیار تمام حسابها... را به‌هم‌ریخت و آمریکا را پشیمان‌کرد!۱۲»

حال آنکه بنا بر همین منبع  اینگونه اظهارات را«باید با عقیده عده‌ای در مورد نخست‌وزیری دکتر بختیار مبنی بر این که او شدیداً از جانب آمریکا حمایت‌می‌شود پهلوی هم قرارداد.۱۳» وی اضافه‌می‌کند: «منظور این نیست که نظرمثبت یا منفی دولتهای بزرگ در مورد تشکیل‌دهندگان حکومت‌ها در کشورهائی مانند ایران یا سیاست‌های آنها ندیده گرفته‌شود، [زیرا] حرکات و رفتاری که به جانبداری سیاسی یا عکس آن تعبیر می‌گردد به هر حال از طرف ابر قدرت ها وجوددارد و این مسئله غیر از آن وابستگی و انقیاد غیرشرافتمندانه‌ی سیاستمداران است.۱۴» و می‌افزاید که منظورش از بازگو کردن دو اظهار نظر فوق این است که به قضاوت اینگونه کسان توجه‌شود که چگونه دولتِ به‌اصطلاح «در شُرُف تشکیل جبهه ملی» را(!) به‌دلیل چنان اظهارنظری منتفی [شده] می‌دانند و بعدها صاحب آن اظهار نظر را به‌عنوان فردی که شدیداً مورد حمایت آمریکا است معرفی می‌نمایند!۱۵»

بختیار خود می‌گوید «پشتیبانی کندی از امینی قطعی بود، و چه شد که امینی استعفاداد، ما نفهیدیم.۱۶» و، شاید برای افشاءِ سخنان سست مغرضان و دشمنان همیشگی جبهه ملی، اضافه‌می‌کند که « پس از تظاهرات جلالیه شاه ما را کوبید و همه‌ی ما در زندان بودیم، بلااستثناء، ... ششصد دانشجو... و همه‌ی ما. من، سنجابی مسعود حجازی و خنجی،... در زندان بودیم؛ همه پس از چهل‌وهشت ساعت آزادشدند و ما در زندان بودیم؛ و همانجا بود که به فکر کنگره‌ی جبهه ملی افتادیم. در شهریور ماه بیرون‌آمدیم. امینی هنوز بر سر کار بود. می‌دانست که شاه باطناً با او نظر خوبی ندارد.[اما] نسبت به نخست‌وزیران قبلی یک نوع آزادی عمل نسبی داشت.۱۷» اما او می‌خواست فریبکاری کند و « برای ارضاء خاطر شاه ما را کوبید؛ آخوندبازی را هم داشت؛ مثل همیشه.۱۸»

او موفق‌نشد، ما را کوبید، تیمور بختیار را که گردنکش بود تبعید‌کرد، و با اینهمه «شاه هم گفت کارها را خودم می‌کنم.۱۹» و بدین‌سان بود که امینی نیز  از گردونه خارج‌شد۲۰.

امینی در تیرماه ۱۳۴۱ استعفاداد. علل عدم‌موفقیت و کناره‌گیری او، یعنی باز هم پاسخ دیگری به مغرضانی را، که جبهه ملی را متهم به منفی‌بافی در زمان دولت امینی و عدم‌استفاده از «فرصت های مناسبی چون دولت او» کرده‌اند،  هیچکس بهتر از خود وی بیان‌نکرده‌است. او در خاطراتی که در اختیار دانشگاه هاروارد، مجموعه تاریخ شفاهی ایران، قرارداده به این موضوع نیز به‌تفصیل پرداخته‌است. بطور خلاصه، وی توضیح می‌دهد که محمـدرضا شاه کمترین آزادی ابتکاری از سوی نخست‌وزیرانش را تحمل‌نمی‌کرد؛ می‌خواست منشاء همه‌ی کارها خود او باشد و آنان تنها مجری أراده‌ی شخص او باشند۲۱. امینی همین نظریه را در کتابی که به‌صورت مصاحبه‌ی وی با پری سکندری منتشر‌شده نیز تکرارکرده‌است.

 

بخش سوم، ب.

آغاز تجدید سازمان جبهه ملی

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

[1] دکتر خسرو سعیدی، همان.

۲ اطلاعات ۲۴/۳/۱۳۳۹؛ نک. صورتجلسات کنگره‌ی جبهه ملی ایران، همان، صص. ۱۰ـ۱۱.

۳ صورت‌جلسات کنگره، همان، ص.۱۱.

۴ مجموعه‌ی تاریخ شفاهی ایران، همان، نوار دوم، الف.

۵ صورت‌جلسات کنگره، همان، ص.۱۲.

۶ پیشین، ص.۱۳.

۷ مجموعه‌ی تاریخ شفاهی ایران، همان، نوار دوم، الف.

۸ مجلس شورای ملی، مذاکرات دوره‌ی بیستم قانونگذاری.

۹ پیشین، نوار دوم، الف.

۱۰ پیشین، نوار دوم، الف.

۱۱ پیشین، نوار دوم، الف.

۱۲ دکتر خسرو سعیدی، همان.

۱۳  پیشین.

۱۴ پیشین.

۱۵ پیشین.

۶[1] مجموعه‌ی تاریخی شفاهی ایران، همان، نوار دوم.

۷[1] پیشین.

۸[1] پیشین.

۹[1] پیشین.

۲۰ پیشین.

۲۱ نقل قول از تاریخ شفاهی ...

 

19.02.2023

 

علی شاکری زند

برگهایی از زندگی سیاسی

دکتر شاپور بختیار*

*  *  *

بخش سوم

فعالیت در تجدید سازمان جبهه ملی ایران

 

بختیار یک شخص نیست؛

یک راه است؛ راه امروز و آینده‌ی ایران

بخش سوم ـ ب.

آغاز تجدید سازمان

جبهه ملی ایران

چنانکه که گفتهشد در جریان نشست‌هایی که در خانه‌ی بعضی از سران جبهه ملی مانند الهیار صالح، دکتر غلامحسین صدیقی، باقر کاظمی، و، نیز به گفته‌ی شاپور بختیار، در خانه ی خود وی واقع در فرمانیه برگذارمی‌شد هیأتی پانزده‌نفره به عنوان شورای موقت برای سازمان‌دادن به کارهای جبهه ملی ایران انتخاب‌شده‌بود. شاپور بختیار یکی از اعضاء این شورا و نیز عضو هیأت اجرائی موقت بود که ریاست آن را الهیار صالح بر عهده داشت.

همزمان با بردن مبارزه به میان مردم و تجدید سازمان، یکی از کارهایی که زیر نظر این هیأت اجرائی به پیش می‌رفت تدارک اولین کنگره‌ی جبهه ملی ایران بود، که در دیماه ۱۳۴۱ برگذارشد.

با اینکه کار این کنگره با موفقیت به‌انجام‌رسید اما شناخت چگونگی تدارک و نحوه‌ی برگذاری آن از اهمیت بسیار برخوردار است، زیرا فهمیدن حواث بعد از آن در گرو آگاهی بر همه‌ی پیش‌آمدهایی است که به هنگام این تدارک و در جریان برگذاری کنگره رخ‌داده‌بود.

تعداد نمایندگان منتخب برای شرکت در کنگره ١٧۴ نفر بود. آنان از طرف ٨ واحد استان و شهرستان، و سه حزب عضو جبهه ملی، و ١٣ واحد متعلق به شعبه‌های مختلف سازمانی انتخاب‌شده‌بودند که ٣۵ نفر اعضای شورای موقت هم بطور خودبخود به آنها افزوده‌شده‌بودند.  

هیأت اجرائی موقت در گزارش خود به اولین اجلاس کنگره درباره‌ی چگونگی و مقدمات تشکیل آن چنین می‌گوید:

«جبهه ملی ایران که احیاء حقوق و آزادی‌های اجتماعی و فردی ملت ایران بر طبق قانون اساسی و اعلامیه‌ی جهانی حقوق بشر را هدف اصلی خود می‌شناسد یک جمعیت قانونی است. در عوض، دستگاه حاکمه یک سازمان غیرقانونی و اعمال آن نیز غیرقانونی است. ما با این دستگاه غیرقانونی و مستبد مبارزه‌خواهیم‌کرد، مبارزه را ادامه‌خواهیم‌داد تا سرانجام حکومت قانونی و ملی در کشور برقرارسازیم و هدف‌های اصلی انقلاب مشروطه را جامه‌ی عمل بپوشانیم. با توجه به وظایف سنگینی که به عهده داریم و با التفات به اوضاع و احوال دنیای امروز، از آغاز تجدید فعالیت جبهه ملی به این حقیقت مسلم توجه نمودیم که اجرای وظایف ملی و استقرار حکومت قانونی بدون داشتن ابزار مناسب عملی نیست و به همین سبب از نخستین روز به امر تشکیلات توجه‌نموده به کار آن همت‌گماشتیم [و] تا آنجا موفق شدیم که نخستین کنگره‌ی خود را به حمدالله اکنون می‌توانیم تشکیل‌دهیم. تشکیل این کنگره نشانه‌ای از موفقیت ما در امر تشکیلات است.۱» [ت. ا.]

در واقع نیز، تشکیل آن کنگره در آن زمان بخودی خود یک پیروزی بزرگ بشمار‌می‌رفت. زیرا نخستین بار بود که در ایران یک جمعیت سیاسی، متشکل از احزاب و جمعیت‌های سیاسی، توانسته‌بود کنگره‌ی سرتاسری خود را بر اساس انتخاباتی دموکراتیک برگذارکند. این موفقیت همچنین پاسخ روشنی بود به کسانی که مدعی بودند که مردم کشور ما دارای روح همکاری و تشریک مساعی نبودند و در نتیجه برای برخورداری از دموکراسی آمادگی نداشتند. 

در آن گزارش، سپس، درباره‌ی اهمیت سازماندهی گفته‌می‌شود:

«در دو سال اخیر قسمت عمده‌ی وقت و فعالیت ما مصروف امر تشکیلات بوده‌است زیرا ما به این حقیقت که پیشوای ما دکتر محمـد مصدق اعلام‌داشته‌است ایمان داریم و صمیمانه معتقدیم که فقدان تشکیلات سیاسی و اجتماعی سبب‌شده‌است که ملت ما استقلال خود را از دست بدهد. جبهه ملی ایران، در دوران جدید، کار خود را از تدوین اساسنامه شروع‌کرد و این موفقیت در مقام مقایسه با سال ١٣٢٨ رشد و پیشرفت فوق العاده‌ای را نشان‌می‌دهد... علت عمده‌ی موفقیت دشمن در ٢٨ مرداد ضعف تشکیلاتی نهضت ملی ایران بوده و این همان نکته‌ای است که پیشوای ما در نامه‌ی خود خطاب به سازمان جبهه ملی ایران در آمریکا به آن اشاره‌فرموده‌است.(...) پس از دو سال کار تشکیلاتی اگرچه در نتیجه‌ی تضییقات و فشارهای هیأت حاکمه تمام انتظارات ما برآورده‌نشد ولی آنچه به‌دست‌آمده بسیار قابل ملاحظه است. توجه افراد و ابراز علاقه‌ی آنها برای متشکل شدن و اقدام نسبت به ایجاد تشکیلات حقیقتاً نوید بخش بوده‌است. در طی این مدت تقاضای شرکت در حوزه‌ها و تشکیل حوزه‌های جدید بقدری زیاد بوده است که در مواردی تشکیلات و سازمان ما از لحاظ وسائل کار از قبیل تهیه‌ی محل و معرفی گوینده دچار مشکلاتی شده‌است. (...) باری فعالیت ما از تاریخ تجدید فعالیت تا امروز ثمربخش و مؤثر بوده‌است و اکنون می‌توان گفت که در امرتشکیلات ما از مراحل اولیه عبورکرده‌ایم و پایه‌های مستحکمی به‌وجودآمده‌است که تشکیلات عظیم و وسیعی را می‌توان بر آن بنا و استوار نمود.۲»

شاپور بختیار در سخنرانی خود، که در جلسه‌ی پنجم کنگره ایرادشد، ابتدا از اهمیت تشکیل آن مجمع سخن‌گفت و با توجه به مناقشاتی که در جلسات پیش‌تر، و خاصه پیرامون واقعه‌ی اول بهمن، رخ‌داده‌بود، به ضرورت تبادل نظر درباره‌ی مشکلات کشور و سازمان با روشنی و صراحت پرداخت: «ما اگر در این مقام مقدس و در حضور نمایندگان تهران و شهرستان ها اظهار نظر صریح و روشن نکنیم و اگر مسائل و معضلات خود را با یکدیگر در میان نگذاریم کی و کجا خواهیم‌توانست که راجع به سرنوشت جبهه ملی، یعنی تنها سازمان ملی، مترقی و اصیل تبادل‌نظر‌کنیم.۳» و اضافه‌کرد: «ما در مقابل این دستگاه ظلم و فساد و بی‌ایمانی یک جبهه‌ی آزادی‌بخش و فسادناپذیر و مؤمن تشکیل‌داده‌ایم و به اهمیت این هدف بزرگ یک به یک واقف هستیم. تمام تلاش های عده ای... مأموران کشوری و لشکری موفق‌نخواهدشد که طرح تازه‌ی خود یعنی انفجار جبهه ملی از داخل را عملی‌نماید.۴»

او سپس به ادای توضیحاتی درباره‌ی صراحت لهجه‌ی خود پرداخته سخنان زیر را که شانزده سال پس از آن، به هنگام رودررویی آشکار با خطر خمینی، همه‌ی معنای آنها به روشنی نمایان شد بیان‌داشت: «دوستان صمیمی و سیاستمداران مجرّبی که در اینجا حضوردارند بارها به من تذکردادند که صراحت و شجاعت اصل دوم و سوم برای یک مرد سیاسی است و باید حتی‌المقدور از آن پرهیزکرد. قبول چنین نظریه‌ای برای بنده بسیار دشوار است. من معتقدم که شجاعت و صراحت علی‌رغم زیان‌های بسیاری که دارد روزی ثمر خواهدداد. این سرمایه‌گذاری در ابتدای کار زیان آور خواهدبود. ولی به‌تدریج و با زمان همان طور که زمان به نفع حقیقت است روزی ثمر خواهدداد. عیب کار اینجاست که بعضی در تمام مراحل عمر در پی یک وضعیت اجتماعی راحت و آسوده‌ای هستند و در عین حال جنت‌مکانی را بر تمام شقوق زندگی ترجیح‌می‌دهند. ولی من اصولاً از سال ١٩٣۶ مسیحی که بر علیه فرانکو و دیکتاتوری او در سازمان دانشجویان وابسته به حقوق بشر فعالیت‌می‌کردم و با فاشیسم و دیکتاتوری هیتلر جنگ‌کردم نمی‌توانم در میدان مبارزه برای وطن در صف مقدم واقع‌نشوم. این عمل و این روش اغلب به زندگی شخصی افراد لطمات جبران ناپذیری واردمی‌کند(...) این مقدمه لازم بود ... برای توجیه بیاناتی که در اطراف وضع جبهه ملی و رهبری جبهه ملی مطرح‌خواهد‌شد.۵»[ت. ا.]

آنگاه برای تشریح اهمیت سازماندهی از جمله چنین گفت:« دکتر مصدق فردی بود که از جنبه ی سیاسی به جنبه‌ی معنوی رسید. بعضی جبهه ملی ما را با جبهه ملی زمان ایشان اشتباه‌می‌کنند. بنده معتقدم که ایشان همتراز نداشت و ندارد و از زمان امیر کبیر تا حال کسی مثل ایشان نیامده‌است. ولی در وضع فعلی جبهه ملی مفهوم دیگری پیداکرده‌است. در زمان دکتر مصدق، فکر کنید این جبال البرز باقله‌ی دماوند، یک شخصیت عظیمی بر تمام این کوه و دره و دشت تسلط معنوی داشت و فردفرد افراد شما یک به یک به او ایمان داشتید و داشتیم و داریم. ... جناب آقای دکتر مصدق و آن نهضت بر احساسات ما احاطه‌داشت ولی بر نیروها احاطه‌نداشت. اینها حقایقی است که ما باید بدانیم و با تمام احترام و با تمام خضوع و خشوعی که نسبت به این سرور بزرگوار داریم، فکر نکنیم که اگر به تشکیلات جبهه ملی اهمیت‌ندهیم جز به ٢٨ مرداد  به راه دیگری خواهیم‌رفت. شما باید ضمن این فداکاری که می‌کنید تمام جوانب امر را درنظربگیرید که راه تکرار ٢٨ مرداد بسته‌شده، به‌کوری چشم دشمنان ملت ایران بسته‌خواهدشد.۶»

سپس، ضمن دعوت به خاتمه ی نقار درباره‌ی حادثه‌ی اول بهمن، که بخش مهمی از جلسات نخست را گرفته‌بود، به توضیح درباره‌ی کار در یک جبهه پرداخته گفت:« من فکرمی‌کنم با یک برنامه‌ی مشترک ما می‌توانیم با یکدیگر همکاری‌کنیم و به اهداف خود برسیم. البته اینکه پس از دستیابی به آزادی چه خواهدشد بحث دیگری است. من می‌دانم که پس از نیل به آزادی هر یک از احزاب به راه خود خواهندرفت. حزب ایران، جاوید باد ایران خواهدگفت و حزب دیگر بنام خدا می‌گوید. این مسئله خطا و گناه نیست. گرچه آرزوی من هم نیست که این مسئله رخ‌دهد. ولی در هر صورت پیش از آنکه احزاب یکدیگر را بخوبی بشناسند، و پیش از برخورد عقاید صلاح نیست که این واحدهای متشکل که سال ها امتحان همکاری و دوستی داده‌اند منحل‌شوند. این صحیح نیست که ما ایده‌آلی فکرکنیم و جلوی پای خود را نبینیم. من پارسال و امسال این موضوع را مطرح‌کردم که این احزاب اصیل باقی‌بمانند و جبهه ملی به عنوان فرماندهِ مافوق تمام این دستجات عمل‌کند.۷»

وی پس از اشاره به سخنان دکتر مصدق درباره‌ی اثرات منفی دورماندن ملت ایران از وقایع جهان در دوران دیکتاتوری رضاشاهی، اضافه‌کرد: «با تغییر اوضاع و آگاهی از تحولات جهان و از جمله پیشرفت نهضت نهرو و دیگران دکتر مصدق نیز به‌تدریج به اهمیت تشکیلات پی‌برد. در این پیامی که برای کنگره فرستادند به اهمیت موضوع اشاره‌کردند و این پیام تشویق به ایجاد تشکیلات است. دوستان بدانید بدون ایجاد تشکیلات صحیح این دستگاه فاسد جبهه ملی را ازبین‌خواهد‌برد.۸»

سپس به دفاع از رهبری جبهه ملی پرداخته، گفت «این نهایت بی‌انصافی است که ما رهبری جبهه ملی را تخطئه‌کنیم و بگوییم به دو سال پیش برگردیم. این راه بی‌خطر و بدون مزاحمت و اغتشاش پیموده‌نشده‌است. برای رسیدن به این نقطه زحمات فراوانی کشیده‌شده‌است. ولی چنانکه گفتم باید روحیه‌ی جدید و بدور از خودستایی و غرض شخصی... بوجود‌آید. این روحیه اگر در بین ما بوجود نیاید انفجار درونی رخ‌خواهد‌داد. متأسفانه باید بگویم بعضی از حرکات و اقدامات ما با این روحیه منطبق نبود. من با سی نفر از اعضای شورای جبهه ملی افتخار همکاری داشته‌ام. به جرأت قسم‌می‌خورم که به هیچ عنوان از هیچیک از آقایان جز صفا و صمیمیت ندیده‌ام و اینکه عنوان‌می‌کنند که شورای جبهه ملی ضعیف بوده‌است به‌هیچ‌وجه صحیح نیست. همه‌ی افرادی که در شورا عضویت داشتند تلاش‌کردند و نتیجه‌ی کار آنها نیز همین کنگره است. یک زمانی این پرسش وجود‌داشت که جانشین دولت‌های وقت چه کسی خواهد‌بود ولی پس از اقدامات اخیر، جبهه ملی به‌عنوان یک آلترناتیو مطرح شده‌است. و جبهه ملی فعلی بر مبنای یک تشکیلات سیاسی قراردارد نه بر مبنای یک احساسات متلاطم.۹» [ت. ا.]

شاپور بختیار که پیش از کنگره عضو شورای مرکزی و هیأت اجرائی بود به علت نقش تشکیلاتی مهم خود و اینکه در هیأت اجرائی مسئول امور دانشگاه، و به عبارت دقیق‌تر«سازمان دانشجویان دانشگاه تهران وابسته به جبهه ملی» بود، در سخنرانی یادشده چند بار از دانشگاه سخن‌گفت و بر اهمیت نیروی آن در مبارزات جبهه ملی تکیه‌کرد.

در بخش سوم، الف، این نوشته یادآوری‌کرده‌بودیم که:

«در بررسی مبارزات جبهه ملی ایران در دوران پس از تجدید فعالیت آن، در سال های ١٣٣٨به بعد، که شاپور بختیار در آن نقش بسیار برجسته‌ای داشت، مسئولیت سازمان دانشجویان جبهه ملی ایران در دانشگاه که قلب تپنده‌ی آن روز نهضت بشمارمی‌رفت،  با وی بود و در این دوران او شبانه‌روز در راه رونق مبارزه‌ی دانشجویان در سایه‌ی ‌تشکل بهتر و گسترش بیشتر آن می‌کوشید. بدین جهت ملاحظه‌خواهد‌شد که الهیار صالح که رئیس هیأت اجرائیه جبهه ملی بود، و شاپور بختیار، که مسئولیت سازمان دانشگاه را بر عهده داشت و در زمینه‌های سازماندهی و تدوین مبانی فکری فعال بود، در رأس حساس‌ترین امور جبهه ملی قرارداشتند. "... زمانی که در اولین تحصن پرشکوه و پرصدای دانشجویان دانشگاه تهران در دانشکده‌ی ادبیات (دیماه ۱٣٣۹) به مخالفت با بازداشت تعدادی از دانشجویان که دکتر بختیار نقش اساسی در انجام [آن] تحصن داشت در ساعت یازده شب ناگهان اعلام‌شد دکتر بختیار به دانشگاه آمده‌است و می‌خواهد با دانشجویان متحصن صحبت‌کند هیجان و احساسات بی‌نظیری از طرف دانشجویان دختر و پسر که از خستگی و فعالیت روز چرت‌می‌زدند نشان‌داده‌شد، اما بعد از آنکه او اعلام‌کرد به دستور هیأت اجرایی جبهه ملی به دانشگاه آمده‌است تا از دانشجویان منضبط جبهه ملی بخواهد تحصن را پایان‌دهند و به منازل خود بروند و[تصریح کرد که] این یک دستور است، موجی از مخالفت برخاست و او را به‌ناحق متهم به سازشکاری نمودند و در بازگشت از دانشگاه چند نفر بیشتر بدرقه‌اش نکردند؛ اما او برای رعایت انضباط تشکیلاتی بر احساسات خود غلبه‌نمود و اعلام‌نکرد که شخصاً تنها کسی بود[ه] که با شکستن تحصن در آن هنگام شب مخالف‌بوده ولی چون در اقلیت قرارگرفته مأمور ابلاغ نظر هیأت اجرایی گردیده‌است۱۰. هیأت اجرایی هم متاسفانه نکوشید تا هیاهوی ایجادشده در مورد شکستن تحصن از جانب دکتر بختیار و اتهام ناروای سازشکاری به او را با توضیحات خود منتفی‌نماید!"»

در سال ١٣۴٢، درست در زمانی که باز شمار بزرگی از سران و دانشجویان جبهه ملی در زندان بودند، در گرماگرم «انقلاب سفید»، شاه بار دیگر کوشید تا رهبری جبهه را به سوی قدرت حکومت فردی خود جلب‌کند؛ در حالی که بازداشت شدگان از روز ١٩ فروردین در اعتراض به وضع خلاف‌قانون خود دست به اعتصاب غذا زده‌بودند. این عمل در داخل و خارج کشور بازتابی وسیع یافت. رژیم که از نتایج بعدی آن بیمناک شده‌بود سرهنگ ناصر مقدم و سرهنگ جناب را به مذاکره با رهبران جبهه ملی در زندان فرستاد. دکتر صدیقی در اولین دور این مذاکرات به‌نمایندگی از سوی زندانیان به افسران نامبرده گفت «به اعلیحضرت بگویید ما در بند زندگی خود نیستیم و تا زنده ایم با استبداد مبارزه‌می‌کنیم ولی در حکومت استبدادی هم، ولو به‌ظاهر، باید اصول رعایت‌شود؛ باید تکلیف مردمانی [را] که به جرم آزادیخواهی به زندان انداخته‌اید، و قبل از همه دانشجویان را، روشن‌کنید. این آقایان باید خود را برای امتحانات آخر سال آماده‌کنند... ۱۱» به‌دنبال مذاکرات بعدی، دانشجویان آزادشدند اما رهبران جبهه ملی همچنان در زندان باقی‌ماندند. چندی پس از این قضایا، شاه تصمیم‌گرفت تا با اعزام نماینده‌ای به زندان بار دیگر با رهبران جبهه ملی ایران باب مذاکره‌ای را بازکند. این نماینده که شخص سرشناسی نبود، همایون صنعتی‌زاده نام‌داشت، مدیر انتشارات فرانکلین بود، و‌به ظاهر فردی غیرسیاسی. دکتر کریم سنجابی در خاطرات خود درباره‌ی وی می‌نویسد «بعد ها بر ما معلوم‌شد او یکی از عوامل سیاسی مهم [دستگاه قدرت] است و با خارجیان ارتباط دارد، مستیماً با شاه ملاقات و در مسائل سیاسی اظهارنظر‌می‌کند و نظریات او مورد توجه قرارمی‌گیرد. معلوم نبود این شخص که هیچ سمت سیاسی ندارد [کذا] چگونه واسطه‌ی این مذاکرات شده‌است. بنده شخصاً نسبت به او بسیار مشکوک بودم.۱۲» به گفته‌ی دکتر سنجابی طرف مذاکره‌ی این شخص الهیار صالح، دکتر صدیقی، و شخص وی بوده‌اند۱۳. صنعتی‌زاده سعی‌داشت تا رهبران جبهه ملی را با پیشنهاد چند پست وزارت و استانداری راضی و به سازش با رژیم جلب‌کند، اما از  این کار نتیجه‌ای نگرفت.

اندکی پس از این مذاکرات بود که غائله‌ی خونین پانزدهم خرداد رخ‌داد. در میان رهبران زندانی عده‌ای بر آن بودند که جبهه ملی باید با «مردم» اظهار‌همدردی‌کند، اما گروه دیگری معتقد بودند که به علت زندانی بودن و عدم‌آگاهی از چندوچون قضایا نمی‌توانند موضع‌گیری‌کنند. «از مجموع ٣۵ تن اعضای شورای مرکزی جبهه ملی ١٢ تن در زندان و ۴ تن در خارج با صدور اعلامیه موافقت‌کردند. ٧ تن نیز مخالف بودند. بقیه اظهارنظر قطعی نکردند.۱۴» شاپور بختیار در این باره می گوید «... جبهه ملی از جنبش خمینی پشتیبانی‌نکرد. در این موضعگیری من نقش داشتم. به‌هیچ‌وجه نمی‌خواستم خود را با سیستمی مرتبط‌سازم که با پیشرفت و تحولی که ما تحسینش می‌کردیم عنادداشت: زمین بیشتر برای کشاورزان، تساوی بیشتر برای زنان. با چهار رأی در مقابل سه رأی تصمیم‌گرفتیم که اعمال خمینی را به هیچ عنوان تأکید و تقویت نکنیم.۱۵»

خطر انفجار درونی که شاپور بختیار در سخنرانی خود در کنگره علیه آن به جبهه ملی هشدارداده‌بود کاملاً فرضی نبود. باید دانست که از همان دورانِ تدارک کنگره میان برخی از عناصر با شورای مرکزی اختلافاتی وجود‌داشت که درصورت ادامه‌ی آنها چنین خطری می‌توانست جدی‌شود و دست‌هایی هم درکاربود که از بیرون به آن دامن‌می‌زد. توضیح اینکه، در میان اعضای جبهه ملی دو اختلاف‌نظر اصلی وجود داشت که می‌توانست به پیشرفت و موفقیت نهایی همه‌ی کوشش‌های اعضای آن آسیبی جدی واردکند. یکی از آن اختلاف‌نظرها بر سرِ دو عامل اعضای منفرد و احزاب در تشکیلات و حقوق، نحوه‌ی کار و چگونگی مشارکت هر یک از آنها بود. موضوع دیگر مسئله‌ی چگونگی تصویب عضویت جمعیتِ نوبنیاد نهضت آزادی بود. نهضت آزادی به‌تازگی اعلام‌موجودیت کرده‌بود و چگونگی همکاری آن با جبهه ملی یکی از مسائل را تشکیل‌می‌داد. موضوع اخیر از همان ابتدا در جلسات کنگره، بویژه جلسه‌ی یازدهم که تقریباً همه‌ی وقت آن صرف این موضوع گردید و جلسه‌ی سیزدهم که درباره‌ی آن تصمیم نهایی گرفت، بحث‌های درازی را برانگیخت. در همه‌ی این بحث‌ها شاپور بختیار، که میان او و مهندس بازرگان از دوران مبارزه در نهضت مقاومت ملی رابطه‌ی عاطفی و شخصی بسیار صمیمانه‌ای بوجودآمده‌بود،  در عین حفظ مواضع اصولی خود، بیش از همه در ایجاد تفاهم میان دو طرف کوشش‌می‌کرد.

سران نهضت آزادی، مهندس بازرگان، دکتر یدالله سحابی، آیت‌الله طالقانی و حسن نزیه، به‌عنوان عضو شورای سی‌وپنج‌نفره‌ی مؤسس جبهه ملی، و نه به‌عنوان نماینده‌ی رسمی نهضت آزادی، عضو کنگره محسوب‌می‌شدند. چند تن از دانشجویانی نیز که به‌نمایندگی در کنگره انتخاب‌شده‌بودند از اعضای نهضت آزادی بودند.

در همه ی جلساتی که درباره‌ی نهضت آزادی و نحوه‌ی پذیرش آن به عضویت جبهه ملی بحث پیش‌آمد شاپور بختیار شخصاً شرکت‌داشت. او، از جمله، در نخستین سخنرانی خود در کنگره پس از یادآوری سوابق همکاری صمیمانه و دوستی‌اش با مهندس بازرگان، که او نیز شخصاً در جلسه حضور‌داشت، به انتشار اعلامیه‌ای اشاره‌کرده، گفته‌بود: ولی بدبختانه نامه‌ای چاپ‌شد که در آن تمام توهین‌های ممکن را به بعضی از سران جبهه ملی انجام‌داده‌بودند «و چهار امضای جعلی در ذیل آن نامه بود. من نامه را که دیدم اظهارداشتم که این نامه نباید از مهندس بازرگان باشد ...؛ مگر سنجابی‌ها، صالح‌ها، و صدیقی‌ها چه گناهی کرده‌اند که مستحق این چنین ناسزاهایی باشند. هرچه‌قدر ما فکرکردیم به جایی نرسید. تا آنکه خداوند کمک‌کرد و من یکی از اوراق آن نامه را جلوی چراغ قراردادم و بدین وسیله مشاهده‌کردم که اسامی که آنجا نوشته‌شده‌بود همه پاک‌شده‌بود و بجای آن نام‌های دیگری نوشته‌شده‌بود و یک جا هم کلمه‌ی نهضت مقاومت [پیداست که تا این زمان اعضای نهضت آزادی هنوز از همان عنوان نهضت مقاومت ملی که تا آن زمان عضو آن بوده‌اند، استفاده‌می‌کرده‌اند] پاک‌شده‌بود. (...) پس از این کشف، بنده در محل شرکتِ "یاد" به خدمت مهندس بازرگان رفتم؛ به ایشان گفتم، عزیز من، ما چند سال است که با یکدیگر همکاری‌می‌کنیم. در این شرایط انتشار چنین نشریه‌ای خلاف است. شما اگر هم با بعضی از آقایان جبهه ملی اختلاف‌دارید، انتشار این نامه جبهه ملی را از درون منفجرمی‌کند و صحیح نیست. مهندس بازرگان انتساب این نامه به خود را تکذیب‌کرد. بنده هم به ایشان گفتم من قبول‌دارم که شما آدم دروغگویی نیستید.۱۶» دکتر بختیار، سپس، به‌دنبال شرح بحث‌هایی که در یکی از جلسات بر سر احزاب و دستجات عضو جبهه ملی داشته‌اند می‌گوید «سرانجام در آن جلسه بنده پیشنهاددادم که احزاب و دسته‌جاتی که در جبهه ملی هستند در جبهه باقی‌بمانند ولی نام مسئولین خود را به ما بدهند. در ظرف سه روز احزاب ایران، مردم ایران، و ملت ایران، اسامی مسئولین خود را اعلام‌کردند ولی آقایان عضو نهضت آزادی ایران اسامی مسئولین خود را اعلام‌نکردند. آقای نصرت‌الله امینی مأمور مذاکره با آقایان شدند. اعضای نهضت آزادی در پاسخ به دلیل امتناع خود گفتند که : "ما یک سازمان مخفی هستیم"؛ ما گفتیم این چه اختفایی است که بخشی از شما با ما هستید و لذا مخفی نیستید و قسمت دیگری مخفی است. شما تکلیف خود را باید روشن‌سازید. یا یک سازمان سِرّی و زیرزمینی هستید و یا یک سازمان علنی. ولی با کمال تأسف آقایان نزیه، بازرگان، جلسه [ی مذاکره] را و جبهه را ترک‌کردند... در اینجا نیز که آقایان اعضای نهضت آزادی ایران بار دیگر به جبهه بازگشته‌اند من امیدوارم که این بازگشت موجب تقویت فرماندهی جبهه ملی گردد و من با این امر صددرصد موافقم.۱۶» در این زمینه بحث‌های درازی نیز در جلسات یازدهم و سیزدهم به‌عمل‌آمد که طی آنها سخنان دکتر غلامحسین صدیقی با توضیحات بسیار مفصل وی جای بزرگتری را اشغال‌کرد، و آنجا هم شاپور بختیار با سخنرانی‌های کوتاهی نظر خود را به همان نحوی که پیش از این گفته‌شد ارائه‌داد.

سرانجام، کنگره با توجه به همه‌ی پیشنهاد‌های گوناگونی که در این زمینه داده‌شده‌بود، در جلسه‌ی سیزدهم پیشنهادی را دایر بر اصل پذیرش عضویت نهضت آزادی، مشروط به آنکه آن جمعیت تصفیه‌ی لازم را در صفوف خود به‌عمل‌آورد و گزارش آن با اکثریت دوسوم آراء به تصویب شورای جبهه ملی برسد، تصویب‌کرد. اما، پیش از پایان جلسه‌ی یازدهم، پس از تصویب یکی از پیشنهادهایی که نهضت آزادی با آن مخالفت‌کرده‌بود، سران نهضت آزادی، زنده‌یادان مهندس مهدی بازرگان، دکتر یدالله سحابی، آیت‌الله محمود طالقانی و حسن نزیه کنگره را ترک‌کرده‌بودند و دیگر به جلسات آن بازنگشتند.

دکتر مصدق در پیام خود نوشته بود: « (...) بنابراین باید با اتحاد و همآهنگی کامل و انتخاب افرادی برای عضویت در شورای جبهه ملی آمال و آرزو[های] افراد وطن‌پرست عملی‌شود و درب‌های جبهه ملی ایران به روی کلیه‌ی افراد و دستجات و احزابی که مایل به مبارزه و از خودگذشتگی در راه واژگون ساختن دستگاه استعمار هستند مفتوح‌گردد و منتهای کوشش به‌عمل‌آید تا کسانی که خواهان آزادی واستقلال ایران اند به جمع مبارزان بگروند.» [ت. ا.]  دلیل تأکید ما بر کلمه ی افراد که دوبار در این جمله به‌کاررفته‌است و بار دوم حتی به‌روشنی در کنار کلمات دستجات و احزاب آمده‌است، به‌زودی روشن‌می‌شود. به‌عبارت دیگر در این پاراگراف دکتر مصدق، بجز احزاب، برای افراد غیرحزبی نیز حق شرکت بالاستقلال در جبهه ملی را قائل‌گردیده‌است؛ و در نتیجه در سطر پیش‌تر که از انتخاب افراد برای عضویت در شورا سخن‌می‌گوید این افراد شامل افراد مستقل نیز می‌باشند! اما او پیام را با جمله‌ی زیر به پایان برده‌بود: «این است آنچه به نظر اینجانب در پیشرفت سیاست جبهه ملی رسید و اکنون بسته به نظر آقایان محترم است که در اساسنامه‌ی جبهه ملی مخصوصاً آن قسمت که مربوط به شورای جبهه ملی است تجدید‌نظر‌کنند و جبهه را به‌صورتی درآورند که مؤثر شود و هموطنان عزیز به آینده‌ی کشور امیدوار شوند. بیش از این عرضی ندارم و توفیق آقایان محترم در خدمت به وطن عزیز را خواهانم.۱۷» بدین ترتیب او خواستار تغییراتی در اساسنامه شده‌بود که بر طبق آن اعضای شورا نه به صورت منتخبان اعضای کنگره بلکه به عنوان  نمایندگان احزاب و دستجات و اصناف عضو جبهه ملی تعیین‌شوند. از آنجا که چنین ترتیبی منفردین عضو جبهه ملی را که اکثریت اعضای آن بودند از حق انتخاب شدن و انتخاب کردن محروم‌می‌ساخت کنگره از این نظر پیروی‌نکرد. دسته‌بندی‌های فعالان بعضی از احزاب علیه رهبری جبهه ملی، که از مدت‌ها پیش از کنگره شروع‌شده‌بود، پس از کنگره علیه شورای منتخب و اساسنامه‌ی تصویب‌شده در آن شدت‌یافت، و نامه‌نگاری‌هایی که به تشدید مخالفت دکتر مصدق با آن اساسنامه انجامید رفته‌رفته مانع از پیشرفت کار جبهه ملی گردید. از این زمان به بعد چندین نامه میان دکتر مصدق و هیأت اجرائی و شورای مرکزی جبهه ملی ردوبدل‌شد که طی آنها از یک طرف رهبر نهضت ملی همچنان بر تجدید نظر بر یک ماده‌ی اساسنامه که ناظر به طرز انتخاب اعضای شورا بود پافشاری‌می‌کرد، و از طرف دیگر هیأت اجرائی و هیآت رئیسه‌ی شورا که خود را برای تغییر در اساسنامه‌ای که تصویب‌کننده‌ی آن کنگره بود ذیصلاح نمی‌دانستند. در نتیجه آنان بدون اینکه مخالفت صریح با رأی دکتر مصدق را به صلاح نهضت ملی بدانند، قادر به پذیرش توصیه‌های اکید آن بزرگمرد نیز نبودند. ادامه‌ی این وضع بود که ابتدا به استعفای الهیار صالح از ریاست هیأت اجرائی و سپس به استعفای اکثر اعضای شورای  مرکزی انجامید۱۸.

آنان به این نتیجه رسیدند که باید ادامه‌ی جریان کار را در اختیار خود دکتر مصدق قراردهند که ایشان اگر مایل بود با مسئولیت خود و به نحوی که به صلاح می‌دانست ترتیب کار را بدهد. دکتر مصدق سرانجام باقر کاظمی را مأمور گردآوردن کسانی کرد که حاضر بودند با اساسنامه‌ی دیگری به تشکیل جبهه ملی بپردازند. بطوری که افراد آگاه می‌گویند آن زنده‌یاد این کار را تا حد زیادی از روی اکراه و بیشتر به احترام دکتر مصدق انجام‌داد. آنچه ظاهرأ تشکیل شد خود را جبهه ملی سوم نامید، و اساسنامه‌ای هم برای آن تدوین‌کردند که به نکته‌ی اصلی آن خواهیم‌پرداخت. اما موجودیت این گروه که تنها راه کسب مشروعیت را در تخطئه‌ی الهیار صالح و یاران او یافته، بجای هر کار سودمند و مبارزه‌ی دیگر، تبلیغات منفی علیه جبهه ملی برون‌آمده از کنگره را، به همان شیوه‌ی حزب توده و با کمک و همراهی فعال هواداران حزب توده، در‌پیش‌گرفته‌بود حتی بر روی کاغذ هم دیری نپایید، و بدون اینکه گروه به مقاومتی از جانب جبهه ملی برخوردکند، هم به این دلیل که بر روی جامعه کششی نداشت و هم از این جهت که نه منشاءِ مبارزه‌ای بود و نه برنامه‌ای برای آن داشت، بی آنکه اثرمثبتی از خود در تاریخ بجای‌گذارد فراموش‌شد. با این تأسف که خاموشی و فراموش شدن آن دیگر به معنی فعال شدن جبهه ملی، که حال با محرومیت از ارگان‌های رهبری خود دیگر عملاً  نام و عنوان رسمی خود را ازدست‌می‌داد، نیز نبود. 

در این زمان بنیانگذاران جبهه ملی این دوران در برابر این پرسش قرارگرفته‌بودندکه برای ادامه‌ی حیات، که لازمه‌ی آن مبارزه بود، و برای ادامه‌ی مبارزه، که لازمه‌ی آن ادامه‌ی حیات بود، چه می‌توانستند بکنند. اما پیش از هرگونه برنامه‌ی مبارزه ابتدا می‌بایستی به تداوم آن، مستقل از تصمیمات و انتخابات کنگره، رسمیتی‌داده‌می‌شد، زیرا تنها بدین شرط بود که در صورت احساس ضرورت به واکنش در برابر یک حادثه مرجعی برای پذیرفتن مسئولیت آن وجودمی‌داشت؛ مرجعی که در صورت پیدایش امکان، و احساس ضرورت تجمع، می‌توانست دست به تأسیس یک هیأت مؤسس جدید بزند. بدین منظور بود که در آبانماه ١٣۴٢ جلسه‌ای در خانه‌ی شمس‌الدین امیرعلایی برگذارشد. در این جلسه پیشنهادشد که به‌نشانه‌ی این تداوم به الهیار صالح اختیاراتی داده‌شود. عده‌ای با این پیشنهاد موافق بودند و عده‌ای نیز مخالف. شاپور بختیار و داریوش فروهر از زمره‌ی موافقان بودند؛ اما موافقت شاپور بختیار مشروط بود. وی بر آن بود که الهیار صالح مدت اختیارات خود را از پیش تعیین‌کند و اصولی بسیار کلی را نیز درباره برنامه‌ی کار خود مطرح‌سازد. اما الهیار صالح حاضر به چنین قرارهایی نبود. در نتیجه سرانجام هم رأیی و اختیاراتی داده‌نشد و تدوام بر عهده‌ی کسی قرار‌نگرفت.

این آغاز دوره‌ی فترت جبهه ملی بود که تا خردادماه سال ۱۳۵۶ ادامه‌یافت.

 

بخش چهارم

آغاز بحران حکومت

 

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

۱- صورت‌جلسات کنگره، همان، ص. ٦٨.

۲- پیشین، ص. ٦٩.

۳- پیشین، ص. ٢١٦.

۴- پیشین، ص. ۲۱۶.

۵- پیشین، ص. ۲۱۷.

۶- پیشین، صص. ۲۱۷ـ ۲۱۸.

۷- پیشین، صص. ٢١٩ ـ ٢٢٠.

۸- پیشین، ص. ٢٢٠.

۹- پیشین، ص. ٢٢٥.

۱۰- دکتر خسرو سعیدی، همان.

۱۲- سرهنگ غلامرضا نجاتی، مصاحبه با دکتر غلامحسین صدیقی، تاریخ بیست‌وپنج‌ساله‌ی ایران، مجلد اول، تهران، رسا، ١٣٧١، ص. ٢۴١: نک. صورت‌جلسات کنگره، همان، ص. ١٧.

۱۲- دکتر کریم سنجابی، امیدها و ناامیدی‌ها، صص. ٢٢٩ـ ٣٣٠؛ نک. صورت‌جلسات کنگره، همان، ص. ١٨.

۱۳- پیشین.

۱۴- صورت‌جلسات کنگره، همان، ص. ١٨.

۱۵- شاپور بختیار، یکرنگی، همان، ص.۳۰ ــ ۳۳؛

Chapour Bakhtiar, op. cit., p.26.

۱۶- صورت‌جلسات، همان، ص. ٢٢٢.

۱۷- صورت‌جلسات کنگره، همان، صص. ۳۴ـ ۳؛ محمـد ترکمان، نامه‌های دکتر محمـد مصدق، تهران، نشر هزاران، ۱۳۴۷، ص. ۳۰۶.

۱۸- برای تفصیل بیشتر، نک. ع. شاکری زند، نهضت آزادی ایران به مثابه‌ی یک سازمان ایدئولوژیک و نقش آن در شکست نهضت ملی ایران (منتشرنشده).

 

 

24.02.2023

 

علی شاکری زند

برگهایی از زندگی سیاسی

دکتر شاپور بختیار*

*  *  *  *

بخش چهارم

آغاز بحران در حکومت فردی

بختیار یک شخص نیست؛

یک راه است؛ راه امروز و آینده‌ی ایران

 

از این زمان دیگر رسماً چیزی بنام جبهه ملی ایران وجود نداشت؛ نه رسماً و نه حتی در عمل. آن عده که از جهت روح و منش خود برای مبارزه آمادگی داشتند از هیچگونه پشتوانه ی سازمانی برخوردار نبودند و اگر هم کسانی بودند که در آن شرایط سخت مبارزه را برای خود کاری دشوار و بیهوده می دانستند بهترین دستاویز را در دست داشتند. شاپور بختیار به گروه نخست تعلق داشت. او می گفت اگر قرار بر بی برنامگی و نشستن به انتظار حوادث باشد من نمی پذیرم. اگر مبارزه برای آزادی سختی و گرفتاری در پی نداشت مبارزه نبود و هرچند که باز هم زندان و محرومیت در پی داشته باشد اما بدون آن نمی توان به آزادی دست یافت و دست روی دست گذاشت و در انتظار روزهای بهتر نشست. «اجازه بدهید من هم بروم در خانه ام بنشینم؛ ... نه اینکه بخواهم بروم یک دکانی باز کنم؛ می خواهم در میدان بمانم تا زمانی که یک رهبری بیاید، یک اقدام دیگری بخواهیم بکنیم.۱» این وضع همچنان برقرار بود تا از نخستین سالهای دهه ی پنجاه عواملی چند نشانه هایی از بحران در رژیم را نمایان کرد.

نخست اینکه، ابتدا درآمد نفت که به علت افرایش بهای آن به سرعت صعود کرده بود غرور بیجای همیشگی در پادشاه را تشدید می کرد؛ هرچند کُندی این افزایش در ابتدا دگرگونی های شدیدی در وضع جامعه برنیانگیخت اما شتاب گرفتن بیشتر آن در سالهای بعد رفته رفته کار را به پیدایش درآمد های غیرعادی و تورم شدید کشانید و این عوارض از آغاز اوضاع نوینی در اقتصاد کشور و در رفتار دیکتاتور در آینده ی نزدیک خبر می داد.

بدین ترتیب بود که در اواسط سالهای پنجاه وضع نظام رفته رفته رو به سوی بحران گذاشت. با ورشکستگی دهقانانی که مختصر زمینی دریافت کرده بودند اما از لوازم و امکانات دیگر کار خود محروم مانده بودند، و در نتیجه با سرازیر شدن آنان به سوی شهرها، آثار منفی اصلاحات ارضیِ نمایشی و غلط هر روز بیشتر هویدا می شد. ایران که تا آن زمان صادر کننده ی تولیدات کشاورزی بود به وارد کننده ی گندم و محصولات دیگر غذایی از آمریکا که ارز آن از محل درآمد نفت تأمین می شد، تبدیل شده بود۲. درآمدهای بادآورده ی نفت نیز که به افزایش فعالیت اقتصادی در زمینه های گوناگون و غالباً امور ساختمانی بی برنامه اما سودبخش برای نوعی خاصی از بخش خصوصی دامن زده بود هر روز بر وسعت مهاجرت روستایی به سوی شهرها می افزود؛ شهرهایی که در آنها از هیچگونه حیات سیاسی، بویژه زندگی اجتماعی و صنفی برای اقشار زحمتکش، خبری نبود، و تراکم سریع جمعیت تازه آنها را به انبار باروت عظیمی برای آینده های سخت تر تبدیل می کرد.

برگذاری جشن های دوهزاروپانصدسالگی سلطنت کورش، با هزینه های سرسام آور آن در کشوری که مردم آن به محرومیت های تلخی دچار بودند، اثری بسیار زننده در جامعه ببار آورده بود. کار جوانانی ناشکیبا و خواستار دموکراسی اما فاقد فرهنگ ان که با نومیدی از مبارزه ی قانونی به سوی درگیری مسلحانه با دیکتاتوری روی آورده بودند، با آنکه نمی توانست مستقیماً به برانداختن نظام بیانجامد، به موقعیت آن در نظر مردم و در انظار جهانی لطمه ای انکارناپذیر وارد کرده بود. یکی دیگر از اعمال تحریک آمیز حکومت فردی که در این زمینه ی اجتماعی از لحاظ نمادین اثری بسیار منفی بجای گذاشت تغییر مبداءِ تقویم سنتی ایران، موسوم به تقویم جلالی و تبدیل آن به مبداءِ باصطلاح «شاهنشاهی» بود که طول آن را به ۲۵۳۶ سال می رسانید، بطوری که همه ی اسناد رسمی کشور می بایست از آن زمان به این تاریخ نوشته می شد. این کار نیز موج بزرگی از مخالفت و اعتراض برانگیخت.

یکی دیگر از واپسین کارهای غیردموکراتیک محمـد رضاشاه بنیاد نظام تک حزبی و تأسیس حزب رستاخیز ملت ایران در آخرین سالهای سلطنت وی بود. پیش از این حزب، دو حزب ایران نوین و مردم چندین سال نمای ظاهری نظام حزبی ایران پس از کودتا را تشکیل می دادند. حزب مردم که نزدیک ترین دوست محمـد رضاشاه، اسداله عَلَم، رهبری آن را به عهده داشت در سال ١٣٣۶ تأسیس شده بود و بنا به تصمیم شاه قرار بود حزب اقلیت باشد و نقش چپ را بر عهده گیرد! نقش محافظه کار و اکثریت بر عهده ی حزب ملیون به ریاست دکتر منوچهر اقبال گذارده شده بود. پس از ورشکستگی این حزب در سال ١٣۴٣ حزب ایران نوین به ابتکار حسنعلی منصور و به دنبال کانون مترقی بنیادگذاری شده بود. اما با ریاست جمهوری جان کندی در آمریکا و نخست وزیری علی امینی در ایران این بساط هم دیگر نمی توانست محلی از اعراب داشته باشد و پس از «انقلاب سفید» که غرور شاه دیگر از اندازه بیرون شده بود وی، در برابر شگفتی مردم ایران و جهان، در اسفندماه ١٣۵٣ تصمیم گرفت ایران را تک حزبی کند و این نیت خود را طی یک سخنرانی تلویزیونی بداهه آمیز، که حتی نزدیک ترین کارگزارانش نیز در محافل خصوصی خود غافلگیری خود از آن را پنهان نمی کردند، اعلام کرد. او تنها می دانست که نظام های تک حزبی رسالت اجرای یک ایدئولوژی رسمی را هدف خود قرار می دهند و حتی گروهی را نیز تعیین کرد که به اصطلاح «ایدئولوژی» حزب واحد او را تنظیم کنند! اما واکنش جامعه، هر چند گنگ، اما به اندازه ای عمیق بود که سرانجام خود او نیز به شکست تصمیم ناهنجار خویش پی برد و در خاطرات خویش به تشکیل آن به عنوان یک اشتباه اعتراف کرد. این حزب در پاییز ١٣۵٧ منحل گردید.

در برابر اینگونه بزرگ نمایی های میان تهی تسلیم خفت بار رژیم به اراده ی انگلستان در مورد اعطای استقلال به بحرین، یعنی چشم پوشی ننگین از قطعه ای پرارزش از سرزمین ایران که تعلق تاریخی آن به کشور جای بحث نداشت، یکی دیگر از اعمالی بود که ضربه ای جبران ناپذیر به باقیمانده ی حیثیت شاه حتی در میان هوادارانش وارد می کرد. اعلامیه ی داریوش فروهر علیه این عمل به زندانی شدن او انجامید و وی سالیان دراز به مکافات این اعتراض شجاعانه ی خود در زندان بسر برد. هر معترضی اگر اعدام یا شکنجه نمی شد مهمان ساواک و زندان بود. یکی از زندانیان معروف این سالها که بیش از دیگر ملیون در زندان ماند طالقانی بود.

جنب و جوش جدید

و انتخاب جیمی کارتر در آمریکا

در طی فرآیند شکل گیری این بحران رژیم بود که در ایالات متحده ی آمریکا نیز، در سال ۱۹۵۷، جیمی کارتر، یک مسیحی معتقد، عضو حزب دموکرات و هوادار حقوق بشر به ریاست جمهوری انتخاب شد. این انتخاب، با اظهارات صریح رییس جمهور جدید درباره ی لزوم رعایت حقوق بشر از طرف دوستان آمریکا، در سیاست داخلی کشورهایی که رژیم های آنها در ظاهر دوست آمریکا بشمار می آمدند و در واقع تا اندازه ی محسوسی تابع سیاست خارجی آن بودند تکانی بوجودآورد؛ او از جمله گفته بود: «همراهی ممالکی که در حوزه ی منافع آمریکا هستند نباید از راه حمایت دیکتاتورها به دست آید، بلکه باید با جلب محبت ملت ها میسر گردد.۳» و همو چنین تصریح می کند: «دیکتاتورها را رها کنید؛ ملت ها را بچسبید.۴» از جمله ی این کشورها یکی هم ایران محمـدرضاشاه بود. نشانه های یادشده ی دوری شدید قدرت از جامعه از یک سو و سیاست اعلام شده ی رییس جمهور جدید آمریکا از سوی دیگر برای همه ی مخالفانی که سالها بود در برابر شدت خفقان حاکم و شدت عمل رژیم ناچار از خاموشی شده بودند فرصتی فراهم می آورد تا مهر سکوت را بشکنند و ادامه ی مبارزه ی قانونی در راه دموکراسی را بار دیگر اعلام کنند. در این زمان بود که در پیِ تماس هایی که میان افراد و گروه های مخالف به عمل آمد سرانجام قرار بر این شد که از میان آنان چند تن از سرشناسان جبهه ملی ایران و نهضت آزادی ایران طی نامه ای خطاب به پادشاه وضع ناهنجار و خطرناک کشور را یادآوری کرده با هشداری صریح از او بخواهند که به دوران حکومت بی قانونی خاتمه داده شود و با برقراری آزادی های قانونی بار دیگر شرایط برای یک زندگی سیاسی سالم در کشور فراهم گردد. مقدمه ی انجام این تصمیم با تهیه ی متنی که به نامه ی سرگشاده به شاه معروف گردید فراهم شد. متن که بنا به منابع مختلف ابتدا به قلم حسن نزیه تنظیم گردیده بود با حک و اصلاحی در آن برای امضاء و انتشار آماده گردید. امضاء کنندگان از جبهه ملی ایران عبارت بودند از کریم سنجابی، شاپور بختیار و داریوش فروهر. آنان انتظار داشتند که از نهضت آزادی نیز چند تن شخصیت که شمارشان در همین حدود بوده دارای سوابق مشابهی باشند امضاء خود را زیر همان متن بگذارند. اما امضاء کنندگان سه گانه ی جبهه ملی با درخواست امضاء های بیشتری از اعضاء نهضت آزادی روبرو شدند و این خواست را ناروا دانسته حاضر به پذیرش آن نشدند. نتیجه عدم تفاهم میان دو طرف بود، و انتشار متن تاریخی تنها با امضاء سه نفر نام برده شده در بالا، در تاریخ ٢۶ خردادماه ١٣۵۶ صورت گرفت. متن نامه از این قرار بود:

 

پیشگاه اعلیحضرت همایون شاهنشاهی 

فزایندگی تنگناها و نابسامانیهای سیاسی، اجتماعی و اقتصادیِ کشور چنان دورنمای خطرناکی را در برابر دیدگان هر ایرانی قرار داده که امضاء کنندگان زیر بنا بر وظیفه ی ملی و دینی در برابر خدا و خلق خدا، با توجه به اینکه در مقامات پارلمانی و قضایی و دولتی کشور کسی را که صاحب تشخیص و تصمیم بوده، مسئولیت و مأموریتی غیر از پیروی از «منویات ملوکانه» داشته باشد نمی شناسیم و در حالی که تمام امور مملکت از طریق صدور فرمانها انجام می شود و انتخاب نمایندگان ملت و انشاءِ قوانین و تاسیس حزب و حتی انقلاب در کف اقتدار شخص اعلیحضرت قرار دارد که همه اختیارات و افتخارات و بنابراین مسئولیتها را منحصر و متوجه به خود فرموده اند این مشروحه را علیرغم خطرات سنگین تقدیم حضور می نماییم.

در زمانی مبادرت به چنین اقدامی می شود که مملکت ازهرطرف درلبه های پرتگاه قرار گرفته، همه جریانها به بن بست کشیده، نیازمندیهای عمومی بخصوص خواربار و مسکن با قیمتهای تصاعدی بی نظیر دچار نایابی گشته، کشاورزی و دامداری رو به نیستی گذارده، صنایع نوپای ملی و نیروهای انسانی در بحران و تزلزل افتاده، تراز بازرگانی کشور و نابرابری صادرات و واردات وحشت آور گردیده، نفت، این میراث گرانبهای خدادادی به شدت تبذیر شده، برنامه های عنوان شده اصلاح و انقلاب ناکام مانده و از همه بدتر نادیده گرفتن حقوق انسانی و آزادیهای فردی و اجتماعی و نقض اصول قانون اساسی همراه با خشونتهای پلیسی به حداکثر رسیده و رواج فساد و فحشاء و تملق، فضیلت بشری و اخلاق ملی را به تباهی کشانده است.

حاصل تمام این اوضاع توأم با وعده های پایان ناپذیر و گزافه گوئیها و تبلیغات و تحمیل جشنها و تظاهرات، نارضائی و نومیدی عمومی و ترک وطن و خروج سرمایه ها و عصیان نسل جوان شده که عاشقانه داوطلب زندان و شکنجه و مرگ می گردند و دست به کارهایی می زنند که دستگاه حاکمه آن را خرابکاری و خیانت و خود آنها فداکاری و شرافت می نامند.

این همه ناهنجاری در وضع زندگی ملی را ناگزیر باید مربوط به طرز مدیریت مملکت دانست، مدیریتی که بر خلاف نصّ صریح قانون اساسی و اعلامیه جهانی حقوق بشر جنبه فردی و استبدادی در آرایش نظام شاهنشاهی پیدا کرده است. در حالی که «نظام شاهنشاهی» خود برداشتی کلی از نهاد اجتماعی حکومت در پهنه ی تاریخ ایران می باشد که با انقلاب مشروطیت دارای تعریف قانونی گردیده و در قانون اساسی و متمم آن حدود «حقوق سلطنت» بدون کوچکترین ابهامی تعیین و «قوای مملکت ناشی از ملت» و«شخص پادشاه از مسئولیت مبری» شناخته شده است.

در روزگارکنونی وموقعیت جغرافیایی حساس کشورِ ما اداره امور چنان پیچیده گردیده که توفیق در آن تنها با استمداد از همکاری صمیمانه تمام نیروهای مردم درمحیطی آزاد و قانونی و با احترام به شخصیت انسانها امکان پذیر میشود. این مشروحه سرگشاده به مقامی تقدیم می گردد که چند سال پیش دردانشگاه هاروارد فرموده اند:

«نتیجه ی تجاوز به آزادیهای فردی و عدم توجه به احتیاجات روحی انسانها ایجاد سرخوردگی است و افراد سر خورده راه منفی پیش می گیرند تا ارتباط خود را با همه مقررات و سنن اجتماعی قطع کنند و تنها وسیله ی رفع این سرخوردگی ها احترام به شخصیت و آزادی افراد و ایمان به این حقیقت هاست که انسانها برده دولت نیستند و بلکه دولت خدمتگزار افراد مملکت است». و نیز به تازگی در مشهد مقدس اعلام فرموده اند «رفع عیب به وسیله هفت تیر نمیشود و بلکه به وسیله جهاد اجتماعی میتوان علیه فساد مبارزه کرد.»

بنابراین تنها راه باز گشت و رشد ایمان و شخصیت فردی و همکاری ملی و خلاصی از تنگناها و دشواریهائی که آینده ایران را تهدید می کند ترک حکومت استبدادی، تمکین مطلق به اصول مشروطیت، احیاء حقوق ملت، احترام واقعی به قانون اساسی و اعلامیه جهانی حقوق بشر، انصراف از حزب واحد، آزادی مطبوعات، آزادی زندانیان و تبعید شدگان سیاسی و استقرار حکومتی است که متکی بر اکثریت نمایندگان منتخب از طرف ملت باشد و خود را بر طبق قانون اساسی مسئول اداره مملکت بداند. 

بیست و دوم خردادماه ۱٣۵۶

دکتر کریم سنجابی، دکتر شاپور بختیار، داریوش فروهر

 

بطوری که دیده می شود، با اینکه در این زمان تقویم شاهنشاهی ٢۵٣۶ ساله، که اعتبار آن سرانجام در تاریخ دوم شهریورماه ۱۳۵۷، یک سال و چند ماه بعد، همزمان با استفعای دولت آموزگار، ملغی می گردید، هنوز رسمیت داشت، نویسندگان نامه ی سرگشاده در امضاء آن از همان تقویم هجریِ ـ جلالی سنتی استفاده کرده بودند و این عمل نیز خود بر خشم پادشاه خودرأی از نامه ی آنان افزوده بود.

اگر چه انتشار آن نامه تنها با سه امضاء، و نبودن چند امضاءِ دیگری که می بایست در پای آن باشد و نوید یک اتحاد بزرگ از نیروهای ملی مبارز را بدهد، بحث هایی را برانگیخت و جناح ها «پس از سپری شدن بیش از دو ماه و از دست رفتن فرصت های گرانبهایی گناه عدم توافق برای امضای اعلامیه را... به گردن هم انداختند... ولی عمل صدور اعلامیه مذکور در خفقان آن تاریخ حرکت موثری بود و انعکاس داخلی و جهانی قابل توجهی داشت؛ و باید برای ثبت در تاریخ گفته شود که در آن زمان اوضاع چنان نامطمئن و حکومت فردی تا آن حد پابرجا بود که دکتر بختیار، دکتر سنجابی و داریوش فروهر پس از صدور اعلامیه چمدان های وسائل زندان خود را بستند و در انتظار مأمورین ساواک نشستند، ولی عجیب بود که بازداشتی صورت نگرفت و در نتیجه دل و جرأت ها زیاد شد و مسئله نبودن امضاءهای دیگر در اعلامیه بگو و مگوها را زیادتر کرد.۵»

«بعد از صدور این اعلامیه، یا نامه سرگشاده، می بایست فعالیت سیاسی و حرکت جامعه بر علیه حکومت فردی به نحوی مجدداً آغاز می شد. فعالین جبهه ملی و در رأس آنها دکتر بختیار در صدد اجتماع و تظاهر علنی بودند و دستگاه نیز آماده و مترصد سرکوب این جماعت بود. روز ٣۰/٨/۱٣۵۶ به مناسب عید قربان فرصتی پیش آمد و جمعی در نزدیکی کاروانسرا سنگیِ معروف، جاده ی کرج، در باغ گلزار، اجتماع نمودند... حدود ساعت چهار و نیم بعداز ظهر عمال رژیم در لباس کارگران «متعصب و عصبانی» با چوب وچماق و زنجیر به باغ حمله ور شدند و در ستیزی فاتحانه سر و دست و سینه بود که شکستند و شکافتند. در این جنگ غافلگیر کننده ی نابرابر مانند همه ی حاضرین که مضروب و مجروح شدند، دکتر بختیار نیز تمام بدنش کبود شد و دستش شکست و با توجه به اینکه همه را در بیابان ها و باغ ها تارومار و پراکنده کرده بودند توانست حدود ساعت ۱۲ شب به منزل برسد و بعد در بیمارستان به معالجه دست شکسته بپردازد. آثار شکستگی و نقص دست پس از بهبودی در دکتر[ بختیار] باقی مانده است. و لابد وقتی به آن نگاه می کند یکی دیگر از یادگارهای لطف آریامهر و مبارزات ۲۵ سال گذشته را چون پرده سینما از برابر چشم می گذراند.۶»

در تاریخ ده دیماه همان سال، یعنی دو ماه پس از آنچه به حادثه ی کاروانسرا سنگی معروف شد، جیمی کارتر که از خاور دور بازمی گشت برای سفر رسمی کوتاهی مهمان پادشاه ایران بود. شاه که می دانست هدف از این سفر تشویق او به تغییر سیاست داخلی در جهت رعایت حقوق بشر است از این دیدار نگران بود. اما کارتر که مردی مؤدب بود، و، در عین حال نیز، نه می خواست و نه می توانست در سیاست خود نسبت به وضع حاکم در ایران چرخشی ناگهانی و شدید نشان دهد، در سخنان رسمی و علنی خود بیش از هر چیز بر پشتیبانی دولت آمریکا از شاه تأکیدورزید. اما این اظهارات ظاهری کسی را نمی فریفت و همه می دانستند که می بایست در سختگیری های شاه نسبت به مخالفان دیکتاتوری انعطافی رخ دهد، هرچند درجه ی این دگرگونی و زمان آن بر کسی معلوم نبود.

آغاز اغتشاشات

 و گسترش عملیات تروریستی

از آنجا که در نظام های فردی کمتر کار مهمی بر اساس تعقل جمعی صورت می گیرد، درست یک هفته پس از سفر رییس جمهوری آمریکا به ایران، یعنی در تاریخ هفده دیماه بود که مقاله ی توهین آمیز و ابلهانه ای با امضاء جعلی احمد رشیدی مطلق، در مورد روح الله خمینی که وی در آن «سید هندی» نامیده شده بود، ظاهراً به ابتکار هویدا وزیر دربار و به قلم مشاور مطبوعاتی وی، در روزنامه ی اطلاعات منتشر شد و به سازمان های هوادار خمینی که مترصد فرصت بودند بهانه ای داد که با برانگیختن احساسات هواداران غیرسیاسی اما متعصب خود تظاهراتی پی در پی، و هر بار در شهری دیگر، برپادارند و ذهن جامعه را از مسائل اساسی کشور که پیش از هر چیز آزادی و اجرای قانون اساسی بود منحرف ساخته به سوی اموری منعطف سازند که پرداختن به آنها نمی توانست دردی از دردهای واقعی و اساسی مردم را درمان کند. رهبری این تظاهرات در دست گروهک های هوادار خمینی بود که در این زمان هنوز جز بخش کوچکی از جامعه، که یا از مبارزان سیاسی با تجربه بودند یا از همان هواداران نزدیک خود او، کسی وی را نمی شناخت. شک نیست که این تظاهرات نیز علی رغم شکل و ظاهر متعصبانه ی دینی آن در واقع ریشه در نارضایی عمومی شدیدی داشت که سالیان دراز در ژرفنای جامعه انباشته شده، برای آشکار کردن خود هیچگونه مجرای سیاسی سالمی نیافته بود. هواداران خمینی که در آن سالها، با استفاده از همه گونه تسهیلات در راه تبلیغات دینی و، از آن جمله، حتی با برخورداری از یاری نیروهای ملی دارنده ی تمایلات شدید دینی، توانسته بودند جماعات وسیعی از عامه ی مردم را بصورت نیمه مخفی متشکل سازند، با کسب موفقیت در برپایی این تظاهرات هر روز اعتماد به نفس بیشتری یافته، از این پس، دیگر دست به ابتکارت گسترده تر و جسورانه تری می زدند. یکی از این اعمال آتش زدن اماکن عمومی بود. سینماها، رستوران ها و بانک ها در میان آنچه محافل متعصب دینی آنها را مظاهر رخنه ی فرهنگی غرب و از علل سستی عقاید دینی می دانستند جای برجسته ای داشتند.

شبکه های سازمانی وسیع این محافل با رجوع به نوعی از احساسات مذهبی کور در میان بی فرهنگ ترین و غیرسیاسی ترین قشرهای جامعه مشغول به کار شده تظاهرات وسیعی در همه ی شهرها به راه انداخته بودند. در آغاز آن مرحله طبیعی بود که مخالفان دیکتاتوری، غافل از خصلت فاشیستی اینگونه تظاهرات، از نظاره ی ناتوانی شاه در فرونشاندن این حرکات احساس خرسندی کنند. اما این شبکه ها رفته رفته، با اقدام به عملیات تروریستی چهره ی دیگر خود را نیز نشان می دادند.

شنبه ۲۸ مرداد ١٣۵٧ هواداران خمینی با آتش زدن سینما رکس آبادان، بیش از ۵۶۰ تن از تماشاگران را سوزاندند. در این واقعه شماری کودک، زن و مرد بیگناه که حتی به بیش از هفتصد تن نیز برآورد شده اند، جان باختند. این حادثه نتیجه ی خشن‌ترین اقدام انقلابیون اسلامی از آغاز فعالیت آنها در یک سال و نیمه ی پیش از آن بود، اما نه تنها اقدام آنان از این نوع. یک روز پیش تر از آن با آتشسوزی سینما آریانای مشهد، تنها سه تن زنده سوخته بودند. حتی آتشسوزی سینماها واقعه های منفردی از این نوع نبود؛ در آن سال هفته ای نگذشته بود که یک سینما، یک بانک یا یک رستوران را آتش نزده باشند. فردای آتشسوزی سینما رکس آبادان نیز اسلامیون متعصب سینما ماکسیم شیراز را منفجر کرده بودند۷.

 برای امثال مخالفانی که در خارج از کشور بودند، با محدودیت وسائل خبری آن دوران که کمترین شباهتی به وضع کنونی نداشت، این وقایع نامحسوس بود، مگر آتشسوزی سینما رکس که به دلیل دامنه ی فاجعه به گوش همه ی جهانیان رسید. اما ناظران سیاسی داخل کشور باید متوجه می شدند که نیروهایی که دست به این اعمال می زدند قدرت مخوفی بودند که پیشرفت کار آنها می توانست همه ی اساس و هستی کشور را تهدیدکند. با اینهمه گویی نه شخص شاه و نه، حتی، اکثر رهبران نیروهای آزادیخواه شدت خطر و عمق فاجعه را لمس نکرده بودند. تنها کسانی می توانستند از حوادث جاری آن سال دامنه ی خطر را حدس بزنند که درباره ی علائم پیشتاز پیدایش رژیم های فاشیستی دانش و تجربه ای کافی می داشتند و از بیداری سیاسی لازم برخوردار می بودند. لیکن مگر اینگونه شخصیت ها در میان سرآمدان جامعه ی ما چند تن بودند؟

اما، به علت اهمیت فوق العاده ی آتشسوزی سینما رکس آبادان، آتش زدن شمار بزرگی از اینگونه اماکن در دو ساله ی ۱٣۵۶ و ۱٣۵٧، تحت الشعاع آن قرار گرفت و از یادها رفت. واقعیت این است که در سال ۱٣۵۶ دست کم ۵ سینما، که ٣ دستگاه آن متعلق به پایتخت بود، در کشور دستخوش آتشسوزی شده بود۸. در سال۱٣۵٧، که به دنبال انتشار مقاله ی ١٧ دیماه یادشده در بالا، هواداران خمینی اوضاع را کاملاً در جهت تمایلات خود می دیدند، این وضع با آتشسوزی ٣۶ دستگاه سینما که سینما رکس آبادان یکی از آنها، و رادیوسیتی تهران معروف ترین آنها بود، شدتی اعجاب انگیز گرفت۹. یکی از حوادثی که به موقعیتی برای حمله علیه اماکن عمومی تبدیل شد مرگ شیخ احمد کافی از واعظان و منتقدان بی پروای رژیم و مخالفان سرشناس آزادی مراکز صرف مشروبات الکلی، در سی ام مرداد پنجاه وهفت، در یک سانحه ی رانندگی، بود که در بعضی از شهرها به درگیری چندین روزه ی عزاداران و مأموران و حمله به سینماها و کاباره ها انجامید. روز چهاردهم مرداد، محمـدرضا شاه در پیامی به مناسبت هفتاد و دومین سالگرد انقلاب مشروطه وعده داد انتخابات را صد در صد آزاد برگذارکند و گفت مملکت در حال توسعه سیاسی و گسترش آزادی های مدنی است. خمینی ضمن رد این وعده ی شاه گفت که هدف آن «انحراف اذهان از مسیر عمومی حرکت است.» در این پیام منظور او از «حرکت» چه بود؟ او در آستانه ی شروع ماه رمضان خواست که مساجد به کانون مبارزه علیه شاه تبدیل شود. در تهران مسجد قبا به مرکزی مهم برای افشاگری علیه حکومت تبدیل شد۱۰. در نوزدهم همین ماه، در آستانه برگذاری دوازدهمین دوره ی جشن هنر شیراز، جماعاتی در این شهر دست به اعتراض زدند و مأموران برای متفرق کردن آنها از گاز اشک آور استفاده کردند. همچنین سالن کنفرانس دانشگاه پهلوی شیراز دچار آتشسوزی شد. «زدوخورد شیراز چندین روز ادامهداشت و به مرگ چند نفر انجامید. در اصفهان نیز هتل شاه عباس آتش زده شد و به علت شدت درگیری، حکومت نظامی اعلام و جلسات دعا و وعظ منعشد. در تهران نیز مخالفان شیشههای چند بانک و سینما را شکستند. خمینی در پیامی کشتار مردم شیراز و اصفهان را محکومکرد.۱۱» در یکم شهریورماه در تهران تظاهرات گستردهای رخداد و تظاهرکنندگان به برخی از بانک ها، سینماها و کاباره ها حملهکردند. با استعفای دولت جمشید آموزگار به دنبال حوادث بالا، جعفر شریف امامی، رییس مجلس سنا، مامور تشکیل دولت «آشتی ملی» شد. شریف امامی برای جلب نظر مراجع دینی و مخالفان مذهبی شاه، از جمله تقویم کشور را از شاهنشاهی به هجری خورشیدی (تقویم جلالی سنتیِ ایران) بازگرداند و دستور تعطیل تمام کازینوها و قمارخانه ها را نیز داد. همچنین برخی از روحانیون از زندان آزاد شدند. با این حال شعلههای ناآرامی به بسیاری از شهرهای دیگر سرایتیافت۱۲

 

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

 ۱ مجموعه ی تاریخ شفاهی ایران، همان، نوار دوم ب.

 ۲ پیشین، نوار .... .

 ۳ مهندس احمد زیرک زاده، پرسش های بی پاسخ در سالهای استثنائی، به کوشش ابوالحسن ضیاء ظریفی و دکتر خسرو سعیدی، چاپ اول، ۱۳۵۷، انتشارات نیلوفر، تهران، صص. ۲۲۶ـ۲۲۷.

 ۴ پیشین، ص. ۲۲۷.

 ۵ مرغ طوفان ، همان، تارنمای نهضت مقاومت ملی ایران.

 ۶ پیشین.

 ۷ سعید بشیرتاش، ابراهیم نبوی، روزشمار یک انقلاب، یک‌شنبه ۲۹ مرداد ۱۳۵۷ هجری خورشیدی برابر بیستم اوت ۱۹۷۸ میلادی، تاریخ انتشار٣٠ مرداد ١٣٨٧.

 ۸ تارنمای تابناک، تاریخ سینما در ایران.

 ۹ پیشین

 ۱۰ تارنمای بی بی سی فارسی، گاه شمار انقلاب.

 ۱۱ پیشین.

 ۱۲ پیشین.

 

 

04.03.2023

علی شاکری زند

برگهایی از زندگی سیاسی

دکتر شاپور بختیار*

* * * * *

بخش پنجم

آغاز بحران در حکومت فردی

بختیار یک شخص نیست؛

یک راه است؛ راه امروز و آینده‌ی ایران

منشاءِ آتشسوزی سینما رکس

و انواع واکنش ها در برابر آن

حال مهم است دانسته‌شود که پس از آتشسوزی سینما رکس آبادان واکنش‌های اسلامیون متعصب، از یک سو و سخنگویان رسمی و غیررسمی قدرت حاکم از سوی دیگر، چه بوده‌است.

پیداست که در آن زمان که موج قدرت‌نمایی حزب‌اللهی‌ها هنوز همه‌ی کشور را فرانگرفته‌بود، با دامنه‌ی غیرمنتظره‌ی فاجعه‌ی آبادان که پذیرش مسئولیت آن جز ننگ و بدنامی ابدی چیزی به بارنمی‌آورد، هیچکس حاضرنمی‌شد چنین مسئولیتی را به‌عهده‌گیرد. از این رو بود که خمینی بلافاصله در پیامی به ملت ایران فاجعه‌ی سینما رکس را «شاهکار شاه» خواند. او ضمن اظهار تأسف و تاثر شدید از این حادثه درباره‌ی آن گفت:

«قراین شهادت‌می‌دهد که دست جنایتکار دستگاه ظلم در کار باشد.» در این پیام همچنین آمده‌بود: «[این] ‌گفتار شاه که "تظاهرکنندگان مخالف من، وحشت بزرگ را وعده‌می‌دهند" و تکرار آن پس از واقعه که "این همان وعده بوده است" شاهد دیگری بر توطئه است.۱»

او با همان عباراتِ عوامانه‌ی همیشگی خود افزوده‌بود:‌ «این مصیبت دلخراش شاه [کذا فی الاصل؛ منظور او این بوده: این مصیبت انجام شده به دست شاه (!)]، شاهکار بزرگی است تا [کذا؛ به کمک آن] به تبلیغات وسیع در داخل و خارج دست‌زند و به بوق‌ها و مطبوعات دست‌نشانده‌ی داخل و نفع‌طلب خارج دستوردهد که هر چه بیشتر برای اغفال مردم این جنایت را [کذا؛ خبر مربوط به این جنایت را] منتشر و [آن را] به ملت محروم و مظلوم ایران نسبت‌دهند تا در خارج، ملت حق‌طلب ایران را مردمی که به هیچ ضابطه‌ی انسانی و اسلامی معتقد نیستند معرفی‌نماید.۲»

در این زمان هم روح الله خمینی و هم مراجع دولتی نسبت به آتشسوزیِ یک روز پیش از فاجعه‌ی آبادان، که در یک سینمای مشهد رخ‌داده‌بود و به روشنی مسئولیت‌ها را نشان‌می‌داد، تجاهل‌کردند. در آن روز نه تنها یک سینمای دیگری به دست «انقلابیون» آقای خمینی طعمه‌ی آتش شده‌بود بلکه مسئولان آن کار با احساس سربلندی نقش خود را به‌عهده‌گرفته‌بودند. این آتشسوزی همچنین با چند مورد دیگر از بمب‌گذاری، آتشسوزی و تخریب تأسیسات مقارنت‌داشت، اما گویی نه روح‌الله خمینی و نه مسئولان کشور از وقوع آنها نیز کمترین اطلاعی نداشته‌اند. و البته هرکس می‌داند که برای افراد مسئول حتی بی‌اطلاعی از حوادثی هم که پیرامون آنها اظهار نظر نادرست می‌کنند نه تنها عذر گناه محسوب‌نمی‌شود بلکه بر شدت آن گناه می‌افزاید.

درمطبوعات دو روز بعد از فاجعه‌ی مشهد دراین باره چنین می‌خوانیم: «انقلابیون با به‌آتش‌کشیدن سینما آریانای مشهد، سه نفر را زنده‌زنده سوزاندند. در ساعت ۳:۳۰ دقیقه امروز نزدیک اذان صبح، عده‌ای از انقلابیون، سینما آریانا را به‌آتش‌کشیدند. آن‌ها با ریختن پنج گالن بنزین از راه درب خروجی شیب‌دار به داخل سینما، آتشی را در این سینما بر‌افروختند که شعله‌های آن در نخستین لحظه‌ها جان سه نفر بی‌گناه را گرفت. سه‌نفری که به‌طور فجیعی زنده‌زنده سوختند و کشته‌شدند نظافت‌چی و دوچرخه‌پاهای سینما بودند که شب‌ها در محل سینما می‌خوابیدند... سرایدار سینما هم در این حادثه دچار سوختگی شدید شد و هم ‌اینک تحت مراقبت‌های شدید در بیمارستان بستری است. به علت وسعت آتش‌سوزی، ماموران آتش‌نشانی اقدام به تخلیه‌ی خانه‌ها و مغازه‌های اطراف سینما کردند. پس از آتش‌سوزی ویرانه‌ای از سینما آریانا به جای مانده‌است. شجاعی رئیس آتش‌نشانی مشهد و سه تن از ماموران او به نام‌های ملکوتی، اسرمی و اسدالله‌زاده نیز در جریان خاموش‌کردن آتش دچار سوختگی شدید شدند و آن‌ها نیز در بخش مراقبت‌های شدید بیمارستان بستری هستند.»

«سازمان توحیدی صف، مسئولیت بمب‌گذاری انتحاری در رستوران خوانسالار را که منجر به کشته‌شدن یک تن و زخمی شدن ۴۵ تن از جمله ۱۰ آمریکایی شد به‌عهده‌گرفت.» سید مهدی هاشمی در اصفهان و محمـد بروجردی در تهران از بنیان‌گذاران این سازمان اسلام‌گرا هستند.»

«این سازمان در اطلاعیه‌ی خود اعلام‌کرد که در انفجار و آتش‌زدن مشروب‌فروشی‌ها، سینماها و بانک‌ها در ماه‌های گذشته دست‌داشته است.»

«حمله به کاخ جوانان که به نظر این سازمان مرکز فساد بوده و نیز منفجرکردن یک دکل اصلی برق نیز از جمله فعالیت‌های این گروه انقلابی است. این سازمان رستوران خوانسالار را مرکز فساد اعلام‌کرد.۳»

پیش از فاجعه‌ی آبادان و پس از آن آتشسوزی‌های «انقلابی» و حمله به بانک‌ها و رستوران‌ها با نارنجک و بمب، که با آتشسوزی محله‌ی بدنام پایتخت موسوم به«قلعه‌ی شهرنو» و مرگ چند تن از ساکنان بخت‌برگشته‌ی آن در ماه‌های بعد (نک. دورتر)، به اوج رذالت رسید، قطع‌نمی‌شد. شرح نمونه‌ای از این جنایات را، می‌توان در گزارش مطبوعات آن روز کشور بطوری که توسط سعید بشیر تاش و ابراهیم نبوی نقل‌شده و ما اینجا تکرار‌می‌کنیم، قرائت‌کرد.

« تعطیل سینماهای کشور. در‌حالی‌که رضا انواری رییس انجمن سینماداران امروز صبح اعلام‌کرد که به‌عنوان عزای ملی سینماهای تهران تعطیل هستند، سینماهای شهرهای بزرگ کشور از جمله اهواز، رضاییه، سنندج، مشهد، اراک و قزوین نیز تعطیل‌کردند.

«در تبریز نیز شهربانی این شهر به مأموران انتظامی این شهر دستورداد از این پس تماشاچیان را هنگام ورود به سالن‌های سینما مورد بازرسی دقیق بدنی قراردهند.»

«بسیاری از سینماها برای جلوگیری از بروز هر‌گونه حادثه‌ی ناگوار تعطیل‌کرده‌اند. تنها در دو ماه گذشته ۲۹ سینمای کشور به‌آتش‌کشیده‌شدند.»

«رهبران انقلابی سینماها را مرکز فحشا و بخشی از پروژه‌ی رژیم شاه و غرب برای دورکردن مردم کشور از هویت خود می‌دانند.»

«بسیاری از روحانیون فیلم‌های روی پرده سینماها را نیز خلاف اسلام می‌دانند. در چند هفته اخیر تعداد سینماهای آتش گرفته به‌شدت افزایش‌یافته‌است.»

«نام بعضی از این سینماها عبارت است از: شهر فرنگ اصفهان، شهر نمایش بندر عباس، سینمای الیگودرز، سیلوانا در میدان ژاله‌ی تهران، هما در همدان، آریا در تبریز، شهر فرنگ در تبریز، سایونا در شهباز جنوبی تهران، نپتون در خیابان دماوند تهران، آریا در مشهد (که سه نفر [در آن] کشته‌شدند)، کریستال رضاییه، پارامونت شیراز و رکس آبادان.»

«انقلابیون رستوران ماکسیم شیراز را نیز منفجرکردند.»

«در ساعت ۱۱صبح امروز کافه رستوران «ماکسیم» واقع در فلکه‌ی گاز شیراز بر‌اثر انفجار یک بمب، به‌آتش‌کشیده‌شد.»

«این بمب را انقلابیون درون یک سطل در توالت کافه رستوران کار‌گذاشته‌بودند. با انفجار این بمب صدای مهیبی برخاست و دود و آتش کافه رستوران را فراگرفت.»

«بر‌اثر انفجار این بمب یکی از کارگران کافه رستوران به‌نام عسگر عسگری که ۵۰ سال دارد به سختی آسیب‌دید و به اورژانس بیمارستان انتقال‌یافت.»

«وی از ناحیه‌ی دو چشم به شدت آسیب‌دیده‌است. انفجار بمب کافه رستوران را به‌آتش‌کشید و مأموران آتش‌نشانی شیراز بلافاصله در محل حاضر [شدند] و آتش را خاموش‌ساختند.»

«کرمانشاه: انفجار اتومبیل پر از مواد منفجره، سرقت و آتش‌سوزی بانک و کافه قنادی.»

«پنج مرد انقلابی که مسلح به مسلسل، کلت و نارنجک بودند، پس از حمله به بانک صادرات شعبه ی«بار‌فروشان»، دوازده میلیون ریال موجودی اتومبیل مخصوص جمع‌آوری پول را که مقابل بانک پارک‌شده‌بود ربودند.»

«مردان انقلابی پس از این سرقت که در ساعت ۱:۳۰ دقیقه صورت‌گرفت با اتومبیل پیکان خود که نمره‌ی مشهد داشت از محل حادثه گریختند.»

«مأموران شهربانی اتومبیل سارقین را در یکی از خیابان‌های کرمانشاه پیداکرده و به روبه‌روی شهربانی حرکت‌دادند.»

«این اتومبیل که پر از مواد منفجره و نارنجک بود ساعتی بعد با صدای مهیبی منفجرشد و آتش‌گرفت. سارقین که لهجه‌ی غلیظ عربی داشتند، لباس کردی برتن‌کرده‌بودند.»

در همین روز در کرمانشاه عده‌ای از انقلابیون پس از به‌آتش‌کشیدن یک کافه‌قنادی در کرمانشاه، با یک اتومبیل محل حادثه را ترک‌کردند.»

«کافه قنادی عسگری که در خیابان سپه کرمانشاه قرارداشت بر‌اثر این آتش‌سوزی خسارت زیادی دید. مأموران آتش‌نشانی پس از یک‌ساعت‌ونیم تلاش موفق به اطفای حریق شدند.»

«روزنامه اطلاعات نیز در صفحه‌ی اول خود خبر از کشته‌شدن یک کارمند بانک صادرات در اثر به‌آتش‌کشیده‌شدن این بانک را داد.۴»[ت. ا]

پس از آتشسوزی ٢٨ مرداد آبادان، داریوش همایون سخنگوی دولت در پایان جلسه هیأت وزیران، در‌باره‌ی آن به خبرنگاران، از جمله، چنین گفت:

«من تصورنمی‌کنم در دنیا جز در دورانی که فاشیست‌ها در آلمان حکومت‌می‌کردند، چنین اتفاقی افتاده‌باشد. تاکنون در هیچ جای جهان هیچ گروه تروریستی نسبت به مردم مملکت خودش چنین وحشی‌گری نکرده‌است و این حقیقتاً پدیده‌ای است که در‌باره آن باید فکرکرد و مردم ایران باید در‌باره‌ی آن فکرکنند.»

او به‌دنبال این سخنان به‌شدت اعلام‌خطرکرد و از همه‌ی محافل کشور خواست که درباره‌ی آن موضع‌بگیرند. و اضافه‌کرد: «این [فاجعه] باید با واکنش سخت توده‌های مردم روبه‌روشود. در عین این ‌که دولت وظایف خودش را در ‌این ‌باره انجام‌می‌دهد، مردم [نیز] باید واکنش‌نشان‌دهند. مردم باید این اقدامات را محکوم‌بکنند و عملاً نشان‌بدهند که تماشاگران و قربانیان ساده‌ی این وحشی‌گری‌ها نیستند.۵»

داریوش همایون نگفت که مردم، یا «توده‌های مردم»که تا آن زمان اجازه‌ی هیچ اظهارنظری نداشتند و نه تنها به‌صورت جمعی (منظور او از واژه‌ی «توده ها؟»)، بلکه حتی به‌صورت فردی نیز نمی‌بایست در امور کشور خود کمترین دخالتی می‌کردند، چگونه بود که حال می‌بایست واردمیدان‌می‌شدند. آیا اظهار نظر دستوری «توده‌های مردم» ممکن بود، و می توانست جدی‌گرفته‌شود؟

اما از واکنش مورد نظر او حتی در رفتار و گفتار متصدیان رسمی امور هم اثری دیده‌نشد و آنان غالباً حتی برخلاف آن رفتارکردند. تیمسار رزمی، رئیس شهربانی آبادان، لابد برای آنکه تیرهای کینه‌ی اسلامیون متعصب را متوجه خود نکند، اعلام‌کرد اطمینان‌دارد که مسببین این فاجعه وابسته به گروه مارکسیست ـ اسلامی هستند و افزود خوب می‌دانیم که دشمنان ما کمونیست‌ها هستند که از احساسات مذهبی مردم سو‌ءِ استفاده می‌کنند۶

احمد بنی‌احمد نماینده‌ی تبریز گفت آتشسوزی «تصادفی» بوده‌است. عجیب‌تر از آن سخنان نمازی استاندار خوزستان است که اعلام‌می‌کند این فاجعه کار هیچ نوع مسلمان حتی از نوع افراطی آن نیز نیست.

بسیاری از روزنامه نگاران مشتهر به آزادیخواهی نیز دقیقاً به نوای همین ساز می‌نواختند. چنانکه نشریه جنبش علی‌اصغر حاج‌سید جوادی در همین دام افتاده، در شماره‌ی ۸، فوق‌العاده‌ی ویژه‌ی آبادان، می‌نویسد:

«دو روز بعد از مصاحبه پادشاه و مقایسه بین تمدن بزرگ رژیم، که محصولی جز قتل و فساد و دزدی در بیست‌و‌پنج سال اخیر نداشته‌است، با برنامه‌ی وحشت بزرگ از طرف شاه، برنامه‌ی وحشت بزرگ با فاجعه سینما رکس آبادان و قتل ۳۷۷ نفر بی‌گناه اجراشد...۷» و پیداست که این اظهار همانا انتساب جنایت مخوف آبادان، که ده‌ها مورد دیگر نظیر آن به دست حزب‌اللهی ها پیش از آن رخ‌داده‌بود و پس از آن نیز رخ داد، به نظام حاکم بود، در حالی که شواهد دیگری نشان‌می‌دهد که ملیون بخوبی از مسئولیت این گروه متعصب در این تبهکاری‌ها آگاه بوده‌اند؛ از آن جمله چند مورد از سخنان دکتر سنجابی در کتاب خاطرات وی، امیدها و ناامیدی‌ها است که طی آنها گفتگوی او از آتشسوزی‌ها به‌روشنی به‌معنای سخن از کاری است که هواداران خمینی انجام‌می‌داده‌اند. به‌عنوان مثال دکتر سنجابی ضمن شرح ملاقاتی که در دوران دولت بختیار با خمینی داشته و یادآوری‌هایی که درباره‌ی زیان‌های روش خشونت‌آمیز به او کرده، آنچه را که در این مورد به خمینی گوشزد‌کرده به این صورت بازگومی‌کند:

:«شب‌هنگام بود که من به اقامتگاه ایشان در مدرسه‌ی علوی رفتم. نگرانی‌هایی از مقاومت یا کودتای نظامیان احساس‌می‌شد. ... در اطاقشان فقط سید احمد فرزندشان بود و من به ایشان گفتم که "آقا تبریک‌می‌گویم، انقلاب پیروز‌شده و حل مشکل بختیار بزودی صورت‌می‌گیرد. برای از میان برداشتن این باقیمانده‌ی رژیم به دو ترتیب ممکن است عمل‌کرد. یکی با درگیری نظامی و مسلحانه، دیگر از راه عادی و قانونی موجود. به نظر بنده درگیری مسلحانه به این صورت که مردم بریزند به خیابان‌ها و مغازه‌ها و بانک‌ها را آتش بزنند... علاوه بر اینکه ممکن است با مقاومت و واکنش ارتش روبرو‌بشود موجب کشتار و خونریزی و خرابی بسیار خواهدشد".۸» [ت. ا.]

و نیز در شرح جلسه‌ی مشترکی که، بنا به خواست خمینی، با موسوی اردبیلی به نمایندگی از سوی او، و دکتر سعید رییس مجلس داشته تا او را به گرفتن رأی عدم‌اعتماد علیه دولت بختیار قانع‌کنند، از جمله چنین می‌گوید:

«رییس مجلس قول داد که فردا در مجلس اقدام‌بکند ولی یا نخواست یا ازعهدهبرنیامد... (...) تا اینکه هجوم مردم به خیابان ها شدت و اوج گرفت و روزبه‌روز دکانها می‌سوخت، بانک ها‌ می‌سوخت، سینما‌ها و مؤسسات تجارتی بزرگ می‌سوخت...۹»[ت. ا.]

شش ماه بعد از فاجعه‌ی آبادان، در اواسط بهمن‌ماه که حزب‌الله دیگر به تحاشی درباره مسئولیت آتشسوزی‌های سینماها نیازی نمی‌دید، علاوه بر ادامه به آتش زدن مراکز فروش و مصرف نوشابه‌های الکلی و کارخانه‌های آبجوسازی، امکنه‌ای را آتش‌می‌زد که به منظور سوزانیدن آنها عاملان در روز روشن و درملاءِ عام عمل‌می‌کردند. نمونه‌ی بسیار آشکار و انکارناپذیر آن آتشسوزی یک محله‌ی بدنام پایتخت بود. حادثه‌ی خوفناک آتشسوزی محله‌ی بدنام تهران آن روزگار موسوم به «قلعه‌ی شهرنو» یکی از گویاترین رخدادهایی است که نه تنها در آن مسئولیت حزب‌الله، که حتی مایل به پنهان داشتن نقش خود در آن هم نبود، کاملاً آشکار است، بلکه می‌تواند بهتر از هر حادثه‌ی دیگری ماهیت اجتماعی مسببان آن را به ما بشناساند.

روزنامه اطلاعات دهم بهمن ١٣۵٧ در این باره نوشته‌بود: «از حدود ساعت پنج بعد از ظهر در اطراف "قلعه‌ی شهر نو" که روزی آنجا را «قلعه‌ی خاموشان" و زنانش را "ساکنان محله‌ی غم" می‌گفتند، به تدریج مردم اجتماع‌کردند. مدت زیادی نگذشت که اجتماع افراد با تظاهرات توأم‌شد. ابتدا مأموران فرمانداری نظامی از مردم خواستند که پراکنده‌شوند و پس از مدتی اقدام به تیراندازی هوایی کردند. با رفتن مأموران دوباره اجتماع کثیر مردم در اطراف محله روسپیان تشکیل‌شد.»

«در حدود ساعت شش بعد از ظهر چند تن از جوانان به در "قلعه" حمله‌کردند و بعد جمعیت به تبعیت از آن‌ها به خیابان‌های داخل "قلعه" ریختند. در این هنگام با وسایلی که از قبل تهیه‌شده‌بود، خانه‌ها و مغازه‌های داخل «قلعه» به‌آتش‌کشیده‌شد.»

«گروهی به زنان ساکن محله حمله‌کردند، اما در این جریان عده‌ی دیگری از تظاهرکنندگان مانع واردساختن صدمه به ساکنان "قلعه" شدند. چند تن از شاهدان عینی اظهارداشتند تعدادی از روسپیان در این وقایع مجروح و دو تا سه نفر کشته‌شده‌اند.»

«به این ترتیب "روسپی‌خانه‌ی بزرگ شهر" به‌آتش‌کشیده‌شد. آتش‌سوزی ساعت‌ها «محله‌ی غم» را می‌سوزاند و خاکسترمی‌کرد. مأموران آتش‌نشانی که پیرو اعلامیه قبلی خود ضمن اعلام همبستگی با مردم اعلام‌کرده‌بودند از خاموش کردن آتش‌هایی که مردم نخواهند، خودداری‌خواهندکرد، اقدامی برای خاموش‌کردن این آتش‌ها صورت‌ندادند.۱۰»

در میان اخبار مربوط به این حادثه‌ی شرم‌آور عکس‌هایی نیز منتشرشد که یکی از آنها منظره‌ی دلخراش حمل کالبد سوخته‌ی زنی بر سرِ دست چند تن از حاضران را نشان‌می‌دهد.

حادثه‌ی بالا یکی از ننگین‌ترین و در عین حال گویا‌ترین جنایاتی بود که به دست هواداران «غیور» خمینی انجام‌یافت. اگر جنایت آبادان بیش از حدِ تصور هولناک بود، جنایت واقع در قلعه‌ی بدنام پایتخت، که در آن جنایتکاران از مأموران آتش‌نشانی هم خواستند تا آتش‌ها را خاموش‌نکنند، و حتی آن مأموران نادان نیز به این خواست ننگین تبهکاران گردن‌نهادند، از جنایت آبادان هم شرم‌آور‌تر بود. این جنایت هولناک نه تنها بر رذالت و دنائت این «دینداران غیور» گواهی‌می‌داد، بلکه در عین حال از درجه‌ی انحطاط جامعه‌ای نیز حکایت‌می‌کرد که پس از ٢۵ سال حکومت زندان و سرنیزه، لاف و گزاف های کودکانه‌ی حکومت فردی و تبلیغات میان‌تهی دستگاه عریض و طویل آن درباره‌ی دروازه‌های تمدن بزرگ، بخش عظیمی از «توده‌های» آن، همچون علف هرز، با همه‌ی ارزش‌های انسانی و فرهنگی ملت خود بیگانه بارآمده‌بودند و به آنان فرصت و امکان آموختن چیز دیگری جز اللهُ اکبر و شعارهای دیگری از این دست داده‌نشده‌بود. شکی نیست که این درجه از انحطاط به قول الیاس کانتی نمونه‌ی کاملی از عتیق‌ترین اشکال رفتارهای انسانی بود، که این نویسنده‌ی بزرگ بلغاری ـ بریتانیایی در نتیجه‌ی پژوهش‌های وسیع خود در تاریخ انسانیت و خاصه جنبش‌هایی چون نازیسم به تشخیص و تحلیل آنها دست‌یافته‌بود؛ رفتارهایی که به نظر او از کهن‌ترین دوران‌های انسانیت در نوع بشر باقی‌مانده‌است، چنانکه می‌گفت «...حتی در زندگی تمدن‌های جدیدِ ما عناصر بسیاری به‌صورت رَمه‌وار رخ‌می‌نمایند»، و برآن بود که این رفتارهای کاملاً عتیق در این تمدن‌ها نیز هنوز رخ‌می‌دهند۱۱. و هرچند رفتار جماعتی که آن شهر بدنام را آتش‌زدند به‌صورت نمادین تعلق خود به اینگونه رفتارها را نشان‌می‌دهد، اما، در واقع همه‌ی تظاهرات و رفتارهای هواداران خمینی، از پانزده خرداد ۱۳۴۲ تا امروز، همواره مشمول همین تحلیل ‌می‌گردد.

سرانجام یک سال پس از فاجعه‌ی آبادان، در شهریورماه ١٣۵٨، در دادگاهی که در نتیجه‌ی پیگیری و پافشاری شدید خانواده‌های صدها قربانی فاجعه‌ی آبادان، و علی‌رغم خواست نظام اسلامی تشکیلشد، اعترافات مفصل حسین تکبعلی‌زاده، یکی از چهار عامل مستقیم آتشسوزی، گرچه به اعدام وی انجامید، اما آگاهی‌های لازم برای نتیجه گیری‌قطعی را، بطوری که بسیج همه‌ی دستگاه تزویر و دروغ جمهوری اسلامی هم نتوانست مانع از آن شود، فراهم کرد۱۲.

مطبوعات آن زمان در این باره از جمله گزارش‌دادند که عامل [اصلی] فاجعه‌ی سینما رکس، فرماندار آبادان شد. بنا به این گزارش «به منظور رسیدگی به پرونده‌ی فاجعه‌ی سینما رکس آبادان، ضرابی، دادستان این شهر از طرف کمیته‌ی انقلاب آبادان رهسپار تهران شد. به گفته تکبعلی‌زاده، عامل اصلی اجرای حادثه‌ی آتش‌سوزی سینما رکس آبادان، سید محمـد کیاوش که قبل از انقلاب معلم و از رهبران نیروهای مذهبی این شهر بود، همان کسی است که نقشه‌ی آتش‌زدن سینما رکس آبادان و کشتار حدود هفتصد نفر از مردم این شهر را اجرا‌کرد. کیاوش پس از انقلاب فرماندار آبادان شد و به پیگیری حادثه سینما رکس آبادان پرداخت. وی پس از یک دوره، نماینده‌ی آبادان گردید و در ماجرای انفجار حزب جمهوری اسلامی در هفتم شهریور ۱۳۶۰ کشته‌شد.۱۳»

 

مشی و رفتار سرآمدان ملی

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

۱ پیشین.

۲ سعید بشیرتاش، ابراهیم نبوی، همان، سه شنبه ۳۱ مرداد ۱۳۵۷ هجری خورشیدی برابر بیست ودوم اوت ۱۹۷۸ میلادی؛ انتشار، یکم شهریور ۱۳٨۷.

۳ سعید بشیرتاش، ابراهیم نبوی، همان، جمعه ۲۷ مرداد ۱۳۵۷ هجری خورشیدی برابر هجدهم اوت ۱۹۷۸ میلادی، انتشار، ۲۹ مرداد ۱۳۸۷.

۴ سعید بشیرتاش، ابراهیم نبوی، همان، یک‌شنبه ۲۹ مرداد ۱۳۵۷ هجری خورشیدی برابر بیستم اوت ۱۹۷۸ میلادی، انتشار، ٣٠ مرداد ۱۳۸۷.

۵ سعید بشیرتاش، ابراهیم نبوی، همان، سه شنبه ۳۱ مرداد ۱۳۵۷ هجری خورشیدی برابر بیست ودوم اوت ۱۹۷۸ میلادی، انتشار، یکم شهریور ۱۳۸۷.

۶  پیشین.

۷ پیشین.

۸ دکتر کریم سنجابی، همان، ص. ٣١٧.

۹ پیشین، ص. ٣١٩.

۰[1] سعید بشیرتاش، ابراهیم نبوی، همان، سه شنبه ۳۱ مرداد ۱۳۵۷ هجری خورشیدی برابر بیست ودوم اوت ۱۹۷۸ میلادی، انتشار، یکم شهریور ١٣٨٧.

۱[1] الیاس کانتی، توده و قدرت؛ (این کتاب در فارسی با عنوان های «مردم و قدرت» و «جمعیت ها و قدرت»معرفی شده است. باید به تأکید گفت که این ترجمه ها نادرست است)؛

Elias Canetti, Masse et puissance, p. …, Gallimard, 1966, Paris.

Elias Canetti, Masse und Macht, Frankfurt am Main, Fischer 1985. s. 129.

۲[1]سعید بشیرتاش، ابراهیم نبوی، همان.

۳[1] سعید بشیر تاش، ابراهیم نبوی، همان، جمعه پنجم اسفند ۱۳۵۷ برابر بیست و چهارم فوریه ۱۹۷۹ میلادی، انتشار، ١١ اسفند ١٣٨١.

 

13.03.2023

 

علی شاکری زند

برگهایی از زندگی سیاسی

دکتر شاپور بختیار*

* * * * * *

بخش ششم

آغاز بحران در حکومت فردی

بختیار یک شخص نیست؛

یک راه است؛ راه امروز و آیندهی ایران

مشی و رفتار سرآمدان ملی

طبیعی است که کسانی که در دوران گسترش نیروی فاشیست‌ها در ایتالیا و بخصوص به قدرت رسیدن نازی‌ها در آلمان این دو پدیده‌ی سیاسی را از نزدیک و با دقت نظاره کرده‌بودند برای فهم خطرات ظهور و صعود چنین نیروهایی ورزیده‌تر و از لحاظ منش شخصی نیز آماده‌تر بودند. شاپور بختیار چنین شخصیتی بود. او با حساسیتی که نسبت به آزادی و دموکراسی داشت در تمام مدت تحصیل در فرانسه از دور و نزدیک پیدایش و صعود نازیسم در آلمان، و خشونتها و تبهکاریهای این فرقه را که به نام ناسیونالیسم افراطی و نژاد پرستی رخمیداد دنبال کردهبود. دکتر غلامحسین صدیقی که از دانش وسیعی درباره تاریخ جهان و جنبشهای مذهبی در ایران و جهان برخورداربود یکی دیگر از معدود فرهیختگان سرشناسی بود که این خطر را احساس کردهبود. و، چنانکه خواهیمدید، از میان مردان سیاسی مخالف دیکتاتوری تنها این دو شخصیت بودند که، با اعلام خطری جدی به کشور لزوم تشکیل یک دولت ملی را تشخیصدادند و به مردم اطلاعدادند؛ یکی از آن دو از همان مهرماه و دیگری در ماه آذر. با بررسی اظهارنظرها و مقالات دیگر سرآمدان شناخته شدهی کشور در آن دوران جز نام زنده یاد دکتر مصطفی رحیمی، که تاوان مواضع روشن و صریحش درباره جمهوری اسلامی آقای خمینی را با زندان و مرگ مشکوک پس از آزادی از زندان داد، به نام دیگری برنمیخوریم.

در چنین اوضاع کاملاً نوینی که حوادث هر روز حادتری بر وجود یک خطر حیاتی در افق کشور گواهیمیداد و نشانههای ناتوانی و درماندگی دیکتاتور نیز هر دم نمایانتر میشد وظیفهی ایراندوستان و آزادیخواهان شناخته شده این بود که خود را به سرعت برای در دست گرفتن مسئولیت سیاسی آماده سازند و با تکیه بر اعتبار ملی و تجارب خود در کشورداری این آمادگی را اعلامدارند، بل، با تمام نیرو و بدون هیچ ملاحظه از کسی بر حق تاریخی خود در ایفای چنین نقشی پافشاریکنند. در ابتدای کار نیز سخنان سخنگویان جبهه ملی در ماه مهر ١٣۵٧ میتوانست نشاندهندهی چنین چشماندازی شمرده شود.

در ماههای شهریور و مهر اظهارات و مصاحبههای زیادی از سوی سران جبهه ملی صورت میگرفت که بازگشت به همهی آنها اگرچه بسیار آموزندهاست اما اینجا میسر نیست. شاید بتوان به دو یا سه مورد آنها اشاره کرد.

در روز ششم شهریورماه، دو روز پس از استعفای آموزگار و حدود پنج هفته پیش از تماس دکتر بختیار با وی، که در زیر به آن خواهیمرسید، جبهه ملی خواستهای دوازدهگانهی خود را اعلامکردهبود.

روز دوشنبه ششم شهریور ۱۳۵۷ هجری خورشیدی برابر بیست و هشتم اوت ۱۹۷۸ میلادی مطبوعات کشور از قول سران جبهه ملی نوشتند:«جبهه ملی ایران، پس از مذاکرات طولانی میان رهبران جبهه، نظرات خود درباره شرایط جاری و خواستهای خود را اعلام کرد.

«این اطلاعیه دولت شریفامامی را نیز محکومکرد. خواستهای دوازدهگانه جبهه ملی به این شرح است:
ـ سازمان اطلاعات و امنیت کشور منحل
شود.

ـ صلاحیت دادرسی ارتش برای رسیدگی به اتهامات غیرارتشیان بکلی لغوشود.

ـ استقلال قوه قضایی به معنای واقعی کلمه بهوجودآید.

ـ آزادی همه زندانیان سیاسی با هر مرام و صرف نظر از نوع و میزان محکومیت.

ـ همهی تبعیدشدگان سیاسی خارج و داخل کشور به شهرها و روستاهای خود بازگردند.

ـ دادن اجازهی بازگشت به کلیهی راندهشدگان سیاسی به خارج از کشور.

ـ آزادی اندیشه و گفتار، آزادی قلم و اجتماعات به طور کامل برقرارشود.

ـ همهی حزبها و جمعیتهای سیاسی بدون هیچ انحصاری آزادی فعالیت داشته باشند.

ـ روزنامهها و مجلههایی که در گذشتهی دور یا نزدیک امتیازشان لغو شده، اجازهی انتشار یابند.

ـ به اتحادیههای صنفی و سندیکاهای کارگری آزادی عمل دادهشود و بساط دستگاههای تحمیلی چون «اتاق اصناف» و «سازمان کارگران» برچیده شود.

 ـ مسببان و عوامل «کشتار جمعی» مردم بیدفاع در هر مقام که هستند، فوری تعقیبشوند و به شدت کیفریابند.

ـ از محکومان دادگاههای نظامی به طور رسمی و قانونی اعاده حیثیت گردد.۱»

همچنین، پنج روز پس از آن، در روز ۱۱ شهریورماه نیز، بنا به گزارش مطبوعات، جبهه ملی ضمن محکوم کردن انتخابات غیرآزاد برخواستهای خود تأکید ورزید:

«با گذشت چند روز از اعلام انتخابات صددرصد آزاد از سوی شاه و حکومت پهلوی، رهبران جبهه ملی در یک مصاحبه اختصاصی با روزنامه اطلاعات اعلام کردند جبهه ملی انتخابات غیرآزاد را تحریم میکند. »

«(دکتر)کریم سنجابی در توصیف خط مشی این جبهه گفت: هدفهای جبهه ملی مبارزه با استعمار و استبداد است. شاپور بختیار عضو دیگر رهبری جبهه ملی نیز با تأکید بر اینکه جبهه ملی ایران با وحدت نظر و اتفاق و اتحاد همه اعضای آن در راه آرمانهای دکتر مصدق مبارزهمیکند، گفت: " جبهه ملی با مبارزات روحانیون پیوند دارد. داریوش فروهر نیز در مورد وحدت با سایر گروهها اعلام کرد: عضویت کسانی را که با عوامل فساد بیعت داشتند نمیپذیریم.۲»[ت. ا.]

روز ٢٨ مهرماه (بیش از دوماه و نیم پیش از اعلام نخست وزیری شاپور بختیار و پنج روز پیش از عزیمت دکتر کریم سنجابی به پاریس) دکتر بختیار از لزوم تشکیل یک دولت ملی سخن میگوید و آمادگی جبهه ملی برای این کار را اعلام میدارد؛ روزنامهی فرانسوی لوموند مینویسد:

«دکتر شاپور بختیار، عضو هیات اجرایی جبهه ملی در مصاحبه با کیهان گفت: "جبهه ملی به وظایف خطیر خود در برابر ملت ایران آگاه است و شرایط حساس کنونی را درکمیکند. به همین دلیل ما تشکیل یک حکومت ملی را تنها راه حل فوری میدانیم و در چهارچوب خطوط اصلی جبهه ملی و وظایفی که در برابر ملت ایران بهعهده گرفتهایم حاضریم در راه تشکیل چنین حکومتی تلاش کنیم.»(ت. ا.)

«شاپور بختیار گفت: در شرایط کنونی تشکیل حکومت وحدت ملی بدون نظر مراجع عالی روحانیت امکانپذیر نیست. در حکومت وحدت ملی تنها عناصری میتوانند مشارکت داشتهباشند که مطلقاً وابستگی به بیگانه نداشته و در جریانات ۲۵ سال اخیر دخالت نداشتهباشند. این حکومت «استقرار حاکمیت ملی» و گشودن راه آزادی را باید نخستین هدف خود قرار دهد... و بدون همکاری و مشارکت و راهنمایی روحانیت کوچکترین گامی برندارد.۳»

پس میبینیم که فکر تشکیل یک دولت ملی ـ بطور اخص دولت جبهه ملی و نهضت ملی ۴ـ، تحت شرایطی که اهم آنها در بالا از قول سخنگویان جبهه ملی ذکر شد، از همان تاریخ مطرح بوده و در داخل سازمان مورد بحث قرار گرفتهبودهاست!

البته از همان زمان هم نغمههای ناسازی به گوش میرسید که از آنها بوی ناهماهنگی به مشام میرسید، اما تنها به صورت قرینههایی که نیازمند تفسیر بود؛ تفسیری که حوادث بعدی به روشنی فراهم کرد، اما زمانی که دیر شدهبود.

اظهارات دکتر سنجابی به روزنامهی لوموند در تاریخ ٤ اکتبر ١٩٧٨ برابر با ١٤مهرماه ١٣۵٧، کمتر از سه هفته پیش از عزیمت وی به پاریس، نمونهی گویایی از آنهاست. وی به این روزنامه اعلام میدارد که «برای او دفاع از برنامهی جبهه ملی نیاز به شجاعت دارد.» و اضافه میکند «ما دیگر جرأت نمیکنیم از سلطنت مشروطه، با اینکه در برنامهی ماست، سخن بگوییم.» [ت. ا.]

عین سخنانی که لوموند از وی نقل کرده از این قرار است: « نه هیچ مصالحهای نه با آقای شریف امامی امکانپذیراست، نه با شاه. وعدههای جدید لیبرالیزاسیون(برقراری آزادی) به هیچ وجه قانع کننده نیست. چیز ملموستری [از طرف شاه] لازم است. حکومت به دنبال دفعالوقت است. شاه سیاستش را تغییر ندادهاست. اگر صمیمیت داشتهباشد باید برای نجات تاج و تخت خود امتیاز بدهد. مسئلهی مهم سلطنت است. چگونه باید آن را حل کرد؟ یک سال پیش[حل این مسئله] دشوار نبود [زیرا] در آن زمان کافی بود که قانون اساسی بطور دقیق و کامل اجرا شود. اکنون کار پیچیده شدهاست: اگر دوازده ماه پیش برای انتقاد از شاه شجاعت لازم بود امروز برای[دفاع از سلطنت مشروطه...] نیاز به شجاعت وجود دارد. اصل مسئله در اینجاست. ما دیگر جرأت نمیکنیم از سلطنت مشروطه، با اینکه در برنامهی ماست، سخن بگوییم.» [ت. ا.]

روزنامهی لوموند اضافه میکند:

«گویندهی این سخنان آقای کریم سنجابی، وزیر مصدق و عضو هیئت اجرائی جبهه ملی است، که مدعی پیروی از آن رهبر قدیمی بوده خود را «وارث اصول انقلاب مشروطه و نبرد برای ملی شدن صنایع نفت» میداند...۵»[ت. ا.

یادداشت تاریخی مهم

 جمشید آموزگار

بر این واقعیتها باید اقدام دیگری را افزود که اگرچه دکتر سنجابی نیز بلاتردید در ابتدا در آن شرکت داشته اما بر حسب همهی قرائن به ابتکار دکتر بختیار صورت گرفتهبودهاست. بنا به یادداشتی به قلم جمشید آموزگار نخست وزیر مستعفی پیش از شریف امامی، که در مجلهی ره آورد در خارج از کشور، شماره ی٣٦، انتشار یافته، اندک زمانی پس از استعفای نامبرده دکتر شاپور بختیار خواستار دیداری با وی میشود. شرح قضیه از زبان جمشید آموزگار چنین آغازمیشود:

«پنج شش هفته پس از استعفای من[یعنی حدود نیمههای مهرماه ۵٧]، یکی از دوستان من که زمانی رئیس یکی از دانشگاهها بوده به من خبر داد که «سه نفر از اعضای جبهه ملی آقایان دکتر سنجابی، دکتر بختیار و دکتر رزمآرا مایلند با شما ملاقاتکنند. چه وقتی برای شما مناسب است.» گفتم... با من چکار دارند؟ گفت «نمیدانم ولی به نظر من بهتر است این ملاقات صورت گیرد»؛ پس از لحظهای تآمل قرار ملاقات برای ساعت ٦ بعد از ظهر پنجشنبهی همان هفته در منزل من گذارده شد.۶»

در روز موعود از طرف ملاقات کنندگان تأخیر رخمیدهد؛ تا اینکه سرانجام دو تن از آنان میرسند و علت تأخیر خود را چنین توضیحمیدهند که آقای دکتر سنجابی برای ملاقات با آیت الله شریعتمداری به قم رفتهبوده و در بازگشت ایشان تأخیر رخداده «ولی چون ایشان نرسیدند فکر کردیم تأخیر بیش از این جایز نیست و ما آمدیم.»

آقای بختیار لحظاتی بعد بدون مقدمه گفتن و یا حاشیه رفتن مطالبی گفت که خلاصهی آن چنین است: «آقای آموزگار مملکت در یک وضع بحرانی خطرناکی است. مردم به شریف امامی اعتماد ندارند. پس از جمعهی سیاه اوضاع وخیم تر شده و کشور به سرعت در سراشیبی سقوط قرار گرفته؛ هر روز نخست وزیری شریف امامی بیشتر ادامهیابد وضع بدتر خواهدشد. ما پیش شما آمدهایم که برای نجات مملکت به عرض اعلیحضرت برسانید که تا دیرتر نشده شریف امامی را برکنار و دولت را به جبهه ملی واگذار کنند، شاید ما بتوانیم راه حلی برای این بحران پیدا کنیم.» [ت. ا.]

این سخنان که ادامهی منطقی موضع گیریهای سران جبهه ملی در شهریورماه و مهرماهِ یادشده در بالا بوده، ضمناً بخوبی حساسیت شاپور بختیار نسبت به معنای وقایعی را نشانمیدهد که بر حرکت کشور به سوی پرتگاه گواهمیداده، و بر نگرانی شدید وی از مشاهدهی آنچه از این سقوط نزدیک خبر میدادهاست.

پس از گفتگویی بر سر دلیل انتخاب جمشید آموزگار برای این کار و توضیح آن، شاپور بختیار پیش از بازگشت شماره تلفن خود را داده میگوید« با این شماره هرساعتی میتوانید با من تماسبگیرید.»

آموزگار میگوید «با اینکه دیر وقت بود با کاخ تماس تلفنی گرفتم»؛ وی سرانجام میتواند با شاه تلفنی سخن بگوید؛ اما میگوید «حامل پیامی هستم؛ نمیتوانم تلفنی به عرض برسانم.» قراری برای شنبه صبح گذاشته میشود.

پیام به گوش شاه میرسد. چند دقیقه سکوت ناراحتکنندهای فضا را فرامیگیرد، تا اینکه شاه میگوید «شما میدانید منظور آنها چیست.» وی جواب میدهد «خیر، ولی این اولینبار است که با من تماس گرفتهاند.» جمشید آموزگار اضافهمیکند: « فرمودند:

«اینها میخواهند در ایران جمهوری برقرارکنند و حالا میخواهند من به دست خود این نقشه را عملی کنم.» بهت زده عرض کردم اگر اجازه بفرمایید در این باره از آنها سؤال کنم. بی درنگ فرمودند «بله؛ بپرسید.»

«در بازگشت به منزل به آقای بختیار تلفن کردم. شاید برداشت شاه برایش تازگی نداشت، چرا که گفت :"آقای آموزگار، ما در جبهه ملی بیستوسه نفر هستیم. من نمیتوانم از جانب همه حرف بزنم. این موضوع را در جلسهی همگانی که فردا داریم مطرح خواهمکرد و نتیجه را به شما خبر میدهم." دو روز بعد چنین به من گفت" جبهه ملی مخالف سلطنت نیست. ما میخواهیم مسئولیت دولت و ادارهی مملکت به عهدهی ما باشد، تا شاید بتوانیم این بحران خطرناک را برطرفکنیم.» سپس اضافهکرد «حاضریم نظر خود دربارهی موافقت با سلطنت را بیپرده، صریح و روشن اعلامکنیم."»

بدیهی است که اگر شاپور بختیار، برخلاف اتهامی که بعداً به او زدهشد، اگر به ابتکار مطلقاً شخصی عمل کردهبود، نیازی نبود که بگوید من بعد از طرح پرسش پادشاه در جمع بیستوسه نفری جبهه ملی بدان پاسخخواهمداد، و سپس همانگونه که گفتهبود عملکند، و به صراحت پاسخدهد که ما با سلطنت (مشروطه) مخالفنیستیم اما میخواهیم برای نجات کشور از بحران، کار را بهدستگیریم...

بدین ترتیب مسئلهی تماس با آموزگار، پرسش شاه دربارهی نامزد جبهه ملی برای نخستوزیری، پاسخ فی البداههی شاپور بختیار، تکمیل آن با لزوم ارجاع پرسش به جلسهی شورایی که روز بعد در پیش بوده به اطلاع شورا میرسد و، بالأخره، شاه نیز از پاسخ آن جلسه دایر بر پایبندی جبهه ملی به اصول برنامهی خود دربارهی قانوناساسی و سلطنت مشروطه در آن، به شرح زیر آگاهمیگردد. جمشید آموزگار مینویسد:

«تقاضای شرفیابی کردم و پاسخ را عیناً به عرض رسانیدم. چهرهی گرفتهی آن روزهای شاه کمی بازشد. برای دقایقی از این و از آن و از اینجا و آنجا مطالبی گفتند و در پایان فرمودندکه"بسیار خوب؛ بپرسید کاندیدای آنها برای نخست وزیری کیست؟"»

باید یادآور شد که، چنانچه گفتیم، با شروع این تماسها در نیمهی دوم مهرماه (یعنی به گفتهی جمشید آموزگار "پنج شش هفته" پس از استعفای وی) و تکرار آنها به آبانماه نزدیک میشویم. و چنانکه میدانیم دکتر کریم سنجابی، که دیدیم، به علت سفر به قم برای دیدار آیت الله شریعتمداری در همان روز قرار ملاقاتِ اول با آموزگار، به آن قرار نرفتهبود، حال، در سوم آن ماه تهران را به قصد پاریس ترک میکرد، و در صورتی که در اصل با ادامهی آن تماسها برای اخذ نتیجه موافقمیبود، میبایست در مورد آنها شتابمیشد. اما خواهیمدید که چنین نشد و دکتر کریم سنجابی در کتاب خاطرات خود، امیدها و ناامیدیها، حتی به آن قرار ملاقات نخست هم هیچ اشارهای نکردهاست. در عوض، وی در بخشهای دیگری از این کتاب، هنگامی که سخن به نخست وزیری شاپور بختیار میرسد، به اشاره مینویسد که وی در ماههای پیشتر نیز با جمشید آموزگار تماسهایی داشتهاست، بدون آنکه از گزارش آن تماسها به شورا سخنی بگوید!۷»

جمشید آموزگار سپس میگوید بی درنگ با شاپور بختیار تماس گرفتم و پرسش شاه را به اطلاع او رسانیدم و پاسخ او این بود که « «فکر میکنم الهیار صالح را پیشنهاد کنیم، ولی تصمیم باید از طرف همه باشد. ما فکر نمیکردیم اعلیحضرت به این زودی تصمیم بگیرند. حالا مشکل کار اینجاست که سنجابی و بازرگان به پاریس و لندن رفتهاند و بدون حضور آنها نمیتوانیم تصمیم بگیریم. سعی میکنم با آنها تماس بگیرم تا زودتر برگردند.»

اینجا میبینیم که شاپور بختیار نه فقط از نامزدی الهیار صالح سخن میگوید، نه فقط هرباره بر ضرورت تصمیمات جمعی تأکید دارد، حتی برای شرکت مهندس بازرگان در تصمیم هم اهمیت قائل است تا چه رسد به خود جبهه ملی؛ چه او میداند که هر قدر تصمیم دموکراتیکتر گرفتهشود شانس موفقیت آن بیشتر است!

چون در نوشتهی جمشید آموزگار، جز اشارهای تقریبی به اولین تماس تلفنی با وی، هیچ تاریخ دیگری داده نشده معلوم نمیشود به چه دلیل زمان گرانبهایی میان نیمهی دوم مهرماه و دههی نخست آبانماه که مصادف به اقامت دکتر کریم سنجابی در پاریس است، در این میان از دست داده میشود.

جمشید آموزگار ادامهمیدهد: « به کاخ تلفن کردم؛ ... همهی گفتهی بختیار را به عرض رسانیدم. از شنیدن نام الهیار صالح خیلی خوشحال شدند و فرمودند :" بسیار خوب؛ هرچه زود تر خبر دهند."»

دو سه روزی از این ماجرا میگذرد و جمشید آموزگار بسیار نگران است چون برای امر شخصی بسیار مهمی میبایست هرچه زودتر به آمریکا میرفتهاست. (...)

و مینویسد

«اعلیحضرت تلفن فرمودند که"چه شد؟" پاسخی نداشتم. احساس کردم ناراحت هستند. عرض کردم پیگیری میکنم. بی درنگ به بختیار تلفن کردم و گفتم " شما مرا در وضع ناراحت کنندهای قرار دادهاید. شما بودید که به سراغ من آمدید. شما بودید که از من خواستید پیامتان را به عرض برسانم؛ حالا که شاه با پیشنهاد شما موافقتکرده، موضوع را به لَیت و لَعَل میگذرانید و مرا سنگ روی یخ کردهاید."»

 «خیلی ناراحتشد. گفت" شما نمیدانید که من با چه مشکلاتی روبرو هستم. تماس با سنجابی و بازرگان بسیار مشکل است. اغلب اوقات در محل اقامتشان نیستند. در این دو سه روز بارها سعی کردهام که تماس بگیرم. بالأخره امروز موفق شدم با آقای سنجابی صحبت کنم. گفت کاری دارد که باید تمام کند [...] بعد به تهران بر میگردد." گفتم " ممکن است وقتی را معین کنید که من به عرض برسانم." پاسخش چنین بود: "سعی میکنم دوباره تماس بگیرم."»

«فردای آن روز بختیار تلفن کرد و گفت" تماس گرفتم. سنجابی میگوید کارش تمام شده، ولی جا در هیچ هواپیمایی پیدا نمیکند." من از این گفته حیرت زده شدهبودم؛ بی درنگ بسان اینکه الهام شده باشم گفتم: «هواپیمای دولت را برایشان میفرستیم.» خیلی خوشحال شد و گفت «به اطلاع ایشان میرسانم.»

«پس از این گفتگو، دریافتم که بی اختیار و بی اجازه وعدهای دادهام . بی درنگ به کاخ تلفن کردم و جریان را به عرض رساندم. فرمودند «خوب عمل کردید. روز حرکت را هرچه زودتر تعیین کنند تا هواپیما فرستاده شود.» مجدداً با بختیار تماس گرفتم و فرمودهی شاه را به اطلاعش رساندم.»

«دو سه روز دیگر گذشت و خبری نشد. من که کلافه شدهبودم، زنگی زدم و به آقای بختیار گفتم :" چه شد؟» پاسخش چنین بود «آقای اموزگار، من نمیدانم جریان چیست، ولی سنجابی و بازرگان آمادهی مراجعت و گفتوگو نیستند. خیلی متأسفم."»

اینجا ذکر دو خاطرهی مهم شخصی از زمان اقامت دکتر سنجابی در پاریس شاید مهم باشد.

١ـ دکتر سنجابی به هنگام اقامت در پاریس بسیاری از روزها برای انجام بعضی از کارها به منزل دکتر محمـد مکری میرفت. دکتر مکری که خود مانند دکتر سنجابی کُرد بود و استاد ادبیات، متخصص زبانها و ادبیات کردی، عضو مرکز ملی پژوهشهای علمی فرانسه نیز بود، در دوران وزارت فرهنگ دکتر سنجابی در دولت دکتر مصدق، بنا به گفتهی دکتر سنجابی از طرف وی به ریاست کل کارگزینی این وزارتخانه منصوب شدهبود، گرچه بنا به خاطرات من خود وی میگفت که رییس دفتر دکتر سنجابی در زمان وزارت وی بودهاست. وی که از همان زمان جوانی در ایران عضو حزب ایران بودهاست، در دوران تأسیس سازمانهای جبهه ملی ایران در اروپا نیز با دیگران فعالانه همکاری کردهبود. ما از آن زمان و حتی از پیش از آن یکدیگر را میشناختیم و روابط صمیمانهای داشتیم.

شبی دکتر سنجابی در منزل دکتر محمـد مکری به شام میهمان بود. من هم با چند تن از دوستان جبهه ملی اروپا بعد از شام به آنجا رفتهبودیم. به خانهی آقای دکتر مکری تلفنی شد و او رفت که جواب دهد. او بعد از بازگشت خطاب به دکتر سنجابی گفت «تلفن از تهران بود و آقای دکتر بختیار بودند که با شما کاری داشتند. من توضیحات لازم را به ایشان دادم.»

تا جایی که به یاد دارم، در حضور مهمانان از مضمون مکالمه چیزی گفته نشد. تلفنهای دیگری هم در روزهای دیگر از تهران میشد. من پس از قرائت یادداشت آقای آموزگار پی بردم که مقصود زنده یاد دکتر بختیار از این تلفن، و تلفنهای دیگر به پاریس پرس و جو از زمان بازگشت دکتر سنجابی به ایران بوده؛ باید اضافهکنم که در شب این تلفن اعلامیهی سه مادهای دکتر سنجابی هنوز نه منتشر شدهبود و، تا جایی که حدس میزنم، نه حتی هنوز نوشته شدهبود.

٢ـ خاطرهی مهم شخصی دیگر مربوط به روز صدور آن اعلامیه است که من با چند تن از دوستان جبهه ملی اروپا، همان دوستانی که آن شب در منزل دکتر مکری هم حضور داشتند، در منزل من جلسهای غیر صوری داشتیم. اواسط بعد از ظهر بود که تلفن صدا کرد و دکتر محمـد مکری بود که تلفن میکرد. آن زنده یاد آن اعلامیه را مانند رازی که فاش شود به ما اطلاع میداد. و ما متن آن را در تلفن خواستیم و یادداشت کردیم. در پاسخ این پرسش ما که تاریخ عزیمت دکتر سنجابی برای چه روزی تعیین شدهبود تا آنجا که به خاطر دارم او گفت: «فردا.»

در جمع ما، پس از شوری مختصر قرارشد به تهران تلفن زده با آقایان بختیار و فروهر گفت و گویی کنیم. قرار شد یکی از حاضران، که سخنان دکتر مکری را هم شنیدهبود، و به علت آشنایی شخصی قدیمی با دکتر بختیار و داریوش فروهر شمارهی تلفنهای آنان را نیز همراهداشت، در تلفن با آنان سخن بگوید. ابتدا به دکتر بختیار تلفنزدهشد. من هم با گوشی یدک مکالمه را میشنیدم. دکتر بختیار پس از شنیدن ماجرا و گرفتن متن از ما، بدون اینکه واکنش دیگری نشان دهد تنها گفت«حالا، ایشان کی به ایران عزیمت میکنند؛ وقتی صدای آن دوستمان را شنید که پاسخ داد « فردا» بدون اینکه کلمهای بیافزاید تنها گفت، «بسیار خوب، پس صبر میکنیم به ایران بیایند تا ببینیم قضیه چه بودهاست»؛ ولی از امساک دکتر بختیار در سخن و از لحن صدای وی میشد استنباط کرد که خبر برایش بسیار غیرمنتظره بودهاست.

پس از مکالمه با دکتر بختیار به منزل داریوش فروهر تلفنکردیم و سخنانی مشابه با مکالمه با زنده یاد بختیار با آن مرحوم هم ردوبدل شد.

پیش از شرح این دو خاطره به اینجا رسیدهبودیم که جمشید آموزگار از قول شاپور بختیار مینویسد:

«دو سه روز دیگر گذشت و خبری نشد. من که کلافه شدهبودم، زنگی زدم و به آقای بختیار گفتم :« چه شد؟» پاسخش چنین بود« آقای اموزگار، من نمیدانم جریان چیست، ولی سنجابی و بازرگان آمادهی مراجعت و گفت و گو نیستند. خیلی متأسفم."»

اینجا بد نیست بار دیگر آن جملهی دکتر سنجابی به روزنامه نگار لوموند را به یاد بیاوریم که گفتهبود:

« اگر دوازده ماه پیش برای انتقاد از شاه شجاعت لازم بود امروز برای [دفاع از سلطنت مشروطه ...] نیاز به شجاعت وجود دارد. اصل مسئله در اینجاست. ما دیگر جرأت نمیکنیم از سلطنت مشروطه، با اینکه در برنامهی ماست، سخن بگوییم»

چه بسا پاسخ به این معما را که: چرا تماسهایی که با جمشید آموزگار گرفتهشد و میتوانست پیش از وخیم شدن باز هم بیشتر اوضاع کار تشکیل دولت جبهه ملی را با موفقیت به سامان برساند، بدینسان بی سرانجام ماند، در آن جملات مرحوم دکتر سنجابی بتوان یافت.

آنگاه جمشید آموزگار یادداشت خود را با این نتیجه گیری تمام میکند:

«در اینجا بود که دریافتم که شکاف پرپهنایی میان یاران قدیم افتاده که به زیان همگی خواهد بود.»

تاریخ نخستینِ این تماسها با جمشید اموزگار، چنانکه در بالاتر گفته شد، در اواسط مهرماه بوده؛ در روز دوشنبهای که دکتر بختیار پاسخ شورای جبهه ملی به پرسش شاه را به جمشید آموزگار میدهد چهار روز از ملاقات آنان گذشتهبوده، و به این ترتیب زمان به میانهی نیمهی دوم مهرماه رسیدهبودهاست. ملاقات دوم آموزگار با پادشاه نیز که در آن پاسخ رسمی جبهه ملی به اطلاع او میرسد، و بخصوص پاسخ دربارهی کاندیدایی محتمل الهیار صالح برای نخست وزیری از طرف جبههی ملی یکی دو روز بعد از آن است، و باز در اواسط نیمهی دوم مهرماه، اما نزدیکتر به آبانماه.

 

دکتر سنجابی در پاریس

اعلامیهی سه مادهای دکتر سنجابی

معنای حقوقی و نتایج سیاسی آن

برای کشور و جبهه ملی ایران

 

بلغارهای منطقهی ولگا رسم شگفتی دارند که موجب

تفسیرهای غریبتری هم گشتهاست. هنگامی که کسی

را در میان خود مییابند که به دانش و تردستی ذهنی

خود میدرخشد، میگویند:

«برای این یک مناسب تر این است که به خدمت

 حضرت باری رود.»

او را میگیرند، ریسمانی به گردنش میاندازند و از

درختی میآویزند، و همانجا میگذارند تا جان

بسپارد.

آرتور کوستلر، قبیلهی سیزدهم۸ .

 

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

 سعید بشیرتاش، ابراهیم نبوی، همان، سه شنبه ۳۱ مرداد ۱۳۵۷ هجری خورشیدی برابر بیست و دوم اوت ۱۹۷۸ میلادی، انتشار، دهم شهریور ١٣٨٧.

۲ سعید بشیرتاش، ابراهیم نبوی، همان، شنبه ۱۱ شهریور ۱۳۵۷هجری خورشیدی برابر دوم سپتامبر ۱۹۷۸میلادی، انتشار، ١٢ شهریور ١٣٨٧.

۳ لوموند، ۲۸ مهرماه ۱۳۵۷، برابر ۱۸ اکتبر ۱۹۷۸.

۴ ضمن اظهارات احترام آمیز معمول دربارهی روحانیت، که در گذشته نیز بخش ایراندوست آن، و فی الجمله آیت الله حاج سید رضا زنجانی که در نهضت ملی نقشی بسیار فعال و مؤثر داشت و دکتر بختیار در نهضت مقاومت ملی پس از کودتا با وی همکاری نزدیک داشت، و برادر بزرگوار وی حاج سید ابوالفضل زنجانی که صمیمانه در کنار نهضت قرارداشت، از نیروهای ملی بشمار میرفت.

۵ لوموند ٤ اکتبر ١٩٧٨، برابر با ١٤ مهرماه ١٣۵٧.

۶ آموزگار، همان.

۷ دکتر کریم سنجابی همان، ، ص.۳۱۰.

۸ آرتور کوستلر این اطلاعات را از قول ابن فضلان تذکره نویس مسلمان که به رسالت از سوی المقتدر بالله خلیفهی عباسی (خلافت: ٩٠٨ـ ٩٣٢، م) به نزد پادشاه بلغاران منطقهی ولگا فرستاده شدهبود مینویسد. او در توضیح این رسم از قول ذکی ولیدی توغان، خاورشناس ترک مینویسد :«در رفتار سنگدلانهای که بلغاران نسبت به افرادی که از دیگران آشکارا هوشمند تر باشند روا میدارند راز مگویی نهفته نیست. این رفتار مبتنی بر استدلال ساده و سنجیدهی اهالی متوسطی است که جز یک زندگی ساده در پی چیز دیگری نبودند، و از خطرها و ماجراهایی که آن «نابغه» میتوانست پایشان را بدانها بکشاند دوری میجستند.»

نک. آرتور کوستلر، قبیلهی سیزدهم:

Arthur Kostler, La treizième Tribu, Tallandier Edition, Paris, ۲۰۰۸, pp. ۵۷-۵۸.

 

24.03.2023

 

علی شاکری زند

برگهایی از زندگی سیاسی

دکتر شاپور بختیار*

*   *  *  *  *  *  *

بخش هفتم – الف

بختیار یک شخص نیست؛ یک راه است؛

راه امروز و آینده‌ی ایران

 

دکتر سنجابی در پاریس

اعلامیه ی سه ماده ای دکتر سنجابی

معنای حقوقی و نتایج سیاسی آن

برای کشور و جبهه ملی ایران

در تاریخ  سوم آبانماه ١٣۵٧ دکتر کریم سنجابی به قصد وَنکوور، و با پیش بینی یک توقف کوتاه در پاریس از تهران حرکت‌کرد. در این سفر قرار بود او از طرف جبهه ملی ایران در کنگره‌ی انترناسیونال سوسیالیست که در آن شهر کانادا برگذار‌می‌شد  شر‌‌کت‌کند. وی ابتدا به پاریس رفت تا پس از توقفی در آنجا به سوی مقصد اصلی عزیمت‌کند. در این سفر ناتمام دکتر سنجابی در پاریس وقایعی رخ‌داد که بر سیاست جبهه ملی ایران در ماه‌های بعد تأثیری بزرگ نهاد و برای آینده‌ی کشور اثرات جبران‌ناپذیری به‌بارآورد. در این بخش جوانب گوناگون این واقعه، که در ایران پیش از آن  و پس از آن رخ‌داده، و نتایج مستقیم آن، بررسی‌شده‌است.

 

پرواز دکتر سنجابی به سوی پاریس 

به قصد شرکت در

 کنگره ی بین الملل سوسیالیست

چند ماه پیش از سفر دکتر سنجابی به پاریس، یکی از دستیاران وی در پاریس توانسته‌بود از طریق رابطه با حزب سوسیالیست فرانسه دعوت نامه‌ای برای جبهه ملی، یا به نام دکتر سنجابی۱، برای شرکت در کنگره‌ی انترناسیونال سوسیالیست، که قرار بود در ماه نوامبر آن سال در وَنکوور برگذار‌شود، بگیرد. چنین دعوتنامه‌ای در پاییز ١٣۵٧ فرصتی فراهم‌می‌آورد تا یکی از سران جبهه ملی ایران و اپوزیسیون دمکرات کشور بتواند وضع ملت ایران را برای مردم جهان تشریح‌کند، با بیان محرومیت آزادیخواهان ایرانی از حقوق ابتدایی خود صدای آنان را به گوش ملل جهان برساند و خواست‌های مشروع این نیروی ملی را، که امکان بیان آن در کشور نبود، به اطلاع مردم ایران نیز برساند.

در روزهایی که جهان بدون هیچ خاطره‌ای از تاریخ معاصر ایران برای سخنان آمرانه‌ی خمینی سراسر گوش شده بود حضور در این مجلس بزرگ بین‌المللی همچنین موقعیتی استثنائی بود برای معرفی مجدد جبهه ملی به مردم جهان و یادآوری خدمات آن به کشور ما و نقشی که می‌توانست در آن دوران حساس ایفاکند.

 بدین منظور در تهران متن یک سخنرانی به زبان فرانسه نیز از پیش تهیه‌شده‌بود۲.

تاریخ عزیمت دکتر سنجابی به پاریس روز سوم آبانماه ١٣۵٧ بوده‌است، و رسیدن او به پاریس صبح روز چهارم آبان، یا ٢۴ اکتبر ١٩٧٨ ۳.

در جبهه ملی قرار بر این شده‌بود که دکتر سنجابی در سرِ راه خود، در پاریس، ملاقاتی با خمینی داشته باشد تا از نیات وی درباره‌ی آینده‌ی کشور آگاه شود. اما در پاریس قضایا صورت دیگری می‌یابد.

بنا به نوشته‌ی لوموند روز ٨ آبانماه، و به نوشته‌ی ابراهیم یزدی چند روزی زودتر، نخستین دیدار دکتر سنجابی با خمینی انجام می‌شود. یک روز پیش از آن مهندس مهدی بازرگان با وی ملاقات کرده‌بوده‌است. درست نمی دانیم در این ملاقات اول چه گذشته، اما گویا زنده‌یاد سنجابی سعی می‌کند قدری از آتش انقلابی خمینی بکاهد، اما موفق نمی‌شود، و بر عکس، خمینی بوده که موفق شده مقاصد و روش خود را به سنجابی بفهماند.

ابراهیم یزدی درباره‌ی ملاقات وی با خمینی چنین نوشته است:

«دکترسنجابی دو بار با آقای خمینی دیدارکرد. بعد از دیدار اول، از طریق بنی صدر اطلاع داد که چون برای دیدن فرزندش عازم آمریکا است، می‌خواهد دیدار مجددی داشته‌باشد.  اما خبرها حاکی از این بود که کنفرانس بین المللی سوسیالیستها [کنگره‌ی انترناسیونال سوسیالیست] در آمریکا برگزار[برگذار] می‌شود و آقای دکتر سنجابی هم برای شرکت در این کنفرانس دعوت‌شده‌اند. تحلیل و برداشت بعضی از نزدیکان آقای خمینی (از جمله دکتر صادق طباطبائی(، که به آقای خمینی نیز منتقل‌شد این بود که اگر آقای دکتر سنجابی بعد از این دیدار به آمریکا [کانادا] برود و در آنجا در باره‌ی مسائل ایران با ایشان صحبت‌شود، اینگونه تلقی می‌شود که دکتر سنجابی از طرف آقای خمینی مأموریتی دارد:

«سنجابی گفت من برای دیدن فرزندم عازم آمریكا هستم و پس از  مسافرت مجدداً خدمتتان می‌رسم. پس از این دیدار من خصوصی به آقای خمینی گفتم كه الان كنفرانس سالانه سوسیال دموكراتها در آمریكاست [درکانادا] و به احتمال قوی سنجابی كه به آمریكا [کانادا] می‌رود در این مجمع هم شركت می‌کند و ممكن است در مورد مسائل ایران هم در آن جا صحبت كند و از این ملاقات با شما هم حرف‌بزند. این امكان وجود دارد كه برخی تصوركنند ایشان از طرف شما به آنجا رفته یا رابط شما با آمریكائی هاست. اگر از آمریكا مجددا به اینجا بیاید و با شما ملاقات كند این تلقی بیشتر تقویت میشود. آقای خمینی در آن لحظه در برابر حرف من عكس‌العملی نشان‌ندادند اما روز بعد توسط آقای اشراقی  به بنی صدر كه میزبان سنجابی در پاریس بود [نام میزبان غلط است!] پیغام‌دادند كه اگر آقای سنجابی به آمریكا برود من دیگر ایشان را نمی‌پذیرم.»

«آقای سنجابی كه روی ملاقات با آقای خمینی حساب‌می‌كرد از مسافرت به آمریكا [وَنکوور، در کاناد!] منصرف شد.۴»

روایت دکتر کریم سنجابی در کتاب خاطرات وی۵ متفاوت است. او در این باره می‌نویسد که در همان روز ورود به پاریس، ۴ آبانماه، اعلامیه‌ای امضاء و منتشر کرده‌است دایر بر اینکه چون وزیر خارجه‌ی انگلستان نیز، که اعلامیه‌ای در پشتیبانی از شاه ایران داده‌است، در همان کنگره‌ی انترناسیونال شرکت می‌کند، وی از عزیمت برای شرکت در آن کنگره خودداری می‌نماید.

از آنجا که نویسنده‌ی این سطور، چنان که گفته‌شد (پی‌نوشت ٣) در دو روز نخست ورود دکتر سنجابی همراه با شمار دیگری از اعضای جبهه ملی و دوستان نامبرده در محل اقامت وی حضورداشتم و ممکن نبود از اقداماتی چو‌ن صدور اعلامیه، که در صورت وقوع حتی در خارج هم باید انعکاس می‌یافت، بی‌اطلاع بمانم باید بگویم در آن دو روز و حتی نخستین روزهای پس از آن نیز، که باز غالباً دکتر سنجابی را در مکان‌های دیگری می‌دیدم و از اقدامات وی بیش و کم آگاهی داشتم، چنین اعلامیه‌ای صادرنشد. خبر انصراف دکتر سنجابی از عزیمت به کانادا برای حضور در کنگره‌ی انترناسیونال سوسیالیست چند روز پس از ورود وی به پاریس منعکس‌شد. در ضمن می‌توان به خبر روزنامه‌ی لوموند در همین باره استناد‌کرد. در برنامه‌ی اولیه‌ی سفرِ دکتر سنجابی، که در اصل به‌منظور شرکت در کنگره‌ی سوسیالیست‌های جهان بوده، ٣ تا ۵ نوامبر، برابر با ١٣ تا ١۵ آبانماه، به شرکت در آن مجمع اختصاص داشته‌است. در تاریخ ٣١ اکتبر، برابر با ٩ آبانماه، یعنی پنج روز پس از ورود دکتر سنجابی به پاریس، روزنامه‌ی لوموند اعلام انصراف وی از سفر به کانادا برای شرکت در کنگره‌ی انترناسیونال سوسیالیست را خبرمی‌دهد۶. تاریخ اعلامیه‌ی سه ماده‌ای دکتر سنجابی که پس از دومین دیدار نامبرده با خمینی و تأیید آن از سوی وی منتشر شد، ١۴ آبانماه است، یعنی پنج روز پس از اعلام انصراف از سفر به کانادا. بر پایه‌ی این اطلاعات انکارناپذیر، اعلامیه‌ی دکتر سنجابی دایر بر انصراف از سفر به کانادا نه در روز ورود به پاریس، بلکه پنج روز پس از آن صادرشده‌است، و با اینکه در خاطرات ابراهیم یزدی در ثبت نام ماههای ایرانی در آن ایام چند اشتباه رخ‌داده، به نظر می‌رسد که در مورد اخیر روایت وی از روایت دکتر کریم سنجابی درست‌تر است و در این مورد حافظه‌ی عضو برجسته‌ی هیأت اجرائی جبهه ملی ایران بوده که در بیان خاطرات خود دچار خطا شده‌است.

واقعیت این است که خمینی یا اصلاً کسی را نمی‌پذیرفته یا برای او شروطی می‌گذاشته که او را تحقیرکند و استقلال او را سلب‌کرده، او را از حَیَّزِ انتفاع بیاندازد؛ همانطور که بعداً برای دیدار با دکتر بختیار هم شرط گذاشت اما او زیر بار شرط رندانه‌ی وی نرفت.

نتیجه‌ی این تغییر برنامه دیدار دوم با خمینی و صدور اعلامیه‌ی معروف به سه‌ماده‌ای، به شرح زیر، شد: 

«بسمه تعالی

«یکشنبه چهارم ذیحجه ۱۳۹۸مطابق با چهاردهم آبانماه» ۱۳۵۷.

«١. سلطنت کنونی ایران با نقض مداوم قوانین اساسی و اعمال ظلم و ستم و ترویج فساد و تسلیم در برابر سیاست بیگانه فاقد پایگاه قانونی و شرعی است.

«٢. جنبش ملی اسلامی ایران با وجود بقای نظام سلطنتی غیر قانونی، با هیچ ترکیب حکومتی موافقت نخواهدکرد.»

«٣. نظام حکومت ملی ایران باید بر اساس موازین اسلام و دموکراسی و استقلال به‌وسیله مراجعه به آراء عمومی تعیین گردد.» [همه‌ی تأکیدها از نویسنده‌ی این سطور است]

امضاء : دکتر کریم سنجابی

 

همه‌ی کسانی که با سوابق جبهه ملی ایران آشنا بودند می‌دانستند که این سازمان سیاسی (نه دینی!) هرگز متون رسمی خود را نه با عبارات دینی آغازمی‌کرد و نه با تقویم قمری تاریخ‌گذاری می‌نمود، که آن هم تقویمی است متعلق به اسناد دینی (به عکس تقویم خورشیدی که بر اساس تقویم یزدگردیِ پیش  اسلام ایران، پس از از اصلاح در زمان ملکشاه سلجوقی، با نام تقویم جلالی، همچنان اساس تقویم امور اداری ایران بوده و در دوران معاصر نیز، از مشروطه به این سو، و دست کم از دوران رضاشاه، در امور کشوری رسمیت مجدد یافته‌بود). 

مهم تر از این جنبههای نمادین، هر کس می‌توانست بخوبی دریابد که جبهه ملی ایران که سازمانی بود سیاسی (نه دینی)، و رسالت ملی‌اش آن را در برابر همه‌ی ایرانیان، از هر دین و از هر مذهب و اعتقاد دیگر، متعهد و پاسخگو می‌داشت، نمی‌توانست با تعهدهایی یک‌جانبه نسبت به دین معینی، ولو دین اکثریت، میان خود و شهروندان ایرانی غیر مسلمان فاصله‌گذارد، و خود را از برخی از هموطنان جداسازد۷. چنین رفتاری نه در میان پدران بنیانگذار مشروطه  سابقه داشت و نه هیچگاه از دکتر مصدق و دیگر یاران نزدیک او دیده‌شده‌بود. اگر هم زمانی یکی از آنان در میان سخنی شخصی و غیررسمی از آفریدگار یادمی‌کرد یا به آیه‌ای از قرآن، عبارتی دینی یا ادبی، اشاره می‌نمود، چنانکه در دموکراسی های لاییک جهان نیز ـ شاید به استثناء کشور فرانسه ـ دیده‌می‌شود، عمل او هرگز جنبه‌ی رسمی نداشت و بگونه‌ای نبود که برای جمع تعهدآور باشد، بلکه تنها از فرهنگ شخصی گوینده حکایت می‌کرد. اما در اعلامیه‌ی دکتر سنجابی تعهدآورتر از هر چیز این بود که اولاً در هر سه ماده بر اسلامی بودن جنبش تأکیدشده‌بود، در حالی که اگر سخن از جنبشی اسلامی در میان بود (موضوع ماده‌ی دوم) دیگر دلیلی برای اظهار نظر یک رهبر ملی درباره‌ی هدف‌های آن وجودنمی‌داشت و تنها  با رهبران دینی بود که درباره‌ی آن هدف‌ها سخن‌بگویند، و دوم اینکه، باز هم، در هر سه ماده دکتر سنجابی درباره‌ی سیاست جبهه ملی نظری ارائه‌داده‌بود که خلاف برنامه‌های همیشگی این سازمان بود؛ بدین معنی که بی آنکه برنامه‌ی جبهه ملی دایر بر لزوم «اجرای کامل قانون اساسی» و عدم دخالت پادشاه، به عنوان مقام غیرمسئول، در امور کشور، یعنی پادشاهی که باید تنها «سلطنت می‌کرد نه حکومت»، با مصوبه‌ی جدیدی لغو، و برنامه‌ی جدیدی بجای آن تصویب‌شده‌باشد، صادرکننده‌ی اعلامیه‌ی سه‌ماده‌ای شخصاً دست به چنین کاری زده‌بود. چنین ابتکاری نه دارای مجوز و حقانیت تشکیلاتی بود و نه، بویژه، از جانب یک استاد حقوق، که علی‌القاعده باید بیشتر از یک فرد عادی معنای پایبندی یک سازمان سیاسی دیرینه و بلندآوازه به قانون اساسی کشورش را، تا زمانی که با رأی آزادانه‌ی مردم تغییرنیافته، می‌دانست،  قابل فهم می‌نمود.

این ادعا که «سلطنت کنونی ایران با نقض مداوم قوانین اساسی و اعمال ظلم و ستم و ترویج فساد و تسلیم در برابر سیاست بیگانه فاقد پایگاه قانونی و شرعی است.»[ت. ا.] وجهه‌ی قانونی نداشت. از لحاظ حقوقی، گوینده، حتی اگر آنگونه که رهبران مشروطه درباره‌ی محمـدعلی شاه عمل‌کردند، می گفت «پادشاه کنونی ایران با نقض قانون اساسی و تجاوز به حقوق ملت مشروعیت خود را ازدست‌داده‌است...»،  بی آنکه باز هم حکم فردی او نفاذ قانونی داشته‌باشد، دست‌کم از قانون اساسی خارج نشده‌بود. ادعای او البته می‌توانست قابل بحث باشد اما خلاف قانون اساسی نمی‌بود؛ و حتی می‌توانست در یک دادگاه ملی قابل رسیدگی بوده به محکومیت پادشاه، برکناری، و شاید هم مجازات او (با اینکه مقام غیر مسئول بوده) بیانجامد. اما او نمی‌توانست نهاد سلطنت را که یکی از نهادهای اصلی قانون اساسی بود یک‌جانبه «فاقد پایگاه قانونی»، یعنی غیرقانونی و عملاً منحل اعلام دارد. نهاد سلطنت که در هر نظام مشروطه‌ی مشابهی با شخص پادشاه متفاوت است، در نظام مشروطه‌ی ما، بد یا خوب، با رأی ملت تأسیس‌شده‌بود، و تنها رأی آزادانه‌ی ملت نیز می‌توانست آن را، فاقد مشروعیت اعلام‌کرده، منحلسازد؛ اما نه شخص پادشاه می‌توانست با اعمال غیرقانونی خود آن را «فاقد پایگاه قانونی» سازد نه این یا آن مخالف سیاسی او، به یک گردش قلم؛ هر که می‌خواست‌باشد.

البته از دید یک حقوقدان مبتدی دکتر سنجابی ترتیب منطقی اِنتاج احکام از مقدمات و استنتاجات این مقدمات از یکدیگر را به‌ظاهر رعایت‌کرده‌بود. شک نیست که در صورت انحلال نهاد سلطنت، بنا به رأی مردم، دیگر امکان تشکیل دولت جدیدی در چارچوب سلطنت مشروطه غیرمنطقی می‌شد؛ چنانکه در ماده‌ی دوم می‌خوانیم: «جنبش ملی اسلامی ایران با وجود بقای نظام سلطنتیِ غیرقانونی، با هیچ ترکیب حکومتی [کذا؛ ترکیب دولتی] موافقت نخواهدکرد.»

اما، دیدیم، آنچه نشده‌بود، نخست رعایت تفاوت بسیار اساسی میان نهاد سلطنت و شخص پادشاه بود، که در ماده ی اول اعلامیه نادیده گرفته شده بود، و دیگر این که در این ماده‌ی دوم بجای "نظام مشروطه‌ی ایران" که سلطنت یکی و تنها یکی از نهادهای آن بود، نظام سیاسی ایران، که «مشروطه‌ی سلطنتی» بود، «"نظام سلطنتی" غیرقانونی» خوانده‌شده‌است.

به عبارت دیگر،  نظام مشروطه‌ی سلطنتیِ بنانهاده‌شده در قانون اساسی کشور، با غلطِ حساب‌شده‌ای، یعنی با حذف صفت اساسی «مشروطه‌»ی آن، « نظام سلطنتی غیرقانونی» خوانده‌شده، حال آنکه قبلاً دیدیم چه  اختلاف عظیمی میان این دو وجوددارد؛ ضمن اینکه در یک نظام «مشروطه‌ی سلطنتی» نمی‌توان یک نهاد آن را از نهاد اصلی که مشروطه بودن آن است، بدون تأیید یک مرجع صلاحیت‌دار جداکرد و پیش از تغییر قانون اساسی آن نظام را به غلط «نظام سلطنتی (مطلق)» خواند و، آنگاه، با این ترفند صفت غیرقانونی را به آن اضافه‌کرد. 

بنا بر این اولاً استنتاج بند دوم از بند اول، استنتاجی بوده از بندی که انشاء آن از لحاظ حقوقی نادرست بوده‌است، و در ثانی انشاء بند دوم نیز خود در حد خود، با استفاده از مفهوم نادرست نظام سلطنتی، بدون ذکر صفت «مشروطه بودن» آن و با افزودن صفت ناموجهِ غیرقانونی بر آن، نادرست بوده‌است.

اما این مقدمات برای آن بوده که در ماده‌ی سوم نوشته‌شود:

« نظام حکومت ملی ایران باید بر اساس موازین اسلام و دموکراسی و استقلال به وسیله مراجعه به آراء عمومی تعیین گردد.» [ت. ا.]

و با ایجاد خلاءِ حقوقی ضرورت و امکان قانونی (و در حقیقت غیرقانونی!) مراجعه  به آراء عمومی برای یک  نظام جدید و تعیین نوع آن اعلام‌گردد.

اما دکتر سنجابی، علی‌رغم مقام استادی دانشگاه در حقوق، با معطوف ساختن بیشتر توجه خود به هدف‌های سیاسی آنی، از یاد برده‌بوده که با دو ماده‌ی یکم و دوم آن اعلامیه زیر پای خود، زیر پای جبهه ملی ایران و زیر پای ملت ایران را از لحاظ حقوقی خالی‌کرده‌بود. زیرا بدون آن نظام مشروطه‌ی موجود، که از سر محاسبات سیاسی نادرست، به غلط «نظام سلطنت» خوانده‌شده، و غیرقانونی اعلام‌گردیده‌بود، دیگر نه او، نه جبهه ملی ایران و نه حتی ملت ایران برای تصمیم در اینکه نظام حکومتی آینده را چه مرجعی و با استناد به چه مبنای حقوقی تعیین‌خواهدکرد به هیچ محمل حقوقی دسترسی نمی‌داشتند.

نفی اساس نظام حقوقی موجود، کشور را دچار یک خلاءِ حقوقی بسیار خطرناک می‌کرد؛ بنا به گفته‌ی پرمغزِ ارسطو طبیعت از خلاء نفرت‌دارد، و از آنجا که شاید برای جماعت‌های انسانی خلاءِ قانونی بدترین خلاء ممکن باشد، و از آن رو که پیش از ایجاد آن خلاء، مقدمات حساب‌شده‌ی پرکردنش فراهم نشده‌بود، پیدایش آن نمی‌توانست جز به خودکامگی و هرج‌ومرجی بیانجامد که در آن هر کس زورش بیشتر بود رأی خود را به‌عنوان قانون به کرسی بنشاند. و، خطرناک تر از آن، نفی کامل هرگونه شکلی از قدرت سیاسی مشروطه‌ی موجود، حتی با وقوع تحولات لازم در طرز اعمال آن بود؛ یعنی نفی مشروعیت هر دولتی که ممکن بود بنام مشروطه، ولو بدون سلطنت، تشکیل شود؛ کاری که کشور را  دچار خلاءِ قدرت نیز می کرد؛ خلائی بس مخاطره آمیز تر از آن خلاءِ حقوقی که ذکر آن رفت، و تنها اعمالِ یک قدرت سیاسی مشروع می‌توانست مانع از سوءِاستفاده از آن گردد۸.

و از اینجاست که استفاده‌ی خمینی از مفهوم: «... حق شرعی، و حق قانونی ناشی از آرای اكثريت قاطع قريب به اتفاق ملت ايران كه طی اجتماعات عظيم و تظاهرات وسيع و متعدد در سراسر ايران نسبت به رهبری جنبش ابرازشده‌است، ...» برای خود، در تعیین نخست وزیر، با آنکه حقی جعلی بود، اما جای شگفتی نداشت. زیرا با قبول برچیدگی سلطنت مشروطه از دیدگاه عضوی برجسته از رهبری مهمترین سازمان سیاسی و مشروطه‌خواه کشور، ایران در یک خلاء حقوقی کامل قرارمی‌گرفت؛ خلائی که، از دید نویسنده‌ی آن حکمِ نخست‌وزیری، یعنی خمینی، هر مانعی برای ادعای ولایت و قیمومت دینی او بر ملت را از سر راه وی برمی‌داشت! و دکتر سنجابی هم باید عضو دولت موقتی می‌شد که بنا به چنین حکمی تشکیل‌می‌گردید؛ دولتی که مبنای حکم تشکیل آن ـ همان «حق شرعی و قانونی ...» خودخوانده‌ی یک شخص بود؛ شخصی که اگر از دیدگاه قوانین موجود (قوانین مشروطه‌ی معلق‌شده برای دکتر سنجابی!)، به وی می‌نگریستیم، هیچگونه حقی بیشتر از حقوق مشترک همه‌ی شهروندان دیگر نداشت، یعنی آن قوانین حق ویژه‌ای به او اعطانمی‌کرد. ـ چه کسی می‌تواند انکارکند که چنین حکمی از طرف خمینی با آن «قوانین اساسی» که دکتر کریم سنجابی برای غیرقانونی خواندن سلطنت (بدون قیدِ مشروطه‌ی آن!) بدان استنادکرده‌بود، صدها برابر بیگانه‌تر بود؛ حکمی که حتی از همه ی احکام مسبتدانه‌ی محمـدرضا شاه هم، که در آنها وی دست کم کوششی، هرچند ظاهرسازانه، در رعایت قانون اساسی از خود نشان می‌داد، غیرقانونی تر و خودسرانه‌تر بود!

همه می‌دانند که در همان زمان مهندس مهدی بازرگان نیز که با خمینی دو بار در نوفل لوشاتو دیدارکرد به وی هیچ تعهدی نسپرد، نه شفاهاً و، خاصّه، نه کتباً. بر این حقیقت حتی همکاران وی در نهضت آزادی نیز تصریح کرده‌اند. یک دلیل آن همین بود که خمینی از وی تعهدی نخواسته‌بود، و تنها او را، از همان زمان، به تشکیل دولت موقت دعوت‌کرده‌بود، بدون اینکه وی حتی در این مورد نیز پاسخ صددرصد مثبت داده‌بوده‌باشد! شعور خمینی هراندازه که می‌توانست باشد، او به عنوان یک فقیه، و حتی یک حسابگر ساده، به این نکته آگاه بود که در عرصه‌ی جامعه، جز در حوزه‌ی دادودهش و نیکوکاری، همواره دادن در برابر ستدن است و برای خواستن تعهد باید در برابر آن چیزی داد و او اهل دادن چیزی به کسی نبود، جز بنا به رأی شخصی خود و فارغ از دادوستد. سخن در این است که از دکتر سنجابی نیز، مانند مهندس بازرگان، کسی تعهدی نخواسته‌بود؛ چه، هم خمینی و هم اطرافیانش همکاران مصدق را مانند خود او مردمانی می‌دانستند یکدنده و به دور از عادت به زدوبند؛ مردمانی که تعهدگرفتن از آنان دشوار، بل غیرممکن می‌نمود. تنها گفته‌شده ـ و در پاسخ به یکی از پرسش های زنده یاد ضیاء صدقی مصاحبه‌گر دانشگاه هاروارد از دکتر سنجابی به این نکته برمی‌خوریم ـ که در پاریس محمـد بهشتی در مکالمه‌ای با دکتر سنجابی پیشنهادهایی درباره‌ی اعلام جمهوری، یا دست‌کم خلع محمـدرضا شاه، به او کرده‌بوده‌است، اما دکتر سنجابی در پاسخ آن مصاحبه‌گر می‌گوید که در پاسخ بهشتی گفته چنین پیشنهادی را برای دوستانش در ایران خطرناک می‌داند، و افزوده است « ما چه صلاحیتی برای این کار داریم» و اضافه‌می‌کند که با ناراحتی به وی گوشزدکرده‌است که: « ... شما حق ندارید از جانب ایشان [خمینی] استنباطبکنید؛ آقا اینجا هستند و ما هم اینجا هستیم؛ اگر فرمایش و نظری دارند خود ایشان بفرمایند. (...)»، و بعد اضافه‌می‌کند «ولی خود من لازم می‌دانستم موضع سیاسیون و جبهه ملی ایران را در این نهضت انقلابی ایران معلوم‌کنم۹

 

ــــــــــــــــــــــــــــــــ

۱ درباره‌ی طرفِ این دعوتنامه شاپور بختیار در کتاب یکرنگی می‌گوید: «در آن سال ۱۹۷۸ قراربود کنگره‌ی بین الملل سوسیالیست در وَنکووِر کانادا برگذارگردد. از ما خواسته‌بودند که ناظری به این مجمع بفرستیم تا وضع ایران را برای نمایندگان حاضر در آن تشریح‌کند. ما در پیِ چند گفت‌وشنود در این باره آقای سنجابی را برای این کار فرستادیم. صورت جلسه‌ای موضوع مأموریت او را به نحو زیر تعیین‌کرده‌بود.

ـ شما به آن محل می‌روید. خمینی هم در پاریس است. می‌توانید از او دیدارکنید، ببینید چه می‌گوید، اما هیچگونه تعهدی نمی‌سپارید.  

۲ دکتر بختیار علاوه بر اشاره به این موضوع در کتاب یکرنگی، در یک مصاحبه‌ی رادیویی ـ رادیو ایران ـ می‌گوید: «در هیات اجرایی جبهه ملی، ایشان [موضوع سفر را] مطرح‌کرد و توافق‌کردیم. قسمتی از نطق ایشان را هم خودش نوشته‌بود و باقی را هم من نوشتم و تصحیح‌کردم و به ایشان دادیم تا این نطق را ببرد در کانادا و در انترناسیونال سوسیالیست بخواند و بگوید که ما از حقوق محرومیم و بگوید که قانون ما اجرا نمی‌شود، و بگوید که پادشاه ما حرمتی به مشروطیت نمی‌گذارد. تمام این‌ها بدون تعارف بود. ولی صحبت از خمینی و جمهوری و اسلام و این حرفها نبود.»

دکتر سنجابی وجود این متن را منکرشده‌است، اما نگارنده‌ی این سطور که آن زنده‌یاد خود آن را برای قرائت و اظهار نظر به وی سپرده‌بود و بدین منظور یک شب آن را به منزل خود برده‌بود باید به وجود آن شهادت‌دهد. در این مورد در نوشته‌ی دیگری توضیحات بیشتر داده‌خواهدشد. همچنین نک. یادداشت بعد.

۳ در این تاریخ نویسنده‌ی این سطور در سفری در هامبورگ بودم. یکی از دوستان دیرینه‌ی عضو جبهه ملی و حزب ایران که در برلن اقامت‌داشت به وی پیشنهادکرد که به اتفاق او رهسپار پاریس ـ محل اقامت نویسنده ـ شویم و به پیشواز دکتر سنجابی برویم. من علی‌رغم بی‌میلی به اینگونه کارها بنا به اصرار آن دوست که با شهر پاریس آشنایی لازم را نداشت همان شب سوم آبان با وی عازم پاریس شدم و فردای این سفر به اتفاق به فرودگاه شارل دوگل که مرحوم سنجابی و همسرشان از آنجا به پاریس می‌رسیدند رفتیم. پس از رسیدن مسافران ما نیز همراه با دیگر پیشوازکنندگان به نخستین محل اقامت آنان رفتیم. این دوست همان کسی بود که، چند روزی پس از این، در روز صدور اعلامیه‌ی سه ماده‌ای دکتر سنجابی، بگونه‌ای که شرح آن پیش از این رفت، از منزل نویسنده در پاریس به دکتر بختیار  و داریوش فروهر تلفن‌کرد و خبر آن واقعه را به آنان داد.

۴ ابراهیم یزدی، خاطرات، جلد سوم، نوفل لوشاتو، ص. ۱۷۴.

۵ دکتر کریم سنجابی،  امیدها و ناامیدی ها، ص. ٢٩٢.

۶ لوموند ٣١ اکتبر ١٩٧٨: «آقای سنجابی به علت اوضاع کنونی از حضور در کنگره‌ی انترناسیونال سوسیالیست که از سوم تا پنجم نوامبر در ونکوور برگذارخواهدشد صرف‌نظرکرد.»

۷حتی دکتر مصدق در پاسخ یکی از نزدیکان فداییان اسلام که از او اعمالِ فشارهایی علیه بهاییان را خواسته‌بود، با خنده‌ای پر معنی گفته‌بود «مگر آنان با هموطنان دیگرمان چه تفاوتی دارند؟»

۸ برای اجتناب از اینگونه خطرهاست که معمولاً یک نایب‌السلطنه با یک شورای سلطنت، یا بدون آن، یا یک شورای حکومتی وظیفه‌ی تداوم  بخشیدن به نظم حقوقی و جلوگیری از پیدایش خلاءِ قدرت و بروز هرج و مرج مترتب بر آن را بر عهده می‌گیرد. این همان تصمیمی است که، برابر پیش بینی قانون اساسی مشروطه، همزمان با تشکیل دولت بختیار و تصمیم شاه به ترک کشور، با تشکیل شورای سلطنت بنا به پیشنهاد نخست وزیر جدید که این اقدام از شروط قبول نخست وزیری‌اش بود، گرفته‌شد. اما خمینی که می‌خواست با ایجاد خلاءِ قدرت بر قدرتی کامل و بلا منازع پنجه‌افکند با تمام قوا در انحلال آن شورا کوشید.

۹ دکتر کریم سنجابی، همان، صص. ٢٩۵ـ٢٩٦.

 

04.04.2023

۱۵ فروردین ۱۴۰۲

علی شاکری زند

برگهایی از زندگی سیاسی

دکتر شاپور بختیار*

* * * * * * *

بخش هفتم – ب

بختیار یک شخص نیست؛ یک راه است؛

راه امروز و آینده‌ی ایران

 

اعلامیه ی سه ماده ای دکتر سنجابی

در پاریس

و ولایت فقیه خمینی*

اما همه‌ی اینها تنها می‌تواند بر شگفتی جستجوگر بیافزاید؛ شگفتی از اینکه صدور چنین اعلامیه‌ای که بدون کمترین سودی برای ملت و جبهه ملی، بر تعهد سی‌ساله‌ی این سازمان به قانون اساسی خط بطلان می‌کشید، اما در عوض این سازمان را عملاً در برابر روح‌الله خمینی خلع‌سلاح کرده و متعهد می‌ساخت، جز کوشش در نزدیک‌کردن خود به مرد قدرتمند جدید چه موجبی، و جز دمدمه‌های اطرافیان فرصت‌طلب پاریس چه محرکی می‌توانست داشته‌باشد؟ در سطور بالا دیدیم که دکتر سنجابی خود می‌نویسد به بهشتی گفته‌است: «ما برای این کار (خلع شاه) چه صلاحیتی داریم»، اما، همو بر رغم این گفته‌ی قبلی خود اضافه‌می‌کند «ولی، خود من لازم می‌دانستم موضعِ... جبهه ملی ایران را معلوم‌کنم.» و در جای آن نیز خواهیم‌دید، که، علاوه بر دکتر بختیار، بعضی از اعضای با سابقه‌ی آن زمان شورای مرکزی جبهه ملی ایران، چون عبدالعلی ادیب برومند، نیز بعدها اظهارکردند که این کار بدون تأیید آن شورا و حتی بدون کمترین مشورت با آن ارگان صورت‌گرفته‌بوده‌است. در حقیقت تنها قرینه‌ای که می‌تواند بر این نکته‌ی تاریک پرتوی بتاباند بار دیگر همان اظهار دکتر سنجابی به روزنامه نگار لوموند در ١۴ مهرماه ۵٧، برابر ۴ نوامبر ٧٨، حدود سه هفته پیش از عزیمت به پاریس است که طی آن گفته‌بود: برای او «دفاع از برنامه‌ی جبهه ملی نیاز به شجاعت دارد.» و اضافه‌کرده‌بود «ما دیگر جرأت‌نمی‌کنیم از سلطنت مشروطه۱، با اینکه در برنامه‌ی ماست، سخن‌بگوییم.» [ت. ا.] به عبارت دیگر تفسیر مواد ٢ و ٣ اعلامیه‌ی دکتر سنجابی را تنها می‌توان در عبارات کامل وی در این اظهارات او به لوموند به‌دست‌آورد که می‌گوید: «... وعده‌های جدید لیبرالیزاسیون (برقراری آزادی) [از طرف شاه] به هیچ وجه قانع‌کننده نیست. چیز ملموس‌تری [از طرف شاه] لازم است. حکومت به دنبال دفع‌الوقت است. شاه سیاستش را تغییر نداده‌است. اگر صمیمیت داشته‌باشد باید برای نجات تاج‌وتخت خود امتیازبدهد. مسئله‌ی مهم سلطنت است. چگونه باید آن را حل‌کرد؟ یک سال پیش[حل این مسئله] دشوار نبود [زیرا] در آن زمان کافی بود که قانون اساسی بطور دقیق و کامل اجراشود. اکنون کار پیچیده شده‌است۲»[ت. ا.]

و سپس این جملات پرمعنی را اضافه‌می‌کند: «اگر دوازده ماه پیش برای انتقاد از شاه شجاعت لازم بود امروز برای [دفاع از ...] نیاز به شجاعت وجوددارد. اصل مسئله در اینجاست. ما دیگر جرأت نمی‌کنیم از سلطنت مشروطه، با اینکه در برنامه‌ی ماست، سخن‌بگوییم۳.» [ت. ا.]

آری؛ جایی که وی خود گفته‌است «اصل مسئله در اینجاست» و «ما جرأت نمی کنیم»، ما چه تفسیری می‌توانیم بر آن بیافزاییم!

ضمناً، ناگفته نباید گذاشت که، اگر به گفته‌ی خود دکتر سنجابی در پاسخ محمـد بهشتی، که دیدیم اعلام خلع سلطنت محمـد رضاشاه را به او و جبهه ملی پیشنهاد کرده بود، اظهارکرده‌بود «آنها» صلاحیت چنین کاری را نداشته‌اند («ما چه صلاحیتی برای این کار داریم؟»)، برای اعلام غیرقانونی بودن « نظام سلطنت»، یا به بیان صحیح‌تر: «نهاد سلطنت»، که در ماده‌ی اول اعلامیه صورت‌گرفته‌بود، از آنجا که خود نهاد از شخصی که آن را متجسدمی‌کند و بدان تجسم می‌بخشد بالاتر است، صلاحیتی به طریق اولی ـ و به مراتب بیشتر ـ لازم بوده که نه دکتر سنجابی و نه مجموعه‌ی جبهه ملی، و نه هیچ حزب و سازمان سیاسی دیگری دارای آن نبوده‌اند. زیرا چنین صلاحیتی تنها به ملت تعلق‌داشت که آن را از طریق نمایندگان خود در مجلس مؤسسانی که در شرایط کاملاً آزاد تشکیل‌شده‌باشد، می‌توانست اعمال‌کند. آیا، شگفت‌انگیزتر از این ممکن است که همان دکتر سنجابی که، به درستی، خلع یک پادشاه، و نه حتی انحلال نهاد سلطنت را، خارج از صلاحیت خود و جبهه ملی اعلام‌می‌کند، هنگام نوشتن آن اعلامیه شخص خود را برای اعلام انحلال نهاد سلطنت ذیصلاح می‌پندارد؟

البته دکتر سنجابی خود، در تاریخ دهم آبانماه ١٣۵٧، برابر اول نوامبر ١٩٧٨، یعنی سه روز پیش از صدور آن اعلامیه [درباره‌ی نظام آینده‌ی کشور] نیز به همان روزنامه ی لوموند گفته‌بود «ما در اصول با آقای خمینی کاملأ هم‌عقیده‌ایم اگرچه ممکن است بیان‌مان متفاوت باشد.»

«نظامی که ما برای ایران می‌خواهیم بلاشک از طرفی اسلامی خواهدبود و، از طرف دیگر نیز، دموکراتیک و سوسیالیست»؛ وی می‌گوید « این مفاهیم موضوعات واحدی را بیان می‌کنند.»(؟!)

و در ادامه می‌افزاید :«مگر همه‌ی ما چه می‌خواهیم؟ حکومتی که منتخب مردم باشد؛ پس، از آنجا که صددرصد مردم ایران مسلمان اند این حکومت اسلامی خواهدبود۴»[ت. ا.] (!)

اما همه‌ی کسانی که در آن زمان با خواندن این سخنان دوپهلو پی‌نبرده‌بودند که حکومت ملی با حکومت اسلامی برابر نیست ـ همان حکومت اسلامی که فداییان اسلام بی‌تعارف آن را خواسته‌بودند و شیخ فضل‌الله نوری برای آن، مجلس اول را در پایتخت، و پس از پایتخت تبریز را، بدست سلطان مستبد قاجار به خاک و خون کشیده‌بود ـ، بل در نقطه‌ی مقابل آن قرار دارد، ـ و وزیر فرهنگ دکتر مصدق می‌بایست بهتر از هر کس اینها را می‌دانست ـ با انقلاب اسلامی این حقیقت را از تجربه‌ی ویرانگر و دردناک روزگار آموختند، و کسانی هم که حکومت اسلامی خود را می‌خواستند البته حاضر نبودند در ازاءِ چنین امتیازات لفظی دکتر سنجابی از آنچه در پیِ آن بودند، یعنی تمام قدرت، و اختیار تعیین سرنوشت کشور و همه‌ی امور مردم و شهروندان، به اندازه‌ی سر مویی بگذرند.

بطور کلی دکتر سنجابی برای پیشبرد نظر نادرست خود از هرگونه حکمی سودمی‌جست. وی حتی غائله‌ی پانزده خرداد  ۴٢ را نیز قیام ملی خوانده‌بود، چنان که می‌بینیم ضیاء صدقی در مصاحبه‌های خود با آن زنده‌یاد، وقتی سخن از فتنه‌گری ملایان به میان می‌آید و دکتر سنجابی بکلی منکر این امر می‌گردد می‌کوشد منظور خود را از راه دیگری بیان‌کند و به گذشته‌های دورتر چون ٢٨ مرداد برمی‌گردد و نقش کسانی چون طیب حاج رضایی را که هم، همراه با شعبان جعفری و اجامر دیگر تهران در آن شرکت‌داشته، هم در برپایی بلوای ١۵ خرداد ١٣۴٢ نقش مهمی ایفاکرده‌بوده و هم در زمان استقرار کانون جبهه ملی در خیابان فخرآباد با دارودسته‌ی اجامرش برای ارعاب و اغتشاش به این مقر جبهه ملی هجوم می‌آورده‌است، یادآوری می‌کند و می‌گوید «بنا بر این چه عامل یا عواملی باعث‌شد که شما در اعلامیه‌ای که در سال ١٣۵٧ به امضاءِ خودتان منتشر‌کردید از پانزده خرداد به‌عنوان قیام ملی و میهنی به زعامت امام خمینی یادکردید۵ ؟» [ت. ا.] در حالی که می‌دانیم، پس از کنگره‌ی جبهه ملی، هنگامی که این حادثه رخ‌داد، در میان رهبران زندانی عده‌ای بر آن بودند که جبهه ملی باید با «مردم» اظهار همدردی کند، اما گروه دیگری معتقد بودند که به‌علت زندانی بودن و عدم‌آگاهی از چندوچون قضایا نمی‌توانند موضع‌گیری‌کنند. «از مجموع ٣۵ تن اعضای شورای مرکزی جبهه ملی ١٢ تن در زندان و ۴ تن در خارج با صدور اعلامیه موافقت‌کردند. ٧ تن نیز مخالف بودند. بقیه اظهار نظر قطعی نکردند۶.» شاپور بختیار در این باره می گوید «...جبهه ملی از جنبش خمینی پشتیبانی‌نکرد. در این موضعگیری من نقش‌داشتم. به‌هیچ‌وجه نمی‌خواستم خود را با سیستمی مرتبط‌سازم که با پیشرفت و تحولی که ما تحسینش می‌کردیم عنادداشت: زمین بیشتر برای کشاورزان، تساوی بیشتر برای زنان. با چهار رأی در مقابل سه رأی تصمیم گرفتیم که اعمال خمینی را به هیچ عنوان تأکید و تقویت نکنیم۷

درباره ی اینکه آیا حکومت اسلامی همان بود که نهضت ملی و جبهه ملی برای آن مبارزات طولانی کرده‌بودند یا چیز دیگری، منبعی معتبر تر و بهتر از کتاب ولایت فقیه (حکومت اسلامیِ) روح‌الله خمینی که در آن زمان در همه جا، خاصه در پاریس، شهر محل ملاقات با خمینی، قابل دسترسی بود، و بدون هیچ تردیدی اطرافیان نزدیک دکتر سنجابی نیز، مانند نویسنده‌ی این سطور نسخه‌ای از آن در کتابخانه‌ی خود داشتند، وجودنداشت. در مقدمه‌ی چاپ بعدی آن، که پس از ضدانقلاب اسلامی در ایران صورت‌گرفته‌است چنین می‌خوانیم:

«بخش مهمى از كتاب ولايت فقيه به بيان فرق حكومت اسلامى با ساير حكومتها اختصاص يافته‌است و [در آن] به اين نكته اشاره شده‌است كه حكومت اسلامى نوع خاصى از حكومت مشروطه است يعنى"مشروط به قوانين اسلام"[!]؛ بدين جهت از نظر امام خمينى وظيفه‌ی قوه‌ی مقننه و مجالس قانونگذارى در واقع برنامه‏ريزى براى وزارتخانه‏هاى مختلف و تشكيلات حكومت در محدوده‌ی احكام اسلامى است نه قانونگذارى مصطلح در ساير حكومتها(!)... بايد اجتماعات در خدمت اين دو امر قرارگيرد. بايد در اين مورد مثل عاشورا برخورد شود بايد كارى كرد كه راجع به حكومت اسلامى موج به وجود آيد و اجتماعات برپا گردد. و نبايد منتظر بود كه زود به نتيجه برسد بلكه بايد به يك مبارزه طولانى همت گماشت۸.» [ت. ا.]

از طرف دیگر، در همان کتاب نیز درباره ی قانون اساسی مشروطه چنین آمده است:

«وقتى كه مى‏خواستند در اوايل مشروطه قانون بنويسند و قانون اساسى را تدوين كنند، مجموعه ی حقوقى بلژيكي ها را از سفارت بلژيك قرض كردند، و چند نفرى (كه من اينجا نمى‏خواهم اسم ببرم) قانون اساسى را از روى آن نوشتند؛ و نقايص آن را از مجموعه‏هاى حقوقى فرانسه و انگليس به اصطلاح ترميم نمودند! و براى گول زدن ملت بعضى از احكام اسلام را ضميمه كردند! اساس قوانين را از آنها اقتباس كردند و به خورد ملت ما دادند (...)۹

پس روح الله خمینی تفاوت حکومت مردم بر مردم که مشروطه نام‌دارد، با حکومت اسلامی را خوب می‌دانسته، و بی تعارف آب پاکی را روی دست کسانی که می‌خواستند واقعیت را بدانند ریخته‌بوده، و کسانی که سر خود را زیر برف می‌کرده‌اند تنها بخش بزرگی از روشنفکران کشور نبوده‌اند؛ بعضی از رهبران ما نیز بوده‌اند.

او درباره ی تأسیس مدارس جدید نیز چنین گفته‌بود:

«تمام اينها نقشه‏ هايى است كه از چندصد سال پيش كشيده‌شده؛ و بتدريج دارند اجرامى‏كنند و نتيجه‌مى‏گيرند. ابتدا مدرسه‏اى در جايى تأسيس كردند؛ و ما چيزى نگفتيم و غفلت كرديم. امثال ما هم غفلت كردند كه جلو آن را بگيرند و نگذارند اصلاً تأسيس‌شود. كم كم زياد شد، و حالا ملاحظه مى‏فرماييد كه مبلغين آنها به تمام دهات و قصبات رفته‏اند و بچه‏هاى ما را نصرانى يا بى‏دين مى‏كنند. نقشه آن است كه ما را عقب‌مانده نگه‌دارند، و به همين حالى كه هستيم و [در همین] زندگى نكبت‏بارى كه داريم نگه‌دارند تا بتوانند از سرمايه‏هاى ما، از مخازن زيرزمينى و منابع و زمينها، و نيروى انسانى ما استفاده كنند۱۰» [ت.ا.]

و درباره‌ی ضرورت اجرای حدود و احکام اسلامی چنانکه در کتب فقه آمده‌بود، از جمله، چنین: «اگر بخواهند فحشا را، كه شرب خمر يكى از واضحترين مصاديق آن است، جلوگيرى كنند و يك نفر را هشتاد تازيانه بزنند، يا زناكارى را صد تازيانه بزنند، يا محصنه يا محصن را رجم كنند، وامصيبتاست! اى واى كه اين چه حكم خشنى است! و از عرب پيداشده‌است! در صورتى كه احكام جزايى اسلام براى جلوگيرى از مفاسد يك ملت بزرگ آمده‌است. فحشا كه تا اين اندازه دامنه پيداكرده كه نسلها را ضايع، جوانها را فاسد، و كارها را تعطيل مى‏كند، همه دنبال همين عياشي‌هايى است كه راهش را بازكردند، و به تمام معنا [بدان] دامن‏مى‏زنند و از آن [را] ترويج مى‏كنند. حال اگر اسلام بگويد براى جلوگيرى از فساد در نسل جوان يك نفر را در محضر عموم شلاق بزنند، خشونت دارد؟ از آن طرف، كشتارى كه قريب پانزده سال است به دست اربابهاى اين هيأت هاى حاكمه در ويتنام واقع مى‏شود، و چه بودجه ‏هايى [برای آن] خرج شده و چه خونهايى ريخته شده‌است، اشكالى ندارد۱۱

در مورد ماهیت مُجری این حدود و احکام، و مهم ترین آنها نیز، که قانون جزا، از جمله سنگسار و دست‌بریدن و نظائر آنها بود، ابهامی باقی‌نمی‌ماند: «مجموعه‌ی قانون براى اصلاح جامعه كافى نيست. براى اينكه قانون مايه‌ی اصلاح و سعادت بشر شود، به قوه اجرائيه و مجرى احتياج دارد. به همين جهت، خداوند متعال در كنار فرستادن يك مجموعه قانون، يعنى احكام شرع، يك حكومت و دستگاه اجرا و اداره مستقر كرده‌است. رسول اكرم (ص) در رأس تشكيلات اجرايى و ادارى جامعه‌ی مسلمانان قرار داشت. [او]علاوه بر ابلاغ وحى و بيان و تفسير عقايد و احكام و نظامات اسلام، به اجراى احكام و برقرارى نظامات اسلام همت‌گماشته‌بود تا دولت اسلام را به‌وجودآورد. در آن زمان مثلاً به بيان قانون جزا اكتفا نمى‏كرد، بلكه در ضمن به اجراى آن مى‏پرداخت: دست‌مى‏بريد؛ حدمى‏زد؛ و رجم‌مى‏كرد. پس از رسول اكرم (ص) خليفه همين وظيفه و مقام را دارد. رسول اكرم (ص) كه خليفه تعيين كرد فقط براى بيان عقايد و احكام نبود؛ بلكه همچنين براى اجراى احكام و تنفيذ قوانين بود. وظيفه اجراى احكام و برقرارى نظامات اسلام بود كه تعيين خليفه را تا حدى مهم گردانيده‌بود، كه بدون آن پيغمبر اكرم (ص) ما بلغ رسالته. [،] رسالت خويش را به اتمام نمى‏رسانيد. زيرا مسلمانان پس از رسول اكرم (ص) نيز به كسى احتياج‌داشتند كه اجراى قوانين كند؛ نظامات اسلام را در جامعه برقرارگرداند تا سعادت دنيا و آخرتشان تأمين شود. اصولاً قانون و نظامات اجتماعى مجرى لازم دارد. در همه كشورهاى عالم و هميشه اين طور است كه قانونگذارى به تنهايى فايده ندارد. قانونگذارى به تنهايى سعادت بشر را تأمين نمى‏كند. پس از تشريع قانون بايستى قوه مجريه‏اى به‌وجودآيد. قوه مجريه است كه قوانين و احكام دادگاهها را اجرا مى‏كند؛ و ثمره قوانين و احكام عادلانه دادگاهها را عايد مردم مى‏سازد. به همين جهت، اسلام همان طور كه قانونگذارى كرده، قوه مجريه هم قرارداده‌است. ولىِ امر متصدى قوه مجريه هم هست.» و با تأکیدهای مکرر بر قانون جزای اسلام از جمله قصاص و حدود: «احكام اسلام محدود به زمان و مكانى نيست و تا ابد باقى و لازم الاجراست‏(۲۴)[؟]. تنها براى زمان رسول اكرم (ص) نيامده تا پس از آن متروك‌شود، و ديگر حدود و قصاص، يعنى قانون جزاى اسلام، اجرانشود۱۲ » [ت. ا.]

حتی، کار چنین حکومتی به تأمین مصالح مشترک جامعه، مدیریت بر امور عمومی مردم، و تضمین روابط عادلانه میان شهروندان و ممانعت از اجحاف وتعدی آنان بر یکدیگر و دفاع از مرز و بوم محدودنمی‌شود، و اساساً چیزی به نام قلمرو خصوصی زندگی که مرزی آن را از عرصه‌ی عمومی جداکند در حوزه‌ی صلاحیت آن دیده‌نمی‌شود؛ در قلمرو چنین حکومتی هیچ امر خصوصی یا غیردولتی که بتواند از دایره‌ی نظارت و مداخله‌ی حکومت بیرون بماند وجودندارد، و مانند آنچه در همه‌ی نظام‌های توتالیتر می‌گذرد امور، اعم از شخصی و خصوصی، تا اجتماعی، همگی باید با موازین حکومت اسلامیِ تعیین‌شده از طرف فقیه منطبق باشد و تحت نظارت و کنترل حکومت قرارگیرد: «بدون تشكيل حكومت و بدون دستگاه اجرا و اداره، كه همه جريانات و فعاليتهاى افراد را از طريق اجراى احكام تحت نظام عادلانه درآورد، هرج‌ومرج به‌وجود‌مى‏آيد، و فساد اجتماعى و اعتقادى و اخلاقى پديدمى‏آيد. پس، براى اينكه هرج‌ومرج و عنان‌گسيختگى پيش‌نيايد و جامعه دچار فساد نشود، چاره‏اى نيست جز تشكيل حكومت و انتظام بخشيدن به همه امورى كه در كشور جريان‌مى‏يابد ۱۳.». و این امور شامل همه‌ی جوانب زندگی فرد و گروه است، «مِنَ المَهدِ الیَ‌اللحد»، از پیش از بسته شدن نطفه تا گور :« آن روز كه در غرب هيچ خبرى نبود و ساكنانش در توحش به‌سرمى‏بردند [کذا !] و آمريكا سرزمين سرخپوستان نيمه‌وحشى [کذا!] بود، دو مملكت پهناور ايران و روم محكوم استبداد و اشرافيت و تبعيض و تسلط قدرتمندان بودند و اثرى از حكومت مردم و قانون در آنها نبود ۱۴؛ خداى تبارك و تعالى به وسيله رسول اكرم (ص) قوانينى فرستاد كه انسان از عظمت آنها به شگفت مى‏آيد. براى همه امور قانون و آداب آورده‌است. براى انسان پيش از آنكه نطفه‏اش منعقدشود تا پس از آنكه به گور مى‏رود، قانون وضع‌كرده‌است ۱۵»[ت. ا.]

اینکه در بسیاری از ادیان برای این امور مقرراتی وجوددارد نکته‌ی جدیدی نیست. سخن در این است که، در حالی که دین اعتقاد است و برای اینکه قلبی و باطنی گردد باید آزادانه پذیرفته‌شود، در مقابل، حکومت و قوانین آن برای همه‌ی اهالی یک کشور یکسان و لازم‌الاِتّباع اند، نه اختیاری. در نتیجه دامنه‌ی نفاذ قوانین و مقررات آن دو نمی تواند با یکدیگر منطبق باشد! اگر مردمی که به دینی ایمان قلبی آورده‌اند مقررات و مناسک آن را، از انعقاد نطفه تا به گور رفتن خود، از سرِ اعتقاد و به طیب خاطر پذیرا شده‌اند، دخالت حکومت در این امور، چون به نام قانون و در نتیجه اجباری است، با پیروی مؤمن از مقررات دینی که آن را آزادانه پذیرفته‌است در تناقض قرارمی‌گیرد. حکومتی که، به نام اجرای قوانین یک دین، از «پیش از انعقاد نطفه تا رفتن به گور» مقررات لازم‌الاِتّباع داشته باشد علاوه بر این که دیگر دین نخواهدبود، حتی حکومت به معنی عادی آن هم نیست؛ یک حکومت توتالیتر است.

این کتاب پیش از آغاز حواث ١٣۵٧، مدت ها پیش‌تر از سفر روح‌الله خمینی به پاریس، به چاپ رسیده‌بود و در خارج از کشور آزادانه به‌فروش‌می‌رسید و در داخل کشور بطور نیمه‌مخفی قابل دسترسی بود. و، در هر حال، بی اطلاعی از مضامین آن نمی‌توانست برای مردان و زنان سیاسی که درباره‌ی «انقلاب اسلامی» و رهبری آن موضعگیری می‌کردند عذری پذیرفتنی باشد.

در بالا دیدیم که در تهران، در جبهه ملی، دوستان دکتر سنجابی، که سفر او از اساس برای شرکت در کنگره‌ی بین‌الملل سوسیالیست بود، به او گفته‌بودند در توقف در پاریس سعی‌کنید در ملاقاتی با خمینی از نیات او درباره‌ی آینده‌ی کشور آگاه‌شوید. در هر حال، و به فرض آنکه اینگونه نبوده‌باشد، عقل حکم‌می‌کرد که چنین کوششی به‌عمل‌آید. و مقدمه‌ی آن هم می‌توانست، بل لازم بود، کسب آگاهی از نظرات منتشرشده‌ی خمینی درباره‌ی حکومت و سیاست باشد. اما معلوم نیست دکتر سنجابی تا چه اندازه در این باره دقت به‌عمل آورده‌بوده‌است. در کتاب امیدها و ناامیدی‌ها می‌بینیم که مصاحبه‌کننده‌ی دانشگاه هاروارد، پس از پرسش‌هایی درباره‌ی موضعگیری های ارتجاعی خمینی درباره‌ی حقوق زنان و نظائر اینها در مقایسه با مواضع جبهه ملی، از دکتر سنجابی چنین سوآل‌می‌کند: « ...آقای خمینی همچنان که درکتاب ولایت فقیه ایشان مشروحاً بیان‌کرده‌بودند طرفدار استقرار حکومت اسلامی یعنی ولایت فقیه بودند. حال سوآل من این است چه عواملی باعث شد با وجود چنین اختلافات فاحش با مواضع آقای خمینی شما با ایشان به توافق برسید و آن اعلامیه‌ی سه‌ماده‌ای را امضاءبکنید.» [ت. ا.] و این پاسخ را می‌شنود: «اعلامیه‌ی سه‌ماده‌ای پاریس نمودار فکر اصلی نهضت ملی ایران برای تحصیل حاکمیت ملی و تحصیل استقلال ملت ایران بود. تصوری که در آن زمان ما از مبارزاتمان، از آیت الله خمینی و کوشش روحانیون برای انقلاب و توسعه‌ی انقلاب و برانداختن حکومت دیکتاتوری داشتیم ایجاد یک حکومت ملی و مردمی بوسیله‌ی آراءِ عمومی بود. آنچه را که آقای خمینی ضمن نامه هایشان و اعلامیه‌هایشان فقط به عنوان حکومت اسلامی یا عدل اسلامی بیان‌می‌کردند به این مفهوم تلقی‌می‌کردیم که ایشان خواهان اصول عدالت و انسانیت و مروت هستند که مبانی هر آیین و مذهب و مخصوصاً دیانت اسلام است و با روشی که ائمه داشتند و با طریقی که رهبران روحانی در نهضت مشروطیت ایران داشتند انطباق دارد.» و سخنانی از همین دست، تا: «بنا بر این در این مبارزات ما به‌هیچ‌وجه نمی‌توانستیم تصور‌کنیم و حتی به عقیده‌ی بنده هیچیک از خود روحانیون هم تصورنمی‌کردند که آنها خواستار یک حکومت انحصارگر آخوندی هستند۱۶» و پاسخ وی به این سوآل مصاحبه‌کننده که آیا او «قبل از آنکه با آقای خمینی ملاقات‌کند» کتاب ولایت فقیه را خوانده‌است، عباراتی کلی و مبهم است که با آنچه پیش از این از آن کتاب نقل‌کردیم کمترین ارتباطی ندارد؛ چناچه می‌گوید: «بله؛ من آن کتاب ولایت فقیه را دیدهبودم. آنها [؟] در اصولشان برای مرجعیت علما حرف‌هایی‌می‌زدند و به احادیثی استنادمی‌کردند، ولی آن مطالب به حدی مبهم و آن احادیث به حدی کلی و راجع به مسائل روزمره‌ی زندگی بود که به‌هیچ‌وجه معنی حکومت به‌معنای خاص از آن استنباط ‌نمی‌شود۱۷» [ت. ا.] و چون این پاسخ و دنباله‌ی آن ارتباطی به آن کتاب ندارد، مصاحبه گر بار دیگر پرسش خود را دقیق‌تر می‌کند و می‌گوید: «ولی آقای خمینی در آن کتاب صریحاً بیان‌کردند که مردم اصولاً مثل صغیر می‌مانند و امام نقش راهنما و خلیفه را دارد و رسماً در آن کتاب گفتند حضرت محمـد هم بعد از خودشان خلیفه انتخاب‌کردند و ما هم به خلافت معتقد هستیم. این دقیقاً در کتاب ولایت فقیه بیان‌شده‌است.» و پاسخ دکتر سنجابی این بار این است که: «شاید آن کتابی که بنده دیده‌ام غیر از این باشد. به هر حال من چون تردید راجع به حکومت روحانیون درباره‌ی آقای خمینی داشتم در پاریس که با ایشان صحبت‌می‌کردم مخصوصاً این موضوع را مطرح‌ساختم و پرسیدم که آقا منظورتان از این حکومت اسلامی یا عدل اسلامی که به صورت مبهم در انتشاراتتان و اعلامیه‌هاتان بیان‌می‌فرمایید چیست. ایشان همین مطلب را گفتند و قیدکردند که کار آخوند و روحانی حکومت‌کردن نیست۱۸»[ت. ا]

بالاتر دیدیم که مصاحبه‌گر می کوشد منظور خود را از راه دیگری بیان‌کند و چنان که بالاتر(نک. ص. ١۶٩) دیدیم به یادآوری‌هایی از گذشته‌های دورتر چون ٢٨ مرداد و نقش کسانی چون طیب حاج‌رضایی و شعبان جعفری و اجامر دیگر تهران در آن شرکت‌داشته، هم در برپایی بلوای ١۵ خرداد  ۴٢ نقش مهمی ایفا کرده بوده اند می پردازد و می‌پرسد «بنا بر این چه عامل یا عواملی باعث شد که شما در اعلامیه ای که در سال١٣۵٧به امضاءِ خودتان منتشر کردید از پانزده خرداد به عنوان قیام ملی و میهنی به زعامت امام خمینی یادکردید۱۹؟» [ت. ا.] و پاسخ دکتر سنجابی این است که: «عمل افرادی مثل طیب یا امثال آن شخص دیگری که اسم‌بردید یعنی شعبان بی‌مخ و یا افراد ماجراجویی که دنبال روحانیون هستند و همیشه بوده‌اند ـ و همه‌ی آخوندها در همه‌ی شهرها از این افراد به دنبال خود داشته‌اند ـ با عمل خود روحانیت فرق‌دارد و ما به‌هیچ‌وجه نمی‌توانستیم تصورکنیم که واقعاً آقایان بخواهند اداره‌ی امور و اداره‌ی مؤسسات و تشکیلات مملکت را به دست افرادی نظیر این افراد بسپرند. هیچکس نمی‌توانست چنین تصوری بکند. علاوه بر این آن قیام خرداد که در سال ١٣۴٢ اتفاق‌افتاد به‌دنبال اقدامات و فعالیت‌هایی بود که جبهه ملی کرد و در زمانی بود که ما در زندان بودیم و جنبه‌ی به‌اصطلاح ارتجاعی نداشت؛ آشوبی بود که علیه حکومت دیکتاتوری کردند و هیچ داعیه‌ی حکومت آخوندی در آن نبود.» [ت. ا.] اما این ارزیابی از ماهیت حوادث ١۵خرداد ۴٢، که نه محصول مبارزات جبهه ملی در آن سال‌ها، بلکه نتیجه‌ی بازداشت روح الله خمینی در یک روز پیش از آن، در ١۴ خرداد، در قم بود، نه با واقعیت آن تطبیق‌می‌کند و نه با رفتار سران جبهه ملی در آن زمان در قبال حادثه، رفتاری که حاوی کمترین واکنش پشتیبانی از آن حرکت نبود. نظر شاپور بختیار درباره ی شورش خرداد را نیز پیش ازاین دیده‌بودیم که پس از اظهار نظر درباره‌ی نظریات خمینی گفته‌بود ما در جبهه ملی «با چهار رأی در برابر سه رأی» از اعلام پشتیبانی از آن حادثه خوددداری‌کردیم. وانگهی، باید پرسید مگر دکتر سنجابی در ایران زندگی‌نمی‌کرده است؟ چه، این بخش از پاسخ او که « نمی توانستیم تصورکنیم که واقعاً آقایان بخواهند اداره‌ی امور و اداره‌ی مؤسسات و تشکیلات مملکت را به دست افرادی نظیر این افراد بسپرند» با هیچ نوعی از واقع‌بینی قرابت‌ندارد زیرا در کشوری که در آن عوامل و گروه‌های نیمه‌مخفی خمینی سینما رکس آبادان را به آن وضع فجیع آتش‌زده‌بودند و در همه‌ی ماه‌های پیش و پس از آن هم ده ها سینما و اماکن عمومی دیگر را طعمه‌ی آتش ساخته‌بودند، چطور می‌بایست تصور دیگری می‌شد جز اینکه همان گروه‌ها و عوامل نیز روزی که بتوانند، قدرت سیاسی را، تحت زعامت همان مرجع، در دردست‌بگیرند. در زمانی که هنوز حتی نه خلاءِ حقوقی و، به طریق اولی، نه خلاءِ قدرتی در کشور رخ‌داده بود آنان که تصمیم به آن عملیات را می‌گرفتند و طرح آنها را می‌ریختند و نسبت به قانون و جان و مال مردم بیگناه آنچنان بی‌پروا عمل‌می‌کردند آیا می‌توان تصورکرد که این کارها را برای انتقال قدرت به کسان دیگری جز خودشان انجام‌می‌دادند و خود گرد کسب قدرت نمی‌گردیدند؟

 

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

·        بهره‌ی ب از این بخش هفتم با مکالمه‌ی زیر میان دکتر سنجابی و محمـد بهشتی در پاریس پایان یافته بود:

«در پاریس محمـد بهشتی در مکالمه‌ای با دکتر سنجابی پیشنهادهایی درباره‌ی اعلام جمهوری، یا دست‌کم خلع محمـدرضا شاه، به او کرده‌بوده‌است، اما دکتر سنجابی در پاسخ آن مصاحبه‌گر می‌گوید که در پاسخ بهشتی گفته چنین پیشنهادی را برای دوستانش در ایران خطرناک می‌داند، و افزوده است « ما چه صلاحیتی برای این کار داریم» و اضافه‌می‌کند که با ناراحتی به وی گوشزدکرده‌است که: «... شما حق ندارید از جانب ایشان [خمینی] استنباط بکنید؛ آقا اینجا هستند و ما هم اینجا هستیم؛ اگر فرمایش و نظری دارند خود ایشان بفرمایند. (...)»، و بعد اضافه‌می‌کند «ولی خود من لازم می‌دانستم موضع سیاسیون و جبهه ملی ایران را در این نهضت انقلابی ایران معلوم‌کنم۹

 

۱ و اینجا، از نظر ما، در آن اصل، مشروطه و قانون اساسی آن مهم است.

۲ اگر از خود بپرسیم که در این فاصله چه رخ‌داده که ناگهان «کار پیچیده» شده به این پاسخ می‌رسیم که که در آن یک‌ماهه از یک سو حادثه‌ی ١٧ شهریور رخ‌داده، سپس اعتصاب هایی که رفته‌رفته آغازشده، رو به گسترش نهاده، و از سوی دیگر پس از انتشار خبر محاصره‌ی منزل خمینی در نجف در روز دوم مهرماه و انعکاس گسترده‌ی آن، سرانجام وی در روز ۶ اکتبر، پانزدهم مهرماه، وارد پاریس می‌شود و مصاحبه‌های او انعکاس باز هم بیشتری می‌یابد. شاه با سخنرانی ٧ نوامبر که در آن می‌گوید «صدای انقلاب شما را شنیدم» تعهد می‌کند که به محض بازگشت کشور به حال عادی یک دولت دموکراتیک ملی تشکیل‌گردد؛ اما خمینی که حال مهره‌های بسیاری را در دست خود می‌بیند دیگر حاضر نیست به کمتر از قدرت مطلق خود رضایت‌دهد. حال که شاه نشانه‌های تسلیم را نشان می‌دهد همه بر سر این دو راهی قرار دارند: کوشش برای اعاده‌ی حکومت قانون از راه مجبورساختن شاه به اجرای تعهد خود، یا تسلیم به خمینی برای عملی‌شدن قدرت مطلق او تحت عنوان جمهوری اسلامی. اما، آیا هنر، شجاعت و ارج یک رهبر شایسته درست در یافتن راه غلبه بر بحرانی که با «پیچید شدن کار» رخ‌می‌دهد نیست که نمایان می‌شود؟

۳ علی شاکری زند، سخنرانی به مناسبت صدمین سال تولد دکتر شاپور بختیار، کلن، ژوئن ۲۰۱۴.

۴ لوموند، اول نوامبر ١٩٧۸، برابر دهم آبانماه ١٣۵٧.

۵ دکتر کریم سنجابی،امیدها و ناامیدی‌ها، چاپ مرکز نشر کتاب، لندن ۱۳۸۶، ص.٣۵١.

۶ صورتجلسات کنگره‌ی جبهه ملی ایران، به کوشش امیر طیرانی، گام نو، چاپ اول، ١۳٨٨، ص. ١٨.

۷ شاپور بختیار، یکرنگی، همان، ص.۳۰ ـ۳۳؛

-Chapour Bakhtiar, op. cit., p. ۲۶.

۸ روح‌الله‌الموسوی‌الخمینی، ولایت فقیه(حکومت اسلامی)، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى، تهران، ١٣٧٠ (مقدمه ی ناشر).

۹ پیشین، بخش یکم، شماره‌ی ص. ندارد.

۱۰ پیشین، بخش یکم.

۱[1] پیشین، بخش یکم.

۲[1] پیشین، بخش دوم.

۱۳ پیشین، بخش دوم.

۱۴علی‌رغم خروج از موضوع اصلی این متن نمی‌توان به میزان جهل این عالم دینی، که از روی بی‌اطلاعی مطلق از تمدن‌های دیرین قاره‌ی آمریکا که از هزاران سال پیش از ورود اروپاییان وجودداشته و به میزان زیادی به دست اینان ازمیان‌رفته، توجه‌نکرد و ندید که «عالم» مورد نظر ما، در این اظهارعقیده‌اش، خود از قربانیان تبلیغات پوسیده‌ی همان غربیانی است که قرن‌ها منکر مدنیت بزرگ مردمان آن قاره، چون تمدن های ازتک و مایا، شده‌بودند، و آنان را بخصوص در سینمای خود «وحشی» می‌نمایاندند. این جهالت درباره‌ی تمدن‌های ایران و روم، که «عالم» ما می‌گوید «اثرى از حكومت مردم و قانون در آنها نبود» به مراتب چشمگیرتر است، زیرا اگر ادعای حکومت مردم در این دو تمدن جای بحث دارد، ادعای فقدان نظم و قانون در تمدنی که دستگاه عظیم خلافت اسلامی همه‌ی انتظامات خود را از نظام دیوانی و اداری آن اقتباس کرد (تمدن ایرانی) و در نظامی که انتظامات قانونی آن، که حقوق رومی نامیده‌می‌شود، یکی از دو رکن حقوق مدرن اروپایی است که به همه‌ی جهان نیز راه‌یافته و حتی واژه‌ی «قانون»، )معرّبِ canon، ترجمه از kanônos در یونانی و canonis در لاتین) از آن به ما رسیده‌است، نمی‌تواند جز مایه‌ی حیرت گردد! ضمناً«عالم» دینی ما، که ادعای تفلسف نیز داشته و شاگردانش از او همچون استاد فلسفه نام‌برده‌اند (موضوعی که پایین‌تر بار دیگر به آن خواهیم‌رسید)، گویی نه فقط از اصول قانونی کورش بزرگ و استوانه‌ی معروف او کلامی نشنیده بلکه حتی در فلسفه‌ی قدیم هم، که ادعای شناخت و تدریس آن را داشته، نامی از کتاب مهم افلاطون موسوم به قوانین نشنیده‌است که در آن علاوه بر ارائه‌ی تعاریف دقیق افلاطون از مفهوم قانون، نظام های سیاسی بزرگ پیش از مؤلف و معاصر وی، از آن جمله نظام سیاسی ایران، معرفی شده‌اند. پس بر ما روشن‌می‌شود که دانش کسی که «از عظمت آن قوانین در شگفت می‌شود» در چه حد بوده است.

۵[1] پیشین، بخش یکم.

۶[1] دکتر کریم سنجابی، همان، ص. ٣۵٠.

۷[1] پیشین، ص. ٣۵١.

۸ همان.

۹[1]همان.

 

 

18.04.2023

 

علی شاکری زند

برگهایی از زندگی سیاسی

دکتر شاپور بختیار*

* * * * * * * *

بخش هشتم – الف

بختیار یک شخص نیست؛ یک راه است؛

راه امروز و آینده‌ی ایران

 

روایت دکتر کریم سنجابی از خبر

نخست وزیری دکتر شاپور بختیار

دکتر سنجابی پس از صدور اعلامیه‌ی معروف سه‌ماده‌ای که در پاریس با امضاءِ وی به‌دنبال دیدار با خمینی انتشاریافته‌بود و به‌دنبال بازگشت از پاریس و در مقابل دوربین تلویزیون‌های بین‌المللی در منزل خود در تهران در آغاز یک مصاحبه‌ی مطبوعاتی در بیستم آبانماه ۵٧، همراه داریوش فروهر بازداشت‌شد.

پس از پایان این بازداشتِ دکتر سنجابی و شرکت او در راهپیمایی‌های خفتآور تاسوعا و عاشورای حزب‌اللهی‌ها، در روزهای ١٩ و ٢٠ آذرماه، که در آنها تصویرهای دکتر مصدق را با توهین به حمل کنندگان آنها و ضرب و شتم آنان پایین‌می‌آوردند، سپهبد ناصر مقدم، رئیس ساواک، او را به دیدار پادشاه می‌برد. وی خود درباره‌ی این دیدار چنین می‌گوید:

«بنده متوجه بودم که او انتظار دارد که راجع به اقدامات ما۱ در پاریس و اعلامیه‌ای که صادر شده توضیحی به ایشان بدهم.»

«من به طور اجمال مذاکراتی که در پاریس با آقای خمینی راجع به حکومت اسلامی و مجاهدات علما و مراجع تقلید [که] برای برقراری مشروطیت شده‌بود۲ گزارش دادم و راجع به اعلامیه پاریس گفتم که در این اعلامیه بیان شده که نظام حکومت ایران امروزه برخلاف قانون اساسی و اصول مشروطیت ازبین‌رفته و بنابراین [این نظام] فاقد پایگاه قانونی است و این مطلب تازه‌ای نیست که ما بیان‌کرده‌باشیم۳.»[ت. ا.]

«از اول که در این مبارزات واردشده‌ایم همیشه گفته‌ایم که شاه وقتی موضعش قانونی است که بر طبق قانون اساسی سلطنت‌بکند نه حکومت. و در ماده دوم هم برای اینکه هر ابهامی را ردکرده‌باشیم، تصریح کرده‌ایم تا وضع بدین کیفیت باشد ما از شرکت در هر نوع حکومتی معذور خواهیم‌بود۴ و بالاخره در ماده سوم اظهارشده که حکومت ایران و اساس حکومت باید بر طبق اصول دموکراسی و موازین اسلامی بوسیله یک رفراندم و با مراجعه به آراء عمومی که مرجع نهایی است معین و معلوم بشود و در این ماده ما یک نحو حکومت خاصی را تعیین نکرده‌ایم و به نظر بنده خود این نکته حائز اهمیت فوق‌العاده است زیرا که حکمیت و مرجعیت این کار به ملت واگذار شده‌است۵۶

به دنبال این مطلب، دکتر سنجابی با یادآوری سخنرانی چند روز قبل شاه به وی و گفتن این جمله‌ی تاریخی او خطاب به مردم که: «صدای انقلاب شما را شنیدم»، به او می‌گوید در «یک وضع انقلابی باید چاره‌ی انقلابی کرد» و اظهار می‌کند که شاه به وی پیشنهاد در دست گرفتن دولت را می‌کند. وی می‌نویسد:

«در این موقع که بنده در مقابل این مطلب و این تکلیف قرارگرفته‌بودم که مسئولیت حکومت [دولت] را در دست بگیرم، متوجه بودم که کار اداره ایران با وضع انقلاب، انقلاب عظیمی که درمملکت جریان دارد و با گروه‌های مختلفی که در حال مبارزه هستند و هر روز تظاهرات عظیم و اعتصابات عظیم صورت‌می‌گیرد و با نیرویی که روحانیت مخصوصا شخص آیت‌الله خمینی پیداکرده که هر روز در همه خیابان ها شعار به نام ایشان می‌دهند و شب ها به نام ایشان الله اکبر می‌کشند، بی‌ آنکه با این نیرو یک راه ارتباط و همکاری و سازش پیداکنیم، غیرممکن و نامقدور است۷. علاوه بر این با سوابقی که از شاه داشتیم، با وجود حضور او هیچ اقدامی را ممکن نمی‌دانستم. این بود که من به ایشان گفتم به نظر بنده اولین اقدامی که در این باره باید بفرمایید این است که اعلیحضرت برای یک مدتی... از مملکت خارج‌بشوید و در غیاب اعلیحضرت شورای عالی دولتی تشکیل بشود... من در این باره به تفصیل صحبت‌کردم و گفتم درغیاب اعلیحضرت شورایی با موافقت و همراهی و جلب نظر مقامات روحانی و از رجال ملی و مورد قبول عامه باید تشکیل‌بشود و بعد از آن دست به اقدام‌های اساسی بزنیم که اصول و خلاصه آن در نامه‌ای که چندی پیش خدمتتان فرستاده‌شده مندرج است.»[ت. ا.]

«شاه در آن موقع به هرجهت که بود، یا حالت مزاجی‌اش به او اجازه می‌داد یا از خارج تقویت کافی می‌شد و یا اصلا دعوتی که از من کرده‌بود صوری بود که بگویند ایشان حاضر برای قبول مسئولیت نشده‌است، به من گفت "نه، پیشنهادهای شما هیچ یک قابل قبول نیست. من از مملکت خارج نمی‌توانم بشوم و نخواهم‌شد. اگر من ازایران بروم ارتش آرام نخواهدگرفت و تنها من می‌توانم ارتش را آرام نگاه‌دارم و به هیج وجه ترک کشور از طرف من جایز نیست. و دیگر هم من به شورا احتیاج ندارم. من خودم هرکاری لازم باشد اقدام‌می‌کنم و در موارد مختلف با افرادی که شایسته باشند یا منفردا و یا در هیأتی برای مسایل مملکتی مشورت‌می‌کنم." بنده گفتم اختیار با اعلیحضرت است و در این صورت بنده ازقبول مسئولیت معذور خواهم‌بود. این مذاکرات نیم‌ساعت یا شاید کمتر طول‌کشید و بعد از آن، بنده سکوت‌کردم. دوباره شاه گفت "خوب؛ مطلب دیگری ندارید؟" به ایشان گفتم عرض بنده همین بود که گفتم و مجددا عرض‌می‌کنم که اساس سلطنت و مملکت در خطر است۸

و روز بعد ضمن اعلامیه‌ای صریح و کوتاه خبر این ملاقات و ماحصل آن یعنی رد پیشنهاد شاه برای تشکیل دولت، با ارجاع به بند ۲ اعلامیه‌ی پاریس، به آگاهی عمومی می‌رسد.

دیدیم که اندک مدتی پس از این دیدار شاه می‌کوشد تا ترتیب دیداری با دکتر صدیقی داده‌شود و با وجود پذیرش مشروط تشکیل دولت از جانب نامبرده، به دلیل حمله‌ی شدید دکتر سنجابی به وی، از راه صدور اعلامیه و فرستادن پیغام شفاهی به او به منظور منصرف‌ساختن نامبرده از این کار، و امتناع برخی از دوستان صدیقی در جبهه ملی از شرکت در چنین دولتی، وی از تشکیل دولت ناامید می‌شود؛ ضمن این که مخالفت شاه با یکی از شروط دکتر صدیقی، یعنی تشکیل شورای سلطنت و رفتن به نقطه‌ای دور از پایتخت مانند اقامتگاه زمستانی‌اش در جزیره‌ی کیش، با آن که قابل مذاکره‌ی مجدد بود، برای او امیدوارکننده نبود و با رفتار دکتر سنجابی دست به دست هم داده سرانجام او را منصرف‌ساخت؛ و خبر این انصراف در سوم دیماه ١٣۵٧ رسمیت‌یافت.

مراجعه‌ی تیمسار مقدم به دکتر بختیار برای دعوت او به دیدار با شاه، به گفته‌ی شاپور بختیار در اواسط دسامبر ١٩٧٨، یعنی اواخر آذرماه ۵٧، و به عبارت دیگر، حدود یک هفته پیش از خبر انصراف دکتر صدیقی انجام‌می‌گیرد، بی آنکه در این دیدار که دکتر صدیقی هنوز پاسخ نهایی خود را نداده‌بوده‌است از سوی شاه سخنی از نخست وزیری احتمالی شاپور بختیار به‌میان‌آید. دومین دیدار شاه با نامبرده نیز حدود ده روز پس از آن واقع‌می‌شود که مقارن پنجم دیماه، و شاید هم یک یا دو روز پیش از این تاریخ، بوده‌است. بر طبق تخمین نویسنده‌ی این سطور بر اساس اخبار گوناگون مربوط به این حوادث، میان این دیدار دوم تا پذیرش تشکیل دولت از سوی شاپور بختیار دست‌کم دو روز می‌گذرد و قبول این مأموریت از سوی نامبرده که در حدود دانسته‌های نویسنده روز آن در جایی دقیقاً اعلام‌نشده در این تاریخ، پنجم دیماه، یا تا دو روز پس از این تاریخ، یعنی هفتم دیماه بوده‌است. اما، طبق نوشته‌ی زنده‌یاد دکتر خسرو سعیدی، نویسنده‌ی مرغ طوفان، از اعضاء دیرین حزب ایران و ملیون فرهیخته، بسیار اصولی و نیز وفادار به شاپور بختیار، در دیداری که وی و چند تن از دوستان مشترکشان در روز ۹ دیماه با وی داشته‌اند نامبرده از دیدار دراز یکساعت‌و‌نیمه‌ی خود در روز ۷ دیماه با شاه شرحی مبسوط به آنان داده‌بوده‌است۹. بر اساس این تخمین ها، دست بالا، در این تاریخ بوده که دکتر بختیار طی تماسی با دکتر سنجابی قصددارد او را در جریان امر قراردهد. روایت او را قبلاً داده‌ایم و اینک روایت دکتر سنجابی. به‌دنبال این تماس قرار جلسه‌ای در منزل مهندس حق‌شناس با چند تن از دوستان دیگر عضو حزب ایران گذارده‌می‌شود. در زیر خواهیم‌دید که این تماس و قرارِ مترتب بر آن نمی‌توانسته دیرتر از همان هفتم دیماه صورت‌گرفته‌باشد. دکتر سنجابی جریان جلسه را چنین شرح‌می‌دهد:

«بختیار در حضور آن آقایان به من گفت دیروز به همان کیفیت که شما را دعوت‌کرده‌بودند به من خبر دادند که خدمت اعلیحضرت برسم. از اینکه قبلا با شاه ارتباط‌داشته و شاه در خاطراتش می‌نویسد که بختیار قبلا بوسیله آموزگار با من ارتباط‌داشت، مطلقا چیزی نگفت۱۰. علاوه بر آن من خود خبرداشتم که بختیار با سناتور خواجه نوری و آموزگار هم مرتبط بود، ولی از این ارتباطاتی که در خارج داشته کلمه‌ای به‌میان‌نیاورد۱۱. فقط گفت "آمدند و مرا خدمت اعلیحضرت بردند و ایشان از من پرسیدند به چه کیفیت ممکن است که حکومت جبهه ملی تشکیل بشود؟" دکتر بختیار در این جلسه حتی یک کلام راجع به حکومت [دولت] شخص خودش نگفت. او گفت "من به ایشان گفتم شرایطی که بنده خدمتتان عرض‌می‌کنم همان‌هاست که در چندی پیش آقای دکتر سنجابی خدمتتان گفته‌است. اعلیحضرت گفتند مشکل عمده‌ی ایشان در آن موقع بودن من در ایران و مسافرت من به خارج بود و من با فکرهایی که کرده‌ام، هم برای معالجاتی که احتیاج‌دارم و هم برای استراحت حاضر هستم که به خارج بروم و این محظور رفع‌شده است." ما همه خشنود شدیم. من به ایشان گفتم و رفقا همه تأییدکردند که پس مشکل ما ازطرف شاه رفع شده‌است۱۲. باید مشکل ازطرف آقای خمینی را رفع‌بکنیم. به نظرمن، برای این کار لازم هست که بلافاصله همین امروز یا فردا من، یک نفر یا دو نفر از رفقای ما، مثلا داریوش فروهر با وجود اینکه او در آن جلسه نبود، برویم پاریس و با آقای خمینی صحبت‌کنیم و موافقت ایشان را هم جلب‌کنیم که مواجه با اعتراض و مخالفت روحانیون و تحریکات آنها نشویم و یک حکومت مورد قبول همه بر سر کار بیاید. علاوه بر این، به ایشان گفتم شما بوسیله همان واسطه بخواهید که شاه مرا امشب احضار بکند و شخصا با من صحبت‌کند. ایشان هم قبول‌کردند۱۳.» (ص.۳۱۰)

بلافاصله بعد از این جلسه، دکتر سنجابی با داریوش فروهر ‌تماس‌گرفته به اتفاق به خانه‌ی الهیار صالح، از پیشکسوتان جبهه ملی که در موارد مهم و حساس همواره مورد شور و رایزنی قرار می‌گرفت، می‌روند.

حاصل آن رایزنی این است که: «مصلحت دیدیم که یکی از روحانیان سرشناس هم همراه ما به پاریس بیاید، آقای صالح به آیت‌الله سید رضا زنجانی تلفنی مذاکره‌کرد و او هم قبول‌کرد. حالا ما انتظارداریم که شاید شب شاه را مجددا ملاقات‌کنیم و فردا با آیت‌الله زنجانی به پاریس برویم۱۴.» هدف این بوده‌است که به استعانت شخصیت روحانی و سابقه‌ی مبارزاتی آیت‌الله زنجانی، جلب رضایت خمینی برای تشکیل دولت مجری انتقال آسان‌گردد؛

آنگاه دکتر سنجابی می‌افزاید:

«بعدازظهربود که بنده به منزل برگشتم... خبرنگار روزنامه لوموند یا خبرنگار خبرگزاری فرانسه۱۵ به من تلفن‌کرد و پرسید این موضوع نخست‌وزیری آقای دکتر بختیار چیست؟ گفتم موضوع نخست‌وزیری ایشان در بین نیست. مذاکره‌ای با جبهه ملی شده و فعلا هم تصمیمی به طور قطع گرفته‌نشده‌است. اگر خبری باشد، بعدا به شما خبرمی‌دهم. دو ساعت بعد، همان شخص دوباره به من تلفن‌کرد و گفت، آقا چه می‌فرمایید؟ خبر نخست‌وزیری بختیار منتشرشده و همه‌ی خبرگزاری‌ها نقل‌کرده‌اند. بنده فورا تلفن به بختیار کردم و گفتم خبرگزاری فرانسه خبر از نخست‌وزیری شما می‌دهد. گفت خوب، چه اشکالی دارد؟ گفتم اشکال مطلب بر سر این نیست که شما باشید یا نباشید، اشکال بر این است که تا زمانی که زمینه را فراهم‌نکرده‌ایم، چنین کاری به منزله‌ی خودکشی ما خواهدبود۱۶

دکتر بختیار در کتاب یکرنگی درباره‌ی واکنش دکتر سنجابی چنین گفته‌است: «می‌دانستم که او مانع از آن شده که صدیقی با شاه به توافق برسد و به هیچ قیمت مایل نیست کس دیگری هم در این کوشش برای تشکیل یک دولت موفق‌گردد. با اینهمه به همان زبان نرم همیشگی، پاسخ داد:

ـ «شاه از ایران نخواهد‌رفت. اما اگر شما توانستید او را به این کار راضی‌کنید من موافقم که یک دولت تشکیل‌دهید.» [ت. ا.]

اگر فرض را بر این بگذاریم که همه‌ی نکات این نوشته دقیق است این گفت‌وگو با دکتر سنجابی باید دست‌کم یک یا دو روز پیش از سومین دیدار شاپور بختیار با پادشاه، در روز ارائه‌ی برنامه‌ی دولت بختیار به شاه از طرف وی، و یک روز پیش از معرفی هیئت وزیران به وی، یعنی در یکی از روزهای ششم یا هفتم دیماه رخ‌داده‌باشد زیرا از عباراتی که در آخرین نقل قول بالا ردوبدل شده ـ «شاه از ایران نخواهد‌رفت» ـ، چنین به نظر می‌رسد که شاه هنوز موافقت خود با عزیمت از ایران را که در روز هفتم دیماه، روز بیان شروط بختیار برای قبول نخست وزیری، به دکتر بختیار اعلام‌می‌کند هنوز به او اطلاع ‌نداد‌بوده‌است.

 

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

۱ «مایی»، که در پاریس البته یک «من» بیش نبوده‌است. چنانکه در چند جای دیگر توضیح داده‌ایم دکتر سنجابی برای صدور این اعلامیه نه از سوی جبهه ملی رهنمودی یا اختیاری دریافت‌کرده‌بود و نه حتی با هیچ شخص یا مرجعی از جبهه ملی مشورت‌کرده‌بود و این کار بنا به ابتکار شخصی خود او، و البته تحت تأثیر یکی دو تن از اطرافیان فرصت‌طلب مقیم پاریس او صورت‌گرفته‌بود. این خصلت فردی عمل دکتر سنجابی در این کار، همانگونه که نویسنده در سخنرانی در کلن به مناسبت صدمین سال تولد دکتر بختیار یادآورشده‌ام، هم در کتاب یکرنگی نوشته‌ی دکتر بختیار ذکرشده و هم از زبان زنده‌یاد ادیب برومند رییس شورای مرکزی جبهه ملی ایران در دو مصاحبه‌ی مطبوعاتی وی، که طی آنها میگوید «من آن زمان در شورا بودم»، او (دکتر سنجابی) «برای انجام این کار هیچ مشورتی با شورا نکرده‌بود»، تأییدشده‌است. نک. علی شاکری زند، سخنرانی به مناسبت صدمین سال تولد شاپور بختیار، کلن، ژوئن ٢٠١٤. در این باره همچنین دکتر خسرو سعیدی، از اعضاءِ دیرپای حزب ایران و نویسنده‌ی مرغ طوفان، در این نوشته‌ی خود چنین می گوید: «اصول مورد قبول جبهه ملی تا آنجا که همه به‌یاددارند اجرای صحیح «قانون اساسی»، «شاه باید سلطنت‌کند نه حکومت»، «استقرار حکومت قانون» و نظایر این شعارها بود که در آن زمانها کاملا مترقی بودند، منتها با مسافرت ناگهانی و بدون کسب اجازه‌ی قبلی دکتر سنجابی به پاریس در آبانماه ١٣٥٧ و ملاقات با آیت الله خمینی و انتشار اعلامیه سه ماده‌ای در یک نشست و برخاست (باید توجه کرد انتشار اعلامیه فقط از جانب دکتر سنجابی بود و یک اعلامیه‌ی مشترک نبود) فاتحه‌ی این اصول خوانده‌شد و عجیب این است که دکتر سنجابی نه تنها به خاطر اقدام خودسرانه و عجولانه و فراموش‌کردن اصول مورد قبول که ظواهر امر نشان‌می‌داد در موردشان با شورای جبهه یا هیأت اجرایی مشورتی نکرده‌بود، مورد سؤال و بازخواست قرار‌نگرفت، بلکه این اقدام یعنی تیر خلاص به شقیقه جبهه ملی رهاکردن و تحت انقیاد مطلق پرچم آیت‌الله قرار گرفتن او را شاهکاری به حساب آوردند.» لازم است از نو یادآور شویم که، بر خلاف نوشته‌ی یادداشت حاضر، سفر به پاریس، چنانکه پیش از این نیز تصریح‌شد، بدون اطلاع و موافقت جبهه ملی نبوده؛ آنچه خودسرانه انجام‌شده صدور اعلامیه‌ی سه‌ماده‌ای با مضمونی بود که ما آن را بررسی می‌کنیم.

۲ از ساختمان این جمله معلوم نمی‌شود که گوینده شرح «مجاهدات علما و... در راه برقراری مشروطه» را به خمینی داده‌بوده یا به شاه ! اگر به خمینی داده‌بوده که نتیجه‌ی آن، که گردن گذاردن به حکومت اسلامی او بوده، در جهت خلاف کوشش های آن گروه از علمای مشروطه خواهی بوده که در برابر مشروعه ایستادگی کردند؛ اگر به شاه بوده، و به منظور اثبات مشروطه خواه بودن آن علما گفته‌شده، که شاه نیز می‌توانست از او پرسش کند پس چرا متن سه ماده‌ای آقای سنجابی در نفی مشروطه و تصدیق مشروعه صادر شده‌است:

«١.سلطنت کنونی ایران با نقض مداوم قوانین اساسی و اعمال ظلم و ستم و ترویج فساد و تسلیم در برابر سیاست بیگانه فاقد پایگاه قانونی و شرعی است.

یعنی در ماده ی اول آن اعلامیه، برای نظام ایران که از ذکر صفت مشروطه‌ی آن نیز خودداری شده، پایگاه شرعی لازم دانسته شده است. ... . و :

«٣. نظام حکومت ملی ایران باید بر اساس موازین اسلام و دموکراسی و استقلال به وسیله مراجعه به آراء عمومی....»

یعنی تکرار و محکم‌کاری و تأکید می‌شود که نظام حکومت ایران باید متکی به موازین شرع باشد ـ «اساس موازین اسلام» ـ و البته چیزهای دیگری، مشروط به آن که آن چیزهایی که بعد از موازین اسلام می‌آید مورد قبول فقیه اعظم مجاز در تصدیق این امر باشد که در آن زمان آن حضرت بوده‌است و به صراحت خود او برای نامبردن چنین نظامی «جمهوری اسلامی» نام داشته‌است؛ نه یک کلمه بیشتر نه یک کلمه کمتر.

۳ دکتر سنجابی هر بار که به این موضوع واردشده بطور سیستماتیک نهاد سلطنت و شخص پادشاه را با نظام حکومت ایران خلط کرده، کل نظام را با سلطنت مترادف و معادل قرارداده و با ارتکاب این اختلاط و ایجاد این ابهام غیرقابل اغماض حقوقی، دانسته یا ندانسته، مشروطه را در نهاد سلطنت خلاصه کرده، بدین منظور که نتیجه‌ی مورد نظر خود را که خوش‌آیند خمینی بوده حاصل کند. افزون بر این وی حتی در نقل گزارش خود به شاه در این باره، یا شاید حتی در خود آن گزارش نیز، دو ماده‌ی زیر از اعلامیه‌ی پاریس

«١. سلطنت کنونی ایران با نقض مداوم قوانین اساسی و اعمال ظلم و ستم و ترویج فساد و تسلیم در برابر سیاست بیگانه فاقد پایگاه قانونی و شرعی است.

«٢. جنبش ملی اسلامی ایران با وجود بقای نظام سلطنتی غیر قانونی، با هیچ ترکیب حکومتی موافقت نخواهد کرد.

را، که در آنها از فقدان« پایگاه قانونی برای سلطنت کنونی ایران» سخن‌رفته، درست نقل‌نمی‌کند و طی آن بجای «سلطنت کنونی ایران...» کلمات «نظام حکومت ایران...» را بکارمی‌برد و درباره‌ی آن است که می‌گوید «... امروزه برخلاف قانون اساسی و اصول مشروطیت از بین رفته و بنابراین فاقد پایگاه قانونی است...» در حالی که هر کس که چیزی از نظام مشروطه می‌دانست می‌فهمید که این دو مفهوم ـ «سلطنت کنونی ایران..».، و « نظام حکومت ایران...» ـ به هیچ وجه مترادف و برابر نیستند: اگر نظام حکومت آن روز ایران را همان مشروطه بدانیم آنگاه این نظام، که همان قانون اساسی و منضمات و سوابق آن بود چگونه می‌توانست «فاقد پایگاه قانونی» گردد؟!

این استاد ارجمند حقوق و قاضی اختصاصی ایران در دیوان داوری لاهه به هنگام طرح دعوای انگلستان علیه ایران، توجه نمی‌کند که مردمان با شعور و درس‌خوانده تفاوت میان پادشاه مستبد یا اعمال خلاف قانون شخص شاه با اصل نظام مشروطه را، که چیزی نبوده که بتواند غیر قانونی شود، می‌فهمیدند، یا می‌بایست می‌فهمیدند، و این استدلالات او حتی از سطح روزنامه‌نگارانه هم پایین‌تر بوده‌است! جز کوشش در جلب رضایت خمینی چه عاملی سبب شد بجای آنکه پیشنهاد عزیمت محمـدرضا شاه به منظور استعفا، کناره ‌گیری، یا برکناری وی، و سپس پیشنهاد مراجعه به آراء عمومی به منظور انتخاب میان جمهوری و سلطنت، اما در چارچوب قانون اساسی مشروطه و اصول دموکراتیک آن، و احیاناً اصلاحاتی در آن، خواسته‌شود، نظام مشروطه در کلیت آن مورد سوآل قرارگیرد؛ و باز، جز کوشش در خوش‌آیند خمینی چه موجب‌شد که سخن از مراجعه به آراء عمومی به‌منظور تعیین رژیم جدید، به میان آورده‌شود، آن هم بدون هیچ اشاره‌ای به قانون اساسی موجود و اساس مشروطیت و بجای آن تأکید در تأکید بر لزوم رعایت اساس اسلامی و موازین شرعی در رژیم جدید، که آن را مترادف همان جمهوری اسلامی مورد نظر خمینی می‌ساخت. نه رضاخان سردار سپه و نه فرزند او که هر دو تغییراتی غیر‌قانونی و ناروا در قانون اساسی واردساختند، هیچیک، در اوج اقتدار خود، جرأت‌نکردند اساس آن را زیروزبر کنند و برای آن کار همه‌ی مجاری قانونی پیش‌بینی‌شده برای تغییر قانون اساسی را یکسره زیر پا گذارند.

۴ بر خلاف ادعای دکتر سنجابی ماده‌ی دوم اعلامیه‌ی پاریس:

«٢. جنبش ملی اسلامی ایران با وجود بقای نظام سلطنتی غیر قانونی، با هیچ ترکیب حکومتی موافقت نخواهد کرد.»[ت. ا.]

 نمی‌گوید «تا وضع بدین کیفیت باشد ما از شرکت در هر نوع حکومتی [دولتی] معذور خواهیم‌بود»، جمله‌ای که معنای آن این است که «چون وضع از این کیفیت خارج شود ما می‌توانیم در یک ترکیب حکومتی شرکت‌کنیم».

ماده‌ی بالا از چیزی موسوم به « نظام سلطنتی غیرقانونیِ» کشور (که بخودی ِخود استعمالِ یک مفهوم نادرست به نیت مغالطه است، چون نظام کشور مشروطه‌ی سلطنتی بوده، نه سلطنتیِ مطلق!) نام می‌برد و وجود آن، یعنی وجود خود نظام را مانع تشکیل ترکیب حکومتی [دولتی] مورد بحث اعلام‌کرده، راه خروج از بن‌بست حاصل از آن را هم در ماده‌ی ٣ رجوع به آراء عمومی اعلام‌می‌کند، به این نحو:

«٣. نظام حکومت ملی ایران باید بر اساس موازین اسلام و دموکراسی و استقلال به‌وسیله مراجعه به آراء عمومی....»، و راه دیگری جز آن باقی‌نمی‌گذارد، و به عبارت دیگر نمی‌رساند که در صورت پایان رفتار خلاف قانون پادشاه، مثلاً از طریق هر نوعی از کناره‌گیری واقعی او از اِعمال قدرت، راه برای تشکیل یک دولت ملی باز می‌شود.

۵ دکتر کریم سنجابی، امیدها و ناامیدی ها، ص. ۳۰۷.

۶ البته آن نحو حکومت خاصی که بر اساس موازین اسلامی باشد و رفراندم آن را هم آقای خمینی بطور مطلق‌العنان انجام‌دهد، چنان که پیش از این نشان‌دادیم، نمی‌توانست از اعمال شاه قانونی‌تر باشد. و اساساً چه ضرورتی وجود داشته که اصول نظام مشروطه مورد تردید اعلام‌شود و ضرورت نظام دیگری ـ جز نظام مشروطه که نوعِ بدون سلطنت آن هم ممکن بود ـ مطرح‌گردد؛ اگر پادشاهی خلاف قانون عمل‌کردـ یا حتی مانند خسرو پرویز، که برخلاف آیین‌های مرسوم حکومت ساسانی عمل‌کرده‌بود محاکمه و محکوم به مرگ شد ـ او را برکنار می‌کنند نه آن که بجای برکناری او، یا حتی حذف نهاد سلطنت از قانون اساسی، همان قانونی را که او زیر پا گذاشته‌بود ما هم به‌دور‌اندازیم؛ با سکوت درباره‌ی آن و سپردن همه‌ی اختیاراتمان به یک مدعی امامت که می‌دانیم برای آن قانون پشیزی ارزش قائل نیست؛ یعنی، با گفتن اینکه مردم با رأی خود رژیم جدیدی را از نو تعیین‌کنند، ابتدا آن را به‌دوراندازیم و بعد زمام اختیارمان را به دست یک مدعی جدید بدهیم. موضوع اصلی این است که معمولاً قانونی بودن نحوه‌ی وضع قانون جدید از خود آن قانون جدید مهم‌تر است زیرا نحوه‌ی قانونگذاری است که ذات و جوهر آن قانون جدید را تعیین‌می‌کند. به همین دلیل نیز در قانون اساسی مشروطه نحوه‌ی وارد‌کردن تغییرات در آن تعیین شده‌بود تا هر کس و ناکسی نتواند با دست‌یابی به قدرت بنا به میل و سلیقه‌ی خود هر قدر از آن را که خواست به‌دوراندازد، یا همه‌ی آن را، چنان که خمینی کرد، و مرحوم سنجابی با آن سه ماده‌ای خود راه او را در این جهت هموارساخت.

۷ دکتر سنجابی که از همان آغاز مهرماه در یک مصاحبه‌ی مطبوعاتی به خبرنگار روزنامه ی لوموند گفته‌بود«... ما جرأت دفاع از برنامه‌ی خودمان را هم نداریم» (نک. علی شاکری زند، همان.)، و به عبارت دیگر حتی پیش از عزیمت خمینی به پاریس نیز خود را در برابر تظاهرات محدودتر هواداران وی در آن زمان باخته‌بود اینجا برای عذرتراشی حوادث آخرین دوران اقامت خمینی در پاریس را که شعار الله اکبر حزب‌اللهی ها بر بام های پایتخت شروع می‌شد، اواسط دولت ازهاری، بیش از یک ماه به عقب می‌کشد، و به روزهای بعد از تظاهرات تاسوعا و عاشورا، بیستم آذرماه، که او را به دیدار شاه برده‌بودند می‌برد.

۸ پیشین، ص. ۳۰۹.

۹ دکتر خسرو سعیدی، همان.

۱۰ شرح این قضیه در ژوئن ٢٠١٤، در سخنرانی نویسنده به مناسبت صدمین سال تولد شاپور بختیار، در شهر کلن (آلمان) به تفصیل و بیشتر از قول آقای جمشید آموزگار داده‌شده و توضیح داده‌شده که تماس شاپور بختیار، نه با شاه، بلکه تنها با خود آموزگار بوده، که وی شاه را نیز از آن مطلع کرده‌است؛ تماسی که با اطلاع دکتر سنجابی و بر اساس یک قرار مشترک میان بختیار و سنجابی به منظور دیداری با نامبرده در نیمه‌ی دوم مهرماه ١٣۵٧، صورت‌گرفته‌بوده‌است؛ قراری که دکتر سنجابی به عذر عزیمت به قم در روز آن قرار برای دیدار با آیت‌الله شریعتمداری، و تأخیر در بازگشت از آن شهر، به آن نرفته و این موضوع که سبب تأخیر دو بازدیدکننده‌ی دیگر از آموزگار، یعنی دکتر شاپور بختیار و دکتر منوچهر رزم‌آرا، می‌شود به عنوان دلیل تأخیر آن دو به جمشید آموزگار اطلاع داده‌می‌شود. به‌علاوه نتیجه‌ی تماس آن روز بختیار از سوی وی در یکشنبه‌ی بعد، سه روز پس از آن، به شورای موقت جبهه ملی نیز گزارش‌داده‌شده‌بود. نک. علی شاکری زند، همان. با این توضیحات دیده‌می‌شود که دکتر سنجابی از تماس تلفنی و سپس حضوری شاپور بختیار با آموزگار بخوبی آگاه بوده‌است و، علاوه بر این که از طفره‌رفتن خود در رفتن به آن قرار مشترک، که در ظاهر شکل تأخیر به آن می‌دهد، چیزی نمی‌گوید، بلکه با تجاهل از آگاهی نسبت به آن حقیقت را نیز وارونه‌می‌کند. به‌علاوه وی نمی‌گوید که بختیار نتیجه‌ی اولین دیدار با آموزگار را سه روز بعد در اولین جلسه‌ی شورای موقت ٢٨ نفری جبهه ملی به اطلاع آن شورا می‌رساند و خبر قرار بعدی را نیز هم به دکتر سنجابی اطلاع‌می‌دهد و هم به تأیید آن جلسه می‌رساند. اما دکتر سنجابی که باید اندکی بعد از آن، یعنی در سوم آبانماه، برای حضور در کنگره‌ی انترناسیونال سوسیالیست در وَنکوور، به سوی پاریس پروازمی‌کرده ناچار نمی‌توانسته در دیدار بعدی هم حضوریابد و خوب می‌داند که به همین دلیل در غیاب او دیدار دیگری هم صورت نمی‌گیرد! برای شرح کامل همه‌ی این مراحل، نک. علی شاکری زند، همان.

۱۱ این اتهام دوم هم علاوه بر این که شامل یک تکرار مکرر است، حاوی هیچ نکته‌ی مهمی نیست چه، به فرض تماسی میان شاپور بختیار و سناتور خواجه نوری، چنین تماس‌هایی میان مردان سیاسی می‌بایست امری پیش‌پاافتاده حساب می‌شده‌است. پس از تماس با یک نخست وزیر مستعفی، جمشید آموزگار، تماس با یک سناتور مصداق مصرع معروف :«چون که صد آمد نود هم پیش ماست» محسوب می‌شود.

۱۲ گفتی از فردای ٢٨ مرداد تا آن روز بجز مشکل شاه مشکل دیگری هم وجود داشته‌است؛ جز آن که کسی به دنبال مشکل‌تراشی و گریز از انجام وظیفه‌ای باشد که باید در آن به خود اتکاءکند نه به یک مرجع دیگری برای جانشینی شاه !

۱۳ کریم سنجابی، همان، ص. ۳۱٠.

۱۴  پیشین، ص. ۳۱۱.

۱۵ روزنامه‌ی لوموند در این تاریخ خبری در این باره ندارد. اولین خبر این روزنامه درباره‌ی این موضوع به تاریخ ٣٠ دسامبر است. در این خبر ابتدا می‌خوانیم که شاه « در زیر فشار آمریکا که نومیدانه در پی حفظ منافع خود در ایران است مساعی خود در راه تشکیل یک دولت غیرنظامی که اوپوزیسیون معتدل را در بربگیرد دنبال‌می‌کند. او شب گذشته بدین منظور رؤسای دو مجلس را به حضور پذیرفت برای آنکه آنان را از این که به آقای شاپور بختیار، یکی از سران جبهه ملی، اولین تشکل اوپوزیسیون که پس از مخالفان مذهبی قرارمی‌گیرد، روی‌آورده است.(...)

«آقای کریم سنجابی، دبیر کل جبهه ملی [البته در جبهه ملی چنین سمتی وجود نداشته است] نیز، به‌نوبه‌ی خود، جمعه شب اطلاعیه‌ای منتشرکرده‌است که در آن گفته‌می‌شود آقای بختیار تأیید حزب [کذا] خود را به دست نیاورده‌است و این تشکل همچنان در چارچوب «اصول» اعلام‌شده در پاریس از طرف آیت‌الله خمینی [کذا؛ البته منظور اعلامیه‌ی سه ماده‌ای آقای سنجابی است] باقی می‌ماند. نامبرده [خمینی] خواستار کناره‌گیری شاه است و هرگونه همکاری با وی را محکوم می‌کند.»

از آنجا که تاریخ رسمی انتشار هر شماره‌ی روزنامه‌ی لوموند فردای شبی است که آن روزنامه منتشر می‌شود، و این روزنامه از رفتن رؤسای دو مجلس در تاریخ ٣٠ دسامبر به حضور شاه خبرمی‌دهد، پس این خبر که نمی توانسته زودتر از شامگاه ٣٠ دسامبر در آن روزنامه منتشرشده‌باشد همچنین نمی‌توانسته جز در شماره‌ی مورخ ٣١ دسامبر اعلام‌شده‌باشد. اما، ٣٠ دسامبر که برابر دهم دیماه بوده با فردای انتشار رسمی اعلامیه‌ی جبهه ملی درباره‌ی دولت شاپور بختیار منطبق می‌شود.

Pressé par les Américains, qui cherchent désespérément à préserver leurs intérêts en Iran, le chah persiste dans les tentatives entamées il y a plus de deux mois en vue de constituer un gouvernement civil comprenant l'opposition modérée. Il a reçu samedi 30 décembre les présidents des deux Chambres pour les informer qu'il avait fait appel la veille à M. Chapour Bakhtiar, un des chefs de file du Front national, principale force d'opposition après celle représentée par les religieux. (…)

De son côté, M. Karim Sandjabi, secrétaire général du Front national, a publié vendredi soir un communiqué précisant que M. Bakhtiar n'a pas obtenu l'aval de son parti et que ce dernier s'en tient aux " principes " définis à Paris par l'ayatollah Khomeiny au début de novembre. Celui-ci exige le départ du chah et condamne toute coopération avec lui.

باید به این خبر افزوده‌شود که در خبرهای هشتم دیماه ـ ۲۸ دسامبرـ رادیو زمانه مربوط به اعلام معرفی هیئت وزیران دولت بختیار به حضور شاه، همچنین آمده‌است: «به دنبال معرفی کابینه‌ی بختیار موجی از مخالفت ها علیه او شکل‌گرفت. خبرگزاری فرانسه اعلام‌کرد که شاپور بختیار موافقت اصولی خود با تشکیل یک دولت جدید را اعلام‌کرده‌است.» نک. رادیو زمانه، سعید بشیر تاش، ابراهیم نبوی، هشتم دیماه ۱۳۵۷، برابر ۲۸ دسامبر ۱۹۷۸، روزشمار یک انقلاب؛ انتشار دیماه ۱۳۸۷.

بنا بر این اعلام معرفی هیئت وزیران دولت بختیار به حضور شاه در تاریخ هشتم دیماه یک خبر رسمی بوده و در نتیجه کسی که به دکتر سنجابی تلفن‌کرده‌بود می‌توانسته نماینده‌ی خبرگزاری فرانسه بوده‌باشد. اما خبر او زود تر از هشتم دیماه نبوده و تماس تلفنی او با دکتر سنجابی نیز نمی‌توانسته زودتر از این تاریخ بوده‌باشد. اگر این تاریخ ها را اساس فرض قراردهیم، چون اعلامیه در روز نهم دیماه منتشر‌شده، اگر باز فرض‌کنیم که در همان روز خبر تشکیل جلسه‌ی شورای جبهه ملی منتشر شده‌باشد، دومین دیدار در منزل مهندس حق‌شناس در هشتم دیماه برگذار‌شده و نخستین دیدار که روز پیش از آن بوده، در هفتم دیماه رخ‌داده‌است. بر این اساس، تماس دکتر بختیار با دکتر سنجابی برای اعلام خبر پیشنهاد شاه به وی نمی‌توانسته دیرتر از هفتم دیماه، یعنی روزی بوده‌باشد که شاه پذیرش شروط دکتر بختیار را به او خبر‌داده و او نیز تشکیل هیأت دولت بنا به این شروط را پذیرفته‌است.

۱۶ دکتر کریم سنجابی، همان، ص.۳۱۱.

 

24.04.2023

 

علی شاکری زند

برگهایی از زندگی سیاسی

دکتر شاپور بختیار*

* * * * * * * *

بخش هشتم – ب

بختیار یک شخص نیست؛ یک راه است؛

راه امروز و آینده‌ی ایران

 

زنده‌یاد دکتر سیروس آموزگار، سرپرست وزارت اطلاعات و وزیر مشاور در دولت شاپور بختیار که در این ساعات در کنار او حضور داشته به منابع متعددی، از جمله رادیو فردا، گفته‌است که برخی دوستان نزدیک بختیار از چند روز پیشتر از احتمال نخست‌وزیری او خبرداشتند و، در زمان مکالمه‌ی تلفنی دکتر سنجابی با او بر سر خبر نخست وزیری وی، بختیار در تدارک انتخاب اعضای کابینه خود بوده‌است.

سیروس آموزگار می‌گوید به صورت تصادفی این مکالمه را شنیده‌است و می‌افزاید:

«من درست کنار دکتر بختیار نشسته‌بودم و آقای ابراهیم‌زاده و آقای دکتر مدنی هم روبه‌روی ما نشسته‌بودند. در همین موقع و به‌محض اینکه بی‌بی‌سی خبر نخست‌وزیری بختیار را اعلام کرد، تلفن زنگ زد و آقای بختیار گوشی را برداشت، نه اینکه من بخواهم استراق سمع کنم بلکه به شکل تصادفی، شنیدم که آقای دکتر سنجابی با لحن تند و تشرآمیز به آقای دکتر بختیار گفت حالا که اعلیحضرت همایونی با شرایط ما موافقت‌فرمودند، من باید نخست‌وزیر بشوم نه شما. درست از همین الفاظ استفاده‌کرد. ولی ما اطلاع‌داشتیم که اعلیحضرت به آقای سنجابی پیشنهاد نخست‌وزیری کرده‌بود و ایشان به شکل مضحکی، پذیرش نخست‌وزیری را به موافقت آقای خمینی منوط‌کرده‌بود. ولی بعد از اینکه این حرف را زد که آقا من بایستی نخست‌وزیر می‌شدم نه شما، دکتر بختیار برافروخته‌شد و گفت حالا هم دیر نشده، شما تشریف‌بیاورید و کابینه را تشکیل‌بدهید و من هم آنچه را بتوانم انجام‌می‌دهم.»

این شهادت سیروس آموزگار با آنچه از خود شاپور بختیار نقل‌کردیم در کلیات مطابقت‌دارد؛ اما جزئیات مهم مکالمه‌ای که نقل‌شده نیز نمی‌تواند از یک سناریوی بعداً نوشته‌شده برداشت‌شده‌باشد.

آنگاه دکتر سنجابی دنباله‌ی مکالمه‌ی تلفنی را چنین شرح‌می‌دهد:

«گفت، فردا صبح من باز به منزل حق شناس می‌آیم و با رفقا صحبت‌می‌کنم. فردا صبح مجددا در منزل آقای جهانگیر حق‌شناس جمع‌شدیم و من جریان امر را مطرح‌کردم. بلافاصله از هر سه چهار نفر رفقایی که آنجا بودند، متفقاً به ایشان حمله و اعتراض شد و او گفت، بله من قبول مسئولیت کرده‌ام و اشکالی در این کار نمی‌بینم. مخصوصا حق‌شناس فوق‌العاده منظم و مستدل صحبت‌کرد و به او گفت آقاجان این کاری که تو می‌کنی نابودکردن تمام زحمات ماست. نابودکردن تمام سابقه جبهه ملی است و رسوا کردن همه‌ی مبارزات ما. زیرک زاده در مقابل او بلند شد و سر پا ایستاد و با دست اشاره‌کرد و گفت اول خودت را رسوامی‌کنی و بعد همه‌ی ما را. بختیار وقتی دید همه‌ی رفقا که آنجا بودند بالاتفاق نظر او را ردکردند و گفتند حرفی را که شما دیروز زدید با آنچه امروز می‌گویید منافات‌دارد عصبانی و سرخ‌شد و از در بیرون‌رفت و در را به هم کوبید وگفت من تصمیم خودم را گرفته‌ام و کاری است که می‌کنم و شما هرچه دلتان می‌خواهد بکنید. این بی‌کم‌وزیاد جریان واقع امر بود۱۷

نویسنده این سطور در سخنرانی به مناسبت صدمین سال تولد شاپور بختیار وقایعی را که پس از این جلسه در خانه‌ی مهندس حق‌شناس و پیش از تشکیل جلسه‌ی شورای مرکزی موقت جبهه ملی و رأی به اخراج شاپور بختیار رخ‌داده‌بود چنین شرح‌داده‌بودم:

در آن روز دکتر سنجابی به منزل خود بازمی‌گردد و به گفته‌ی شخصی که آنجا حضور داشته می‌گوید: «بختیار نخست وزیر شد.»

 و «در این اثنا، بر طبق گزارش همان شاهد عینی، از اعضاءِ حزب ایران، که در آن زمان در منزل دکتر سنجابی کار منشی­گری آن زنده‌یاد را بر عهده گرفته‌بوده، و شخصاً نیز از وی جویای صحت آن قول او شده‌ام، یکی از دستیاران دکتر سنجابی که آن روزها در منزل وی زندگی می­کرده می‌گوید من این مسئله را حل‌می‌کنم و بلا فاصله به نوفل ـ لوشاتو تلفن‌می­کند و به مخاطب خود می‌گوید : " دکتر بختیار به علت قبول نخست وزیری از جبهه ملی اخراج‌شد. "این خبر بلافاصله از نوفل ـ لوشاتو به بی‌بی‌سی داده‌می­شود و، همان شب، پیش از آن که شورای جبهه ملی در این باره تصمیمی‌گرفته‌باشد بی‌بی‌سی آن را پخش‌می­کند۱۸! فردای پخش این خبر از رادیوی لندن، شورای جبهه ملی بدون حضور دکتر بختیار تشکیل جلسه می­دهد و اکثریت آن به اخراج او از جبهه ملی رأی‌می­دهند.»

و روایت دکتر سنجابی از این ماجرا، بدون آن جزئیات مهم، چنین است:

«درست یک روز بعد در ظرف بیست‌و‌چهار ساعت تمام اعضای شورای جبهه ملی به استثنای دکتر بختیار در منزل من تشکیل جلسه فوق‌العاده دادند و همه در آن شرکت‌داشتند، دکتر آذر بود، امیرعلایی بود، حق‌شناس بود، فروهر بود، حسیبی بود، زیرک‌زاده بود، دکتراحمد مدنی بود، ابوالفضل قاسمی بود و دیگران. و به‌اتفاق آراء، شاید منهای یک رأی حکم به اخراج ایشان دادند و طردش را [کذا] بوسیله اعلامیه اعلام‌کردیم. از آن پس جریان تشکیل حکومت [دولت] بختیار پیش‌آمد. او مدعی‌شده‌بود هفت[،] هشت[،] یا ده نفر از اعضای شورای جبهه ملی در کابینه‌اش واردخواهندشد و نیز اظهارکرده‌بود که مهندس بازرگان و دوستان او با او همکاری خواهندکرد. ولی حتی یک نفر از افراد سرشناس ملیون حاضر به همکاری با او نشد. از آن تاریخ به بعد او هیچگونه ملاقاتی با رفقای جبهه ملی‌اش و با ما نداشت تا حکومتش با آن زبونی و رسوایی ساقط‌شد۱۹

تفسیر درباره‌ی «زبونی و رسوایی» دکتر بختیارکه دکتر سنجابی درباره‌ی پایان دولت او بکاربرده، بر عهده‌ی خوانندگانی می‌ماند که از وزارت بلاقدرت دکتر سنجابی و از پایان کار او در دولت موقت بازرگان و نیز از پایان کار خود آن دولت موقت مسلوب‌الاختیار آگاهی‌دارند.

آنگاه دکتر سنجابی اضافه‌می‌کند: «در همان ایام بود که از طرف یک نفر از اعضای سفارت آمریکا تقاضای ملاقات با من شد... اگر اشتباه‌نکنم او همان کسی است که این کتاب در درون انقلاب ایران را نوشته است یعنی آقای استامپل... هدف از ملاقات و صحبتی که با من داشت این بود که ما از دکتر بختیار پشتیبانی و حمایت کنیم. من به او گفتم که بختیار در این کار موفق نخواهدشد و قبول چنین مسئولیتی یک امر بسیار خطایی بوده‌است. اگر شما این فکر را کرده‌اید اشتباه بوده، اگر سازمان امنیت منشاء آن بوده و به شاه معرفی‌کرده خطاکرده‌است و اگر یک دولت دوست و متحد شما منشاءِ این فکر بوده و آن را تلقین کرده، باز اشتباه بوده‌است. حکومت[دولت] بختیار در آرام‌کردن اوضاع و جلوگیری از انقلاب موفق‌نخواهدشد، بلکه وضع را وخیم‌تر و بدتر خواهدکرد۲۰

بر اساس توضیحات ما از قول دکتر خسرو سعیدی، و در یادداشت شماره‌ی ۹ این نوشته روشن می‌شود که تماس دکتر بختیار با دکتر سنجابی برای با خبر ساختن او از دیدارش با شاه نمی‌توانسته دیرتر از هفتم دیماه صورت‌گرفته‌باشد. از این که دکتر سنجابی به وی می‌گوید «شاه نخواهدرفت» چنین برمی‌آید که خبر دیرتر از تاریخ دومین دیدار پادشاه با شاپور بختیار، یعنی روزی که از او درباره‌ی امکان تشکیل دولت و شروط وی پرسش‌کرده و بختیار پاسخ خود را به روز بعد موکول‌کرده، به دکتر سنجابی داده‌نشده؛ یعنی ششم دیماه. اما بر اساس گفته‌های دکتر سنجابی در بالا و تاریخ‌های مربوط به آنها، دکتر بختیار زمانی دیدار با شاه را به وی اطلاع داده که همان روز شاه پذیرش شرط خروج از کشور را به وی اعلام‌کرده‌بوده‌است و در نتیجه او می‌توانسته با پذیرش نخست وزیری موافقت‌کند؛ و این روز مصادف با هفتم دیماه است. در فرض نخست اعلام خبر به دکتر سنجابی یک روز پیش از پذیرش نخست‌وزیری، و در فرض دوم، فردای آن روز، یعنی در روز پذیرش نخست‌وزیری صورت‌گرفته‌است۲۱. متأسفانه، با توجه به سابقه‌ی مانع‌تراشی دکتر سنجابی بر سر راه تشکیل دولت دکتر صدیقی رعایت این احتیاط، که پیش از روشن‌شدن نیات شاه، احتمال دادن چنین پیشنهادی به بختیار زودتر به اطلاع دکتر سنجابی نرسیده‌باشد ـ کاری که اگر شده‌باشد بی‌دلیل نبوده ـ کاملاً قابل فهم می‌شود. دنباله‌ی کار نیز ، چنان که می‌دانیم، بجا بودن آن احتیاط را، اگر صورت‌گرفته‌باشد، تأییدمی‌کند ۲۲!

از طرف دیگر یادآورشدیم که ادعای دکتر سنجابی درباره‌ی دیدارهای دیگری میان شاپور بختیار و شاه در ماه‌های پیش کاملاً بی‌اساس بوده و جز دیداری با جمشید آموزگار که آن هم با اطلاع و موافقت خود دکتر سنجابی، که قراربوده شخصاً هم در آن حضورداشته‌باشد، و به عذر تأخیر در بازگشت از قم خلف‌وعده کرده و بدان نرفته، و گزارش آن به شورای جبهه ملی نیز داده‌شده‌بوده، موضوع دیگری در کار نبوده و سنجابی بی دلیل می‌کوشد با افزودن این «گناهان» به دفتر اعمال بختیار او را مقصر و توطئه‌گر بنمایاند۲۳. از سوی دیگر، یادآوری کنیم که، چنان که در سخنرانی کلن به مناسبت صدمین سال تولد شاپور بختیار گفته‌بودیم، خبر اخراج دکتر بختیار از شورای جبهه ملی زمانی از رادیو بی‌بی‌سی پخش‌می‌شود (شامگاه هشتم دیماه) که جلسه‌ی نهم دیماه شورای جبهه ملی هنوز تشکیل‌نشده‌بوده‌است. مجموعه‌ی این گفته‌های خلاف‌واقع و خلاف‌کاری‌ها، که علیه دکتر صدیقی نیز به اشکال دیگری صورت‌گرفته‌بود، نشان‌می‌دهد که به هیچ یک از ادعاهای دکتر سنجابی در این سخنان نمی‌توان به چشم اعتماد نگریست.

دکتر بختیار بار دوم، در ششم دیماه، ده روز پس از اولین دیدارش با شاه، در اواخر آذرماه، که تنها به بیان عیوب روش شاه در اداره‌ی کشور گذشته بود، و همزمان با آن هنوز موضوع نخست وزیری دکتر صدیقی در میان بود و به طریق اولی سخنی از نخست وزیری او در میان نبود، از نو به دیدار با وی دعوت‌می‌شود. یک روز پس از آن است که به دعوت شاه شروط خود برای تشکیل دولت را به اطلاع او می‌رساند و این شروط، که سفر شاه به خارج یکی از آنها بوده، مورد پذیرش شاه قرارمی گیرد. در کتاب خود می‌گوید در همین زمان است که دعوت شاه به نخست وزیری را به دکتر سنجابی اطلاع می‌دهد و حتی به وی می‌گوید در صورت قبول او حاضر است به نفع وی کناررود. اما دکتر سنجابی باز جلب موافقت خمینی را بهانه می‌کند. این زمان می‌تواند ششم یا هفتم دیماه بوده‌باشد. و برای آن که اعلامیه‌ی نهم دیماه جبهه ملی دو روز پس از آن منتشر شده‌باشد، هفتم دیماه می‌تواند به واقعیت نزدیک‌تر باشد.

با اینهمه، باز هم دکتر سنجابی، در روز شانزده دیماه، اصراردارد که مدعی‌شود عمل دکتر بختیار تصمیم فردی بوده اما، با آنکه عمل خود او در صدور اعلامیه‌ی پاریس و تغییر برنامه‌ی جبهه ملی در آن اعلامیه، کاملاً فردی بوده، ادعا دارد که از شخص او ابتکار فردی سرنزده‌است ! وی می‌گوید: «...ما در جبهه ملی هرگز دست به یک اقدام فردی نمی‌زنیم و موضع ما غیرقابل تغییر است. من در ملاقات خود با پادشاه نقطه‌ی نظرهای خود را که مبتنی بر سه اصل اعلام‌شده از طرف جبهه ملی بود۲۴ بیان‌کردم؛ بنا بر این با همه‌ی سابقه‌ی دوستی و مبارزه [ی مشترک] چون دکتر بختیار از موضع اعلام‌شده‌ی جبهه ملی۲۵خارج‌شده و ماده‌ی اول اعلامیه ما (؟!) عملاً زیر پا گذاشته‌شده، نتوانستیم رفتار ایشان را بپذیریم، به همین دلیل گریزی[کذا؛ گزیری] برای همه‌ی ما بجز اخراج و تقبیح ایشان باقی‌نمانده‌بود که آن هم طی اعلامیه‌ای منتشرشده‌است۲۶.» دکتر سنجابی در این ادعای خود که «در جبهه ملی ما هرگز دست به یک اقدام فردی نمی‌زنیم و موضع ما غیرقابل تغییر است» فراموش‌می‌کند که در جلسه‌ی ٢١ مردادماه همان سال، که اقدام به انتخاب هیأت اجرائی موقت شده‌بود (نک. پایین تر)، همچنین، در بحث پیرامون همکاری‌های جبهه ملی با خمینی اکثریت به این نتیجه رسیده‌بودند که «لزومی به جلب همکاری خمینی نیست و این صحیح نیست که جبهه ملی خود را تحت عنوان تلاش برای جلب همکاری با خمینی کوچک‌کند۲۷

در اعلامیه‌ی نهم دیماه جبهه ملی نیز همان خطای ماده‌ی یکم اعلامیه‌ی سه ماده‌ای پاریس بدین صورت تکرارشده‌است: «جبهه ملی ایران بدان سان که اعلام داشته‌است نمی‌تواند‌ با وجود نظام سلطنتی غیرقانونی با هیچ ترکیب حکومتی موافقت‌نماید.» [ت. ا.] و نیاز به تکرار نیست که، بنا به توضیحاتی که پیش از این داده‌شد، آنچه که غیرقانونی بوده، حکومت فردی شاه و تخطی او از قانون بوده، و در مقابل، نه خود نظام مشروطه که اینجا به‌غلط «نظام سلطنتی» خوانده‌شده غیرقانونی بوده نه قانون اساسیِ آن که، به‌عکس، خود ضامن و ملاک اصلی قانونی بودن نظام بوده‌است. از سوی دیگر، ضمن این که شاپور بختیار از همان ابتدا به شاه اعلام‌کرده‌بود که قانونی شدن دولت خود را منوط به رأی تمایل مجلس می‌داند، و به همین دلیل نیز با عزیمت شاه از کشور پیش از گرفتن این رأی تمایل در روز ١۶ دیماه مخالفت‌کرده‌بود، خبرگزاری‌ها خبر رسمی تشکیل دولت او را روز دهم دیماه اعلام‌کردند. در این روز روزنامه‌ی مهر ایران پس از نقل این خبر از خبرگزاری پارس که شاپور بختیار «برای تشکیل یک دولت غیرنظامی سرگرم مطالعه است» از قول او نوشت « متأسفانه با آقای دکتر سنجابی نتوانستم به توافق برسم. ایشان که قبلاً دچار اشتباهاتی مانند ماجرای پیشه‌وری شده‌بودند۲۸ روشی دارند که من با آن کاری ندارم. من علی‌رغم روش مخالفان به راه خود که ٣۵ سال آن را دنبال کرده‌ام ادامه‌می‌دهم۲۹.

 

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

۱۷ پیشین، صص.۳۱۰ ـ۳۱۱.

۱۸ در این باره همچنین نک. مهندس احمد زیرک زاده، پرسش های بی‌پاسخ در سالهای استثنائی، یادداشت ویراستار، ص. ٢٢٩. یکی از دو ویراستار این کتاب، دکتر خسرو سعیدی، در مرغ طوفان، که پیش از این نیز بدان استنادکرده‌ایم، در این باره چنین می‌نویسد: «در اینجا اشاره بسیار کوتاه به این نکته ضرورت دارد که انتشار موضوع اخراج دکتر بختیار از جبهه ملی که خود مؤسس مجدد آن بود و اعلام عجولانه‌ی خبر به رادیو بی.بی.سی قبل از طرح درست امر در شورای جبهه ملی از طرف افراد تازه‌کار و جویای نام و به تبع آنها پیروان غافل کاملا مغرضانه و با سوء نیت صورت‌گرفت و دکتر بختیار هم بی‌جهت در شورا برای بحث و دفاع حاضر نشد، چه هرگاه دکتر بختیار در شورایی که چنین تصمیم مهمی را می‌خواست اتخاذنماید حضورپیدامی‌کرد مطلب به هر حال به صورت دیگری درمی‌آمد.» ۴[ت. ا.]

۱۹ دکتر کریم سنجابی، همان، ص. ۳۱۲. در این باره نیز از قول نویسنده‌ی مرغ طوفان چنین می‌خوانیم: «فعلا صحبت بر سر این نیست که عنوان‌کردن این سه ماده ضرورت نداشت یا بیموقع بود، بلکه ایراد بر سر اقدام خودسرانه و از دست دادن هویت واستقلال است. به هر حال با اعلامیه پاریس، جبهه ملی که بیش از قدرت تشکیلاتی بر شهرت نام و سابقه خود تکیه داشت، دیگر عملا یک گروه سیاسی مستقل صاحب تز و نظر نبود و گردانندگان آن افرادی صرفاً مجری برنامه روحانیت در حد فلان تیمچه بازار بودند و به این ترتیب معلوم نبود دکتر بختیار به کدام اصول خیانت کرده‌است و آن اصولی که ندیده گرفته کدامند؟ [ت. ا.]

۲۰ پیشین، ص. ۳۱۳.

۲۱ نویسنده‌ی مرغ طوفان که ناظری نزدیک و محرم به دکتر بختیار و دکتر سنجابی، هر دو، بوده، در این باره می‌نویسد: «بطور کلی باید توجه‌داشت که در زمان مورد بحث مملکت به بن‌بستی گرفتار آمده‌بود و به منظور رهایی با امثال احمد بنی‌احمد، دکتر سنجابی، دکتر صدیقی، و دکتر بختیار برای قبول نخست وزیری مذاکره‌می‌کردند. شرایط نخست‌وزیری هم به منظور آرامش طوفان در چند شرط خلاصه‌می‌شد. برخلاف ادعاهایی هم که به‌عمل‌آمد دکتر بختیار تمام مذاکرات خود را با شاه به دکتر سنجابی بازگو و کسب تکلیف کرده‌بود و دکتر سنجابی عقیده داشت هرگاه شاه به تعهدات مهمی که کرده «رفتن از ایران» و «دادن اختیارات کامل به نخست‌وزیر» و «عدم مداخله در کارها» عمل کند قبول پست نخست‌وزیری اشکالی ندارد (زیرا جبهه ملی سالها برای آغاز چنین تحولی روزشماری‌میکرد) منتها قضیه آنجا خراب‌می‌شود که در جبهه ملی متوجه می‌شوند طرف مذاکره و خطاب شاه برای نخست وزیری شخص دکتر بختیار بوده نه جبهه ملی که فردی را انتخاب‌نماید، و آنگاه مخالفتها شروع‌می‌شود و می‌گویند هرگاه نخست‌وزیری از جبهه ملی تعیین‌می‌شود چرا این شخص باید دکتر بختیار باشد و مثلا دکتر سنجابی نباشد؟!

به علاوه نگارنده شاهد بود که دلیل اصلی مخالفت همرزمان جبهه ملی یا اعضای علاقمند حزب ایران با نخست وزیری دکتر بختیار، صرفنظر از مسئله تکروی، این بود که امکان ندارد شاه، ایران را ترک‌کند و او این طرح یعنی موضوع نخست‌وزیری را برای خراب‌کردن دکتر بختیار و ایجاد شکاف در جبهه ملی ارائه داده‌است. بنابراین این گروه وقتی که می‌دیدند اقدام عظیمی که همه در انتظارش بودند یعنی رفتن شاه محقق شده‌است چنانچه سوءنیت نداشتند و تریدشان زایل شده‌بود آیا نمی‌بایست در حملات و طرز قضاوت خود تجدید نظر نمایند و خبرنامه جبهه ملی را صرفاً به فحشنامه‌ای بر علیه دکتر بختیار تبدیل نکنند؟ باری در این میان بدون اینکه قصد موجه جلوه دادن تکروی در میان باشد باید قبول‌کنیم که بیعت عجولانه و بدون تضمین دکتر سنجابی با آیت‌الله خمینی، راهگشای بی‌انضباطی بود و به این ترتیب در واقع حکم انحلال جبهه ملی صادرگردید. [ت. ا.]

۲۲ دیدیم که همین نویسنده در این باره چنین گفته‌بود : «باری در این میان بدون اینکه قصد موجه جلوه دادن تکروی در میان باشد باید قبول کنیم که بیعت عجولانه و بدون تضمین دکتر سنجابی با آیت الله خمینی، راهگشای بی انضباطی بود و به این ترتیب در واقع حکم انحلال جبهه ملی صادر گردید». و همو، همانجا می‌افزاید: «لذا خروج از «اصول» یا «تکروی» برای دکتر بختیار به صورت مغرضانه‌ای که عنوان‌گردید مطرح نبوده‌است و علاوه بر یأسی که به او از امامزاده جبهه ملی با وجود تصمیم گیرندگانی چون دکتر سنجابی... دست‌داد شاید بتوان وضع دکتر بختیار را با مرحوم دکتر مصدق، آن کوه سرفراز استقامت در مجلس شانزدهم هنگام طرح لایحه نفت و پیشنهاد نخست وزیری او از جانب جمال امامی مشابه دانست که بدون مشاورت با فراکسیون جبهه ملی بنا به مصالح عالی فی‌المجلس پیشنهاد نخست وزیری را پذیرفت و با نیت انجام برنامه‌های خود بهانه را از دست حریف گرفت و او را مبهوت ساخت... . اما کوبیدن دکتر بختیار از سوی جبهه ملی به آن صورت بی‌رحمانه و مستمر چراغ سبزی بود که نشان‌داده‌شد تا دیگران بدون کمترین پروا و در نهایت هتاکی هر چه می‌خواهند ‌بگویند.»

۲۳ ناگفته نگذاریم که بنا به گفته‌ی خود شاپور بختیار او چندین ماه پیش از این حوادث، بنا به اظهار تمایل ملکه‌ی وقت، فرح پهلویِ دیبا، با نامبرده دیداری‌ داشته‌است که بنا به قرائن در خانه‌ی رضا قطبی که با هر دو طرف نسبت خانوادگی داشته صورت‌گرفته‌است. او در این باره می‌نویسد: «سه ماه پیش از انتصابم به نخست وزیری با او دیداری داشتم.»

نک. شاپور بختیار، یکرنگی، ترجمه‌ی مهشید امیرشاهی، چاپ دوم، ص. ١٢٠؛

Chapour Bakhtiar, Ma fidélité, Albin Michel, ۱۹۸۲, p. ۹۷.

۲۴ و حال بخوبی می‌دانیم که در واقع: این نقطه‌ی نظرها اعلام شده از طرف خود وی، و بنا بر یک اقدام فردی، بوده که در واقع منظور از آن جز موضع فردی شخص دکتر سنجابی نبود.

۲۵ روزنامه‌ی کیهان، ١۶ دیماه ۵٧؛ نک. حمید صدر، در آینه‌ی ٣٧ روز، ص. ١۶، از انتشارات نهضت مقاومت ملی ایران، چاپ دوم.

۲۶ نک. مرکز بررسی اسناد تاریخی، رجال عصر پهلوی ٢۴، به روایت اسناد ساواک، شاپور بختیار، ص. ۴٨۴.

۲۷ نک. مرکز بررسی اسناد تاریخی، رجال عصر پهلوی ٢۴، به روایت اسناد ساواک، شاپور بختیار، ص. ۴٨۴.

۲۸ اشاره‌ی شاپور بختیار به ائتلافی است که در سال ١٣٢۵ میان حزب ایران از یک طرف و حزب توده و فرقه‌ی دموکرات آذربایجان از طرف دیگر صورت‌گرفته‌بود. در این ماجرا که سبب آسیب شدید به شهرت حزب ایران و تضعیف آن گردید، علاوه بر مهندس فریور که بانی اصلی کار بود، و الهیار صالح که در مقام پیش کسوت حزب بر آن صحه‌گذاشته‌بود، دکتر کریم سنجابی نیز یکی از افراد سه‌گانه‌ای بود که در این کار نقشی برجسته ایفا کرده بودند. نک. مهندس احمد زیرک زاده، همان، ص. ٩٣ـ ١٠٣.

۲۹ پیشین، ص. ۵۵٠.

 

09.05.2023

 

علی شاکری زند

برگهایی از زندگی سیاسی

دکتر شاپور بختیار*

* * * * * * * * *

بخش نهم – الف

بختیار یک شخص نیست؛ یک راه است؛

راه امروز و آینده‌ی ایران

کدام جبهه ملی پشتیبانی خود را از

دکتر صدیقی دریغ کرد؛

کدام جبهه ملی

 شاپور بختیار را اخراج کرد؟

در سالهای ١٣۵۶ و ١٣۵٧، در دورانی که این امور در جریان بود، جبهه ملی، به‌دنبال فترتی که در نتیجه‌ی استعفای همه‌ی اعضای شورای آن در ١٣۴٢ در کار سازمانی‌اش رخ‌داده‌بود، هنوز نتوانسته‌بود بار دیگر به سازمانی که بر اساس دموکراسی درونی دقیقی اداره می‌شد تبدیل‌شود؛ نه هیأت اجرائی واقعی داشت، و بر خلاف آنچه مطبوعات بنا به سبک کار غیر‌مسئولانه‌ی خود می‌نوشتند، نه دبیرکل، و، بالأخره، نه شورایی که اعضای آن بنا بر رسوم تشکیلاتی رعایت‌شده در کنگره‌ی اول، انتخاب شده‌باشند. درست به همین علت بود که در خرداد ماه ١٣۵۶، سران نهضت ملی نمی‌توانستند به نام جبهه ملی اعلامیه‌ای صادرکنند، و به این جهت نیز بود که وقتی خواستند بار دیگر توجه شاه را به نتایج خطرناک ادامه‌ی حکومت فردی و تخطی از قانون اساسی در وضع کشور جلب‌کنند به نوشتن آن نامه‌ی سرگشاده‌ی سه‌امضائی تاریخی متوسل شدند؛ نامه‌ای که سران نهضت آزادی نیز، که در نگارش آن شریک بودند، ابتدا قرار بود آنرا امضاءکنند اما به علت اختلاف بر سر تعداد و هویت امضاءکنندگانی که آنها پیشنهاد می‌کردند، سرانجام (گویا به‌توصیه ی آیت‌الله زنجانی) بدون امضاء سران نهضت آزادی، و نیز به‌علت موجود نبودن یک تشکیلات رسمی جبهه ملی با امضاء‌هایی از جبهه ملی اما بدون ذکر سمت تشکیلاتی و نسبت امضاء‌کنندگان با جبهه ملی، که رسماً هم وجودنداشت، منتشرشده‌بود! بنا بر این دلائل می‌بینیم که اکثر آنچه امروز صاحبنظران، از روزنامه‌نگاران گرفته تا مفسران وقایع آن سال و یکساله‌ی پس از آن، درباره‌ی سمت‌های مردان قدیمی جبهه ملی در آن می‌نویسند تقریبی و فاقد دقت تاریخنگارانه‌ای است که برای فهم جایگاه و نقش واقعی آنان ضرورت دارد۱.

همین فقدان ترتیبات سازمانی نیز سبب‌شده‌بود که در آبان و آذر همان سال ۵۶ دکتر بختیار بکوشد تا با کمک داریوش فروهر از حزب ملت ایران و رضا شایان از جامعه‌ی سوسیالیست ها و مشارکت خود وی از حزب ایران تشکلی به نام اتحاد نیروهای جبهه ملی ایران را بوجودآورد۲. آنان همچنین کوشا بودند که در این کار نهضت آزادی را نیز شرکت‌دهند، اما در این بخش از کوشش خود موفقیتی کسب نکرده‌بودند. در این ماجرا در میان سران سنتی جبهه ملی، یا به عبارت دیگر، حزب ایران، ابتکار در دست شاپور بختیار بود. از طرف دیگر مهندس بازرگان و دوستانش در صدد بودند که تشکلی بنام جمعیت ایرانی دفاع از آزادی و حقوق بشر بوجودآورند. در این وقت بود که دکتر سنجابی از همکاری با اتحاد نیروهای جبهه ملی خودداری‌کرد و ترجیج داد به آن تشکل حقوق‌بشری بپیوندد و تنها زمانی از آنان روگردان شد و باز به سوی تشکیل دهندگان اتحاد نیروهای جبهه ملی ایران بازگشت که مهندس بازرگان به ریاست آن جمعیت حقوق بشر که وی نیز کاندیدای آن بود انتخاب‌گردید. با اینکه جلسات و فعالیت‌های این تشکل از میانه‌ی مهرماه ۵۶، یعنی دو ماه پس از نامه‌ی سرگشاده به شاه، آغازشده‌بود، دکتر سنجابی به استثنای حضور در یک جلسه که در ابتدا برای پایه‌گذاری این تشکل برگذار شده‌بود، دیگر آنجا دیده‌نشد و تنها از میانه‌ی مردادماه ۵٧ بود که نام وی بار دیگر در میان شرکت‌کنندگان جلسات (اتحاد نیروهای جبهه ملی) دیده‌می‌شود. سپس، درجلسه‌ای که در تاریخ ٢١ این ماه در منزل حاجی مانیان تشکیل‌می‌شود درباره‌ی تشکیل یک شورای موقت بحث صورت‌گرفته، هیأتی پنج نفره مرکب از دکتر سنجابی، دکتر شاپور بختیار، داریوش فروهر، مهندس کاظم حسیبی و دکتر اسدالله مبشری به عنوان هیأت اجرائی موقت انتخاب می‌شود۳. نتیجه این که در تشکیل آنچه از این پس، بنا به گذشته‌های طولانی، از نو به همان نام جبهه ملی خوانده‌شد دکتر سنجابی سهم مهمی نداشت و اگر دکتر صدیقی هم عضو رسمی آن نبود درست به این دلیل بود که این تشکل هنوز کاملاً جای آن تشکیلاتی را که کنگره را برگذار کرده‌بود نگرفته‌بود. پس اولا،ً این که پس از دعوت شاه از دکتر صدیقی به تشکیل دولت ملی دکتر سنجابی در اعلامیه‌ای ادعاکرد که او سالها بوده که در جبهه ملی عضویت نداشته نادرست بوده، زیرا این تشکیلات که هنوز هم گسترده نشده‌بود، بسیار جدید بود و گذشته از این دکتر سنجابی هم خود پس از مدت زیادی نوسان و تردید به آن پیوسته‌بوده‌است!

دکتر صدیقی با همه‌ی اعتبار اخلاقی و سیاسی که به عنوان قائم‌مقام نخست وزیر در دولت دوم مصدق داشت و مقام دانشگاهی و علمی شناخته‌شده‌ی وی، پس از آن که شاه بیشتر شروط وی را پذیرفت و او خود را برای تشکیل هیأت دولت خویش، که بختیار را نیز برای عضویت در آن در نظر گرفته‌بود۴، آماده می‌کرد، هنگامی که این جبهه ملی نوساخته، از زبان دکتر سنجابی، به وی پشت‌کرد، بسیار ناامید شد. سخنان بسیاری که از او درباره ی «بیسوادی» خمینی و خیالات خطرناک ملایان در گرفتن قدرت سیاسی نقل‌شده نشان می‌دهد تا چه اندازه وی نگران حوادث شومی بوده که در انتظار کشورقرار داشت و چگونه آماده بوده که همه‌ی نام و آبروی خود را به‌یکباره در راه پیشگیری از این خطرها فدا سازد؛ و در عین حال می‌بینیم چگونه تنی چند یاران نیمه‌راه، به انگیزه هایی که شخصی بودن آنها آشکارا به چشم می‌خورد با محروم‌ساختن او از یاری‌های لازم و حمله‌های تنگ‌نظرانه وی را از انجام وظیفه‌ی حساس تاریخی‌اش بازمی‌دارند.

پیش از این هم در جای دیگری نوشته‌بودم که این ادعا نیز که «بدون موافقت خمینی هرکاری غیرممکن بود» یک مغالطه است؛ مغالطه‌ای از نوع مغالطه‌ی «پیشگویی‌های تحقق‌بخشنده به خود.»۵. مانند انداختن ماهرانه‌ی شایعه‌ای بی پایه در بورس، فی المثل درباره‌ی تنزل قریب‌الوقوع یک سهام، و به تحقق پیوستن آن شایعه با اثری که خود آن در تنزل آن سهام می‌گذارد.

در حالی که برنامه‌های دکتر صدیقی و دکتر بختیار موبه‌مو همان برنامه‌های بیست‌وپنج‌ساله‌ی جبهه ملی از بعد از کودتا و شامل خواست‌های اکثر تشکل‌های دیگر اپوزیسیون بود، که در مورد بختیار عزیمت شاه به خارج نیز بدان اضافه‌شده‌بود، اتهام رویگردانی از اصول جبهه ملی که دکتر سنجابی بر آنان واردمی‌کرد، در واقع بیش از هر کس سزاوار خود وی و همراهان آن روز وی بود؛ مشروط ساختن تشکیل دولت ملی به موافقت خمینی به‌هیچ‌روی ارتباطی با اصول و برنامه‌ی جبهه ملی که همانا بازگرداندن حکومت قانون و واقعیت بخشیدن به اصل حاکمیت ملی، روح مشروطیت ایران بود، نداشت و تنها و تنها ناشی از مرعوبیت در برابر خمینی و خودباختگی در برابر انبوه هواداران عامی و غیرسیاسی وی در خیابان‌ها، و کوششی بیخردانه در جهت دست‌یابی به صدارتی با رضایت دوجانبه‌ی شاه و خمینی بود؛ صدارتی که هیچ خطری در بر نداشته‌باشد!

تصور عدم بخت کامیابی در این کوشش بدون تأیید خمینی نیز تا زمانی که یکپارچگی ملیون پابرجا بود و پابرجا می‌ماند نادرست بود چه وجود این همبستگی بطور مسلم می‌توانست پشتیبانی بخش مهمی از روشنفکران کشور از چنین راهی، و چه بسا همراهی بخش اصلی سران نهضت آزادی را نیز تأمین‌کند و تنها در این صورت بود که خمینی ناچار از جستجوی راه تفاهم می‌شد. زیرا انتظار ارفاق از طرف مقابل بدون در دست داشتن ورق‌های برنده طمع خامی است، اما با در دست داشتن مهره‌ی وحدت میان چنان طیفی مذاکره با او معنی واقعی خود را می‌یافت و به ملیون فرصت لازم را می‌داد تا خواست‌های واقعی دو طرف را به‌دقت برای روشن‌بین ترین بخش‌های مردم تشریح‌کنند۶. در صورت حفظ آن همبستگی و با مشاهده‌ی سریع اقدامات دولت ملی در برقراری همه‌ی آزادی‌های قانونی و احیاءِ کامل قانون اساسی و دیدن نتایج آنها، تحریکات و توطئه‌های خمینی بسیار زود خنثی می‌شد و البته چنین موفقیتی از بخت بسیار برخوردار می‌بود. در دیداری که روز ۹ اسفند، چند تن از یاران نسل جوانتر دکتر بختیار، از اعضاءِ حزب ایران، با او می‌کنند او به آنان درباره‌ی انگیزه‌ها و نیات خود همینگونه توضیح می‌دهد. دکتر خسرو سعیدی، نویسنده ی مرغ طوفان، درباره‌ی این دیدار چنین می‌نویسد: او «آنگاه شرح ملاقات یک‌ساعت‌ونیمه‌ی خود با شاه در تاریخ ۷،۱۰،۱٣۵۷، پس از تماسهای تلفنی قبلی، را بازگوکرد و گفت «بدون کمترین قید و پرده‌پوشی علل نارضایتی های مردم و انفجار عقده‌های ناشی از عدم آزادی و شیوع چپاول، دروغ، زورگویی و اهانت از طرف حکومتهای فاسد بعد از دکتر مصدق و سازمانهای حاکم بر مملکت طی ۲۵ سال خفقان و ظلم را تشریح‌کردم و یکی از نکته‌های جالب این بود هر وقت از کارها و هدفهای حکومت مصدق یادمی‌کردم شاه بلافاصله اضافه‌می‌نمود: «مرحوم دکتر مصدق.»

«در این ملاقات شرط اصلی پذیرفتن نخست وزیری رفتن شاه از مملکت بلافاصله پس از تشکیل دولت و جانشینی شورای سلطنت تعیین شده‌بود. دکتر بختیار تأکید نمود که شاه در پایان ملاقات از من با استیصال پرسید: "شما می گوئید من کی و کجا بروم؟" و من مِن‌باب نزاکت گفتم "این دیگر در اختیار خود شماست." وقتی که دکتر بختیار از شروط پذیرفتن مسئولیت نخست وزیری و اقداماتی که باید بلافاصله از جانب وی صورت پذیرد از قبیل محاکمه‌ی نخست وزیران غارتگر، دادن آزادی واقعی به مطبوعات و مردم، انحلال ساواک، انجام انتخابات آزاد و... صحبت می‌کرد به او گفتم بزرگترین درد مردم درد ناباوری و عدم‌اعتماد به وعده‌هایی است که از سوی شاه و دولتهای منتخب او داده‌شده و می‌شود، زیرا هرگز در اظهاراتشان صداقتی نبوده‌است. به این دلیل رفتن صاف و ساده‌ی شاه و در دنباله‌ی آن انجام سایر وعده‌ها را که منشاء تحولات بزرگی می‌تواند باشد مردم نخواهند‌پذیرفت. شاه همواره و با همه کس فریبکاری کرده‌است؛ حیف از شما خواهد بود که عیناً در ردیف ازهاری‌ها و شریف امامی‌ها قراربگیرید. من دلم از وحشت این واقعه به درد می‌آید. دکتر بختیار گفت: «اگر شرط اول انجام نشود استعفایم از نخست وزیری از حالا در جیبم آماده است، بلافاصله حقیقت را به مردم می‌گویم و کنار می‌روم.»

شرح مکالمه‌ی شاپور بختیار با شاه که اینجا از قول او می‌خوانیم، افزون بر شروطی که برای پذیرش نخست‌وزیری با او گذاشته، و سرانجام اعلام آمادگی برای کناره‌گیری در صورت نقض عهد از سوی شاه، که در پایان این مکالمه می‌آید، بخوبی به هرکس نشان‌می‌دهد که طرح وی با شاه موفقیت‌آمیز بوده و آنچه سبب عدم‌دوام دولت او شده، بجز خرابکاری خمینی که از او انتظار دیگری نمی‌بایست می‌داشتند و وی به وجود آن آگاه بوده، خنجر یاران نیمه‌راه بوده که بجای مقابله با خمینی در یک صف واحد که بایست می‌توانست با بسیج بیدارترین بخش روشنفکران کشور صف هواداران خمینی را بشکند، آنان را، به عکس، به سوی خمینی راند.

بطور خلاصه اقدامات دکتر سنجابی از مهرماه ١٣۵٧ تا تشکیل دولت بختیار به قرار زیر است:

ـ در ١۴ مهرماه به روزنامه‌ی لوموند می گوید: «اگر دوازده ماه پیش برای انتقاد از شاه شجاعت لازم بود امروز برای [دفاع از ...] نیاز به شجاعت وجوددارد. اصل مسئله در اینجاست. ما دیگر جرأت نمی‌کنیم از سلطنت مشروطه، با اینکه در برنامه‌ی ماست، سخن‌بگوییم.» [ت. ا.]

ـ یک ماه پس از آن، در پاریس، بدون هیچ اختیاری از جانب جبهه ملی ایران، در اعلامیه‌ی سه ماده‌ای فردیِ خود، با طرح ضرورت رفراندم برای تعیین یک رژیم جدید، و اعلام رسمی و کتبیِ آن به خمینی، اعتقاد اصولی و تعهد سیاسیِ جبهه ملی به قانون اساسی مشروطه را که مبنای همه‌ی برنامه‌های آن بوده، با تصمیمی فردی، لغومی‌سازد.

ـ با غیرقانونی خواندن نظام کشور در دو ماده‌ی یکم و دوم آن، برای کشور وجود یک خلاء قانونی را، که خمینی به بهترین وجهی از آن بهره‌برداری می‌کند، اعلام می‌دارد.

ـ در برابر پادشاه قبول مأموریت تشکیل یک دولت ملی را منوط به موافقت خمینی می‌سازد (حدود ٢٢ آذرماه).

ـ چون شاه، پس از شنیدن انتقادات دکتر صدیقی به حکومت فردی او پس از ٢٨ مرداد و کارهای غیرقانونی‌اش و پذیرفتن بخشی از شروط وی، برای تشکیل یک دولت ملی انجام این کار را از وی می‌خواهد دکتر سنجابی بنای مخالفت با دکتر صدیقی و تشکیل دولتی به ریاست او را می‌گذارد و به انواع دستاویزهای نادرست در نومیدساختن او کوشش کرده عملاً مهم‌ترین مانع در برابر این تحول مهم را بوجودمی‌آورد.

و در این اثناء خطر سقوط کشور در پرتگاهی که خمینی برای آن تهیه می‌دید هر روز شدیدتر و نزدیکتر می‌گردد.

ـ و سرانجام، هنگامی که آخرین امکان پیشگیری از آن خطر مهلک به صورت دیدار میان بختیار و پادشاه، پذیرش کناررفتن از طرف شاه و سپردن همه‌ی اختیارات به دولت و تشکیل دولتی ملی به ریاست بختیار مورد آزمایش قرارمی‌گیرد، بار دیگر دکتر سنجابی خود را به‌میان‌می‌اندازد و تمام نیروی خود را، حتی به‌ بهای کوششی نه چندان جوانمردانه، برای طرد همرزم سی‌ساله‌ی فداکاری که همه‌ی زندگی خود را وقف مبارزه در راه آرمان‌های ملی مصدق کرده‌بود، در این راه به‌کارمی‌برد.

و همچنان، گویا به این امید واهی که نخست وزیر مرد مقتدر روز شود؛ حال این مرد مقتدر هر جباری که می‌توانست و می‌خواست باشد، و هر خطر مهلکی که این ماجراجویی برای آینده‌ی کشور دربرمی‌داشت. او که ادعا کرده‌است شرط موافقت خمینی با تشکیل دولت جبهه ملی را که با شاه مطرح کرده‌بود در منزل مهندس حق‌شناس، در جلسه‌ی سران قدیمی جبهه ملی، که به گفته‌ی خود مهندس زیرک‌زاده، سالها بود همگی از کارهای سیاسی بکلی برکنار بودند، تکرارکرده سپس پیشنهاد کرده‌بود که فردای آن روز به‌همراهی شخص دیگری برای کسب موافقت خمینی بار دیگر به پاریس عزیمت کند، گویی بکلی از یاد‌ برده‌بود که خمینی از طریق دکتر عبدالرحمن برومند با لحنی موهِن، تغیرآمیز و شدیداً آمرانه به وی و دیگر سران جبهه ملی پیغام داده‌بود که در امور مربوط به تعیین دولت «فضولی نکنند»۷ و از این حقیقت بکلی غافل بود که مشروط‌ کردن تصمیمات جبهه ملی در این زمینه به نظر خمینی از همان روزهای اقامت در پاریس در حکم خودکشی سیاسی و ملی بوده‌است۸.

ـ و در پایان، این که هنگام پیشنهاد نخست وزیری از سوی شاه به دکتر سنجابی، نامبرده جز این که قبول خود را به کسب موافقت خمینی منوط ‌کند، آن را به نظر مرجع دیگری، از جمله جبهه ملی، مشروط نکرده بود. دکتر صدیقی هم چنین شرطی را با شاه در میان نگذاشته‌بود. معلوم نیست بنا به کدام دلیل می‌بایست شاپور بختیار به روش دیگری عمل‌کرده، پیشاپیش نظر موافق دکتر سنجابی را جویا می‌شده‌است؟

و شگفت‌انگیزتر از هر چیز این است که دکتر سنجابی چگونه درنمی‌یافت که با آن حملات به مردانی چون صدیقی و بختیار، درخشان‌ترین چهره‌هایی که در دوران کهنسالی الهیار صالح جبهه ملی می‌توانست به آنان ببالد، و با کوشش در شکست آنان، که نتیجه‌ای جز شکست جبهه ملی و نهضت ملی نمی‌داشت، شاخه‌ای را می‌برید که خود نیز بر آن نشسته‌بود؛ او که هر چه داشت، از سابقه‌ی استادی دانشگاه تا عضویت در فراکسیون نهضت ملی مجلس شورای ملی و افتخار وزارت در دولت مصدق، همه به یُمن نظام دموکراتیک مشروطه و قانون اساسی کم‌مانند آن بود، توجه نداشت که با تخریب آن قانون، در برابر ورطه‌ی هولناکی که دهان‌گشاده‌بود زیر پای کشور و خود را خالی می‌کرد.

در این مرحله از بررسی حاضر، بجا و بل سودمند خواهدبود که ملاحظاتی کلی‌تر درباره‌ی مناسبات سیاسی سنتی در کشور ما که هم از حقایق بالا ناشی می‌شود و هم واقعیات تاریخی دیگری بر آنها گواهی‌می‌دهد نیز مطرح‌گردد.

نخستین نکته اینکه عادت ریشه‌دار جامعه‌ی ما به «حرف‌شنوی» کورکورانه از یک قدرت سبب‌می‌شود که بسیاری هنوز هم عمق فاجعه‌ای را که با ضدانقلاب اسلامی و سلطه‌ی مشتی زورگو که از نادان ترین و تبهکارترین بخش‌های جامعه‌ی آن زمان تشکیل شده‌اند، رخ‌داده درنیابند. هنوز هم کسانی که، حتی علی‌رغم مخالفت با حکومت دینی، و با وجود عدم برخورداری از کمترین حقی در اداره‌ی کشور خود، و مشاهده‌ی همه‌ی نتایج شوم ضدانقلاب اسلامی، خاصه برای محروم‌ترین طبقات جامعه، تنها به صرف برچیده‌شدن نهاد سلطنت و تأسیس یک جمهوری کاذب، همچنان از وقوع چنین «انقلابی» هواداری می‌کنند و حاضر به بررسی مجدد مواضع گذشته‌ی خود در این باره نیستند، و با کوبیدن مهر ضدانقلابی به‌همه‌ی مخالفان آن بر آنان داغ تکفیر می‌زنند، می‌توانند با این تحلیل ما همچنان مخالف باشند. بی‌تعارف باید گفت که این گروه‌ها نه فقط هرگز دارای اندیشه‌ی واقعاً انقلابی، که باید معطوف به رهایی هرچه بیشتر ملت و یکایک شهروندان از بندهای اسارت سیاسی و فکری بوده، رو به سوی پیشرفت اجتماعی و تعالی فرهنگی و معنوی داشته‌باشد، نبوده‌اند بلکه دچار حالتی هستند که جز فتیشیسم انقلاب نام دیگری ندارد. برای آنان همین که جنبشی خود را انقلاب نامید یا گونه‌ای از دشمنان آنان را از میان برداشت حتی اگر سیاه‌ترین انواع استبداد را هم جانشین قدرت آن دشمنان کند چون نام انقلاب بر خود نهاده است، مانند هر «فِتیش» دیگری قابل تقدیس می‌گردد، باید از هر نقدی برکنار و مصون باشد و مترقی‌ترین مخالفان آن نیز آماج نفرت و تکفیر سیاسی قرارگیرند. در حالی که همه‌ی آن جانبازی های دوران مبارزه با دیکتاتوری پیشین نیز دلیل معقولی برای تقدیس چنین «انقلابی» بوجودنمی‌آورد. مگر نه آنکه آن همه جوانانی که در راه برچیدن حکومت فردی پیشین و برقراری آزادی مبارزه‌کردند و جان‌باختند برای چنین «انقلابی» جان خود را فدانکرده‌بودند؟ تصور آنان از انقلاب ـ درست یا غلط ـ چیز دیگری بود؛ و هر چه بود این نبود.

دست‌کم بایست به این درجه از انصاف مهندس بازرگان درود فرستاد که با اذعان به شرکت خود و دوستانش در مسئولیت وقوع این فاجعه گفت«سه سه بار نُه بار، غلط کردیم انقلاب کردیم.»

 

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

۱ در دولت مصدق دکتر صدیقی، پس از انتصاب به وزارت کشور، به‌هنگام سفرهای او به خارج قائم مقام نخست وزیر بود، دکتر سنجابی در دولت اول او وزیر آموزش و پرورش (که در آن زمان وزارت فرهنگ نامیده‌می‌شد) بود، و در دوره‌ی دوم دکتر شاپور بختیار، با بیماری و غیبت دکتر عالمی وزیر کار، کفیل وزارت کار بود. در نهضت مقاومت ملیِ پس از کودتای ٢٨ مرداد از این سه تنها شاپور بختیار شرکت داشت و حزب ایران را نمایندگی می‌کرد. در تجدید فعالیت جبهه ملی در دوران نخست وزیری امینی دکتر سنجابی و دکتر بختیار هر دو عضو هیأت اجرائی موقت بودند و بختیار مسئولیت جنبش دانشجویی را از طرف هیأت اجرائی بر عهده داشت. الهیار صالح رییس شورای منتخب کنگره بود.

۲ نک. مرکز بررسی اسناد تاریخی، همان، صص. ۴١٨ـ ۵۵٣.

۳ پیشین، ص. ۴٨۴.

۴ پیشین، ص. ۵۴٠.

۵ - Prophétie autoréalisatrice/Self-fulfilling prophecy.

 رابرت مرتون، جامعه شناس، مفهوم «پیشگویی تحقق بخشنده به خود» را بر اساس قضیه‌ای که تاماس پیش از او ثابت‌کرده‌بود، چنین توضیح می‌دهد: اینگونه پیشگویی در ابتدا توصیفی نادرست از وضع موجود است؛ توصیفی که رفتاری را (در محیط) برمی‌انگیزد که در نتیجه‌ی آن، همان توصیفِِ بدواً نادرست به توصیفی درست بدل‌می‌گردد.

«C’est, au début, une définition fausse de la situation qui provoque un comportement qui fait que cette définition initialement fausse devient vraie.»

نک.

R. Boudon & F. Bourricaud, Dictionnaire Critique de la Sociologie, Presse Universitaire de France, pp 174-175 et 434,443.

۶ این ملاحظات در چارچوب «نظریه ی بازی‌ها» (game theory)،که یک نظریه و روش ریاضی مبتنی بر حساب احتمالات است و از حوصله‌ی این بحث خارج، امری عادی است؛ چه در این نظریه تخمین بردوباخت‌ها بر اساس استراتژی‌های ممکن مبتنی بر انتخاب میان انواع اتحادهای شدنی میان کنشگران مختلف صورت‌می‌گیرد، نه آنکه کنشگری، به‌منظور دستیابی به بی‌خطرترینِ بردها، همه‌ی شانس‌های خود را در اختیار قوی ترین کنشگر حاضر در بازی قرار دهد.

۷ این موضوع در مقاله‌ی نویسنده: «عدم مشروعیت جمهوری اسلامی...»، ضمن یادداشت شماره ی ٨، به تفصیل شرح داده‌شده است. خلاصه‌ی آن از این قرار است که در یکی از دیدارهایی که زنده‌یاد دکتر عبدالرحمن برومند، در نوفل لوشاتو با خمینی انجام‌داده‌بود و از طرف دکتر سنجابی حامل پیامی برای خمینی بود، هنگامی که، به عنوان گزارشی از مذاکرات دکتر سنجابی با شاه، از قول نامبرده به خمینی می‌گوید که به شاه گفته‌است «در صورت تشکیل دادن دولت، شاه می‌تواند وزیر دفاع را تعیین‌کند اما وزیر خارجه را خودشان (دکتر سنجابی) تعیین‌خواهندکرد"» و ادامه‌می‌دهد:" پس ما چه کنیم؟ شما می‌گویید این [شاه] برود؛ این هم نمی‌رود، [خمینی از جایش]". بلند شد؛ گفت "فضولی به شما مربوط نیست. من خودم به موقع تصمیم‌می‌گیرم."» ! به‌ یاد بیاوریم که نه تنها محمـد رضاشاه بلکه حتی رضاشاه هم، که «بد‌دهنی» او معروف است، در اوج قدرت خود هرگز از چنین لحنی نسبت به کسانی که خود او به کارها می‌گماشت استفاده‌نمی‌کرد.

۸ در واقع آن جبهه ملی (اتحاد نیروهای جبهه ملی ایران) که دکتر بختیار با یک سال کار پیگیر و خون دل به حرکت درآورده‌بود، از این زمان به بعد، و تا روزی که بخاطر دعوت به تظاهرات علیه قانون قصاص از طرف خمینی مرتد اعلام‌شد، به زائده‌ای از خمینی تبدیل‌شده‌بود، و این اعلام ارتداد پیشآمدی فرخنده بود که می‌توانست از نو خطی عبورناپذیر میان جبهه ملی و دارودسته‌ی خمینی بکشد، و اثری مانند دم عیسوی برای احیاء مجدد و بازگشت آن به اصالت خود داشته‌باشد. و نیز از همین زمان بود که شمار بزرگی از سران آن، از جمله دکتر سنجابی، ناچار از زندگی پنهان و سپس جلای وطن شده مصائبی را به جان خریدند که به‌عبث کوشیده‌بودند تا در پناه همکاری با خمینی از آنها در امان مانند. اما این امروز نیز بستگی به مواضع سیاسی جبهه ملی در برابر جمهوری اسلامی و البته نسبت به اعلامیه‌ی سه‌ماده‌ای دکتر سنجابی در پاریس دارد.

 

25.05.2023

 

علی شاکری زند

برگهایی از زندگی سیاسی

دکتر شاپور بختیار*

* * * * * * * * *

بخش نهم – ب

بختیار یک شخص نیست؛ یک راه است؛

راه امروز و آینده‌ی ایران

 

در بخش نهم الف به اینجا رسیده‌بودیم که: «در این مرحله از بررسی حاضر، بجا و بل سودمند خواهدبود که ملاحظاتی کلی‌تر درباره‌ی مناسبات سیاسی سنتی در کشور ما که هم از حقایق بالا ناشی می‌شود و هم واقعیات تاریخی دیگری بر آنها گواهی‌می‌دهد نیز مطرح‌گردد»، و نکاتی را در این زمینه مطرح کردیم.

حال اضافه می‌کنیم که یکی دیگر از این نکات اهمیتی است که در کشور ما، حتی در روابط سیاسی که با سرنوشت یک ملت پیوند دارد، تا حد افراط، به رعایت اموری چون شیخوخیت داده‌می‌شود. این رسم، که منحصر به ما ایرانیان نیز نیست، هرچند در روابط خصوصی و برخی از مناسبات اجتماعی پسندیده‌است، هنگامی که سخن از منافع و مصالح یک کشور در میان است می‌تواند سخت زیانبخش باشد. در بررسی‌های بالا چند بار دیدیم که دکتر سنجابی با اینکه در کاری پیشگام نبوده به هنگام جدی‌شدن آن کار در ردیف اول قرارگرفته‌است. اگر یادآوری کنیم که وی پس از بازنشستگی ابتدا نزد فرزندان خود به ایالات متحده‌ی آمریکا رفته، در صدد اقامت در آن کشور برمی‌آید، اما پس از چندی، با برخورد این تصمیم با موانعی، به ایران بازمی‌گردد و از کارهای سیاسی نیز تا حد ممکن دوری می‌جوید اهمیت این موضوع روشن‌تر می‌گردد.

در مورد تجدید فعالیت جبهه ملی در سال ۵۶ دیدیم کسی که پیش و بیش از همه بدین منظور دامن همت به کمر زده بود شاپور بختیار بود که با کمک داریوش فروهر رهبر حزب ملت ایران و رضا شایان از جامعه‌ی سوسیالیست‌های ملت ایران در صدد تشکیل اتحاد نیروهای جبهه ملی برآمد و پس از قریب یک سال کوشش در این کار موفق شد. اما دکتر سنجابی که ابتدا به جمعیت مدافعان حقوق بشر مهندس بازرگان پیوسته بود هنگامی که کار دوستان قدیمش روی غلطک می‌افتاد به میان آنان بازگشت، و البته به عضویت هیأت اجرائی موقت هم انتخاب‌گردید. از این پس اوست که مرتباً می‌کوشد تا در نقش سخنگو ظاهرگردد و نه فقط بختیار بر سر راه او مانعی نمی‌شود بلکه، چه بسا که به علت رقابت‌های سنّی میان اشخاص، دکتر سنجابی در این جهت از مساعدت‌های غیرمستقیم دیگران نیز بهره‌مند می‌گردد. یک نمونه از این موارد مصاحبه‌ی مطبوعاتی جبهه ملی جدید است که در روز یکم شهریورماه ۵۷ در منزل وی و با حضور خبرنگاران داخلی و خارجی برگذارمی‌شود. در این کنفرانس مطبوعاتی، هر چند که بختیار و مهندس کاظم حسیبی و فروهر نیز حضور دارند، اوست که در نقش سخنگو ظاهر می‌شود و ضمن بیان اصول کلی مواضع جبهه ملی نقطه‌ی نظرهایی را نیز که بعضاً خاص خود او بوده بیان می‌دارد. در پاسخ به پرسشی درباره‌ی آتشسوزی در سینما رکس پس از محکوم کردن آن جنایت و بیان این که «جبهه ملی ایران هنوز اطلاع صحیحی از این حادثه ندارد»، اظهاری که با گذشتن تنها سه روز از وقوع حادثه غیرمنطقی نبوده، اضافه‌می‌کند که «هیچ ایرانی یا مسلمانی به چنین کاری تن‌نخواهدداد۱.» در حالی که مفهوم «ایرانی» شامل اکثریت مسلمان کشور نیز می‌شد، پیداست که اصرار در افزودن واژه‌ی «مسلمان» به دنبال آن، درست در زمانی که با همه‌ی آتشسوزی‌های یک‌سال‌ونیمه‌ی پیش از آن به دست هواداران خمینی اذهان همگی متوجه خرابکاران پیرو او بوده، جز این که گوشه‌ی چشمی به مرتکبان واقعی جنایت و رهبر آنان باشد معنای دیگری نمی‌توانسته داشته‌باشد؛ و این درست همان رفتاری است که کارگزاران جبون دیکتاتوری حاکم آن زمان نیز نسبت به این حادثه‌ی شوم در پیش گرفتند؛ آنان نیز به‌منظور بیمه‌کردن خود برای آینده در اظهارات رسمی خویش مسلمانان را از چنین کاری مبری اعلام‌می‌کردند یا «کمونیست»ها را مسئول آن می‌خواندند۲. آیا روش اصولی‌تر این نبود که همزمان با محکوم کردن آن جنایت گفته‌می‌شد که چنین عملی از هر ناحیه‌ای که سرچشمه‌گرفته‌باشد محکوم است. در پاسخ به خبرنگارانی که از «عدم‌انطباق بعضی از قواعد اسلامی با شرایط امروزی» می‌پرسند نیز دکتر سنجابی با به‌فراموشی سپردن خنجر زهرآگین ابوالقاسم کاشانی در پیکر نهضت ملی، باگفتن این که روحانیت ایران خرافاتی و کهنه‌پرست نیست، و افزودن این که آقایان شریعتمداری و خمینی گفته‌اند که مخالف اصلاحات نیستند، بدون این که با استناد به اصل حاکمیت ملی خط روشنی میان ارتجاع و دموکراسی ترسیم‌کند، از برابر پرسش واقعی، که دیدیم در میدان عمل قابل‌پرهیز نبود، می‌گریزد۳.

در مورد اعزام نماینده به کنگره‌ی انترناسیونال سوسیالیست نیز با وضع مشابهی روبروییم. می‌دانیم که دعوتنامه برای شرکت در آن مجلس که با پادرمیانی یکی از دستیاران دکتر سنجابی صادرشده‌بود به نام وی بوده‌است. اما در چنین مواردی، در صورت موافقت خود دعوت‌شونده و حتی در صورت تصمیم سازمانی که وی به مناسبت تعلق به رهبران آن دعوت‌شده، تقاضای تغییر آن به نام کس دیگری معمولاً ممکن است. اگر مصلحت جنبش بیش از مزایای شخصی در نظر بود، آیا تشخیص این که شاپور بختیار، با احاطه‌ی استادانه اش به زبان فرانسه و توان مکالمه‌اش در سه زبان انگلیسی و آلمانی و عربی، افزون بر تجاربش در سیاست ایران و تجربه‌ی وسیعی که با مشارکتش در مبارزات مردم فرانسه در دوران جنگ دوم جهانی در سیاست بین‌المللی کسب کرده‌بود و آن را با تماس دائمی با مطبوعات فرانسه و جهان در تمام مدت مبارزاتش در کشور نیز زنده نگهداشته و گسترش داده‌بود، برای انجام این مأموریت صلاحیت بیشتری داشت دشوار بود؟ اما می‌بینیم، با این که حتی بخشی از متن سخنرانی تهیه‌شده برای آن کنگره، و چه بسا همه‌ی آن، به قلم شاپور بختیار است، دکتر سنجابی این مأموریت را می‌پذیرد، و در همان حال با خودداری از عزیمت به کانادا به منظور خوش‌آمد خمینی، از انجام آن کار بسیار حیاتی در چنان ایامی امتناع‌می‌ورزد. در حالی که بختیار با رفتن به چنین مأموریتی می‌توانست از آن برای بهتر شناساندن آرمان ملت ایران و مبارزات صد ساله‌ی آن در راه دموکراسی به مردم جهان توجه عمومی را، در خارج و داخل کشور، از تمرکز بر تظاهرات یک‌ساله‌ی آخرِ حزب‌اللهی ها به سوی نهضت ملی ایران منعطف‌سازد، و آن سفر را به فرصتی طلایی برای تغییر توازن قدرت در افکار عمومی به نفع ملیون تبدیل‌کند، دکتر سنجابی، درست به وارونه، با تن زدن از مأموریت اصلی خود سفرش را به‌وسیله‌ای برای پشت‌کردن به راه مصدق و سرسپردگی ملیون نسبت به خمینی مبدل‌ساخت.

می‌بینیم که فساد و انحطاط فرهنگی و سیاسی و تسلیم‌پیشگی که دامنگیر بخش‌های وسیعی از جامعه‌ی ماست، گرچه با جمهوری ملایان وسعتی بیسابقه یافته اما، با آن آغاز نشده و در زندگی ملی ما و در میان نخبگان آن ریشه‌هایی نیرومند و کهن داشته‌است.

در نتیجه‌ی ملاحظات بالا نیز، همچنان که بررسی رفتار بسیاری از انقلابیون، بویژه در جنبش‌های توتالیتر، نشان‌داده‌است، می‌توان بار دیگر این نکته را دریافت که یاغیگری و انقلابیگری همیشه مترادف با آزادمنشی و آزادگی نیست، و در بسیاری از موارد می‌تواند با روحیه‌ی اطاعت‌پیشگی و تسلیم‌طلبی توأم باشد، و این دو رفتار به ظاهر متضاد در موارد بسیار چه بسا که در شخص واحدی مکمل یا لازم و ملزوم یکدیگر باشند. در موارد فراوان دیده‌می‌شود که یاغیگری جوانانی که به پیروی از شور جوانی، هنگامی که آن شور با کمبود شدید آگاهی نیز همراه می‌شود، جان خود را نیز در راه هدفی مبهم یا پوچ، و گاه نیز شیطانی فدامی‌کنند، آن رفتار در حقیقت استتاری است بر نوعی روحیه‌ی تسلیم‌طلبی که، ناخوشنود از پدیداری نشانه‌های ضعف در مستبد پیشین، در جستجوی سرور قدرتمند‌تری ظهور و عمل می‌کند. اریک فروم، یکی از پایه‌گذاران مکتب فرانکفورت، که پژوهش‌های وی در مورد آزاردوستی (sadisme) و زورگویی های منش‌های جبون در دستگاه‌های ظلم و جور و در جنبش‌ها و نظام‌های توتالیتر از اهمیت بسیار برخوردار است، رفتارهایی از این گونه را ناشی از «ترس از آزادی»۴، که عنوان یکی از مشهور ترین آثار اوست، می‌شمارد.

نهضت مشروطه که سران آن همه از مردان و زنان سیاسی فرهیخته و پخته‌ ی کشور بودند، اگر هم انقلاب نامیده ‌شود، باید جنبه ‌ی انقلابی آن را بیش از هر چیز در اندیشه ‌ی بلند بنیادگذاران آن، که پدران بنیادگذارشان می ‌نامیم، و در نهادهای بیسابقه ‌ای جستجوکنیم که کشور بدانها مجهزشد و هنوز هم کسی نتوانسته آنها را از اساس زائل ‌سازد. به ‌عکس، در آن نهضت اثری از یاغیگری و انقلابیگری نسنجیده که تنها زاییده‌ ی تحریکات این و آن و عوامل صرفاً عاطفی بوده ‌باشد، دیده‌ نمی‌شود.

شخصیت‌های نیرومند این نهضت هیچیک در برابر هیچ فرد و شخصیتی در ماوراءِ خود زانونزدند و زمام سرنوشت خود و آن جنبش دوران‌ساز را به دست کسی که آنان را به آلت بلااراده‌ی نیات خود تبدیل‌کند ندادند. داستان رضاخان که نزدیک به پانزده سال پس از پیروزی مشروطه و بیش از هر چیز در نتیجه‌ی بحران‌های بزرگ ناشی از جنگ جهانی اول و تجاوزات نیروهای بیگانه رخ‌داد به مرحله‌ی دیگری از تاریخ معاصر ما تعلق‌دارد و چهره‌ی سران اصلی آن نهضت را از جهتی که اینجا مورد نظر ماست خدشه‌دار نمی‌کند. در آن زمان هم دیده‌ایم که مردی چون مصدق پس از کودتای سید ضیاء و رضاخان با عدم اطاعت از فرمان احمد شاه دایر بر انتصاب سید ضیاء الدین طباطبایی به نخست وزیری و اعلام رسمی آن به پادشاه و سرپیچی از دولت کودتاییِ سید ضیاء ـ رضاخان چه درس تاریخی آزادیخواهی و شجاعتی به دیگر مردان سیاسی ما داد۵.

در جنبش سالهای ۵۶ و ۵۷، اگر منظور تسلیم در برابر جباری به مراتب لگام‌گسیخته تر از محمـدرضا شاه و اِراده‌ی فردی او بود، آن هم با چشم‌پوشی از حفاظ آبرومندی چون قانون اساسی مشروطه، چرا می‌بایست یک ربع‌قرن علیه آن حکومت فردی مبارزه‌می‌شد؟ فریادهای اللهُ اکبر و تظاهرات توده‌های هوادار خمینی نمی‌توانست برای پیروی از آنان و تسلیم به رهبرشان عذری پذیرفتنی باشد، چنان که برای صدیقی و بختیار نبود؛ زیرا وظیفه‌ی رهبران سیاسی راهنمایی توده های ناآگاه است نه پیروی منفعلانه از آنها. در نهضت مشروطه رهبران آن نهضت بودند که سران دینی را راهنمایی می‌کردند نه وارونه‌ی آن. با چنان روحیه‌ای در یک مرد سیاسی مدعی پیروی از مصدق باید بر مردانی چون احتشام‌السلطنه، دومین رییس مجلس مشروطه هزار افسوس خورد که هرچند یک شاهزاده ی قاجار بود اما بدان اندازه روشن‌بین، فرهیخته و با شخصیت بود که در نجف مجتهد بزرگ و متنفذی چون آخوند ملاکاظم خراسانی را چنان با هوشمندی، اعتماد به نفس و نفوذ کلام خود راهنمایی‌کرد که آن رهبر دینی بود که نظرش را پذیرفت، نه عکس آن۶. این است تفاوت میان یک مرد سیاسی متکی به خود و آگاه از رموز کشورداری با یک مدعی رهبری فاقد اعتماد به نفس و تنها چالاک در مانع تراشی برای یاران خود (حمله به دکتر صدیقی) و آماده برای طرد آنان (اخراج دکتر بختیار).

 

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

۱ نک. مرکز بررسی اسناد تاریخی، همان، ص. ٥١١. همچنین نک. علی شاکری زند، در حاشیه‌ی عملیات تروریستی اخیرِ داعش: جمهوری اسلامی ایران، نمونه‌ای بزرگ از یک قدرت زاییده‌ی تروریسم؛ پیرامون آتشسوزی سینما رکس آبادان.

۲ نک. علی شاکری زند، همان.

۳ نک. مرکز بررسی اسناد تاریخی، همان.

۴ اریک فروم، گریز از آزادی (یا: ترس از آزادی)، ترجمه‌ی عز‌ت‌الله فولادوند. انتشارات مروارید.

دربارهی این منش ها فروم می‌نویسد «منطبق ساختن هویت خود با یک قدرت فسادناپذیر، جاودانی و فرهمند به فرد امکان می‌دهد که از فضیلت‌ها و فرهی آن بهره‌جوید. بدین سان فرد از نیرو، غرور، تمامیت و بالأخره از آزادی خویش چشم‌می‌پوشد تا مگر به ازاءِ آن امنیت و حیثیت جدیدی تحصیل‌کند. او از این راه سرگیجه‌ی شک و تردید را از خود زائل‌می‌سازد. نام آن خداوندگاری که وی خود را در پایش تسلیم‌کرده مهم نیست؛ این خداوندگار خواه یک سرکرده باشد، خواه یک حزب، یا یک حکومت، یا یک دین، یا فقط یک رشته اصول، مهم این است که فردِ خودآزار (masochiste) گویی از این راه نجات‌یافته‌است، زیرا از این پس دیگر برای او کافی است که اطاعت‌کند.

-Erich Fromm, La Peur de la liberté, (The Fear of Freedom), Paris, Buchet-Chastel, 1963, p.120.

۵ در این کودتا نیز احمدشاه و صدراعظم، سپهدار رشتی که پیش از آن انتظار وقوعش را داشتند و می‌دانستند که در آن دست عمال انگلستان در کار بوده، خود را باخته‌بودند و با تظاهر به بی‌اطلاعی از ماهیت واقعه رفتاری در پیش گرفتند که به موقعیت‌هایشان زیانی نرسد؛ شاه نه تنها حکم صدارت آن سید را، که در آن هم از قانون اساسی مشروطه نامی برده‌نشده‌بود، امضاءکرد بلکه، در حالی که برابر نص همان قانون اساسی خود شاه هیچ اختیاری نداشت، در آن حکم به وی «اختیارات تامه» هم تفویض‌کرد. اما این احتیاط احمد شاه نیز، مانند احتیاط‌کاری‌های سال ۵۷ که در این نوشته تشریح‌کردیم، فاجعه‌ی خلع او را تنها پنج سال به‌تعویق‌انداخت، در حالی که اگر همان روز مقاومت‌کرده‌بود چه بسا که، با همه‌ی ضعف دولت در آن زمان، به تأسی از شاه، و مانند مصدق و بعضی از والیان دیگر که اطاعت‌نکردند، و با کمک ژاندارمری که هنوز کاملاً در اختیار کودتاچیان نبود مقاومتی وسیع در سراسر کشور شکل‌می‌گرفت. از شباهت‌های دیگر این کودتا با انقلاب سال ۵۷ یکی این که عاملان این کودتا هم سعی‌کرده‌بودند آن را، مانند ضدانقلاب سال ۵۷، حرکتی انقلابی علیه اشراف و ثروتمندان و به‌نفع مردم محروم (امروز مستضعفان!) و استقلال کشور نمایش‌دهند، و دیگر آن که کلنل اسمایس و دیگر عمال انگلستان هم در آن زمان با دست‌به‌دست‌دادن یک نظامی و یک آخوندزاده، مانند فرمولی که دیدیم بعداً سالیوان، بنا به اعتراف خودش، برای «حفظ منابع دولت آمریکا» و «جلوگیری از به‌قدرت‌رسیدن کمونیست‌ها» به‌کاربرد، خواسته‌بودند در برابر پیشرفت و قدرت‌گرفتن افکار سوسیالیستی که با انقلاب روسیه رو به رواج گذاشته‌بود، رویارویی کنند. نک. حاج میرزا یحی دولت آبادی، حیات یحیی، مجلد چهارم، صص. ٢١٩ـ ٢۵١.

۶ احتشام‌السلطنه درباره‌ی یکی از دیدار‌های خود با مجتهد بزرگ نجف آخوند ملا کاظم خراسانی می‌نویسد: به او گفتم « ... زیرا که مسئله‌ی مشروطه امری است که برای هر ملتی که مدارج ترقی را سیرمی‌نمایند [کذا] قهراً به آن درجه خواهند‌رسید [کذا]، اعم از این که مطابق میل افراد باشد یا مخالف آن. رژیم مشروطیت یک تحول اجتماعی است که جبر زمان در ممالک بوجود‌می‌آورد و هر ملتی دیر یا زود بر ضد رژیم‌های استبدادی قیام‌نموده و نظام مشروطه را جانشین آن می‌نماید.» و می‌افزاید «به آقای آخوند عرض‌کردم اگر مداخله‌ی حضرت عالی در این مسئله‌ی ملی وجهه‌ی شرعی دارد آقا شیخ فضل‌الله [نیز] مجتهد است و اگر مشروطه را مخالف شرع بداند کافر نخواهدشد. امری است اجتهادی و اگر در اجتهاد ایشان تردید نداشته‌باشید نباید ایشان را تقبیح‌بفرمایید. بر حضرت عالی لازم است که اصلاح فی‌مابین آقایان را بفرمایید و بر این که مخالف شرع است یا موافق آن رجوعی‌نفرمایید. بعلاوه چون اصول مشروطیت بر حضرت عالی معلوم نیست مسلماً حکم بر موافقت یا مخالفت آن با شرع انور نفرموده و به‌عنوان مرجع معتمد ملت نظر شخصی و اجتماعی را تبلیغ فرموده‌اید. لهذا باید به این نکته توجه‌فرمایید که ارشاد و راهنمایی که در این قبیل موارد می‌فرمایید بر خلاف فتاوی و احکام شرعی که صادرمی‌فرمایید برای ملت شیعه لازم‌الاجرا و مفترض‌الطاعه نیست و اشخاص در قبول یا رد آن مختار هستند. [ت. ا.] نک. خاطرات احتشام‌السلطنه، به کوشش سید مهدی موسوی، انتشارات زوار، چاپ اول، ۱۳۶۶، ص. ۵٧٠.

 

10.06.2023

 

علی شاکری زند

برگهایی از زندگی سیاسی

دکتر شاپور بختیار*

* * * * * * * * * *

بخش دهم

بختیار یک شخص نیست؛ یک راه است؛

راه امروز و آینده‌ی ایران

دکتر کریم سنجابی

میان پاریس و تهران

در بخش پیشین با مقایسه‌ای میان رفتار احتشام‌السلطنه با ملا کاظم خراسانی در دیدارش با او در نجف و رفتاردکتر سنجابی در پاریس در برابر خمینی نتیجه گرفته‌بودیم که:

«این است تفاوت میان یک مرد سیاسی متکی به خود و آگاه از رموز کشورداری با یک مدعی رهبری فاقد اعتماد به نفس و تنها چالاک در مانع تراشی برای یاران خود (حمله به دکتر صدیقی) و آماده برای طرد آنان (اخراج دکتر بختیار).

پس اینک بسیار بجاست که در این مورد از نگاه شاپور بختیار به همین قضایا و وضع نیروهای سیاسی آن روز نیز آگاه  شویم.

وی درباره‌ی دوران دولت جمشید آموزگار و یکساله‌ی پیش از «انقلاب اسلامی» از جمله چنین می‌نویسد «ملایان که در مدت بیست‌وپنج سال جز در چند مورد، مانند آنچه خمینی در سال های ١٣۴١ و ١٣۴٢ کرد، خودی نشان‌نداده‌بودند بسیار سریع شنونده پیداکردند. سلول‌های این نیروی جدید در مساجد شکل گرفت که از یک طرف پول دولت و پادشاه آنها را تغذیه می‌کرد و از طرف دیگر اعانه‌های خمینی که از بعضی کشورهای خارجی مسلمان دریافت می‌داشت و جزئی از آن را میان ملایان پخش می‌کرد تا از او پشتیبانی کنند. آموزگار پس از آنکه جانشین هویدا شد بخشی از منابع ملایان را قطع‌کرد. شاید بیش از نیمی از آن را که خود مبلغ معتنابهی بود. وقتی در اواخر سال ١٣۵٧ صورتی از آنها را برای من آوردند دیدم که برخی از آنان سالانه بیش از یک میلیون فرانک دریافت می کردند و  برای برخی دیگر این مبلغ از یک میلیون دلار هم تجاوز می‌کرد۱.» و می‌افزاید: «ما حتی اجازه‌ی اینکه در خانه هایمان گردهم‌آییم نداشتیم ولی خمینی برای جمع آوری پیروانش در هر شهری صدها مسجد در اختیار داشت. شعار از نظر مردم مشخص شد؛ همه فریاد برداشتند "زنده باد اسلام"؛ درست به این دلیل که کسی حق نداشت فریاد بزند "زنده باد مصدق". و در پسِ پشت اسلام قد و بالای خمینی نمایان شد؛ و اینگونه است که در یک "انقلاب" پیروز می‌شوند، یا همه چیز زیروزبر می‌شود۲

وی سپس به مقالات«حقیرانه»ای که علیه بعضی از روحانیون، و نوشته‌ی زننده و شنیعی که در دیماه ١٣۵۶ علیه شخص خمینی منتشرشد اشاره کرده می‌گوید این عمل از هر ناحیه‌ای که بود مبتکر آن توانست به هدف خود دست‌یابد چه «اولاً خشم ملایان متعصب را برانگیخت و در ثانی خمینی را به کسانی که هنوز توجهی به او نداشتند نیز شناسانید. در مقابل این جوش‌و‌خروش، جبهه ملی فعالیت اندکی داشت زیرا، در حالی که  دولت آن را فلج کرده‌بود، در این سالی که نفوذ ملایان به سرعت برق بالا می‌رفت، از آزادی نسبی زمان آموزگار هم نتوانست سودی‌بَرَد۳

و در مورد دولت آموزگار اضافه می‌کند:

«باید بگوییم که او توانست زمینخواری های آزادانه‌ی حوالی شهرهای بزرگ را مهارکند و به همت او بود که از بهای زمین۵٠% کاسته‌شد. اما بدبختانه اینگونه نتایج در جو هیجانات حاکم گم‌می‌شد۴

و سرانجام به جنایات حزب الله در آن سال پرداخته می‌نویسد:« در آن لحظات سرنوشت کشور در خیابان ها تعیین می‌شد، بانک ها را غارت‌می‌کردند، نوبت نوبت آدمکشان بود. در اواخر مردادماه آتشسوزی سینما رکس آبادان به مرگ٣٨٠ تن۵  از مردم بیگناه انجامید (...). از طرف توده‌ای‌ها و ملایان فریاد بلندشد که این جنایت به دست ساواک صورت‌گرفته‌است. ساواک همان بود که می‌دانیم ولی اینگونه تهمت‌ها افزون بر دروغ بودن، از بوته‌ی آزمایش هم روسفید بیرون نمی‌آمد. دولتی که در پی ایجاد آرامش است چه نفعی از بوجود آوردن چنین فضایی می‌توانست ببرد۶.» [ت. ا]

سخنانی که تفاوت نگاه وی درباره‌ی خمینی و حزب‌الله او از همان زمان، با نگاه دکتر سنجابی در این مورد را  بخوبی نشان‌می‌دهد. و برخلاف دکتر سنجابی که دیدیم چگونه از کنار کتاب ولایت فقیه (حکومت اسلامی) خمینی بی‌پروا می‌گذرد، نه به طرح حکومت اسلامی ترسناک آن توجهی نشان می‌دهد و نه به آثار جهالتی که نویسنده‌ی آن کتاب از خود آشکارمی‌کند، شاپور بختیار در بسیاری از نوشته‌های خود، و از آن جمله در فصول مختلفی از کتاب یکرنگی به ناآگاهی وی از واقعیت‌های جهان و تاریخ بشریت، که ما هم پیش از این نمونه‌هایی از آن را در نقل‌قول هایمان از کتاب ولایت فقیه آوردیم،  اشاره‌می‌کند. به‌عنوان نمونه در یکرنگی، در جایی می‌گوید که شاه نوشته‌های او را ممنوع کرده‌بود و این اشتباه بزرگی بود «زیرا تصویری که این نوشته‌ها از شخصیت نویسنده‌ی آنها ترسیم می‌کند خود به مؤثر ترین نیروی دافعه تبدیل‌می‌شود.» و اضافه می‌کند که این نوشته‌ها می‌بایست، به‌عکس، بطور وسیعی پخش‌می‌شد تا همه کس بخواند. عقیده‌ی من همیشه این بوده که باید گذارد همه هر یاوه‌ای که می‌خواهند بگویند و بنویسند؛ مردم سرانجام به حقیقت پی‌می‌برند۷.»

و سپس می‌افزاید که «در هر صفحه‌ی نوشته‌های او جهالت ، ابتذال و اندراس فریادمی‌زند. همه‌ی آن توهین ابدی  به عقل سلیم و ادب است.»

و همانجا برای این ادعاها مثالی می‌آورد، وقتی می‌گوید:«آیت‌الله زندگی اَنَبذُقلُس [فیلسوف یونانی قرن پنجم پیش از میلاد] را در عهد سلطنت داود نبی قرارمی‌دهد، که پانصد سال پیش از او می‌زیسته‌است ... و از وجود یک پادشاه در یونان قرن پنجم پیش از میلاد یاد‌می‌کند. و «فیلسوف را یک دانشمند بزرگ الهیات و یک شهید راه ایمان" می‌خواند که "کوشیده‌بود تا مردم را قانع‌کند که خدایی جز خدای حقیقی را نپرستند"۸

و واقعیت این است که تازه شاپور بختیار، در کتاب یکرنگی که برای اروپاییان نوشته‌شده و باید در آن نهایت اختصار را رعایت می‌کرده است در این باره به مشتی از خروار بسنده‌کرده‌است۹»

سپس در این باره می‌افزاید که «چه بسا که توده‌ی مردم به این همه اغتشاش ذهنی آمیخته به خودپسندی حساس نباشند اما کیست که پس از براهین نفرت‌انگیز درباره ی آداب بول و جماع، هنگام برخورد به عباراتی از این قبیل که: «... باید دست دزد را برید، قاتل را بجای زندانی کردن کشت،  و زن و مرد زناکار را حد زد، بسختی یکّه نمی‌خورد۱۰؟»، و مثال‌های دیگری از همین دست، درباره‌ی خطر «کلاه‌های مسخره‌ی اروپایی» برای استقلال کشور و مخالفت آن با «اراده‌ی الهی»، و مضرات «جلوگیری  از ازدواج جوانان بالغی که به سن بلوغ قانونی نرسیده‌اند.»  

درباره‌ی این پرسش ضیاء صدقی از دکتر سنجابی که آیا، بر اساس رفتار و گفتار آیت‌الله خمینی و هوادارانش، آنان قصد برقراری حکومت اسلامی داشته‌اند یا نه باید اضافه‌کرد که آیت‌الله محمـد بهشتی، یکی از نزدیک‌ترین پیروان خمینی که خود از نظریه‌پردازان «حکومت  اسلامی» بود و از همان دوران تحصیل مقالات متعددی با همین عنوان نوشته‌بود و یکی از اقدامات او در این زمینه تشکیل گروهی بود به نام «هسته تحقيقاتي به منظور كار پژوهشي درباره حكومت إسلامي.» از طرف دیگر گفته‌های علی‌اکبر هاشمی رفسنجانی در یکی از مصاحبه‌هایش، درباره‌ی تبادل نظرهایی که در آخرین سال های پیش از «انقلاب» در این زمینه با بهشتی داشته‌است، و این بحث آن دو در این باره که آیا آنان در آن زمان برای اداره‌ی امور کشور بقدر کافی آمادگی یافته بوده‌اند یا نه، به‌خلاف این تصور دکتر سنجابی که گویا معلوم نبوده که آنان  چنین نیتی داشته‌اند، گواهی می‌دهد.

اگر در آنچه تا اینجا گفته‌شد جنبه‌ی استنتاجی بر جنبه‌ی خبری غلبه داشت، باید گفت که گواهی‌های مطلقاً خبری هم درباره‌ی بی‌اعتنایی دکتر سنجابی به واقعیت وجود دارد.

تجربه‌ی دکتر عبدالرحمن برومند۱

 و واکنش‌های دکتر کریم سنجابی

و دکتر شاپور بختیار

دکتر عبدالرحمن برومند ضمن پاسخ به این پرسش که چه کمک‌های مالی به خمینی می‌کرده‌است به ضیاء صدقی، مصاحبه‌گر دانشگاه هاروارد توضیح می‌دهد که وجوه شرعی او و خانواده‌اش که در گذشته به مراجع دیگری پرداخت‌می‌شده از چند سالی پیش از انقلاب، به ابتکار واسطه‌ی این کار و رضایت خود آنان، به آیت الله خمینی داده‌می‌شد. سپس اضافه‌می‌کند که در «سالهای ۴٩، ۵٠،...، که یک سفری به اروپا آمده» بوده، در پاریس ابوالحسن بنی‌صدر، که برومند او را از زمان فعالیتش در جبهه ملی دانشگاه می‌شناخته، از او می‌خواهد که این کار را به وساطت او انجام‌دهد و ده درصد از وجوه را هم برای، کمک به مخارج سیاسی، با موافقت خمینی در اختیار او بگذارند. برومند می‌گوید که من، به‌شرط دریافت رسید، که رسمی بود رایج در میان مراجع، «حرفی ندارم.» و سپس اضافه می کند:

«از آن تاریخ به بعد وجوهات شرعی که من پرداختم توسط بنی‌صدر از طریق پاریس برای ایشان فرستادم؛ رسید هم می‌گرفتم. رسید به امضای آقای خمینی می‌آورد. در صد خودش [را] هم خودش می‌دانست؛ دیگر با آقای خمینی [بود] به من مربوط نبود۱۲

«این بود تا وقتی آقای خمینی آمد به پاریس و چند روز بعد که من در نوفل لوشاتو ملاقاتش کردم. از آن تاریخ هر نوع پرداخت وجوه شرعی به ایشان را قطع‌کردم. چون اولین ملاقات با ایشان برای من دو چیز را ثابت کرد.

١ـ اینکه ایشان ملی نیست.

٢ـ اینکه ایشان رسات الهی ندارد؛ و حتی در مقام یک مجتهد جامع‌الشرایط هم تقوای کافی برای دریافت سهم امام ندارد.»

در پاسخ این که دلائل این «برداشت‌ها» چه بوده، عبدالرحمن برومند چنین می‌گوید:

«در اولین ملاقاتی که بنده با ایشان کردم که ملاقاتی عام بود (...) ایشان آمد و زیر آن درخت سیب معروف نشست و شروع‌کرد به صحبت کردن، و چیزی گفت آنجا که من یکه‌خوردم  پافشاری در این [بود] که نهضت فعلی مردم ایران از ١۵ خرداد ١٣۴٢ آغازشده. خوب، برای یک مصدقی عضو جبهه ملی، عضو شورای جبهه ملی، که از همان وقتی که دانشجوی دانشگاه بود در تهران، به مصدق عشق می‌ورزید، و راه و رسم مصدق را یک مکتب عالی تلقی کرده‌بود، این صحبت یک خرده سنگین است، چون اگر حرکتی در ١۵ خرداد هم پیش‌آمد، ما این حرکت را باز دنباله‌ی نهضت مصدق و نهضت ملی ایران می‌دانستیم. از این جهت وقتی صحبت ایشان تمام‌شد و رفت من به پسر ایشان گفتم: "[با] این حرف آقای خمینی، یا ایشان آگاه نیست و باید شما آگاهش‌کنید، یا اینکه، خدای نخواسته، منظوری در کار است. چطور آغاز جنبش مردم ایران ١۵ خرداد است؟ پس نهضت مشروطه، اولاً، چه؟ و، در ثانی، نهضت ملی شدن نفت و نهضت ملی ایران به رهبری مصدق چه؟" گفت "این مطالب را خودتان به او بگویید. " گفتم من ایشان را می‌خواهم ملاقات‌کنم." گفت من می‌گویم و به شما اطلاع می‌دهم." آمدم به هتل، دو سه ساعتی بعدش آقای بنی‌صدر به من زنگ‌زد و گفت "آقای خمینی ساعت ٨ آنجا منتظر هستند که شما را تنها بپذیرند و با شما صحبت‌کنند." بنده رفتم یک تاکسی گرفتم و ساعت ٨ بعد از ظهر خودم را رساندم آنجا. (...)»

«ما رفتیم... و من رفتم توی آن اطاق، چهارزانو نشستم و با ایشان صحبت‌کردم. ایشان راجع به جبهه ملی صحبت‌کرد. اول گفت که "چرا؟ [...]". البته بعد از هفت سال آنچه که من یادم می آید، یعنی نکاتی را [...] یک ساعت و نیم صحبت کردم با ایشان.»

(...)

«یکی از ایرادات ایشان این بود به جبهه ملی که "چرا اسمش را نمی‌گذارید جبهه اسلامی و جبهه ملی [است]؟" «گفتم:

"این اضافه کردن اسلامی را به جبهه ملی من یک حشو قبیح می‌دانم.

"١ـ برای اینکه یک ملتی است قاطبه‌ی مردمش مسلمانند، اکثریت کسانی که جبهه ملی را تأسیس‌کردند مسلمانند، بقیه [هم] مسلمانند، و اضافه‌کردن اسلامی به ملی، این یک توهینی است به سایر مسلمین ایران. یعنی شما نیستید مسلمان؛ فقط ما مسلمان هستیم."

"٢ـ این که جبهه ملی یک جبهه‌ی ملی است، و در میان مردم ایران زردشتی هست، مسیحی هست، عرض شود، که چگونه می شود از وجود این اشخاص، به شرط آنکه ملی باشند، استفاده نکرد و منحصر کرد، جبهه ملی را، به مسلمان."

«ایشان البته سکوت کرد؛ بعد گفت "در جبهه ملی مارکسیست‌ها هستند" گفتم مثلاً ؟"؛ "گفت خلیل ملکی." من خنده‌ام گرفت؛ گفتم "آقا، خلیل ملکی سالهاست فوت‌شده؛ گذشته از این، یک وقتی ایشان عضو حزب توده بود، بعد منشعب شد؛ دشمن اینها بود؛ اینها به خونش تشنه بودند. و حالا اصلاً حیات ندارد که [بگوییم] مارکسیست بود یا نه؟" گفت "چرا؛ حزبش که با شماست."»

«اصلاً نمی دانست که خلیل ملکی واقعاً کیست. زنده است؟ نیست؟ بعد گفت که "حزبش هست؛ در [جبهه ی] شما شرکت می‌کند، حالا". گفتم "والله، حزبی به آن صورت که مرحوم خلیل ملکی اول داشت که وجودندارد. یک انشعاباتی در آن شده (...)".»

«بعد گفت "شما چرا چسبیده‌اید به قانون اساسی؟".» گفتم "قربان، در یک مملکتی که یک رژیمی این چنین حاکم است وقتی کسی بخواهد مبارزه‌بکند، [که] مسلحانه هم نیست، مبارزه‌اش؛ مخفی هم نیست، باید جنبه‌ی قانونی داشته‌باشد و تنها سنگری که ما داریم، که قانون اساسی باشد، آن را نباید رها کنیم، چون متکی به قانون اساسی مبارزه می‌کنیم و اینهمه ضایعات داریم؛ وای به حال آن که از قانون اساسی هم صرف‌نظر کنیم. دیگر قانوناً خون ما مباح می‌شود برای این دستگاه." گفت که ـ عین عبارت [او]ست ـ دستش را گذاشت روی زانوی من که نشسته‌بودم پای تشکش، گفت که"اگر توی این خط هستید که این پسره باید برود، اینها اهمیتی ندارد؛ مسلمان بیاید، نیاید؛ غیر مسلمان باشد، مذهبی باشد نباشد، مارکسیست باشد، نباشد، اصل مطلب این است که توی این خط باشد اگر ـ این یک فرصتی است ها !، ـ  عین عبارتش است ـ اگر این فرصت گذشت دیگر مُحال است ها ! دیگر تا ابد نمی‌شود ها !"»

« این درست؟ خوب اینجا من فوری نتیجه گرفتم که ایشان، صدر در صد، رسالت الهی ندارد. چون کسی که رسالت الهی داشته‌باشد برایش مفهومی ندارد که اگر نشد، ابد[اً] و تا ابد نمی‌شود، محال است، و اینها دیگر نیست. یک راهی دارد می‌رود. و اگر [رسالت الهی] داشته‌باشد باز برایش مطرح است که مسلمان باشد یا نباشد...مارکسیست باشد یا نباشد. اگر گفت "مطلبی نیست؛ فقط منظور رفتن "این پسره" است"؛ این دیگر جنبه‌ی سیاسی مطلق پیدامی‌کند؛ جنبه‌ی مذهبی آقای خمینی برای من از بین رفت. پس دیگر از این ساعت من آقای خمینی را مستحق دریافت سهم امام و  وجوهات شرعی نمی‌دانستم. به همین جهت هم دیگر یک شاهی من بابت این کار در تمام مدتی هم که در پاریس بود، چندین دفعه هم آمدم، دیدمش ـ یک شاهی ـ به او ندادم. این را به بنی‌صدر هم گفتم؛ وقتی بنی‌صدر گفت "چیزی به آقا نمی‌دهی؟" گفتم "نه؛  آقا دیگر چیزی از این بابت نمی‌تواند بگیرد. از این به بعد من سهم امامم را به شریعتمداری  یا دیگران خواهم‌داد." بعد ایشان یک مرتبه‌ی دیگر هم مطرح‌کرد که جالب بود، ها! من آن وقت مطرح کردم: گفتم" آقای خمینی؛ شما امروز مطلب ـ چیز ـ را مطرح کردید. مطلب اینکه حرکت از پانزده خرداد ۴٢ آغازشد، و من تعجب کردم". گفت "چرا تعجب کردی؟" گفتم "برای اینکه شما بکلی فراموش‌کردید که در مملکت یک نهضت مشروطیتی هم بود. بعد از آن، از آن مهم‌تر که هم دنباله‌ی آن بود و هم مهم‌تر از آن، نهضت ملی کردن نفت به رهبری دکتر مصدق بود. اگر آن نبود هرگز ۱۵ خرداد بوجود نمی‌آمد". گفت ـ آقا وارد بحث شد، خیلی تند ـ "که نخیر؛ همچین چیزی نیست. این الهی است ـ حالا کسی که الان دو دقیقه نیست که الهی بودنش، به من ثابت شده، که نیست ـ، آن سیاسی بود. اولاً نهضت مشروطه را که شما یک مرد متدین پیامبر گونه‌ای مثل شیخ فضل‌الله [در آن] اعدام شد...". من دیگر ـ اصلاً ، اصلاً دیگر ـ آب سرد روی سر من ریخته‌شد ـ مردک ـ این چیز دیگری است اصلاً. بعد من اصرار، که "ملی شدن نفت همچین؛ ـ و آن"ـ البته آن وقت دیگر نگفت که ـ مثل بعد که گفت "مصدق سیلی خورده "ـ و فلان  و اینها. آنوقت این جرأت را نکرد. آخرش دید من ول‌کن معامله نیستم، گفت "خوب؛ اقلاً یک چیزی است، اینکه بگوییم این: پسره باید برود، همه می‌فهمند. اما ملی شدن نفت و [اینکه] چه منافعی برای مملکت دارد را همه نمی‌فهمیدند؛ یک عده‌ی معدودی می‌فهمیدند". به آن هم گفتم، گفتم "پس شرط این است که شما برای اینکه رهبر مردم هستید؛ هدایت می‌کنید مردمی را که روشن نیستند؛ شما روشن کنید که آن چه بود و چه کرد".»

«اینها تمام‌شد؛ وقتی که آمدم بیایم بیرون گفت "مطالبی که با هم صحبت کردیم، بین خودمان باشد؛ از اینجا بیرون‌نرود."»

«خوب؛ ببینید؛ من سه تا دلیل پیدا کردم.

«١ـ ایشان جنبه ی روحانی، به معنای آخوندی که تقوای دریافت سهم امام و به مصرف رساندن صحیحش را داشته باشد، ندارد.

٢ـ ملی نیست؛ نه تنها ملی نیست، ضد ملی است. نه تنها آزاده نیست، ضد آزادی است؛ کسی که شیخ فضل الله برایش آن مقام و منزلت را داشته باشد.

٣ـ بعد، ریاکار و سالوس هم هست، چون به من می گوید مطالبی که با هم صحبت‌کردیم از اینجا بیرون‌نرود.»

گزارش دکتر برومند به

سران جبهه ملی ایران

دکتر برومند در ادامه ی بیان آنچه دیده و شنیده‌بود اضافه‌می‌کند:

«این دلائلی بود که [بر اساس آنها] من بطور کلی خمینی را شناختم. دیگر از هر نوع پرداخت سهم امام به ایشان خودداری کردم. و سوم از همان زمان به همه ی دوستان جبهه ملی، چه گزارش این ملاقات، چه ملاقات‌های دیگری که همه‌اش از طرف جبهه ملی بود، [و] با ایشان کردم، هشداردادم، تذکردادم که این دشمن ماست؛ این دشمن ملی‌گرایی است؛ این دشمن ناسیونالیسم است۱۳

ضیاء صدقی به پرسش های خود ادامه داه می گوید:

ـ«من الان می خواستم از حضورتان سؤال کنم که آیا شما این مطالب و این برداشتهای خودتان را به اطلاع آقای صالح، آقای دکتر سنجابی...

ج ـ آقای صالح؟

س ـ آقای حق شناس، آقای داریوش فروهر...

ج ـ آقای صالح که به هیچوجه، چون فعالیتی نمی‌کرد.

س ـ بله

ج ـ حضوری نداشت. ولی در هیأت اجرائیه‌ی جبهه ملی بنده این مطالب را مطرح‌کردم. بخصوص وقتی که جبهه ملی یکی از اعضایش که دکتر مبشری بود...

ـ بله

ج ـ جزو هیأت اجرائی‌اش [بود] و غالباً غایب بود، من به جای ایشان در خود هیأت اجرائیه شرکت می‌کردم. تمام این مطالب را، نه این دفعه، دفعات بعد [هم] تمام چیزهایی...

ـ حتی آن وقتی که پیغام آقای دکتر سنجابی را به ایشان رسانده‌بودند [کذا؛ "بودم" صحیح است] ـ بعد از آن "سه ماده [ای]" بود: «که خوب؛ ما آن سه ماده را هم شما فرموید و امضاءکردیم؛ "شما می‌فرمایید این برود و این نمی‌رود، و مملکت هم درب و داغون است؛ و این حلقه‌ی مفقوده [را]". ـ عین عبارتش است ـ کجا پیدا کنیم؟ و چه می فرمایید؛ چه باید کرد؟" و من اول که وارد شدم گفت "آقا من خودِ شما را به اسمِ خودت می‌پذیرم. در اطاق هم باز است؛ اما جبهه، مبهه، سرم نمیشود ها !"»

س ـ «آقای خمینی فرمودند؟»

ـ «بله. بعد هم، گفت ـ، به ایشان پیغام هایش [پیغام آقای سنجابی] را دادم ـ گفت "به ایشان بگویید این کارها به شما مربوط نیست. من هر وقت هرچه مصلحت باشد خودم اعلام می‌کنم". که من رفتم به تهران و گفتم.»

س ـ «بله؛ قبل از آنکه آقای سنجابی مسافرت کنند به پاریس آن اعلامیه‌ی سه‌ماده‌ای را امضاء بکنند، شما گزارش این  برداشتتان را دادید به آقای دکتر سنجابی؟»

ج ـ «بله؛ عیناً،  عرض کنم، در همین جلسه، قبل از اینکه بروم آقای خمینی...»

س ـ « بله؛ قبل از امضاءِ آن سه ماده‌ای.»

ج ـ «... قبل از آنکه بروم آقای خمینی را ببینم، با آقای دکتر سنجابی صحبت کردم که "من دارم می‌روم ایشان را ببینم". ایشان گفت "اگر ملاقات خصوصی داشتی ـ با او ـ و صحبت کردی، یک «سوُنداژ» بکن. چون من قرار است بروم برای بین‌الملل سوسیالیست ها؛ می‌روم کانادا".»

س ـ «بله؛»

ج ـ «" اگر ایشان مرا می‌پذیرد من از طریق پاریس بیایم بروم".»

س ـ «این صحبت در ایران شد با آقای دکتر سنجابی؟»

ج ـ « با تلفنِ آقای سنجابی به پاریس، به من گفت.»

س ـ «بله.»

ج ـ«گفت:" و اگر نمی‌پذیرد به من اطلاع بده که من اصلاً به پاریس نیایم. می‌روم به لندن و از آنجا می‌روم به کانادا". ...که من در همین جلسه‌ی ملاقات همین حرف را زدم، به ایشان. گفتم "آقای سنجابی احتمالاً برای مسافرت به کانادا از پاریس ردمی‌شود. اگر آمد اینجا خواست شما را ملاقات کند شما موافقت دارید یا نه؟" گفت البته در اطاق من به روی امثال شما باز است". حالا در آنجا هم ـ این را هم به شما بگویم که ـ چندین دفعه گفت که "من که غرضی ندارم؛ من می‌خواهم این پسره برود که شما بتوانید حکومت کنید. من هم بروم قم دعاگوی شما باشم". این را هم چندین دفعه گفت؛ کاملاً آن را هم من می‌فهمیدم. من تنها  کسی هستم ـ شاید ـ که بعد از اولین ملاقات با خمینی، دیگر تشخیص دادم، دیگر برای من روشن بود. بنا بر این بر آنچه که در تهران گذشت، از عاشورا، از تاسوعا، از آن چیزها، من با یک نگاه پر سوءِ‌ظنی نگاه می‌کردم؛ و چنان وحشت داشتم و به همه شان می‌گفتم ـ به رفقایم ـ که نهایت ندارد.»

س ـ « شما وقتی که این مطالب را به آقای دکتر سنجابی گفتید...؟»

ج ـ «اجازه بدهید؛ اجازه بدهید آقا؛ این را هم، آمدم بنده، فوری رفتم تهران؛ هم گزارش این جلسه را دادم، و هم اینکه [گفتم] آقای خمینی موافق است و آقای سنجابی را می‌پذیرد.»

س ـ « شما وقتی که این برداشت‌های خودتان را به آقای دکتر سنجابی گفتید، عکس‌العمل ایشان چه بود؟ نظر ایشان چه بود؟»

ج ـ « عکس‌العمل (...)، در طول چندین گزارشی که من در این زمینه ها می‌دادم، یک جور بود. عکس العمل آقای بختیار تأیید شدید نظر من بود، و امتناعش با [از] هر نوع همکاری با خمینی (...).

«آقای سنجابی هم با خیلی بزرگواری و بزرگ منشی عکس‌العمل اولیه اش این بود که: "نه؛ شما اشتباه می‌کنید. یک پیرمرد روحانی است و اینها درست‌می‌شود. آخرین عکس‌العملی هم ـ که وقتی به او گفتم: "گفت به سنجابی مربوط نیست و خودم تصمیم می‌گیرم"... یک لبخند[بود]... و گفت نگران نباش..."»

اینجا هم باز دکتر برومند می‌کوشد تا دکتر سنجابی را آگاه کند که این تصور که می‌توان ترتیب این مشکل را داد، از واقعیت بسیار دور است، و به او گوشزد می کند که:

«شما که گذشته؛ سه‌ماده ای را هم امضاءکردید.» [ت. ا.] و با گفتن اینکه «شما با این کارتان کار جبهه ملی را هم که یکسره کردید» کوشش می‌کند به وی بگوید وقتی که دیر شد ترتیب این کار غیرممکن می‌شود، و سعی‌دارد او را بیدارکند؛ اما بی‌نتیجه؛ وی اضافه می‌کند:

« از آن اول اگر ما می‌ایستادیم و می‌گفتیم "آخوند یعنی چه؟ اصلاً ما با آخوند نمی‌توانیم در یک راه برویم؛ و اینها..."، شاید می‌توانستیم [وضع] را نجات بدهیم. ولی حالا دیگر دیر است۱۴

 

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

۱ شاپور بختیار، همان، ص. ١٣۶؛

-Chapour Bakhtiar, op. cit. p. 109.

۲ پیشین ، صص. ١٣٧ـ١٣۶؛

-Idem , pp. 109-110.

۳ پیشین، ص١٣٧ ؛

-Idem , p. 110.

۴ پیشین، ص. ١۴٠؛

-Idem, p. 112 .

۵ پیش از این دیده‌بودیم که این رقم متجاوز از ۵٦٠ تن بوده‌است.

۶ پیشین، ص.۱۴۰؛

-Idem, p. 112 .

۷ پیشین، ص.٢٦٩؛

-Idem, p. 115 .

۸ پیشین؛

-Idem.

۹ کتاب کشف اسرار آیت‌الله خمینی از اینگونه سخنان بی‌پایه لبریز است. در همان کتاب است که نه تنها ثالس (طالس مِلطی) را که از اواخر قرن هفتم تا اوایل قرن ششم پیش از میلاد (۶٣٧ ـ ۵۴٨ پ. م.) می زیسته  شاگرد «لقمان حکیم» (شخصیتی افسانه‌ای) و «داود نبی» (پادشاه نیمه‌افسانه‌ای بنی‌اسرائیل)خوانده ـ و معاصر او دانسته‌است: ـ می‌نویسد «این فیلسوف بزرگ در زمان داود نبی بوده» ـ ، حال آنکه حتی اگر واقعیتِ وجود تاریخی او را، که اثبات نشده، بپذیریم، باید هزار سال پیش از میلاد، یعنی پانصد سال پیش از طالس زیسته‌باشد، بلکه فیثاغورث فیلسوف و ریاضیدان بزرگ یونانی را نیز، که در قرن پنجم پیش از میلاد زیسته‌است، شاگرد سلیمان نبی دانسته: ـ می‌نویسد «این فیلسوف در زمان سلیمان نبی بود و حکمت را از او اخذ کرده...»ـ ، شخصیتی نیمه‌افسانه‌ای، که او نیز، با قید اینکه وجود تاریخی‌اش به مثابه‌ی فرزند داود نبی مورد تردید باستانشاسان است، باید نزدیک به هزار سال پیش از میلاد، یعنی پانصد سال پیش از فیثاغورس، زیسته باشد (آیت الله خمینی، کشف اسرار، ص. ٣٢، ١٣٢٢، نشانی ناشر ندارد). و گویی عالم دینی مورد بحث ما در این موارد جز به ملل و نِحَل (الملل و النحل)، کتابی بسیار مختصر در شرح ادیان و عقاید گذشتگان، نوشته‌ی  شهرستانی فقیه و متکلم قرون پنجم و ششم هجری، که  در همین موضع دوبار به آن ارجاع می‌دهد، منبع دیگری را نمی‌شناخته یا درخور اعتنا نمی‌دانسته، در حالی که نه تنها از اواخر قاجاریه منابع جدید اروپایی در این زمینه‌ها منتشر می‌شده بلکه در این مورد خاص کتاب سیر حکمت در اروپا نوشته‌ی محمـدعلی فروغی نیز، که مبحث پیشاسقراطیان آن همه‌ی اطلاعات لازم در این زمینه را در بر دارد، در زمان نگارش کشف اسرار سالها بود که منتشرشده‌بود. ضمن اینکه، بنا به گفته‌ی آیت‌الله دکتر مهدی حائری یزدی (نک. پایین تر) او از مطالعه‌ی آثار فارابی و ابن سینا و فلسفه‌ی مشاء «منزجر» بوده‌است. در همان کتاب نویسنده چند بار احمد کسروی را، بدون ذکر نام اما با ایماء و اشاره، «افیونی» می‌خواند و به «ناپاکی» و «بی‌عفتی» متهم می‌کند،  آیین زرتشت را «آیین موهوم» می‌نامد، و آیت‌الله محمـدحسن شریعت سنگلجی را به «دروغ پردازی و خیانت» متهم می‌کند.(آیت‌الله خمینی ، همان، ص. ٣٣٢). آیت‌الله دکتر مهدی حائری یزدی، که خود علاوه بر تحصیلات کامل دینی و فلسفی در ایران در آمریکا و کانادا نیز دوره‌ی کامل فلسفه را در رشته‌ی فلسفه ی آنالیتیک (تحلیلی) و منطق ریاضی با دریافت دکترا در این رشته به پایان برده و سالها نیز در رشته‌های تخصصی خود در این دو کشور تدریس کرده‌بود، درباره‌ی تحصیلات آیت‌الله خمینی در فلسفه‌ی قدیم یونان، و بخصوص حکمت مشاء، می‌گوید که وی به این رشته علاقه‌ای نداشته‌است: «ولی آن قسمتی که مربوط به فلسفه‌ی محض است، یعنی فلسفه‌ی مشائی محض است ـ که به اصطلاح تعلیمات ارسطویی با تفسیرهای ابن سینا و فارابی و اینها باشدـ ایشان به هیچوجه در آن رشته علاقه‌مند نبودند، بلکه منزجر هم بودند از آن فلسفه‌ی محض. خلاصه به فلسفه‌ای معتقد بودند که جنبه‌ی عرفانی و ذوقی داشت. (خاطرات دکتر مهدی حائری یزدی، طرح تاریخ شفاهی ایران، به کوشش حبیب لاجوردی، مصاحبه با ضیاء صدقی، تهران، ١٣٨٢، نشر کتاب نادر، صص. ٩٣ـ ٩٢)

۱۰  پیشین، ص.٧٠ ٢؛

-Idem, pp. 215-216.

۱۱ بدالرحمن برومند، دکتر در حقوق بین‌المللی از دانشگاه ژنو، از اعضاءِ برجسته‌ی جبهه ملی ایران، عضو اولین کنگره‌ی جبهه ملی ایران و عضو منتخب شورای مرکزی آن، از دیرباز یکی از یاران نزدیک شاپور بختیار بود که در دوران پس از تبعید از هیچ کمکی در راه آرمان مشترکشان دریغ نکرد، تا پایان حیات به او وفادار ماند و روز ١٨ آوریل ١٩٩١ در پاریس به دست آدمکشان جمهوری اسلامی از پای درآمد.

۱۲  مجموعه ی تاریخ شفاهی ایران، دانشگاه هاروارد، به سرپرستی حبیب لاجوردی، مصاحبه‌ی ضیاء صدقی با عبدالرحمن برومند، بخش سوم، ص. ٣.

۱۳  پیشین، بخش سوم، ص. ٨.

۱۴  پیشین، بخش سوم، صص.١١ـ ٨.

 

 

23.06.2023

 

علی شاکری زند

برگهایی از زندگی سیاسی

دکتر شاپور بختیار*

* * * * * * * * * * *

بخش یازدهم

بختیار یک شخص نیست؛ یک راه است؛

راه امروز و آینده‌ی ایران

دنباله ی مصاحبه‌ی ضیاء صدقی

با دکتر عبدالرحمن برومند

آنگاه، ضیاء صدقی درباره ی مصاحبه‌ی مطبوعاتی دکتر سنجابی در تهران، پس از بازگشت وی از پاریس، از دکتر برومند پرسش می‌کند.

س ـ «وقتی آقای دکتر سنجابی بعد از امضاءِ اعلامیه‌ی سه ماده‌ای برگشتند به ایران، عرض کنم خدمت شما، مصاحبه‌ی مطبوعاتی داشتند...»

ج ـ بله.

س ـ «آقای دکتر شاپور بختیار هم در آن مصاحبه‌ی مطبوعاتی شرکت داشتند که بعد...»

ج ـ «مأمورین ریختند و آقای سنجابی را با آقای فروهر بردند. بنده هم آنجا بودم.»

ج ـ«بله؛ وقتی که آقای دکتر سنجابی را بعداً بردند پیش شاه.»

ج ـ «نه؛ نبردند.»

س ـ «و آنجا مذاکراتی صورت گرفت.»

ج ـ«نبردند پیش شاه.»

س ـ«بعد از اینکه اول بردند زندان.»

ج ـ«بردند زندان؛ زندانشان هم برخلاف دفعات قبل در یک قصر بسیار مجللی بود، در نزدیکی سعدآباد؛ که یک روز هم بنده رفتم آنجا به دیدنشان؛ دیدن آقای دکتر سنجابی و آقای فروهر.»

س ـ«بله.»

ج ـ«و آنجا آقای مقدم هم آمد؛ و به این بهانه هم آمد که...»

س ـ «ارتشبد ناصر مقدم؟»

ج ـ«بله؛ رییس ساواک.»

س ـ «بله»

ج ـ «گفت "من غالباً خدمت آقایان اینجا می‌رسم. ولی چون امروز شما می‌آمدید و مدتی هم بود که شما را ندیده‌بودم، خواستم شما را هم زیارت‌کنم". و آمد آنجا نشست؛ یک قدری همآنجا نشست. بعد گفت اگر شما صحبتی دارید بکنید با آقایان، که من نباید باشم از اطاق بروم بیرون". خندیدم؛ گفتم تیمسار؛ لابد اطراف اینجا از آن وسائلی که دارید هست، و ما هیچوقت در جبهه ملی چیز محرمانه‌ای نداشتیم که این دفعه داشته باشیم. حالا هم همان حرف هاست. و بعد راجع به سه ماده‌ای صحبت‌شد، همانجا؛ که من گفتم: تیمسار؛ آقای سنجابی یک کار فوق‌العاده خوبی کرده؛ برخلاف اینکه خیال می‌کنند بد کرده". خوب؛ من مجبور بودم که در مقابل غیر، بخصوص دشمن، دفاع کنم. گفتم" ایشان گفته [مقام] سلطنت چون این کارها را کرده مشروعیتش را از دست داده. معنایش این است که اگر دست از این تجاوزات قانونی بردارد، مشروع می‌شود ـ دوباره". و تا این حرف را زدم آقای سنجابی خیلی خوشحال شد، گفت" می بینید، تیمسار، این است قضیه؛ شما این چیزها، اینها را به عرض اعلیحضرت برسانید".»(...) [ت. ا.]

«بعد از اینکه از زندان آزاد شد، بعد از آن ایشان را بردند حضور اعلیحضرت که پیشنهاد نخست وزیری به ایشان شد. و این هم پیام آخری که از سنجابی من برای خمینی بردم، همین بود که گفت "بنده را بردند آنجا و من به اعلیحضرت عرض‌کردم که شما باید موقتاً از مملکت بروید بیرون، و وزارت جنگ را هم حاضرم که خود شما تعیین‌کنید ولی وزارت خارجه را باید خود من تعیین‌کنم، که ایشان موافقت نکرد، و من هم قبول نکردم.»

س ـ «این پیغام را دکتر سنجابی داد؟»

ج ـ «این پیغام را آقای سنجابی داد.»

س ـ «به شما داد که ببرید برای آقای خمینی؟»

ج ـ «بله.»

س ـ «شما بردید، آقا...؟»

ج ـ «بله؛ بله.»

س ـ «پاسخ آقای خمینی چه بود؟»

ج ـ «اجازه بدهید. اولاً، من تصحیح کردم آقای سنجابی را، گفتم "اگر من بگویم که شما گفتید که موقتاً ایشان برود که ایشان دیوانه می‌شود". گفت "خوب، راست می‌گویی؛ پس بگو که من گفتم بروید." بعد گفتم شما چطو وزارت جنگ را قبول کردید که آن [او؟] تعیین [کند]"؟ حالا بعد از سه ماده‌ای، ها(!)، اصلاً من تعجب می‌کردم چرا ایشان وارد مذاکره شده برای اینکه نخست وزیر بشود: "وزارت جنگ مهم تر از همه چیز است؛ چرا این را قبول‌کردید که او خودش بگذارد"؟ گفت "آن طوری نیست؛ مصلحت نیست؛ بالأخره نظامی‌ها که زیر بار ما نمی‌روند".»

«من آمدم این مطالب را گفتم به خمینی. سرش همین طور زیر بود. بنی‌صدر هم آنجا بود؛ که، به من گفت "سید ابوالحسن بماند برود یا می تواند بماند"؟ گفتم "ایشان می تواند بماند، چرا برود؟" بنی صدر نشسته‌بود آنجا من این پیغام ها را دادم. خوب گوش‌داد و بعد گفت "این دو سه تا کلمه حرف یک ساعت طول‌کشید"؟ چون [در] اعلامیه‌ی جبهه ملی بود که رییس ساواک ایشان را برد به پیش شاه و دیدار [آنان] یک ساعت طول‌کشید.»

در این زمان آیت‌الله خمینی با پرسش‌های سرشار از سوء‌ظن خود روحیه‌ی توطئه‌گری را نشان می‌دهد که به همه کس و همه چیز بدگمان است و به همه‌ی مردمان دیگر نیز به مثابه‌ی توطئه گران دیگری که در پی فریب او هستند می‌نگرد و، بنا به قولی معروف «همه را به کیش خود پندارد».

سپس از قول دکتر برومند چنین می‌خوانیم:

 «پرسید: "ایشان [سنجابی] را برد پیش شاه"؟ [و] این جور نگاه‌کرد: که "ایشان را برد پیش شاه"؟، "که جبهه ملی اعلامیه می‌دهد که ایشان را برد پیش شاه"؟ گفتم : "خوب، بله؛ رفته دنبالش و برده". گفت این دو سه تا کلمه حرفی که شما زدید یک ساعت طول کشید"؟ گفتم والله، من که نبودم، آنجا. من یک پیغامی از طرف آقای سنجابی برای شما می‌آورم؛ من چه می‌دانم چقدر توی راه بودند، چقدر آنجا معطل شده، چه حرف‌های دیگری زده‌شده، این پیغام ایشان را من به شما می‌دهم". که بعد از این پیغام، آن [پیغام دیگر] هم بود که: "پس ما چه کنیم؟ شما می‌گویید این برود؛ این هم نمی‌رود". بلند شد؛ گفت فضولی به شما مربوط نیست. من خودم به موقع تصمیم می‌گیرم"!»

«این آخرین ملاقات من با ایشان بود. و بعد هم البته یک سری در رابطه با اینکه نیاید به ایران، با بنی‌صدر دائم در ارتباط بودم، که "ایشان اگر بیاید ممکن است بکشندش؛ فلان است؛ نیاید؛ مملکت فلان است. بختیار، البته، آنوقت [دیگر] نخست وزیر بود، که آقای بنی‌صدر یک روز به من گفت "به آقای بختیار بگویید که ایشان می‌گویند، اگر شما استعفابدهید درخشان ترین جا را در انقلاب ایران خواهیدداشت،»

«من رفتم به نخست‌وزیری و این پیام را به ایشان رساندم. ایشان گفت: همین جا شما در اطاق من آقای بنی صدر را بگیرید و بگویید به آقا بگویند که آقا... من استعفا نمی‌دهم". من هم عین عبارت را ابلاغ‌کردم، به آقای بنی‌صدر. بعد ها بنی‌صدر به من گفت که ـ پیغام داد برایم ـ که من نگذاشتم ملاقات بین بختیار و خمینی رخ‌بدهد. علتش این بود که ممکن بود خمینی خر بختیار بشود". گفتم، آقا آن که ـ چیز بودـ ایده‌آل بود برای ما !". گفت نه ! پس تکلیف من چه بود"۱ ؟» [ت. ا.]

آنگاه ضیاءِ صدقی مصاحبه‌ی خود را، در مورد پیامدهای نخست‌وزیری شاپور بختیار در جبهه ملی، دنبال‌می‌کند و می‌پرسد:

س ـ «... در این جریان نخست‌وزیری آقای دکتر بختیار و اعلام اخراج ایشان از جبهه ملی بوسیله‌ی گروه آقای دکتر سنجابی و فروهر، شما در کجای این قضیه قرارداشتید.»

ج ـ « بنده، آنوقت [که] ایشان را ...

س ـ « ... و چه نظری داشتید.»

ج ـ « ایشان را اخراج کردند از جبهه ملی من در فرانسه بودم...»

س ـ «بله.»

ج ـ «و دو روز یا سه روز بعدش رفتم به ایران؛ که به همین مناسبت خود من هم دیگر هرگز در آن شورا شرکت‌نکردم.»

پس از پاسخ منفی به این پرسش که آیا طرح نامه‌ی نخست وزیر خطاب به آیت‌الله خمینی در جایی، مانند جبهه ملی، مطرح شده، دکتر برومند اضافه می‌کند که آن متن در هیأت دولت مطرح شده‌بوده‌است. و در پاسخ به این سؤال که «شما که عضو هیأت دولت نبودید؟» می‌گوید: «نه؛ نبودم.» (...) «ولی اطلاع داشتم.» و به ضیاء صدقی که می‌پرسد آیا با جبهه ملی هنوز همکاری داشته‌است پاسخ می‌دهد:

«با جبهه ملی، دیگر نه؛ یعنی دیگر به شورا نرفتم... و ارتباطی دیگر، به عنوان ارگانیک و چیز، با جبهه ملی نداشتم؛ چندین دفعه هم به من تلفن شد که" چرا نمی آیید شورا"؟ گفتم شواریی که بختیار را از عضویت جبهه ملی اخراج می‌کند من دیگر نمی‌آیم تویش".»

در پاسخ به این سؤال درباره‌ی منشیان طرح نامه:

س ـ «من شنیدم که، یعنی بعضی از آقایان در مصاحبه‌هایشان گفتند که در انشای آن نامه آقای احمد صدر حاج سید جوادی هم دخالتی داشتند...»

می‌گوید

«...نه خیر؛ نه خیر؛ مطلقاً...»

س ـ «حقیقت دارد این موضوع...؟»

ج ـ «نه؛ نه خیر؛ نه، نه، در تحریر آن نامه آقای مهندس بیانی شرکت داشت.»

سپس در پاسخ این سؤال درباره‌ی خود او

س ـ«آقای دکتر برومند، شما در آن روزهای ٢١ و ٢٢ بهمن کجا تشریف‌داشتید؟»

 می‌گوید:

«بنده در پاریس بودم.»

و اضافه‌می‌کند:

ـ«بنده با همان هواپیمایی که آقای خمینی را به ایران رساند ـ با آن هواپیما ـ بنده (...) از ایران خارج شدم.» (...)

س ـ «آه؛ با آن هواپیما از ایران خارج شدید؟»

ج ـ «بله؛ یعنی آقای خمینی پنجشنبه بود وارد شد و من با همان هواپیما خارج شدم.»

س ـ و از آن تاریخ دیگر ایران نرفتید؟»

ج ـ «و دیگر نتوانستم بروم.»

س ـ «یک هفته بعدش، ده روز بعدش که دولت آقای بختیار ساقط شد.»

ج ـ «بعدش هم دیگر تکلیف من روشن بود اگر می‌رفتم۲

گفته بودیم که در پاریس دکتر سنجابی برای اینکه ملاقات دوم او با خمینی امکان‌پذیر شود، بجای سفر کانادا، آن اعلامیه‌ی سه ماده‌ای را به آیت‌الله خمینی ارائه‌داد و بعد از تأیید او نیز آن را منتشرکرد. و از یاد نبریم که این اعلامیه هم برخلاف برنامه‌ی جبهه ملی بود، هم بدون کمترین تماس و مشورتی با شورای جبهه ملی در تهران یا حتی یکی از اعضای آن نوشته و داده‌شد.

درباره‌ی روزهای مقارن صدور این اعلامیه بود که دیدیم جمشید آموزگار، در یادداشت وی که در بالا از آن یادشده، نوشته‌بود:

«دو سه روز دیگر گذشت و خبری نشد. من که کلافه شده‌بودم زنگی‌زدم و به آقای بختیار گفتم : "چه شد؟" پاسخش چنین بود « آقای اموزگار، من نمی‌دانم جریان چیست، ولی سنجابی و بازرگان آماده‌ی مراجعت و گفت‌وگو نیستند. خیلی متأسفم."» (نک. ص. آموزگار، بالا)

نتیجه‌ی آن هم سرانجام این شد که دکتر سنجابی یک‌تنه دست جبهه ملی را در پیروی از برنامه‌ی همیشگی و دیرین آن که همان اصول نهضت ملی دکتر مصدق بود می‌بست و اختیار هر ابتکار دیگری را نیز از آن سلب می‌کرد. تا آنجا که، بخصوص در بازگشت به تهران، هنگامی که، به دنبالِ آزادی از بازداشت چندروزه، و شرکت در راهپیمایی‌های عاشورا و تاسوعا، با سپهبد ناصر مقدم، رئیس ساواک، به دیدار پادشاه می‌رود، پس از آن دیدار می‌گوید: «بنده متوجه بودم که او [پادشاه] انتظاردارد که راجع به اقدامات ما در پاریس و اعلامیه‌ای که صادر شده توضیحی به ایشان بدهم. من به طور اجمال مذاکراتی [را] که در پاریس با آقای خمینی راجع به حکومت اسلامی و مجاهدات علما و مراجع تقلید برای برقراری مشروطیت شده‌بود گزارش‌دادم و راجع به اعلامیه‌ی پاریس گفتم که در این اعلامیه بیان‌شده که نظام حکومت ایران امروزه، برخلاف قانون اساسی و اصول مشروطیت، از بین رفته، و بنابراین فاقد پایگاه قانونی است و این مطلب تازه‌ای نیست که ما بیان‌کرده‌باشیم.

البته خواهیم‌دید بر خلاف ادعای دکتر سنجابی مطلب کاملاً« تازه» بود.

پیش از بحث در مُفاد و مقصود این جمله‌ای که دکتر سنجابی اینجا از میان گفته‌های خود به شاه نقل می‌کند یادآوری چند نکته ضرورت دارد.

بنا به گفته‌ی زنده‌یاد دکتر سنجابی آن جمله مستند به اعلامیه‌ی پاریس، و بطور اخص ماده‌ی یکم آن است؛ اما در آن ماده چنین چنین آمده‌بود:

«١. سلطنت کنونی ایران با نقض مداوم قوانین اساسی و اعمال ظلم و ستم و ترویج فساد و تسلیم در برابر سیاست بیگانه فاقد پایگاه قانونی و شرعی است.»

بطوری که ملاحظه می شود

در این ماده

۱ـ بجای سخن از «نظام حکومت ایران» که در بالا گفته‌شده‌بود، سخن از «سلطنت کنونی ایران» در میان است، در حالی که این دو مفهوم به هیچ روی مترادف هم نبوده‌اند. زیرا در آن زمان نظام حکومت ایران سلطنت مشروطه بوده، که هر چند در آن سلطنت به صورت اسم (به عنوان ذات نظام!) و مشروطه به صورت صفت (امر عرضی برای نظام) آمده، اما، در واقعِ امر، آن نظام بنا به اصل تعلق حاکمیت به مردم و تعریفِ مردم به عنوان منشاءِ «همه‌ی قوا»ی مملکت، که مشروطه بر پایه‌ی آن بناشده‌بود ، یعنی به این دلیل که در آن حاکمیت از آن مردم بوده نه از آن پادشاه، باید با قاطعیت یادآوری کرد که مشروطیت یا مشروطگی اصل آن نظام و ذاتی آن بوده‌است و «سلطنتی» در آن تنها صفتی برای مشروطه، در نسبت به یکی از نهادهای آن.

۲ ـ در نظر اول معلوم نیست چرا بجای کلمات اصل اعلامیه :«سلطنت کنونی ایران»، کلمات «نظام حکومت ایران» بکار رفته‌است. شاید بتوان این موضوع را چنین تعبیرکرد که آن اعلامیه که جنبه‌ی ضدیت با سلطنت در آن برجسته است در پاریس صادر شده‌بود در حالی که اینجا سخن از اظهاراتی به شخص شاه و در حضور خود اوست و چه بسا گوینده در چنین وضعی استعمال مفهوم نظام حکومت ایران، بجای مفهوم سلطنت کنونی ایران را به احتیاط نزدیک تر دانسته‌است. اما این فرض تعبیری بیش نیست و ما بر آن پافشاری نمی‌کنیم.

در ماده‌ی ۲ آن نیز چنین آمده‌بود:

«٢. جنبش ملی اسلامی ایران با وجود بقای نظام سلطنتی غیرقانونی، با هیچ ترکیب حکومتی موافقت نخواهدکرد.»

همچنین، پیش از آغاز این بررسی بگوییم که استنباطی که ما از آن ارائه می‌دهیم با جمله‌ی دیگری که دکتر سنجابی، چند سطر پایین‌تر، در توضیح ماده‌ی سوم همان اعلامیه ارائه‌می‌دهد:

«...و بالاخره در ماده‌ی سوم اظهار شده که حکومت ایران و اساس حکومت باید بر طبق اصول دموکراسی و موازین اسلامی بوسیله‌ی یک رفراندم و با مراجعه به آراء عمومی که مرجع نهایی است معین و معلوم بشود و در این ماده ما یک نحو حکومت خاصی را تعیین نکرده‌ایم و به نظر بنده خود این نکته حائز اهمیت فوق‌العاده است زیراکه حکمیت و مرجعیت این کار به ملت واگذارشده‌است.»

کاملاً یکسان است، زیرا کسی نمی‌تواند انکارکند که معنای جمله‌ی اخیر هم منسوخ‌شدگی «اساس حکومت» است، وگرنه دلیلی بر اینکه این «‌اساس» باید «بر طبق اصول دموکراسی و موازین اسلامی بوسیله‌ی یک رفراندم و با مراجعه به آراء عمومی که مرجع نهایی است معین و معلوم بشود» وجود نمی‌داشت.

هر دانشجوی سال اول حقوق یا حتی سال آخر دبیرستان درمی‌یابد که جمله ی:

« نظام حکومت ایران امروزه، برخلاف قانون اساسی [؟!] و اصول مشروطیت، از بین رفته، و بنابراین فاقد پایگاه قانونی است»

هم از لحاظ منطقی بی معنی است و هم از لحاظ نحوی سست، بدون آنکه فاقد اثر سیاسی بوده‌باشد۳!

۱ـ یک بار، چون جمله ی فرضی: 

« نظام حکومت ایران امروزه، از بین رفته، و بنابراین فاقد پایگاه قانونی است»،

که ما در آن موقتاً قیدِ: «برخلاف قانون اساسی و اصول مشروطیت» را حذف کرده‌ایم، هرچند، پس از این حذف، از لحاظ نحوی درست است، اما از لحاظ منطقی بی‌معنی است، چه نمی‌توان از مقدمه‌ی «از میان رفته» درباره‌ی چیزی بر فقدان پایگاه قانونی برای آن حکم کرد: از لحاظ صرفاً منطقی چیزی که از بین رفته، عدم است و عدم صفت نمی‌پذیرد؛ پس به هیچ نوع پایگاهی هم نیز نیاز ندارد؛ و اگر نیز در جمله‌ی اصل، با جابجایی دو عضو آن، گفته می‌شد:

« نظام حکومت ایران امروزه، برخلاف قانون اساسی و اصول مشروطیت، فاقد پایگاه قانونی است، و بنابراین از بین رفته‌است»، جمله‌ی جدید همچنان بی‌معنی می‌ماند.

۲ـ باز هم از سوی دیگر بی‌معنی است، زیرا معلوم نیست میان از بین رفتن آن و قیدِ: «برخلاف قانون اساسی...» چگونه رابطه‌ای وجود دارد. مثلاً مخالف این جمله این خواهدبود که بگوییم «نظام حکومت ایران امروزه بر طبق قانون اساسی از بین نرفته»، و پیداست که این حکم هم بی‌معنی است. زیرا از بین رفتن هر چیز امری است قابل مشاهده، یا مشاهده‌ای (observable ; empirique) نه عقلی (déductif rationnel ;) ؛ به عبارت قدیمی تر امری است استقرائی نه استنتاجی۴.

۳ـ یک بار دیگر هم از لحاظ حقوقی بی‌معنی است، زیرا فاعل جمله که "نظام حکومت ایران" است و از لحاظ حقوقی تحقق همان قانون اساسی است، از لحاظ صوری با «قانون اساسی ایران» مترادف است. در نتیجه یکی از آن دو، اینجا نظام حکومت، نمی تواند:

الف ـ برخلاف "قانون اساسی" باشد، یعنی "بر خلاف خود" باشد!

ب ـ نمی تواند "از بین رفته" باشد بدون اینکه دیگری نیز، که مترادف آن است، همزمان "از بین رفته" باشد !

می توان برای تسلی خاطر گفت که "انشاءالله گربه است" و مقصود گوینده این بوده که «‌حکومت کنونی ایران (بدون مفهوم و واژه‌ی نظام پیش از آن، که معنی را تغییر می‌دهد) برخلاف قانون اساسی است، و دیگر حکومت مبتنی بر قانون اساسی نیست و در نتیجه آن نظام قانونیِ حکومت برهم خورده، یا از میان رفته‌است؛ و حکومت وضع یا حالت غیر قانونی یافته‌است. اما چنین معنایی، چنانکه در توضیح ماده‌ی سوم همین متن، در چند سطر بالاتر، از قول دکتر سنجابی دیدیم قابل استنباط از آن نیست، چه در غیر این صورت آن «رجوع به آراء عمومی برای تعیین یک اساس حکومت جدید» بی‌مورد و بی‌معنی می‌بود.

اما اگر تعبیر خوشبینانه‌ی بالا را که «حکومت کنونی ایران (بدون مفهوم و واژه‌ی نظام) برخلاف قانون اساسی است، و این حکومت دیگر مبتنی بر قانون اساسی نیست و در نتیجه آن نظام قانونیِ حکومت برهم خورده، یا از میان رفته‌است، و حکومت وضع یا حالت غیرقانونی یافته‌است» بپذیریم نتایج سیاسی دیگری گرفته‌می‌شود، که از جمله‌ی دکتر سنجابی گرفته‌نمی‌شد، و صحیح‌ترین آنها لزوم بازگشت به وضع قانونی پیش از این رویداد است؛ نتیجه‌ای که شاپور بختیار گرفت، آن هم بر اساس این موضع همیشگی جبهه‌ی ملی که «شاه باید سلطنت کند نه حکومت»، و آیت‌الله شریعتمداری هم به عنوان نظر خود آن را در مصاحبه‌ای اعلام کرد۵.

حال آن که نتیجه‌ای که دکتر سنجابی از جمله‌ی مغلوط خود می‌گرفت این بود که:

یک : کشور فاقد حکومت قانونی است.

 دو : پس، می‌توان و باید از یک مجتهد حکم شرعی تشکیل دولت گرفت؛ یا لااقل موافقت او را برای این کار جلب‌کرد؛ چنان که با شرکت وی در دولت موقت بازرگان بنا به حکم شرعی خمینی دیدیم. معلوم هم نیست که حکومتی که بنا بر ادعای بالا گویا پایه‌ی قانونی خود را بکلی از دست داده‌بوده و از میان رفته‌بوده چگونه می‌توانسته با موافقت یک مجتهد پایه‌گذاری‌شود و حالت قانونی یابد۶؟!

سه ـ با مراجعه به آراء عمومی اساس حکومت جدیدی را نهاد.

البته دکتر سنجابی همانجا در نقل سخنان خود به پادشاه می‌افزاید که اضافه کرده‌است:

«از اول که در این مبارزات واردشده‌ایم همیشه گفته‌ایم که شاه وقتی موضعش قانونی است که، بر طبق قانون اساسی، سلطنت بکند نه حکومت.

و در ماده دوم هم برای اینکه هر ابهامی را ردکرده‌باشیم، تصریح کرده‌ایم تا وضع بدین کیفیت باشد ما از شرکت در هر نوع حکومتی معذور خواهیم‌بود و بالاخره در ماده سوم اظهار شده که حکومت ایران و اساس حکومت باید بر طبق اصول دموکراسی و موازین اسلامی بوسیله‌ی یک رفراندم و با مراجعه به آراء عمومی که مرجع نهایی است معین و معلوم بشود و در این ماده ما یک نحو حکومت خاصی را تعیین نکرده‌ایم و به نظر بنده خود این نکته حائز اهمیت فوق‌العاده است زیرا که حکمیت و مرجعیت این کار به ملت واگذار شده‌است۷.» [ت. ا.]

اینجا، پیش از بحث در اصل موضوع، یادآوری دو نکته مهم است. نخست آن که این تفسیر دکتر سنجابی از اعلامیه که می‌گوید: «این مطلب تازه‌ای نیست که ما بیان کرده‌باشیم. از اول که در این مبارزات وارد شده ایم همیشه گفته‌ایم که شاه وقتی موضعش قانونی است که، بر طبق قانون اساسی، سلطنت بکند نه حکومت.» [ت.ا.]، مطابق توضیحات مبسوط ما در بالا با واقعیت تطبیق نمی‌کند، زیرا در آن اعلامیه‌ی سه ماده‌ای [ نهادِ] سلطنت ایران غیرقانونی خوانده‌شده‌بود، نه طرز سلطنت محمـدرضا شاه، و این اظهار کاملاً تازگی داشت چه صرف‌نظر از هر داوری درباره‌ی بد و خوب نهاد سلطنت، و صرفاً از لحاظ امانت و صحت نقل واقعیت‌های تاریخی، باید تصریح کرد که جبهه ملی همواره، یعنی پس از ۲۸ مرداد، طرز سلطنت پادشاه را خلاف قانون اساسی خوانده‌بود، نه نهاد سلطنت را که یکی از نهادهای خود آن قانون بود!

دوم آنکه، آنجا که می‌گوید «در ماده‌ی دوم هم برای اینکه هر ابهامی را ردکرده‌باشیم، تصریح کرده‌ایم تا وضع بدین کیفیت باشد ما از شرکت در هر نوع حکومتی معذور خواهیم‌بود» در واقع این گفته تفسیر نادرستی بود از ماده‌ی دوم زیرا در خود آن ماده چنین آمده بود:

«۲. جنبش ملی اسلامی ایران با وجود بقای نظام سلطنتی غیر قانونی، با هیچ ترکیب حکومتی موافقت نخواهدکرد.»[ت.ا.]، چنان که می بینیم سخن از «وجود بقای نظام سلطنتی»، آنهم «غیرقانونی» است۸، نه اینکه« تا وضع بدین کیفیت باشد»، که معنی آن همانا کیفیت سلطنت کردن محمـدرضا شاه، یعنی تخطی او از قانون اساسی است.

با اینهمه می‌بینیم که در این تفسیر، و تنها تا اینجا که رسیده‌ایم، دکتر سنجابی راه بسیار باریکی برای بازگشت به مواضع جبهه ملی بازمی‌گذارد، و با این تفسیر از اعلامیه است که شاه به او پیشنهاد تشکیل دولت جبهه ملی را می‌دهد. اما همچنین دیدیم، سرانجام پذیرش این پیشنهاد هم، بر اساس پیشنهاد دکتر سنجابی به پیداکردن راهی برای «همکاری و سازش» با خمینی مشروط و موکول‌می شود، و این در هنگامی است که شاپور بختیار پس از دیدار با شاه، در جلسه‌ای در منزل مهندس حق‌شناس موافقت خود با تشکیل دولت جبهه ملی را به اطلاع حاضران می‌رساند۹.

اینجا هم، نمی‌توان توجه نکرد که این تذکار اخیر به شاه «که اساس سلطنت و مملکت در خطر است» از زبان حقوقدانی که خود قبلاً «نظام سلطنت» را بطور کتبی غیرقانونی خوانده‌است، تا چه اندازه تناقض‌آمیز و شگفت‌انگیز است.

به گفته‌ی دکتر سنجابی خلاصه‌ی این مکالمه در روز بعد طی گزارشی دایر بر اینکه «جبهه ملی با بقای شرایط موجود حاضر به شرکت در هیچ حکومتی نخواهدبود» به اطلاع عموم می‌رسد، و در آن اوضاع پرمخاطره‌ای که یک دقیقه هم نمی‌بایست از دست می‌رفت و می‌بایست هر روز آن با احساس مسئولیتی شدید و نهایت موقع‌شناسی مورداستفاده قرار می‌گرفت، بار دیگر راه هرگونه مذاکره‌ای بسته‌می‌شود.

پیش از ادامه ی نقل اظهارات دکتر سنجابی بسیار سودمند خواهدبود یادآورشویم که، همانگونه که در بالا اشاره‌شد، حتی بیش از یکماه پس از این موضعگیری‌ها، یعنی در روز ۱۷ دیماه که دیگر تشکیل دولت شاپور بختیار هم رسماً اعلام شده‌بود آیت‌الله شریعتمداری اعلام داشته بود که باید به قانون اساسی عمل شود:

«آیت‌الله شریعتمداری یکی از آیات عظام قم که همواره خواستار برقراری آزادی های سیاسی و اجرای قانون اساسی در کشور بوده و بدین خاطر از سیاست های دولت های وقت انتقاد می‌نموده‌است در مصاحبه‌ای با یک روزنامه انگلیسی که متن آن در کیهان چاپ شد گفت که استناد به قانون اساسی، حفظ رژیم کنونی [به حکم زمینه‌ی متن ظاهراً "حفظ وضع کنونی" درست است نه حفظ رژیم؛ چون ترجمه از روزنامه‌ی انگلیسی است!] نیست، چرا که تاکنون این قانون اساسی اجرا نمی‌شد و هدف ما از مبارزه همیشه اجرای قانون اساسی که ضامن حقوق ملت است بوده‌است. آیت‌الله شریعتمداری معتقد است که اگر به قانون اساسی عمل شود اهداف انقلاب تحقق پیداکرده‌است۱۰

پیداست که در زمینه ی این حوادث عبارت پایانی آیت‌الله شریعتمداری کلیدی و تاریخی است.

و در همانجا هم می خوانیم که:

«آیت‌الله خمینی در پاسخ به سوال خبرنگار فایننشال تایمز که پرسید: آیت‌الله شریعتمداری گفته‌اند که قانون اساسی را می‌خواهند، پس ایشان طرفدار مشروطه پادشاهی است؟ گفت: من جمهوری اسلامی را به آرای عمومی می‌گذارم.»

گذشته از این که افزودن صفت «پادشاهی» به دنبال عنوان رژیم «مشروطه» در سؤال خبرنگار روزنامه ی انگلیسی به یک عمل تحریک آمیز می ماند، از این تقابل صریح نظر خمینی با مرجع معتبری چون شریعتمداری، با قرار دادن جمهوری اسلامی اش در برابر نظر روشن نامبرده، یعنی بازگشت به قانون اساسی مشروطه، نیز بروشنی پیداست که دکتر سنجابی هم، بر اساس آنچه در بالا از او نقل‌شد، متأسفانه نه همسو با آیت‌الله شریعتمداری و همچون او خواستار قانون اساسی، که بنا به ملاحظات سیاسی دیگری، «موافق» خمینی است! او میان نظر آیت‌الله‌ شریعتمداری، که عیناً همچون موضع همیشگی جبهه ملی بوده، و نظر خمینی که نفی آن بوده، دومی را برگزیده‌بود، چه حتی بدون آنکه محتوی درست دومی را بداند آن را از لحاظ گرایش سیاسی روز «موفقیت‌آمیزتر» احساس می‌کرد. و در میان ایرانیان درس‌خوانده و دانش‌آموخته از این لحاظ تنها نبود!

دکتر سنجابی، در این بخش از خاطرات خود، بدون آنکه به دیدار شاه با دکتر غلامحسین صدیقی و پیشنهاد نخست‌وزیری به وی، پذیرش مشروط این پیشنهاد، اعلام مخالفت شدید جبهه ملی (در واقع مخالفت شخص دکتر سنجابی) با تشکیل چنین دولتی، و سرانجام انصراف دکتر صدیقی، و توضیحی درباره‌ی این انصراف بپردازد و حتی کمترین اشاره‌ای به آن بکند بلافاصله به گزارش دکتر شاپور بختیار از دیدارش با شاه که چند روز پس از اعلام خودداری دکتر صدیقی صورت می‌گیرد می‌پردازد؛ در حالی که شاپور بختیار، چنان که پس از آن معلوم شد در واقع برای شاه دومین، و چه بسا سومین انتخاب در میان سران جبهه ملی بوده‌است.

پیش از این درباره‌ی واکنش چند تن از اعضاء جبهه ملی ایران در اروپا پس از آگاهی از انتشار اعلامیه‌ی سه ماده‌ای دکتر سنجابی در پاریس شرحی آمد و گفته شد که چگونه از منزل مسکونی نویسنده، که جمعی از این اعضاء در آن سرگرم تبادل نظر بودند، پس از شوری مختصر بوسیله‌ی تلفن با منزل دکتر بختیار تماس گرفته‌شد و پس از دادن این خبر به وی واکنش وی چه بود. او در تلفن خود را به پاسخ کوتاهی محدود کرد و پس از پرسشی درباره‌ی تاریخ بازگشت دکتر سنجابی به کشور گفت «بسیار خوب، پس صبر می‌کنیم به ایران بیایند تا ببینیم قضیه چه بوده‌است۱۱

شاپور بختیار دنباله‌ی این واکنش کوتاه خود در تلفن با ما را در کتاب یکرنگی چنین شرح می‌دهد:

«سنجابی به کانادا نرفت. کسی که تسلیم شد باید تا پایان این راه را برود. هواپیما نشست و، با کمال غرور از شاهکاری که کرده‌بود، به تهران بازگشت.

« ما نمی‌توانستیم مانند او به خود ببالیم، بخصوص شخص من. من بلافاصله او را مورد خطاب قرارداده گفتم:

ـ « چه کسی به شما این اختیار را داده‌بود که چنین اعلامیه‌ای را امضاء کنید؟

ـ «من فکر می‌کردم که از طرف شورا مأموریت دارم.»

ـ «نه آقا! به شما گفته‌شده‌بود به کانادا بروید، گفته‌نشده‌بود به پاریس بروید. پاریس سرِ راه شما بود... اما در مورد خمینی، شما می‌توانستید با او دیدار کنید؛ ببینید چه در سر دارد. شما پیش از آن هیچگاه این ابلیس را ندیده‌بودید؛ دانستن اینکه چگونه فکر می‌کند و نیاتش چیست می‌توانست مفید باشد؛ بعد از آن ما می‌توانستیم موضع مناسبی بگیریم.»

«این عمل ناصواب و شتابزده مرا مبهوت کرده‌بود. همه‌ی ما را هم در وضع بسیار دشواری قرار داده‌بود.

« من اینگونه ادامه‌دادم:

ـ « نه، شما حق نداشتید اینگونه عمل کنید. من تسلیم نمی‌شوم. آینده‌ی ایران هرچه باشد خمینی و دستگاه ملایانش و دارودسته‌ای که برای آتش‌زدن و بمب‌گذاری فرستاده‌است خطرناک‌تر است. ... شما حق ندارید ما را تسلیم مردمانی نادان کنید، کشور را به چنان تاریک‌اندیشی تحویل‌دهید که با یک سیر قهقرایی به آغاز تاریخ پرتاب‌شود...»

«آنجا ما پنج نفر بودیم. دو نفر از آنان به نفع سنجابی رأی دادند. در نتیجه او اکثریت یافت. (...)»

ـ ما پیروِ مصدق و هوادار اجرای کامل قانون اساسی بودیم. در آمریکا و کشورهای غربی گهگاه تغییراتی در قانون اساسی وارد می‌کنند، کلمه‌ای یا ماده‌ای را از آن حذف می‌کنند تا با کلمه یا ماده‌ی دیگری جانشین‌کنند. این کار برای ما هم ممکن است. ولی ما حق نداریم طوری عمل کنیم که گویی چنین قانونی وجود ندارد.[i]»

دکتر سنجابی در کتاب خاطراتش، امیدها و ناامیدی‌ها، چنانکه گویی در بازگشت وی به تهران نه حادثه‌ای رخ داده‌باشد و نه بحثی پیرامون آن صورت گرفته، این مذاکرات را بکلی منکر شده و سخنان بختیار را تکذیب کرده‌است.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ

۱ همان.

۲ پیشین، بخش سوم، صص. ١۶ـ ١۴.

۳جمله از لحاظ ساختمان نحوی نیز نادرست یا دست کم سست است. زیرا ترکیب نحوی جمله‌ی « نظام حکومت ایران امروزه، برخلاف قانون اساسی و اصول مشروطیت، از بین رفته، و بنابراین فاقد پایگاه قانونی است» بکلی نادرست است. این جمله معنایی جز منظور نویسنده را افاده می کند بدین دلیل:

در فارسی هنگامی که می گوییم حسن برخلاف حسین مرد راستگویی است، معنای جمله این است که حسین دروغگوست. خانه‌ی ما بر خلاف خانه‌ی شما از بین رفته یعنی خانه ی شما برجاست، برخلاف خانه ی ما که از بین رفته.

پس «نظام حکومت ایران، برخلاف قانون اساسی و اصول مشروطیت از بین رفته» نیز به این معناست که نظام حکومت ایران برخلاف قانون اساسی [که پابرجاست] از بین رفته. در حالی که نویسنده می خواسته بگوید: « نظام حکومت ایران، [از آنجا که] برخلاف قانون اساسی و اصول مشروطیت [است]، از بین رفته.

را می‌توان به صورت نمادین زیر تحلیل کرد:

در گزاره‌ای مانند « Aبر خلافِ B از بین رفته» قیدِ « بر خلافِ B » که پیش از فعل «از بین رفته» آمده‌است به این معنی است که A از بین رفته اما برعکس آن B از بین نرفته است.یا، مانند: حسن، بر خلاف دستور پزشک (که تجویز به عملی خاص است) از غذاهای زیانبخش پرهیز نمی‌کند»؛ و این جمله‌ای از لحاظ نحوی درست است با معنایی روشن. اما، هرگاه بگوییم «حسن، بر خلاف دستور پزشک، مرده، زیرا ناپرهیزی می‌کند»، قیدِ «برخلاف دستور پزشک» که هیچگونه تجانسی با فعل «مردن» ندارد، از لحاظ نحوی قیدی نامتناسب (non pertinent)، و به زبان دیگر، نابجا خواهد‌بود.

۴ حال اگر بگوییم که این جمله‌ی شگفت تاریخی، از جملاتی که قدمای ما درباره‌ی آنها صفت «مضطرب» (پریشان؛ آشفته) را بکار می بردند (نک. فرهنگ معین: مضطرب)، و نوشته‌ی یک استاد حقوق و یک رهبر سیاسی بنام است باید در درس‌های حقوق و دستور زبان به عنوان نمونه‌ی جمله‌ای که نمی‌توان نوشت مثال آورده‌شده مورد بحث قرار گیرد، آیا به بیراه رفته‌ایم؟ موضوع مهم است، و به عدم‌دقت بسیاری از هموطنان ما در عصر حاضر از لحاظ ترکیب نحوی و ساختمان منطقی سخنان آنان، که می‌توان مثال‌های بسیار دیگری برای آن آورد، مربوط می‌شود. این وضع که در دوران سلطنت محمـدرضاشاه روی به ادبار داشت در دوران ملایان بیسواد که خمینی مظهر بیسوادی آنهاست، بسیار وخیم‌تر شده‌است، و آنجا که در سخنی پای سرنوشت کشور و وضع مردم در میان است این وضع می‌تواند سرچشمه‌ی نتایج بسیار شومی باشد.

۵ چند سطر پایین‌تر خواهیم دید چگونه آیت‌الله شریعتمداری هم عیناً همان نتیجه را از آن وضع می‌گرفت.

۶ دکتر کریم سنجابی، همان، ص ۳۰۷.

۷ که در آن با افزودن «وجود» پیش از «بقایِ»، شاهد یک حشو زائد نیز هستیم !.

۸ نک. بالا تر: «...اعلیحضرت گفتند مشکل عمده‌ی ایشان در آن موقع بودن من در ایران و مسافرت من به خارج بود و من با فکرهایی که کرده‌ام، هم برای معالجاتی که احتیاج دارم و هم برای استراحت حاضر هستم که به خارج بروم و این محظور رفع شده‌است. ما همه خشنود شدیم. من به ایشان گفتم و رفقا همه تأیید کردند که پس مشکل ما ازطرف شاه رفع شده‌است. باید مشکل ازطرف آقای خمینی را رفع‌بکنیم. به نظر من، برای این کار لازم هست که بلافاصله همین امروز یا فردا من، یک نفر یا دو نفر از رفقای ما مثلا داریوش فروهر با وجود اینکه او در آن جلسه نبود، برویم پاریس و با آقای خمینی صحبت کنیم و موافقت ایشان را هم جلب کنیم که مواجه با اعتراض و مخالفت روحانیون و تحریکات آنها نشویم.» [ت. ا.]، : کریم سنجابی، همان، ص. ۳۱٠.

۹ نک. سعید بشیرتاش، روزشمار دولت بختیار، دوشنبه ۱۸دیماه ۱۳۵۷.

۱۰ نک. خاطره‌ای تاریخی از جمشید آموزگار، بالا، صص. ١۴٨ـ ١۴۶.

۱۱  پیشین، صص. ۱۲۱ـ ۱۲۰؛

Idem, pp.۱۲۱-۱۲۲.

 

 

 

01.07.2023

 

علی شاکری زند

برگهایی از زندگی سیاسی

دکتر شاپور بختیار*

* * * * * * * * * * * *

بخش دوازدهم

بختیار یک شخص نیست؛ یک راه است؛

راه امروز و آینده‌ی ایران

 

شاپور بختیار گفت‌وگو با دکتر سنجابی درباره‌ی صدور اعلامیه‌ی سه‌ماده‌ای، در بازگشت او از پاریس را، که در بخش پیشین آغاز آن نقل شد، ادامه می‌دهد.

توضیحات دکتر بختیار درباره‌ی این خبط تاریخی دکتر سنجابی و بطور کلی رفتار وی در این زمینه‌ها در همه جا یکسان است؛ چنانکه در مصاحبه‌ای که سه سال پس از افتادن زمام اختیار کشور به دست خمینی طی مصاحبه ای با رادیوی نهضت مقاومت ملی چنین می‌گوید:

« سئوال ـ ببخشید؛ ممكن است بفرمائید در چه موقعیتی این اعلامیه امضاء شد؟

دكتر بختیار:

« ایشان بعد از اینكه سه‌ـ‌ چهار روز پاریس بود تقاضای "شرفیابی" به حضور امام كرد. یك مذاكراتی با خمینی كرد. البته هنوز خمینی بر خر مراد سوار نشده‌بود و با خودش گفت خوب، با جذب كردن سنجابی كه نفر اول جبهه ملی است ـ چون [او] رئیس هیأت اجرائی بود ـ من می‌توانم اینها را مهار بكنم. و تمام عناد خمینی با من [از] اینست كه او را توانست مهار بكند، بنده را نتوانست و هنوز نتوانسته‌است. و این مسأله خیلی جالب توجه است و چیزی كه ملت ایران باید بداند اینست كه در این اعلامیه یا در واقع این قرارداد یك‌جانبه، آقای سنجابی نوشته‌است كه سلطنت ایران مشروعیت خود را از دست داده و فاقد پایگاه شرعی است و رژیم آینده ایران بایستی بوسیله‌ی رفراندم و آراءِ عمومی بر اساس موازین اسلامی تعیین شود، و نكته‌ی قابل توجه و تأمل اینست كه برای اولین دفعه زیر قلم یك جانشین مصدق، در یك متن سیاسی، حكومت بر اساس موازین اسلامی پیداشد. در حالیكه هیچوقت و مطلقاً چنین چیزی بفكر كسی نمی‌رسید. ما در مكتب مصدق هیچوقت در باب سیاست صحبت از اسلام نمی‌كردیم. اسلام دین ماست. مسلمانی مربوط به خود من است، مربوط به سیاست و اداره كردن مملكت نیست. اگر دیگری نظری غیر از این دارد، من مفتخرم كه همیشه و بخصوص از سه سال پیش بی‌پرده و با كمال صراحت در تمام مصاحبه‌ها گفتم كه من یك لاییك هستم. این را تعبیر كردند [به این] كه من ملحدم، در حالیكه ملحد و لاییك فرسنگ ها اختلاف دارند.»

«ملحد همانطور كه می‌دانید كسی است كه معتقد به هیچ چیز نیست. لاییك كسی است كه در اداره مملكت كار را دست آخوند نمی‌دهد. حالا هم بنده باز لاییك مانده‌ام. خلاصه راجع به آقای سنجابی و این قراردادی كه امضاء كرده‌بودند، باید بیاد داشت كه زیبایی این قرارداد، اینجاست كه یك طرف امضاء كرده‌بود و طرف دیگر امضاء نكرده‌بود. یعنی كریم سنجابی با نهایت خفت و در شرایط بسیار ننگین امضاء كرده‌بود. خمینی اصلاً طرف را لایق این ندانسته‌بود زیر آن امضاء‌ بگذارد. یعنی من و تو یكی؟ چنین چیزی محال بود، او خودش را مافوق این چیزها می‌دانست و ایشان به عنوان اینكه یك كار افتخار آمیز انجام داده‌اند دیگر كانادا هم تشریف نبردند. یك دلیل پوچی هم مطرح كردند كه "چون نماینده‌ای هم از اسرائیل آنجاست من آنجا نمی‌روم." بنده می‌خواهم ببینم در كجای سازمان ملل و سازمانهای جهانی نماینده‌ی اسرائیل نیست؟ در تمام ارگان ها هست. چطور آنجا تحملش را دارید اما اینجا تحملش را ندارید؟ این هم از آن حرف‌ها بود.

 بالاخره ایشان برگشتند و بصورت فاتح برای آن اشخاص ابلهی كه این آدم را دائما كوك میكنند شروع به رجزخوانی كرد[ند] كه من همچه كاری كرده‌ام. ولی تا آمد من گفتم: شما "به چه دلیل و بچه مجوزی امضاء كردید؟" گفت كه " اكثریت رأی خواهدداد." گفتم كه "اكثریت هم رأی بدهد شما با شرایط هیأت اجرائی رفتید و بایستی تابع دستور هیأت اجرائی باشید. شما از حدود اختیارات خودتان تجاوزكردید. خاصه اینكه اصلاً من این را قبول نمی‌كنم كه ما به دست خودمان آخوند را بیآوریم و بگذاریم حاكم بر مقدرات ما بشود." ایشان گفت كه "من به تو (بمن گفت - ناشر) قول میدهم كه این شخص روحانی كه من دیدم، یك دنیا صلح و صفا و برادری و انسانیت است و وقتی برگردد می‌رود در قم و در آنجا مشغول عبادت میشود. گاهی هم اگر خوشش‌آمد ما می‌رویم سلام و علیكی با او می‌كنیم." ببینید چطور همه چیز را با سهل‌انگاری برگذارمی‌كند. وقتی سرنوشت یك ملتی، یك جامعه‌ای، یك منطقه‌ای در دنیا، با این طور مسائل ارتباط پیدامی‌كند آن مردانی كه در اتفاقات مسئولیت دارند، باید از یك فلز خاصی باشند و این فلز را او نداشت و ندارد.»

«بعد اختلاف ها بالاگرفت. به این معنی بالاگرفت كه همان روزها بود كه شاه تصمیم گرفته‌بود به شخصیت های ملی روكند. و اینجا من می‌رسم به دكتر صدیقی. شاه دكتر صدیقی را مأمور تشكیل كابینه كرده‌بود. آقای دكتر صدیقی وزیر مرحوم دكتر مصدق بود. مردی است دانشمند و وطن دوست، بنده مبالغه نمی‌خواهم بكنم ولی یك آدمی است كه گاهی می‌تواند بگوید نه. اصولاً مرد سیاستمداری كه بلد نیست نه بگوید نباید وارد سیاست بشود. ایشان سعی كرده‌بود كه كابینه‌ای تشكیل بدهد. بمحض اینكه خبر رسید بگوش سنجابی، شروع‌كرد به پخش اعلامیه بوسیله فروهر و فرستادن اشخاصی، با كمال عدم‌نزاكت، كه شما نباید قبول كنید. به توچه اصلا؟ معنی ندارد كسی كه شما اعلامیه صادر می كنید كه عضو جبهه ملی نیست و ۱۵ سال اینجا نمی‌آید ـ بگذریم از اینكه ۱۵ سال نیامدن ایشان مسئله‌ای نبود، برای اینكه ۱۰ سال بود كه جبهه ملی عملاً جلسه تشكیل نمی‌داد و خود آقای سنجابی هم ۵ سالش را در آمریكا بود ـ در كارش دخالت می‌كنید. ولی در هر حال بنده به آقای سنجابی این اعتراض را كردم و گفتم "آقا ما آرزو داشتیم كه یك آدم ملی بیآید سركار ـ و این یك جوابی هم هست به آن آدمهای ابلهی كه می‌گویند من جاه طلب بودم ـ این آقا می‌آید سركار كه این زنجیر را تكان بدهد، و وضعیتی ایجاد بكند كه راه برای یك انتخابات آزاد برای آن آزادی‌هائی كه ما ۲۵ سال [است] برایش مبارزه می‌كنیم و زندان می‌رویم، بازشود. پس این كارشكنی‌ها را چرا می‌كنید؟ اگر كه فردا شاه شریف امامی را مأمور تشكیل دولت بكند ـ شما اینطور با او رفتار كنید ـ با این هم همانطور رفتار كنید،‌ اینكه نمی‌شود. پس می‌خواهید بگوئید كه خودم باید باشم، آخر خودت هم كه نمی‌شوی."»

«به ایشان گفتم كه " شما رفتید و با امام بیعت كردید، نمی توانید هم طرفدار جمهوری اسلامی باشید و هم طرفدار مشروطه سلطنتی ـ بعد هم ایشان را دیگر ندیدم تا یك جلسه بعد از آن كه خود من و ایشان هر دو جداگانه دعوت شده بودیم به كاخ نیاوران. وقتی من دعوت شده‌بودم، در ابتدا صحبت از حكومت آقای صدیقی بود. و من قول داده‌بودم كه از صدیقی یا هر آدمی مثل او، و در این حدود، پشتیبانی بكنم. وقتی كه آقای سنجابی رفته‌بود كاخ نیاوران، این طوری كه شاه می‌گوید، خیلی خضوع و خشوع كرد و چه گفت و چه گفت. من مذاكراتم با شاه در حدود قانون اساسی بود. چسبیده‌بودم به قانون اساسی و هیچ راهی هم جز این نه می‌توانستم داشته‌باشم نه می‌خواستم ارائه بدهم.»

« وقتی كه شاه با مشاورین نظامی و غیر نظامی‌اش صحبت كرده‌بود، همه به این نكته پی‌برده‌بودند كه آقا، چنین آدمی با سوابقی كه ـ آنوقت ۲۰ سال ۳۰ سال پیش ـ داشت و بعد هم همكاری با دكتر مصدق كه خودش را جانشین او خیال می‌كرد، و بعد رفتن پیش آخوند، فردا معلوم نیست كه از هر طرف كه باد بیآید نچرخد، و این خطرناك است. وقتی هم كه با آقای دكتر صدیقی مخالفت كرد، دكتر صدیقی روز بعد بمن تلفن‌كرد و اظهار تشكر كرد كه شما با كمال شهامت حرفهایتان را زدید، من بایشان جواب دادم: "من معتقد هستم ما ۲۵ سال است برای یك چنین حكومتی می‌جنگیم، حالا اگر خودمان كارشكنی كنیم و باصطلاح به یك همچه حكومتی اژدر بزنیم، این نقض غرض است یا خودخواهی. من كاری نكردم، حرفهای من در ادامه افكار و روشی بوده كه همیشه داشتم."»

« دكتر صدیقی به هر دلیل و تقدیر ـ من دیگر وارد آن جزئیات نمی‌شوم و اطلاع صحیح و دقیقی هم ندارم ـ كابینه را تشكیل نداد و آقای سنجابی كه از آمدن خمینی بسیار راضی و بسیار خشنود بود، خیال می‌كرد كه آقای خمینی كه بیاید اولاً نخست‌وزیری او قطعی است. بالاخره نفر اول جبهه ملی است و نخست‌وزیر شاه هم نبوده‌است،‌ در نتیجه می‌تواند نخست‌وزیر بشود. در مرحله‌ی بعدی، خوب، نخست‌وزیر كه باشد به میل خودش كابینه را تشكیل خواهدداد و مورد احترام خواهدبود و خمینی هم ده‌ـ‌پانزده روز كه در تهران سلام و علیك و دیدوبازدیدهایش را كرد می‌رود به قم و عملاً فعال مایشاء او خواهدبود. شما اطلاع دارید ـ من در مخفی‌گاه بودم ـ آنوقت كه برای دیدن خمینی، دو سه روز بعد، چندین ساعت در اطاق انتظار سرِپا ایستاده‌بود. در واقع رفتاری كه خمینی با او كرد و با اغلب این آقایان كرد، مورد پسند من است. اقلاً خمینی با تمام معایب و با تمام آن گرفتاری‌ها و مصائبی كه برای ملت ایران آورده، نسبت به افرادی مثل او كه بیست‌ـ‌سی سال یك فكر داشتند و بعد عدول كردند، كاملاً بی‌رحم بوده‌است. همه‌ی آنهائی كه مثل سنجابی با او همكاری كردند با كمال خشونت و خفت بیرون كرده‌است.»

«این آقای سنجابی و این تاریخچه‌ی جبهه ملی را من خلاصه می‌كنم: شخصیت مصدق در سطح بین‌المللی و نزد مردم ایران بزرگ بود. ولی شاه نهایت بی‌انصافی را كرد و تمام دستگاه سلطنت و تمام جراید رادیو تلویزیون و تمام درباریان متملق بیست‌وپنج سال به مصدق فحش دادند و این بجای اینكه مصدق را كوچك بكند، پیش مردم بزرگ كرد. مصدق در زمان صدارت یا در زمان انزوائی كه در زندان و در احمدآباد داشت همیشه مصدق بود. وقتی افرادی خودشان را جانشین او می‌دانند و برای خودشان یك شخصیت كاذبی قائل شدند باید آن خصائل مصدق را تا حدی داشته‌باشند. آقای سنجابی یكی از آن افرادی بود كه بعد از فوت مصدق دائماً می‌خواست جانشین مصدق باشد و هیچكدام از سجایای مصدق را نداشت و بالأخره این مسئله را هم گمان می‌كنم مفید باشد خدمتتان بگویم: آقای سنجابی ـ و من نمی‌دانم كجاست و چون در یك شرایط مسلماً سختی زندگی می‌كند، نمی‌خواهم ناجوانمردی‌هائی كه او در حق من كرد من در حق او بكنم و یا بگویم خیانت كرده یا نه ـ ، ولی این را نمی‌توانم كتمان كنم كه من او را آدم ضعیفی می‌دانم وضعف آدم را به همه جا می‌برد. می‌خواهم فقط این را عرض كنم كه در یك مصاحبه یكسال بعد گفته‌بود، دكتر بختیار كمر جبهه ملی را شكست. من هیچ توضیحی راجع به این موضوع نمی‌دهم. چون توضیحات را قبلاً دادم. تنها باید سئوال كرد مابین من و او كی كمر جبهه ملی را شكست، كی انحراف پیداكرد؟ بعد از گذشت سه سال ملت ایران جواب این سئوال را خوب می‌داند۱

«اندک زمانی بعد سنجابی با تقاضای دیدار با شاه، از طریق رییس ساواک، بار دیگر ضعف منش خود را نشان داد. او [شاه] در خاطراتش در این باره چنین می گوید:

«"او دست من را بوسید، به شخص من اظهار وفاداری شدید کرد و اعلام‌داشت که برای تشکیل دولت حاضر است... اما دیگر بخت از هیچ طرف با او یاری نکرد.

«دیگر نگاه شاه همچنان به سوی مخالفان سنتی‌اش دوخته‌بود؛ حالا که این رگه‌ی جدید را کشف کرده‌بود می‌خواست امکانات آن را بررسی‌کند. با غلامحسین صدیقی وزیر مصدق که مردی فرهیخته بود دیدار و شور کرد.»

و شاپور بختیار، پس از توضیح علل عدم موفقیت دکتر صدیقی در تشکیل دولت، که یکی از آنها عدم پذیرش این شرط برای شاه بود که به نقطه‌ای در خلیج فارس یا دریای خزر، و در هر صورت دور از پایتخت عزیمت کند، می‌گوید: «این هم فرصت دیگری بود که شاه از دست می‌داد؛ سرسختی پادشاه در نپذیرفتن آنچه سرانجام ناچار شد از من، و آن هم در اوضاعی به مراتب سخت‌تر، بپذیرد، سبب شد که چند هفته‌ی دیگر نیز از دست برود. وقتی خدا شکست کسی را خواست...»

«زمان با این بحث های بیحاصل می‌گذشت و به ملایان امکان داده‌می‌شد که در مساجد باز هم نارنجک بیشتری گردآورند...۲»

در این هنگام از طرفی نشانه‌های ضعف نفس محمـدرضا شاه، که همواره کوشیده‌بود آن را با ظواهری سطحی از خود و مردم پوشیده نگاه‌دارد، به صورت ضعف اراده در ادامه‌ی کارها مانند گذشته هر دم آشکارتر شده بود، و در افق کشور آثار خلاءِ قدرتی قریب‌الوقوع هر روز نمایان‌تر می‌شد؛ از طرف دیگر نیز، یکی از سرشناس‌ترین چهره‌های جبهه ملی نهاد سلطنت را غیرقانونی خوانده‌بود و مدعی جدیدی که قصد پرکردن این خلاء با یک قدرت شخصی دیگر را داشت، آماده و مصمم در انتظار لحظه‌ی مساعد به‌سرمی‌برد. دیگر همه‌ی مقدمات برای وقوع فاجعه گرد‌آمده‌بود و در صورتی که کسی از خطر بزرگ مترتب بر این اوضاع آگاه بود و در موقعیتی قرار داشت که بتواند با آن مقابله کند اما با استمداد از آخرین امکانات موجود در صدد رویارویی با آن برنمی‌آمد او نیز گناهی نابخشودنی مرتکب می‌شد.

در این زمان، برای چنین مقابله ای، در واقع، بجز دکتر سنجابی، در میان چهره های سرشناس ملی تنها کسانی که در صحنه حاضر بودند، دکتر صدیقی به دلیل شخصیت استثنائی وی، جایگاه تراز اولش در دولت مصدق، و حضور نیرومندش، که همیشه احساس می‌شد، بود، و شاپور بختیار، با سوابق دراز مبارزات و فعالیت های مجدد دو ساله‌ی اخیرش، و برخلاف دکتر سنجابی، آنان، هر دو، بر اهمیت خطری که کشور را تهدید می‌کرد واقف بودند و اظهاراتشان در موارد گوناگون بر این اگاهی کامل گواهی می‌دهد.

با آن اظهارات دکتر سنجابی در پاسخ شاه، چنانکه خود او نقل کرده‌است، معلوم می‌شود که او دیگر با تشکیل یک دولت از طرف جبهه ملی در چارچوب قانون اساسی مشروطه نیز موافق نبوده، زیرا خلاف آن را در اعلامیه‌ای نوشته و به دست خمینی داده، و سپس منتشر کرده‌بوده‌است. در این زمان شاه به دکتر صدیقی که به استقلال رأی وی بیشتر اطمینان داشته متوسل می‌شود و می کوشد تا با او دیدار کند. اولین دیدار میان دکتر صدیقی و فرح پهلوی و به درخواست ملکه صورت می‌گیرد. شرح آن از زبان دکتر صدیقی، و نقل شده از طرف دکتر مشیر، یکی از دوستان دکتر صدیقی، چنین است:

«چون کابینه وحدت ملی که قرار بود به ریاست دکتر سنجابی یا عبدالله انتظام یا دکتر امینی تشکیل شود به نتیجه نرسید توجه شاه به دکتر غلامحسین صدیقی یار وفادار دکتر مصدق جلب شد. علاوه بر ارادتی که به دکتر صدیقی داشتم چون خانه من در سیصدمتری منزل او قرارداشت اغلب به دیدارشان می‌رفتم. یک روز از دکتر صدیقی پرسیدم با آن سوابق کدورت از شاه و اقداماتی که علیه دکتر مصدق و یارانش شد چگونه حاضر شدید در بحرانی‌ترین روزها قبول مسئولیت کنید؟ دکتر صدیقی در پاسخ گفت شما که مرا خوب می‌شناسید و می‌دانید که روش سیاسی من از چه قرار بوده‌است و همه وقت در برابر دِینی که با وطنم داشته‌ام اگر شرایط مساعدی وجودداشته‌است برای خدمت از بذل هیچگونه فداکاری مضایقه نداشته‌ام. جریان ملاقات با شاه و قبول نخست‌وزیری هم صرفا به قصد خدمت بوده نه جاه‌طلبی، و اما داستان آن چنین بوده‌است: در روزهای بحرانی یک روز دکتر حسین نصر رئیس دفتر شهبانو که سابقه‌ی همکاری با من در رشته‌ی فلسفه در دانشگاه تهران را داشت بدیدنم آمد و از قول شهبانو پیغام آورد که ترتیب ملاقاتی داده‌شود. در این حالت با فراموش کردن همه‌ی بی‌مهری به این امید که شاید منشاءِ اثری برای مملکتم باشم، جواب مساعد دادم. دکتر نصر با خوشحالی مراجعت کرد و عصر همان روز تلفن کرد و ساعت ملاقات را در اختیار من گذاشت. وقتی در کاخ سلطنتی از شهبانو دیدن کردم با فروتنی و ابراز محبت مخصوص مرا پذیرفت و مشکلات مملکت را مطرح ساخت و برای نجات کشور از من کمک خواست. من هم از رفتار گذشته و تضییقاتی که نسبت به دکتر مصدق و یارانش صورت‌گرفته‌بود گله‌کردم که شهبانو با چشمانی اشکبار گفت باید از خطاهای گذشته چشم‌پوشی کرد و باید فکری برای رهایی کشور از بحران نمود. این گفتگو به درازا کشید و من از شهبانو مهلت خواستم که مطالعه کنم و نظر را بدهم. شهبانو مرا تا دم در بدرقه کرد و گویا با شاه هم توافق‌کرده‌بودند که ترتیب ملاقات مرا [با او] بدهند. بهمین جهت وقتی شهبانو عنوان کرد مؤدبانه گفتم با تمام رنجشی که وجود دارد برای نجات کشور حاضر به دیدار شاه هستم ولی برای رفع هرگونه اتهام [و این] که نگویند محرمانه به دیدار شاه رفته‌ام وقتی حضورشان خواهم‌رسید که حداقل دو نفر از رجال سابق حضور داشته‌باشند. شهبانو پذیرفتند و با این که شاه منتظر بود آن روز ملاقاتی صورت نگرفت. دو روز بعد با حضور دکتر امینی و عبدالله انتظام اولین دیدار صورت‌گرفت. در این ملاقات شاه با حالتی نگران و سراپا اضطراب با محبت و برخوردی صمیمانه مرا پذیرفتند و با اظهار تاسف از رفتاری که در گذشته نسبت به من و یاران دکتر مصدق شده کمک خواستند که با قبول زمامداری مملکت را از خطر انهدام و سقوط نجات دهم. در حالی که نخواستم از آن چه در سابق روی‌داده گله‌ای بکنم اظهار تاسف کردم که چرا اعلیحضرت راه خود را از ملت جداکردند و چرا با دکتر مصدق و یاران به آن شیوه رفتار شد که حتی بعد از مرگش از اهانت فروگذارنشد. شاه ضمن تصدیق خطاهای گذشته با حالتی محزون گفت باید خاطرات گذشته را فراموش کرد و با قبول زمامداری پیشنهادات خود را بدهید تا تبادل نظر شود. پس از مذاکرات طولانی از شاه تقاضای وقت کردم تا پیشنهاداتم را بدهم که بعد از مطالعاتی چنین پیشنهاد کردم: اولاً شاه باید طبق قانون اساسی سلطنت‌کند نه حکومت. ثانیاً همه‌ی عزل و نصب‌ها با دولت باشد و دربار و وابستگان حق مداخله در امور را نداشته‌باشند. ثالثاً ارتش و وزارت جنگ و همه نیروهای انتظامی تابع دستورات دولت باشند نه هیچ مقامی دیگر. رابعاً لزومی برای خروج شاه از کشور وجود ندارد و اعلیحضرت می‌توانند دور از هیاهو در یکی از مناطق کشور، مثلاً جزیره‌ی کیش یا بندرعباس، به استراحت بپردازند. خامساً در این اوضاع بحرانی ضرورت دارد شورای سلطنتی تشکیل شود تا اختیارات سلطنت را بر عهده بگیرد. شاه با همه پیشنهاداتم غیر از تشکیل شورای سلطنت موافق بود ولی به علت شدت بحران و عدم همکاری دوستانم در جبهه ملی چون امیدی به موفقیت نداشتم از قبول زمامداری خودداری کردم. وقتی هم دکتر بختیار قبول مسئولیت کرد و شاه هم ناچار به خروج از کشور شد و شورای سلطنت را هم تشکیل داد به من پیشنهاد کرد که ریاست شورای سلطنتی را بپذیرم ولی به نظر خودم خیلی دیرشده‌بود زیرا انقلاب داشت به پیروزی می‌رسید۳. » [ت. ا.]

البته می توان در صحت همه‌ی نقل قول‌های این گزارش و دقت در نقل صحیح آنها، خاصه آنجا که از قول دکتر صدیقی می‌خوانیم«ولی به نظر خودم خیلی دیر شده‌بود زیرا انقلاب داشت به پیروزی می‌رسید» به شدت تردید کرد، زیرا چنین عباراتی با روحیه‌ی دکتر صدیقی سازگار نبوده، چه او اساساً آنچه را در شُرُف وقوع بود انقلاب نمی‌نامید، و نیز از این روی که وی حتی درباره‌ی دولت بختیار که تشکیل آن حدود یک هفته پس از این گفت‌وگوها با شاه اعلام شد چنین لحنی بکارنبرد و، به عکس، بسیار پیکارجویانه از بختیار و دولت او پشتیبانی کرد.

از طرف دیگر روزنامه‌های کشور پایان بی‌نتیجه‌ی تماس‌های دکتر صدیقی با شاه را گزارش داده‌اند. شروع خبر چنین است:

غلامحسین صدیقی نخست‌وزیری را به شرط ماندن شاه [در کشور] پذیرفت.» و «گفته شد غلامحسین صدیقی برای احراز پست نخست‌وزیری طی ملاقاتی با شاه، با وی گفت‌وگو کرد.»، 

اما همانجا اضافه می‌شود: «تلاش‌های مختلف برای کشاندن صدیقی به نخست‌وزیری عملاً بی‌نتیجه ماند۴ضمناً تاریخ ۲۵ آبانماه که در منبع مورد استفاده‌ی ما برای این خبر داده‌شده، نادرست است، و به همین علت نیز ما آن را ذکر نکردیم. بر طبق کتاب همه‌ی هستی ام نثار ایران، آخرین دیدار دکتر صدیقی با شاه در تاریخ ۷ دیماه آن سال بوده‌است۵ و از آنجا که همین روز همچنین تاریخ یکی از نخستین دیدارهای شاپور بختیار با شاه نیز بوده می‌توان در صحت کامل آن نیز تردیدکرد.

افزون بر این می‌دانیم که مذاکرات و دیدارهای دکتر صدیقی با شاه مفصل‌تر بوده اما چنانکه می‌بینیم مهم‌ترین علت نومیدی وی از موفقیت همان است که وی «عدم همکاری دوستانم در جبهه ملی» می‌نامد، زیرا مخالفت شدید دکتر سنجابی با نخست‌وزیری دکتر صدیقی پیش از آخرین دیدار شاه با نامبرده رخ‌داد و سبب‌شد که وی نتواند روی همکاری عناصر جبهه ملی و پشتیبانی کافی ملیون از دولتش حساب کند بلکه، احتمال می‌رود ، که او می‌بایست رودررویی با برخی از آنان را نیز در نظر می‌گرفت! واقعیت این است که پیش از آنکه مذاکرات دکتر صدیقی به نتیجه‌ی نهایی برسد دکتر سنجابی طی نامه‌ی شدید‌اللحنی خطاب به دکتر صدیقی او را از قبول نخست‌وزیری منع می‌کند؛ از جمله با گفتن این که: «چنین اقدامی نفی تمام گذشته‌ی شماست»۶؛ همچنین، جبهه ملی تحت این عنوان که وی سالها بوده که در آن عضویت رسمی نداشته‌است، با صدور اعلامیه‌ای مخالفت خود با نخست‌وزیری دکتر صدیقی را به‌صورت زیر اعلام می‌کند«چون بعضی خبرگزاری‌ها گزارش داده‌اند که آقای دکتر غلامحسین صدیقی مأمور تشکیل دولت خواهدشد و از ایشان به عنوان یکی از رهبران جبهه ملی ایران یادکرده‌اند، لازم دیده‌شد به آگاهی عمومی برساند که آقای دکتر غلامحسین صدیقی از نیمه‌ی سال ۱۳۴۲ با هیچ‌یک از سازمان‌های جبهه ملی ایران کوچک‌ترین همکاری نداشته و اکنون هم در هیچ‌یک از ارگان‌های این جبهه سمتی ندارد. به‌جاست یادآور شویم همچنان که بارها اعلام گردیده جبهه ملی ایران، با وجود بقای نظام سلطنتیِ [کذا] غیرقانونی، با هیچ ترکیب حکومتی موافقت‌نخواهدکرد.»

در این متن نیز، با وجود عنوانی چون «بقای نظام سلطنتی غیرقانونی»، که پیش از این گفته‌بودیم استفاده از آن برای نام‌بردن از «نظام مشروطه‌ی ایران»، که در آن سلطنت اصل نظام نبوده که بتوان کل نظام را با عنوان بکلی نادرستِ نظام سلطنت نام‌برد و، هر چند نهادی مهم از نهادهای آن، مانند قوه ی مقننه، یا قوه ی قضاییه، بشمار می‌رفته، اما در هر حال در میان نهادهای نظام مشروطه نهادی بیش نبوده، ردپای دکتر سنجابی، که نظیر همان ها را در اعلامیه‌ی سه‌ماده‌ای پاریس خود نیز بکار برده‌بود دیده‌می‌شود و ملاحظه می‌گردد که نامبرده بجای آنکه با پیداشدن این فرصت‌های جدید از آن برای جبران خطای خود و کمک به یافتن راهی برای نجات کشور سود جوید، همچنان به راه رفته ادامه می‌دهد و در این مسیر سنگ می‌اندازد.

این در حالی بود که بسیاری از سران جبهه ملی خود نیز در آن سالها عملاً از مبارزه دور بوده‌اند! دکتر صدیقی نیز، از طریق آورنده‌ی پیام، پاسخ شفاهی سختی به دکتر سنجابی می‌دهد. اما هنگامی که در آن شرایط وانفسا مردی با از خودگذشتگی می‌خواهد در راهِ کاری عظیم و خطیر گام‌گذارد و پیام دکتر سنجابی بجای آنکه اعلام پشتیبانی و آرزوی موفقیت برای او و ملیون باشد حمله‌ای شدید و منع او از آن کار است و، در نتیجه‌ی آن، عدم همکاری تنی چند از کسانی که استاد پیر به آنان روی می‌آورد، او به دشواری می‌توانست دچار نومیدی از پیشرفت کار نشود.

در این زمان است که اعلامیه‌ای نیز دایر بر شرکت جبهه ملی ایران در تظاهرات تاسوعاـ‌عاشورا که از طرف حزب الله برگذارمی‌شد، و بعداً دیدیم که در آن حزب‌اللهی‌ها تصویرهای دکتر مصدق را پایین می‌آوردند و حاملان آنها را کتک می‌زدند، منتشرشد. در جلسه‌ی هیأت اجرائی جبهه ملی حتی سخنی هم از صدور چنین اعلامیه‌ای به میان نیامده بوده‌است. به گفته‌ی شخص بختیار، پس از انتشار این اعلامیه‌ی غیرتشکیلاتی بر سر آن در جلسه‌ی هیأت اجرائی، و در جواب او که می‌پرسد این اعلامیه به تصمیم چه کسی داده‌شده و شنیدن پاسخی باز هم غیرتشکیلاتی از یکی از حاضران که می‌گوید «من»، مشاجره‌ی تندی رخ می‌دهد، که در پی آن وی اعلام می‌کند «من دیگر در این جلسات شرکت نمی کنم.» اکنون دیگر شاپور بختیار مطمئن می‌شود که نه تنها تشکیل دولت جبهه ملی می‌تواند با مخالفت شدید دکتر سنجابی و عده‌ای دیگر روبرو گردد، بلکه با ادامه و گسترش تهدیدات هواداران خمینی کشور می‌تواند در خطر سقوط قطعی قرارگیرد، و به این نتیجه می‌رسد که نمی‌تواند روی ادامه‌ی خط مشی قبلی جبهه ملی دایر بر تشکیل دولتی در چارچوب قانون اساسی مشروطه، یعنی رعایت آن از طرف دوستانش، صددرصد حساب کند. با اینهمه، هنگامی که شاه پس از ناامیدی از دکتر صدیقی خودِ او را به مذاکره برای تشکیل دولت دعوت می‌کند، این دعوت را می‌پذیرد.

باید گفت که به‌گفته‌ی خود وی در کتاب یکرنگی، سه ماه پیش از دیدار وی با پادشاه، یک بار با ملکه فرح دیداری داشته‌است۷. او ضمن سخن از این دیدار درباره‌ی چگونگی پیش‌آمد آن چیزی نگفته‌است اما قرائن نشان می‌دهد که ترتیب آن به خواست ملکه و به وساطت رضا قطبی، که علاوه بر پیوند خانوادگی نزدیک با ملکه، با شاپور بختیار نیز دارای نسبتی بوده، داده‌شده‌باشد. آنچه به مناسبت این دیدار درباره ی فرح پهلوی می‌نویسد محدود به ملاحظاتی درباره‌ی شخصیت اوست. ضمناً از قول ملکه‌ی سابق ایران می‌نویسد که به وی گفته‌بوده‌است:«دارای افکاری نزدیک به من است و اگر من با ساواک دردسرهایی داشته‌ام او نیز از این حیث کاملاً در امان نبوده‌است، اگرچه به مقیاسی کوچک تر۸

همچنین هیچ قرینه‌ای نشان نمی‌دهد که میان این دیدار و دعوت سه ماه بعد پادشاه به دیدار با وی رابطه‌ی مستقیمی وجود داشته‌است. نیز، به علت دقیق نبودن تاریخ‌هایی که تا اینجا ذکر کرده‌ایم، بر ما روشن نیست که از دو دیدار، یکی با جمشید آموزگار در اواخر مهرماه، و دیگری با ملکه، سه ماه پیش از انتصاب به نخست‌وزیری، کدامیک پیش‌تر انجام شده‌است؛ ظواهر به تقدم دیدار با ملکه حکم می‌کند که اگر سه ماه اختلاف با انتصاب به نخست‌وزیری را ملاک قراردهیم به نیمه‌ی اول مهرماه می‌رسد. علاوه بر اینها، یک مکالمه‌ی تلفنی و یک دیدار سپهبد مقدم را نیز، که به مأموریت از طرف شاه صورت‌گرفته، شرح می‌دهد. می‌گوید، با رفتن شریف امامی و آمدن سپهبد ازهاری که او هم همان روش مسلمان‌نمایی شریف امامی را تا جایی پیش‌برد که لقب «آیت‌الله ازهاری» گرفت، و بعد هم دچار حمله‌ی قلبی شد، باز شاه مشورت‌های خود را ازسرگرفت، مردان ذخیره‌اش را بررسی کرد، چند گام به طرف اویسی و عبدالله انتظام برداشت، و دورتر هم نرفت، چه دیگر دانسته‌بود که با پشت سرِ هم چیدن آنها نمی‌توانست منحنی سرنوشت را سرمویی هم بالاببرد، و تنها زمان گرانبهایی را ازدست‌می‌داد.»

«در این زمان است که پدیده‌ای کاملاً نوین رخ‌می‌دهد: امید شاه به مخالفان معطوف می‌شود. پیش آمدن چنین ضرورتی باید بر او بسیار گران‌آمده‌باشد. ولی او سرانجام سه نام را بیرون می‌کشد. نام‌های سنجابی، بازرگان و من. بدینگونه شد که روزی از سپبهد مقدم، رئیس جدید ساواک، به من تلفن شد:

ـ« می‌توانم به دیدار شما بیایم.»

ـ«آقای مقدم، در خانه‌ی من باز است، البته که می‌توانید.»

«و او با اتوموبیل شخصی خودش، بدون محافظ، در روز روشن، آمد. به او گفتم:

ـ«من به شما گفته‌بودم که، من همواره ...، آماده ام که درباره‌ی آینده‌ی کشورم گفت‌وگو کنم. اما به اصولی پایبندم که لازم می‌دانم روی آنها پافشاری کنم. ما گفته‌ایم و تکرار کرده‌ایم ـ و شما هم در مقامی هستید که آن را خوب می‌دانید ـ که باید قانون اساسی اجراشود. موضع من این است.»

«و اضافه کردم:

ـ«چه وقت تصمیم می‌گیرید که بفهمید که زمان از دست می‌رود. هم اکنون هم بسیار دیرشده‌است. در هر حال، هرکاری می‌کنید، امروز بکنید، نه فردا.»

« او با تعجب به من نگاه می‌کرد:

ـ«بله؛ اما اگر شما همکاری نکنید...؟»

ـ می‌خواهید با که همکاری کنم؟ اگر منظور همکاری با مردان سیاسی دیگر است، بله، موافقم. ولی باید پادشاه بپذیرد که همه‌ی قدرت را به دولت می‌سپرد و او جز یک نُماد وحدت که همه‌ی ملت آن را پذیرفته‌اند، نیست.»

«همین؛ چیز دیگری هم نیست. ولی اگر بخواهد، بر عکس، در این کار و آن کار مداخله کند، این یا آن وزیر را منصوب کند، من دیگر موافق نیستم، ما موضع خودمان را، همانطور که همیشه بوده، حفظ می‌کنیم.»

اینجا، خواننده‌ی مجرب خود می‌تواند برخورد شاپور بختیار به مسئله‌ای در نهایت حساسیت، و منطق وی را که سرنوشت کشور در آن مهم‌ترین جایگاه را دارد، با سخنان دکتر سنجابی که هرباره، بدون توجه به اهمیت حیاتی قانون اساسی و کمترین یادی از آن، و بی توجه به عواقب خطرناک این برخوردش برای ایران، بلافاصله از عدم مشروعیت «نظام سلطنت»(!) سخن می گوید، مقایسه کند.

او می‌افزاید: «می‌دانستم که او ملاقات‌هایی با بازرگان و سنجابی هم داشته‌است و آنها نیز سخنانی تقریباً مشابه با سخنان من به او گفته‌بودند؛ نمی‌توانستند به او سخنان دیگری گفته‌باشند. بار دیگر هم او را دیدم و این بار به من اعتراف کرد:

ـ«اعلیحضرت شخصاً به من مأموریت داده‌اند که با شما، بازرگان و سنجابی گفت‌وگو کنم۹

پیداست که این زمان پیش از عزیمت دکتر سنجابی به پاریس نبوده‌است، و اگر، چنانکه شاپور بختیار گفته، مقارن تشکیل دولت ازهاری، پانزده آذرماه، باشد با بازگشت دکتر سنجابی از پاریس نیز تقارن دارد. شاپور بختیار می نویسد:

« به زمانی رسیده‌ایم که شاه دیگر نمی‌داند به چه دری بزند. آموزگار مرد آن اوضاع نبود. برای اصلاح وضع کوشش کرد اما سیر امور به سوی خرابی متوقف نشد: سینما ها و بانک ها آتش زده‌می‌شد و ناامنی افزایش می‌یافت. قدرت‌های غربی به این نتیجه رسیدند که سیاست پادشاه قابل دوام نیست. و با اینهمه محمـد رضاشاه سرسختی نشان می‌داد. گویی روی آوردن به یک شخصیت پاک و سالم برخلاف طبیعت او بود.» از بازی ورق خود«شریف امامی را بیرون کشید که هفده سال پیش نخست‌وزیر بوده و بعد رییس سنا شده. مردی اهل زدوبند که در همه‌ی رسوایی‌ها، در همه‌ی طرح‌هایی که می‌توانسته برای او سودآور باشد دست‌داشته، فردی که هیچ نقطه‌ی روشنی در شخصیت او نبود، آخرین کسی که می بایستی به او فکر می‌شد. درست آنگونه که در یک اصطلاح فرانسوی گفته‌می‌شود: "اگر شاه می‌خواست سیه‌روزی خود را به دست خود فراهم‌آورد نباید کار دیگری جز این می‌کرد".»

«شریف امامی سه ماه بیشتر دوام نیاورد و تازه همان هم زیاد بود. شاه خود را باخته‌بود... ورقی را روی میز زد که هنوز به کار نرفته‌بود... تیمسار چهار ستاره غلامرضا ازهاری رییس ستاد کل نیروهای مسلح. (...) اوضاع به مرز انفجار رسیده‌است. شاه در یک سخنرانی بسیار معتدل اذعان می‌کند که "صدای [انقلاب] ملت خود را شنیده‌است"و" آغاز اصلاحات عمیقی"را وعده می‌دهد۱۰»

«می‌گوید ازهاری مدت زیادی نخواهدماند: دولتش موقت است؛ فقط برای مدتی که یک غیرنظامیِ قادر به انجام امور یافته‌شود. مردم در حال طغیان اند و نمی‌توان به تیمسار خرده گرفت که مدت درازی جلوی صحنه را اشغال کرده‌است؛ او دو ماهی بیشتر حکومت نمی‌کند که نیمی از آن را هم در بیمارستان بستری می‌شود. شاه دیگر عملاً دولتی ندارد و دچار عدم اطمینان و افسردگی شده‌است. آن سخنرانی کذایی برایش آبرویی نگذاشته‌بود.»

اما اضافه می‌کند که درباره ی چنین طرز حکومتی بود که جیمی کارتر، در جریان سفرش به تهران در ۳۱ دسامبر ۱۹۷۷ گفته بود:

«ایران در یکی از آشفته ترین مناطق جهان یک جزیره‌ی ثبات بشمار‌می‌رود... هیچ رهبری نیست که من نسبت به وی به اندازه‌ی شاه احساس قدرشناسی کنم و چنین دوستی شدیدی داشته‌باشم.»

و شاپور بختیار می‌پرسد «کدام ثبات؟»:

«۱۶ آبانماه ۱۳۵۷ بازداشت امیرعباس هوید است. ۱۷ شهریور ۱۳۵۷، ۷۰۰ کشته در تهران، در جریان "جمعه‌ی سیاه" بسیار معروف. ۲۶ مردادماه تا ۱۱ دیماه ۱۳۵۷ ادامه‌ی آمدوشد دولت‌ها و شکست تیسمار ازهاری. و افسوس که تازه این شروع کار بود۱۱

 

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

۱اعلامیه‌ی دكتر سنجابی؛ نک. سی‌وهفت روز پس از سی‌وهفت سال، چاپ پنجم، بهمن‌ماه، ۱۳۶۲، چند گفتگو با دكتر شاپور بختیار درباره‌ی دوران زمامداری‌اش، از ۱۶ دیماه ۱۳۶۲، ضبط شده برای رادیوی نهضت مقاومت ملی ایران (رادیو ایران).

۲ شاپور بختیار، یکرنگی، ترجمه‌ی مهشید امیرشاهی، ص. ۱۵۲؛

-Chapour Bakhtiar, Ma fidélité, Albin Michel, ۱۹۸۲, p.۱۲۲.

۳ ایران در عصر پهلوی، جلد ۱۳، (بحران در ۵۷ ـ وقایع مهم دوران نخست‌وزیری: آموزگار، شریف امامی و ازهاری)، روزشمار ۲۷/۰۹/۱۳۵۷، ص. ۴۳۷).

۴ سعید بشیرتاش، ابراهیم نبوی، روزشمار یک انقلاب، پنجشنبه ۲۵ آبان ۱۳۵۷ ، ۱۵ نوامبر ۱۳۷۸؛ ششم آذرماه ۱۳۸۷.

۵ یادنامهی استاد دکتر غلامحسین صدیقی، به کوشش دکتر پرویز ورجاوند. در این کتاب می‌خوانیم « سرانجام در آخرین و پنجمین ملاقات با شاه که در ۷ دی‌ماه ۱۳۵۷ صورت گرفت دکتر صدیقی چند شرط برای قبول نخست‌وزیری مطرح کرد.»

۶ سعید بشیرتاش، ابراهیم نبوی، همان، جمعه اول دیماه ۱۳۵۷، ۲۲ دسامبر ۷۸؛ انتشار در ۵ دیماه ۱۳۸۷.

۷ می‌نویسد: «سه ماه پیش از انتصابم به نخست‌وزیری با او دیداری داشتم.» شاپور بختیار، همان، ص. ۱۲۰؛

-Chapour Bakhtiar, op. cit., p. ۹۷.

۸ پیشین.

-Idem.

۹ همان، صص. ۱۴۶ـ۱۴۷؛

-Op. cit. pp. ۱۱۷-۱۱۸.

۰[1] همان، صص. ۱۲۹ـ۱۳۰؛

Op. cit., pp. ۱۰۴-۱۰۵.

۱[1] همان، صص. ۱۳۰ـ۱۳۱؛

Op. cit., pp.۱۰۵.

 

12.07.2023

 

علی شاکری زند

برگهایی از زندگی سیاسی

دکتر شاپور بختیار*

* * * * * * * * * * * * *

بخش سیزدهم

بختیار یک شخص نیست؛ یک راه است؛

راه امروز و آینده‌ی ایران

دعوت پادشاه از شاپور بختیار

برای دیدار با او

 

شاپور بختیار می گوید:

«در دوماهه‌ای که نظامیان برسرِ کار بودند انقلاب جاافتاده‌بود. دولت دهان مطبوعات را با برقراری سانسور بسته‌بود. مدت دو ماه در تهران هیچ روزنامه ای حاضر نشد در آن وضع منتشر شود.»

«پس از نافرجام ماندن مأموریت صدیقی شاه اولین گام ها را به سوی من برداشت. آغاز کار در شبی در اواسط دسامبر ـ [ اواخر آذرماه] ـ در کاخ نیاوران بود. اینجا ما بار دیگر به صحنه‌ای که ذکر آن در آغاز این کتاب رفته‌بود بازمی‌گردیم۱

آنچه در این دیدار نخست میان شاه و شاپور بختیار ردوبدل شده به آن اندازه مهم و آموزنده هست که در شرح زندگی سیاسی او بخش‌هایی کامل از آن نقل‌گردد، زیرا طی آن، پس از تکرار همان سرزنش‌های دکتر صدیقی به شاه از زبان بختیار، وی درباره‌ی وضع بحرانی کشور، سلطه‌ی فساد و دروغ و بی‌قانونی در گذشته، که شرح آن در کتاب یکرنگی آمده است، یادآوری‌هایی می‌کند.

هنگامی که شاه در دومین دیدار خود با شاپور بختیار، درباره‌ی امکان تشکیل دولت از او پرسش می‌کند، وی برای تأمل در این باره از او وقت می‌خواهد.

اما، در این دیدار نخست شاه چنین آغاز سخن می‌کند:

ـ «چه مدت می‌شود که شما را ندیده‌ام.»

ـ «اعیلحضرت، بیست‌وپنج سال است. تاریخی است که لابد به‌یاد دارید.»

«آری؛ باید به‌یاد بیاورد: آن تاریخ، تاریخ سقوط مصدق بود که، روز به روز هم که حساب می‌کردیم، تقریباً یک ربع‌قرن تمام از آن می‌گذشت؛ و دقیقاً هم با دو ماه تفاوت، که آنهم برای چنین مدت درازی به حساب نمی‌آید.»

شاه می‌گوید:

ـ «شما جوان مانده‌اید؛ در هر حال پیر نشده‌اید.»

می‌گوید پس از ادای احترام از طرف من در دو سر یک میز مستطیل، بر روی دو کاناپه، روبروی هم نشستیم. سپس شاه پرسید

ـ «این "پدیده‌ی" خمینی چیست؟»

 می‌گوید «می‌فهمم که می‌خواهد بداند من پیدایش این داده‌ی تازه در زندگی سیاسی ایران را چگونه توضیح می‌دهم.» و پاسخ می‌دهد:

ـ «اعلیحضرت، بسیار ساده است. واکنش است، دست کم واکنشی در میان واکنش های دیگر؛ واکنش به دولت‌هایی که پی‌درپی آمده‌اند و ما بارها درباره‌ی آنها از اعلیحضرت خواسته‌بودیم که پشت سر آنها قرارنگیرند.»

ـ«چطور؟»

ـ «بله! برای اینکه بدون حمایت شما هیچکس این دولت ها را تحمل نمی‌کرد. نیروی معنوی مقام سلطنت بسیار مهم بوده اما، در عین حال، شما خود را در این سازش‌های سیاسی داخل می‌کردید، و بدین ترتیب به آنها اعتبار می‌بخشیدید.»

می گوید «سکوت بسیار سنگینی برقرار شد که من پس از چند دقیقه آن را شکستم.»

ـ «اعلیحضرت اجازه می‌دهید که نکته‌ای را بگویم؟ من به خزان زندگی‌ام وارد شده‌ام؛ اگر نگویم زمستان. این تالاری که شما مرا در آن می‌پذیرید سخنان لبریز از دروغ بسیار شنیده‌است. آیا ترجیح می‌دهید که من همان رسم را ادامه‌دهم یا اجازه می‌دهید حقیقت را، حقیقت هرچه باشد، بیان کنم؟ اگر برای شنیدن سخنانی از سر حقیقت‌گویی آماده نیستید می توانم مُرَخّص شوم. و باز هم هر زمان مرا احضار کنید همیشه در اختیار خواهم‌بود، اما باز هم برای آن خواهدبود که از صمیم دل آنچه را که برای آینده‌ی ایران فکر می‌کنم بگویم.»

می گوید: «دستش را بلندکرد و گفت»:

ـ « نه؛ حقیقت را بگویید.»

«و سپس وارد یک گفت‌وگوی در عین حال مؤدبانه، سرراست و همراه با صداقت شدیم.»

سپس بختیار در پاسخ به یک پرسش شاه از نخست وزیری دکتر صدیقی پشتیبانی می‌کند:

شاه می‌گوید:

ـ «درباره‌ی صدیقی چه فکر می‌کنید.»

ـ «صدیقی مردی میهن پرست، و انسانی فرهیخته و با شرف است. ما در دولت مصدق هم همکار بوده‌ایم و او بر من شیخوخیت داشته‌است. استاد دانشگاهی بوده که به درخواست خودش بازنشسته‌شده؛ بنا بر این باید اوقاتش آزاد باشد. اگر بتواند دولتی تشکیل‌دهد من برای کمک به او آماده‌ام.»

«به نظر می‌رسد که شاه پیشنهادم را مورد توجه قرارداد، و بعد خطاب به من پرسید:

ـ «شما در تظاهراتی که روزهای اخیر در خیابان‌ها برگذارشد شرکت نکردید؟»

ـ «اعلیحضرت، من نمی‌توانم خود را به میان جمعیتی بیاندازم که آرمان و خط سیاسی‌اش از آن من نیست.»

ـ«چرا سنجابی رفت؟»

ـ «اعلیحضرت می‌توانند از خود او بپرسند. مسئله‌ی اوست؛ من تنها به شما می‌گویم که چرا خودم شرکت نکردم.» با توجه به واکنش شاه می‌نویسد: «گویی این نکته را، که من با وجود همه‌ی فشارها و شرکت آنهمه مردان سیاسی در آن راه پیمایی‌ها، موضع خود را ترک‌نکرده‌بودم، ارج‌می‌گزارد.»

گفتم:

ـ «من ترجیح دادم در خانه‌ام بمانم.»

ـ «خانه‌تان کجاست.»

ـ «از اینجا چندان دور نیست؛ در یک‌کیلومتری اینجا.»

ـ «وقتی کمک شما لازم شد به شما اطلاع خواهم‌داد.»

و بختیار شرح دیدار را با بیان این پرسش از خویش پی‌می‌گیرد:

«آیا می‌شد گفت دولت ازهاری هنوز هم وجوددارد؟ اغتشاشات در شهر غوغا می‌کرد، تیمسار در بیمارستان بستری بود، و پادشاه در برابر فشار کوچه و خیابان تنها بود. و با این احوال باز وقت‌می‌گذراند؛ معلوم نیست در انتظار چه؟ کلید اینهمه تردید در تصمیم‌گیری این بود که، پس از آنکه سالیان دراز که ما را نالایق و مزاحم خوانده‌بود برایش دشوار بود دست نیاز به سوی ما دراز کرده، اعتراف کند که "به ما نیاز دارد".»

«ده روز بعد از آن بود که از من خواست بروم باز او را ببینم.»

«و این بار گفت‌گوی ما کوتاه‌تر بود، کمتر از بیست دقیقه. به من گفت:

"وقت تنگ است؛ بگویید آیا حاضرید دولتی تشکیل‌دهید؟"

«این بار دیگر پیدا بود که واقعاً نگران است. اما آیا، حتی برای برطرف‌ساختن آن اضطراب هم که بود، می‌توانستم جابجا پاسخ دهم. در آن زمان من هم احتیاج داشتم که تأمل کنم. اوضاع سیاسی نسبت به دو ماه پیش از آن دچار تحولات مهمی شده‌بود. من تا حد زیادی پشتیبانی جبهه ملی را از دست داده‌بودم، فشار مردم بیش از حدِ قابل‌تحمل افزایش یافته‌بود. فشارهای بسیار کمتری می‌تواند آدمی را ناتوان سازد، زیر بار رویدادها خردکند، به سرگیجه دچارسازد. برای حرکت در خلاف جهت آب باید آرامش خود را حفظ کرد و تمام شهامت خود را متمرکز ساخت. آنهم چه جریانی، چه سیلابی، چه بهمنی!»

«گفتم:

ـ اعلیحضرت، برای خدمت حاضرم، اما باید مسئله را با دقت بیشتری مطالعه کنم. از یک طرف وضعی است که جوّ کنونی بوجودآورده، از طرف دیگر اعتقادات خود من درباره‌ی دولت است. اگر بخواهم نتیجه‌ای از کار گرفته‌شود باید این دو واقعیت را با هم آشتی داد. بعلاوه باید همکارانی پیداکنم؛ در چنین زمانه‌ای کسانی که هم شرافتمند باشند و هم مورد احترام مردم، صف نکشیده‌اند. ممکن است ناچار شوم به اشخاص گمنامی روی بیاورم مشروط به آنکه آلوده به امور مشکوک نباشند.»

«پادشاه آنچه می‌گفتم تأیید می‌کرد، اما بعد سخنم را قطع کرد و گفت:

ـ "می فهمم؛ اما وقت تنگ است."

ـ «اعلیحضرت، من تقاضای ده روز فرصت دارم.»

ـ "ده روز زیاد است."

ـ گمان نمی‌کنم بتوانم سریع تر عمل‌کنم. در هر حال تمام کوششم را خواهم‌کرد.»

 «هنگام خروج از کاخ احساس می‌کردم مسئولیتی بسیار عظیم بر شانه‌هایم سنگینی می‌کند. به یاد دارم که با خود می‌گفتم: "وه که اگر اوضاع آرام بود و کارها آسان پیش می‌رفت از من خواسته‌نمی‌شد که دولت تشکیل‌دهم." مانند صدای برده‌ای که در فتوحات رومی‌ها مأموریت داشت که در گوش فرماندهِ پیروزمند دائماً بگوید "به یاد داشته‌باش: تو انسانی بیش نیستی" صدایی در گوش من زمزمه می‌کرد که: "پادشاه تو را خواست زیرا کس دیگری را نداشت".»

سپس می‌گوید «در چنین وضعی، این وسوسه که پاسخ داده‌شود: "برود هرکجا می‌خواهد نخست‌وزیری پیداکند؛ تا کنون شمار قابل ملاحظه‌ای از آنها را مصرف کرده‌است. باز هم مقادیری باقی مانده که می‌تواند هر کدام را، یکی پس از دیگری، آزمایش کند. "اما حقیقت این است که دیگر سخن بر سر شاه نبود، حتی سخن بر سر قانون اساسی هم نبود، سخن بر سر ایران بود. ایران؛ واقعیتی بالاتر از هر چیز دیگر.» [ت. ا.]

«بنا بر این مسئله حل شده‌بود: می‌بایستی کاری می‌کردم. برای آنکه در تاریخ روزی نیاید که بگویند بیست‌وپنج سال فریادزدند که این و آن اصل باید در ایران اجراشود و من در لحظه‌ی آخر گفته‌بودم: "دیگر خیلی دیر است!" اما، در هرحال، پزشکی که بر بالین بیمار در حال احتضار می‌آورند، کوشش می‌کند که او را نجات دهد.»

اما وی با پادشاهی سروکار دارد که هنوز این عادت را که مخاطبانش بلافاصله اظهار اطاعت کنند از دست نداده‌است. از این رو برای ثبت در تاریخ می‌نویسد:

«اما محمـدرضا شاه هیچ تردیدی درباره‌ی پاسخ من نداشت. پیش از این که بگذارد از کاخ خارج شوم به من گفته‌بود:

ـ «ازهاری رو به احتضار است؛ می‌خواهد به خارج برود؛ به او یک گذرنامه بدهید.»

ـ «من در این زمینه هیچگونه اختیار قانونی ندارم.»

ـ «نخست‌وزیر نداریم؛ بقیه هم نظامی اند. آیا می‌توانید تلفنی دستوراتی بدهید؟ من هم خودم تعلیمات لازم را خواهم‌داد که کارهای فوری را به شما رجوع کنند؛ نظر شما را بخواهند.»

«این دیگر شتاب ناروایی بود، و به نوعی فشار بر من برای آنکه خود را مجبور بدانم. و من باید یا می‌پذیرفتم یا ردمی‌کردم؛ راه میانه‌ای درپیش‌گرفتم:

ـ «اگر امری فوری وجود داشته‌باشد، البته؛ نظر من را بخواهند، من نظرم را خواهم‌داد.»

«یک‌ساعتی، و حداکثر یک‌ساعت‌ونیمی بود که به خانه‌ام برگشته‌بودم که شاه تلفن‌کرد.»

ـ «بگویید چه روزی برای معرفی اعضاء هیأت دولت می‌آیید تا من در تقویمم آن را پیش‌بینی کنم!»

«برنامه‌های تقویم پادشاه در آن فصل در حداقل ممکن بود. نه سفیری به حضور پذیرفته‌می‌شد، نه هیچ کار دیگری در پیش بود.»

ـ «اعلیحضرت؛ من نمی‌توانم تاریخی پیش از ده روز معین کنم. عملاً غیرممکن است.»

ـ «پس کی می‌آیید که شروطتان برای تشکیل دولت را بیان کنید؟»

ـ «فردا.»

در این روز، بنا به گفته‌ی بختیار از از دیدار نخست او با شاه حدود یازده روز گذشته‌است.

«من با شتاب تمام ده تنی را برای همکاری دعوت کرده‌بودم. از آنان خواسته‌بودم بروند و همه‌ی مصوبات و قطعنامه‌های پایان اجتماعات و میتینگ‌های سال گذشته را گردآوری‌کنند. بعد با مقایسه‌ی آنها به این نتیجه رسیدم که، از زمان آموزگار تا آن روز، آنها، از چپ های تندرو تا سلطنت‌طلبان، همگی دقیقاً در هفت موضوع با هم توافق داشتند۲

برنامه‌ی کار فوری دولت

او می‌دانست که محتوی برنامه‌ی کار فوری دولت باید بیان‌کننده‌ی یک چرخش انقلابی در مدیریت سیاسی کشور و بازگشت کامل به اجرای‌ قانون اساسی و احترام به کلیه‌ی حقوق فردی و سیاسی ملت باشد و تنها در صورت موفقیت در این مرحله بود که طرح برنامه‌های سازنده‌ی اقتصادی و اجتماعی درازمدت‌تر ممکن می‌شد.

می‌گوید از میان آن هفت خواست مشترک میان همه‌ی جناح‌های سیاسی کشور پنج مورد را انتخاب کردم و دو اصل اساسی را هم که برای امکان انجام وظیفه‌ی دولتی که تشکیل می‌شد ضرورت داشت بر آنها افزودم.

«آنچه ملت می‌خواست اینها بود.

یکم، آزادی مطبوعات؛ این جزو اعتقادات عمیق خود من بود. دوم، انحلال ساواک. سوم، آزادی زندانیان سیاسی. چهارم، انحلال بنیاد پهلوی. پنجم، انحلال سازمان بازرسی شاهنشاهی، که مانند یک دولت موازی در همه‌ی امور کشور دخالت می‌کرد.»

«و دو شرط شخصی خودم بدین قرار بود: انتخاب وزیران می بایست منحصراً با من می‌بود؛ و باید از پادشاه می‌خواستم که در صورت امکان، برای سفری، به خارج از کشور عزیمت کند.» و می‌افزاید:

«باید در مورد اخیر توضیحی بدهم: دو ماه پیش تر از آن، و حتی یک‌ماه‌ونیم پیش از آن، چنین درخواستی را مطرح نمی‌کردم. ولی تب سیاسی به درجه‌ای رسیده‌بود، و جوّ دچار چندان تنشی شده‌بود که دور ساختن پادشاه را ضروری می‌دیدم. افزون بر این، تسلط کامل بر امور دولت، به‌نحوی که کشور را بر طبق اصولی که همیشه به آنها اعتقاد داشته‌ام اداره کنم، برایم حائز اهمیت بود. حضور شاه در کشور بطور اجتناب‌ناپذیری در این امر خلل وارد می‌کرد. زیرا، در صورت موفقیت من در بازگرداندن آرامش به کشور، شاه بلافاصله به تحریکات که وسوسه‌ی همیشگی او بود بازمی‌گشت و، برای برقراری مجدد کنترلی که هیچگاه از اعمالِ آن خودداری نکرده‌بود، به کمک این یا آن وزیر، مشغول توطئه می‌شد. از نو می‌خواست" تفرقه بیاندازد تا بتواند حکومت کند"، بدبختی ایران این بود، بدبختی او هم همین بود.»

«تصمیم من به بیان حقیقت ایجاب می‌کند که بگویم این درخواست من از سر میل و رضای باطن نبود. وفاداری من به پادشاه کامل بود، نه به دلیل علاقه به شخص او، بلکه به جهت اینکه این با اصول مورد اعتقاد من، با وفاداری طبیعی من در توافق بود. اما من بیش از هر چیز از دسیسه‌کاری‌ها بیمناک بودم، و فکر می‌کردم در هر صورت از مصدق قوی‌تر نبودم؛ مصدقی که چنان قربانی دسائس شد که کار به سقوط او کشید۳

تسلسل موضوعات در کتاب یکرنگی بر این دلالت می‌کند که پس از این دیدار با شاه و پیش از دیدار بعدی بوده که شاپور بختیار این گفت‌وگوها و پیشنهاد تشکیل دولتی با آن شرایط را با دوستانش در جبهه ملی در میان گذاشته‌است. او خود در کتاب دنباله‌ی داستان را چنین می‌گیرد:

«با گذشت زمان به نظرم می‌رسد که در وسواس اخلاقی زیاده‌روی کردم، و شاید بتوانم به این صورت بگویم که تا حد ساده‌دلی پیش رفتم وقتی از سنجابی و چند تن از دوستان، یا دشمنان، خواستم که برای بحث درباره‌ی این مسئله آنها را ببینم.

به سنجابی گفتم: ـ «چون شما ده سال بیشتر از من دارید و من هنوز هم فرصت خواهم‌داشت، چرا که نه، من موافقم که جایم را به شما واگذارکنم.»

«می دانستم که او مانع از آن شده که صدیقی با شاه به توافق برسد و به هیچ قیمت مایل نیست کس دیگری هم در این کوشش برای تشکیل یک دولت موفق گردد. با اینهمه به همان زبان نرم همیشگی، پاسخ داد:

ـ«شاه از ایران نخواهدرفت. اما اگر شما توانستید او را به این کار راضی کنید من موافقم که یک دولت تشکیل دهید۴. » [ت. ا.]

بطوری که می‌بینیم گفت‌وگوی اخیر با دکتر سنجابی زمانی صورت‌گرفته که بختیار هنوز شرط «مسافرت به خارج» را با شاه طرح نکرده و شاه نیز هنوز تصمیم خود به خروج از کشور را به او اطلاع نداده‌است، زیرا در غیر این صورت در پاسخ سخن سنجابی درباره‌ی امتناع ترک کشور از سوی شاه بختیار منطقاً می‌توانست با اعلام تصمیم شاه به مسافرت این بهانه را از دست او خارج کند؛ و چنان که می‌بینیم شاه قصد مسافرت به خارج را در دیداری که در زیر شرح آن خواهدرفت به شاپور بختیار خبر می‌دهد. افزون بر این باز هم بختیار به‌نام شیخوخیت سنجابی، رسمی که به‌غلط یا به‌درست، در آن زمان هنوز در میان ما ایرانیان ارجی داشته، موافقت خود با نخست‌وزیری سنجابی را به او اطلاع می‌دهد و، علی‌رغم کوشش‌هایی که تا آن روز برای تشکیل یک دولت کارآمد کرده‌بود، خود را به سدی در برابر چنین احتمالی تبدیل نمی‌کند، زیرا دولتی با ریاست سنجابی و با پشتیبانی وسیع ملیون را به دولتی به ریاست خودش که سنجابی بتواند در پشتیبانی از آن سنگ بیاندازد، به صلاح نزدیک‌تر می‌دانسته‌است.

سرانجام بار دیگر به کاخ می رود و پیشنهادهای خود را ارائه می دهد. معلوم نیست چند روز بعد اما هنوز ۱۰ روز مهلتی که برای تعیین وزیران خواسته‌بود به سر نیامده‌است،؛ در دیدار بعد است که می‌گوید ۱۰ روز تمام شده‌بود.

می گوید: «خود را با پادشاهی بسیار مصالحه‌جو روبرو می‌دیدم؛ پنج پیشنهاد نخست بدون بحث و حتی هیچگونه تفسیری پذیرفته‌شد. در مورد انتخاب وزیران، گفت:

ـ"وقتی فهرست را به من ارائه دادید نظرم را خواهم‌گفت."

با حرکت سر تأیید کردم، و با خود گفتم: "فهرست را نشان خواهم‌داد و اگر خواست انتخاب غیرقابل قبولی را تحمیل کند نخواهم‌پذیرفت".»

«بعد نوبت به مسئله‌ی عزیمت شاه می‌رسید. او به من گفت:

ـ «در نظر دارم مسافرتی بکنم. اما نمی‌توانم از هم اکنون در این باره توضیحات بیشتری بدهم. یکی دو روز دیگر در این باره با شما باز سخن‌خواهم‌گفت.»

«پیشنهاد من ساده‌تر از آن پذیرفته‌شد که فوراً تصور نکنم که همان درخواست را آمریکایی ها هم از او کرده‌باشند. مهلتی که برای پاسخ نهایی‌اش می‌گذاشت احتمالاً با گفت‌وگوهایی که با آنها داشت مرتبط بود. در واقع نیز، در کتابش، پاسخ به تاریخ، اذعان می‌کند که ایالات متحده نیز تمایل داشتند که از کشور دور شود. همانگونه که خود نیز در پایان کارش اعتراف می‌کند: "من هیچگاه هیچ چیز را از آمریکایی ها دریغ نکردم". شاید انگیزه‌های آنها با دلائل من متفاوت بود؛ آنان نقشه‌ی دیگری داشتند، اما نقطه‌ی نظرهای ما در اینجا با هم تلاقی می‌کرده‌است. این برای من جای شکایت نداشت۵

درباره‌ی تشکیل هیأت دولت می‌گوید به هجده وزیر نیاز داشتم اما برای آن زمان تنها به دوازده نفر اکتفا کردم زیرا امیدوار بودم بتوانم با بازرگان بر سر شرکت او و دوستانش در آن دولت به توافق برسم و بقیه‌ی سمت‌ها را، بیشتر از نوع وزارتخانه‌هایی چون «صنایع»، «تجهیزات»،... که بیش از هر چیز به «کادرهای فنی و مهندسان» نیازمند بودند، برای آنان خالی گذاشتم۶.» می‌افزاید «چون مهلتی که برای این کار خواسته‌بودم به سر آمده‌بود به دیدار شاه رفتم.»

پس این زمان باید ۱۰ روز پس از آخرین دیدار باشد که آن هم معلوم نبود چند روز بعد از دیدار اول بوده است. بنا به تخمین بالا یازده روز.

می‌گوید نخستین نامی که توجه او را جلب کرد نام ارتشبد جم وزیر دفاع دولت من بود. او فارغ التحصیل مدرسه‌ی سن ‌سیر۷، بود، با فرهنگی غنی، اهل کتاب، و چند زبان نیز می‌دانست. با توجه به اینکه او سابقه‌ی آلودگی به هیچگونه فسادی نداشت، و حتی پیش آمده‌بود که به شاه بگوید "اعلیحضرت، نه؛ اینطور نیست..." با تصویری که من برای خود ترسیم کرده‌بودم تطبیق می‌کرد. او در گذشته با برخی از تصمیمات مخالفت‌کرده‌بود و این به‌بهای برکناری‌اش تمام شده‌بود... می‌دانستم که او نه یک کودتاچی بود و نه مانند سرهنگ های یونان و آمریکای جنوبی؛ و همه‌ی ارتش، حتی تیمساران آن نیز او را با آغوش باز می‌پذیرفتند. به‌علاوه او می‌توانست به‌علت دامنه‌ی صلاحیت و لیاقتش به من یاری گرانبهایی برساند.»

در این مورد هم شاه به علت بدگمانی همیشگی‌اش از بختیار پرسش هایی می‌کند که وی با پاسخ های درست و دقیق خود که حاکی از عدم هرگونه پیوند شخصی میان آن دو بود می‌تواند خاطر او را آسوده‌سازد. با اینهمه پادشاه به وی می‌گوید:

ـ «برای شما دردسر خواهدساخت.»

و شاپور بختیار با این توضیح که:

ـ«چه دردِسری؟ یا می‌پذیرد، یا نه. اگر پذیرفت وزیری خواهدبود مانند دیگر وزیران؛ همه‌ی تصمیمات جمعی گرفته‌می‌شود، با قید اینکه اگر با یکی از آنها مخالف باشم بدان عمل نمی‌کنم. من نقطه‌ی نظرم را بیان‌می‌کنم و هر وزیری که موافق نبود دولت را ترک‌می‌کند.»

مسأله را برای او حل می‌کند.

درباره‌ی رییس ستاد بزرگ، که شاه بدان حساسیت بیشتری داشت، و نظر بختیار در مورد نحوه‌ی تعیین آن را پرسش می‌کند؛ می‌گوید:

ـ « با رعایت نهایت ادب گفتم:

ـ"این مسئله‌ای‌است که به من مربوط می‌شود."

اما در عین حال با توجه به حساسیت شدید وی و برای آنکه با خود نگوید:" آهان! اینجا توطئه‌ای علیه من می‌خواهد صورت‌بگیرد"، افزودم :جم دو یا سه تن از امیران را پیشنهاد می‌کند و من از میان آنها یکی را که مورد تأیید شما باشد انتخاب می‌کنم۸. »

اما اضافه می کند.

عضو حساس دیگر هیئت دولت وزیر خارجه بود. برای این کار بختیار احمد میرفندرسکی را انتخاب کرده‌بود که او را «بهترین و درخشان ترین دیپلمات ایران» می دانست که «علاوه بر فهم عمیق همه‌ی مسائل سیاست خارجی و ورزیدگی کامل، چهار زبان خارجی نیز می‌دانست و علاوه بر شش سال خدمت در سمت سفیر کبیر ایران در مسکو، در یکی از دولت‌های پیشین نیز در مقام معاون وزارت خارجه خدمت کرده‌بود.»

می‌گوید:«او نیز زمانی با شاه گرفتاری پیدا کرده‌بود. و او می‌توانست فکر کند من صورتی از مشخصات همه‌ی کسانی را که توانسته‌بودند روزی به او "نه" بگویند، در اختیار داشتم. این صورت البته طولانی نبود، هرچند بهنگام انتخاب همکارانم معیاری عالی در اختیارم می‌گذاشت، اما این فکر که یکسره از این طریق عمل کنم به ذهن من خطور نمی‌کرد. موضوع تنها این بود که توجه من به افراد مستعد جلب می‌شد، مشروط به اینکه از استقلال رأی و شجاعت اخلاقی نیز برخوردار می‌بودند.»

سابقه‌ی مشکل میرفندرسکی با شاه به جنگ میان مصر و اسرائیل می‌رسید.

«دولت شوروی از شاه اجازه خواسته‌بود که هواپیماهایش که برای حمل تجهیزات به مصر می‌رفتند، از یک دالانِ هوایی ایران عبورکنند، و شاه موافقت خود را اعلام کرده‌بود. پس از عبور سی هواپیمای بزرگ باربری و حمل مصالح از فضای ایران، شاه از تصمیم خود برگشت و گفت:

"کافی است، دارند جاسوسی می کنند."

«اگر بخواهیم کُنهِ قضیه را بگوییم، محمـدرضاشاه یک بار دیگر، با نشستن میان دو صندلی، می‌خواسته به مصر کمک کند، اما بی آنکه به شوروی لطفی کرده‌باشد، مبادا آمریکایی ها را برنجاند.»

میرفندرسکی به شاه پاسخ می‌دهد:

ـ«اعلیحضرت! اگر خواسته‌باشند جاسوسی کنند تا حال کرده‌اند؛ در این منطقه چیزی برای جاسوسی نیست. با قطع پل هوایی در این لحظه شوروی را به خشم می‌آورید، در حالی که از سوی دیگر مصر را هم از مصالح مورد نیازش محروم می‌سازید، در صورتی که سیاست شما درست کمک به این کشور بوده‌است.»

«بحثی طولانی در حضور وزیر خارجه، که پادشاه او را هم به حضور خواسته بود، رخ‌می‌دهد. و هرچند که جنگ کیپور۹ چندان به درازا نکشید، اما میرفندرسکی هم به سمت خود بازنگشت.»

«شاه، بناچار، درباره‌ی میرفندرسکی با من موافقت کرد، و چون ارتش و وزارت خارجه حساس‌تر از همه‌ی سمت‌ها بود، بقیه‌ی وزارتخانه‌ها به‌سادگی گذشت. دولت تشکیل شده‌بود و ما می توانستیم به کارمان مشغول گردیم۱۰

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

۱ در گفت‌وگویی که در نخستین دیدار میان بختیار، مؤلف کتاب یکرنگی، و پادشاه گذشته‌بود، علاوه بر آنچه اینجا در متن نقل می‌شود، او به دنبال این سخن شاه خطاب به وی، که «... شما پیر نشده‌اید»، و اشاره به دیدارهای شاه با هیأت دولت، در زمان دومین دولت مصدق بود، برای خوانندگان کتاب خود اضافه می‌کند: «من می‌بایست پیر شده‌بوده‌باشم، اما شاید مبارزه بر انسان اثری دارد که وارونه‌ی فرسودگی حاصل از اِعمال قدرت است. در هر صورت تاریخ در آن بیست‌وپنج سال راهی دراز پیموده‌بود. در آن غروبِ یکی از روزهای دسامبر ۱۹۷۸ ایران به سوی آشوب و هرج‌ومرج می‌رفت. و من بودم که در برابر شاه قرارداشتم برای آنکه بکوشم تا او را از ادامه‌ی راه در آن سراشیبی که در نتیجه‌ی خطاهایش در آن افتاده‌بود بازدارم. دولت‌ها سه ماه به سه ماه تغییر می‌کرد. آموزگار، شریف امامی، ازهاری... آیا دولتی بنام دولت بختیار تشکیل خواهدشد؟ برای آنکه اندیشه‌ی آن به خاطر اعلیحضرت محمـدرضا شاه پهلوی خطور کند لازم بود که کشور به بدترین وضع ممکن دچار می‌شد و او بر این واقعیت آگاهی می‌یافت.

نک. شاپور بختیار، یکرنگی، ترجمه‌ی مهشید امیرشاهی، صص. ۷ـ۸؛

-Chapour Bakhtiar, Ma fidélité, Albin Michel, 1982, pp. 11-12.

۲ پیشین، صص. 154ـ160؛

Op. cit., pp. 125-129-

۳ پیشین، صص. 160ـ 161؛

-Op. cit.pp. 125.

۴  پیشین، ص.163؛

-Op. cit., p. 132.

۵ پیشین، صص.161ـ 162؛

-Op. cit. pp. 130-131.

۶ پیشین، صص163ـ 164؛

 -Op. cit.pp. 132-133.     

۷ سَن سیر،  Saint-Cyr، بزرگترین دانشگاه عالی نظامی فرانسه که در سال 1802 بنا به تصمیم ناپُلِئون بُناپارت بنیادگذارده شد.

۸ پیشین، صص164ـ 165؛

 -Op. cit. pp. 133-134.

۹ kippour  جنگ اکتبر 1973 میان  اسرائیل، مصر و  چند کشور عرب دیگر.

۱۰ پیشین، صص166ـ 167؛

 -Op. cit. pp. 134-135.

 

 

21.07.2023

 

علی شاکری زند

برگهایی از زندگی سیاسی

دکتر شاپور بختیار*

* * * * * * * * * * * * * *

بخش چهاردهم

بختیار یک شخص نیست؛ یک راه است؛

راه امروز و آینده‌ی ایران

 

شاپور بختیار سمت نخست‌وزیری

را به شرط رأی تمایل مجلس می‌پذیرد

در بخش سیزدهم این نوشته شرایط بختیار با پادشاه برای تشکیل یک دولت و موافقت شاه با آن شرایط، و نیز معرفی هیأت دولت به شاه و نظر نه چندان مساعد وی دربارهِ‌ی ارتشبد فریدون جم برای وزارت دفاع را دیدیم.

یکی از شرایط قبول نخست‌وزیری از سوی بختیار نیز که برخلاف ظاهر در نظر او از اهمیت بسیار برخوردار بود و در نقل قولهایی که در بالا از او در این زمینه کردیم قید نشده‌بود این بود که او نه تنها لزوم کسب رأی تمایل از مجلسین برای دولت و برنامه‌ی دولت خود را با شاه مطرح کرده‌بود بلکه همچنین از او خواسته‌بود تا پایان این امر از کشور خارج نشود. در نتیجه شاه تا پایان کار رآی تمایل از دو مجلس در کشور ماند و با دریافت خبر انجام این امر از سوی بختیار در فرودگاه بود که با هواپیمای آماده‌ی پرواز از کشور عزیمت کرد.

درباره‌ی انگیزه‌ی پذیرش این سمت از سوی بختیار نیز بعضی از «جاه‌طلبی» او سخن گفته‌اند؛ با فراموش کردن این حقیقت که پذیرش چنین وظیفه‌ی شگرفی در چنان شرایط، اگر به انگیزه‌ی انجام وظیفه‌ی خطیر نجات کشور از خطری مهلک نبود تنها می‌توانست به جنون تعبیرشود.

البته صاحبان اینگونه تعبیرها یا به بی‌اطلاعی دچارند یا به فراموشی. چه کسی که به خود اجازه‌ی چنین داوری‌های کوته نظرانه‌ای را می‌دهد فراموش می‌کند که بختیار چگونه در شرایط دیگری از پذیرش اینگونه پیشنهادها با اکراه خودداری کرده‌بود. در بخش نخست همین نوشته ها ما یادآور شده‌بودیم که بدنبال خروج پادشاه از کشور در روز ۲۵ مرداد و عزیمت وی به رم، سرلشگر زاهدی که پست نخست‌وزیری را اشغال کرده‌بود از طریق یکی از بستگان بختیار به او اینگونه پیغام داده بود:

«شما کاری که مستوجب سرزنش باشد نکرده‌اید؛ می‌توانید وارد دولت جدید شوید؛ روز یکشنبه به مناسبت ورود پادشاه به فرودگاه بیایید تا شما را به عنوان وزیر کار معرفی کنم.»

و البته بختیار این کار را نکرده و پاسخ داده‌بود «روزیِ من به آنجا حواله نشده وهرگز نخواهد‌شد!»

و او خود می گوید «بسیاری آمدند، چه کارها که نکردند که [در روز بازگشت شاه] به فرودگاه روم و به عنوان وزیر کار معرفی شوم؛ اما نرفتم. ۲۸ مرداد روز چهارشنبه بود؛ شاه روز یکشنبه برمی‌گشت؛ من قبول نکردم.»

و نیز، بعدها او چندین بار به زندان افتاد و در یکی از این دوره‌های زندان بود که شخصی از سوی ملکه ثریا اسفندیاری بختیاری که خویش بسیار نزدیک او بود برایش پیغام آورد که از زندان خارج شود و هر مقامی که بدان مایل است بدو داده شود اما تنها دست از مخالفت‌هایش بردارد. و این بار پاسخ او حتی تندتر از بار پیش بود.

دعوت از روزنامه نگاران اعتصابی کشور،

 در تاریخ ۱۴ دیماه، برای دیدار

با آنان و پایان اعتصاب

قبلاً دیده بودیم که به علت شدت گرفتن سانسور از زمان دولت نظامیان مطبوعات در حال اعتصاب سراسری بودند. بدین جهت بختیار می‌گوید:

«من مأموریت فوری دیگری هم برای انجام داشتم که آن را خودم به خود محول کرده‌بودم و در نظرم از اهمیتی بیشتر از همه برخوردار بود.»

بختیار کار خود را از برقراری آزادی کامل مطبوعات و پایان دادن به آن اعتصاب آغاز می‌کند. می‌گوید:

«شصت تن از سردبیران روزنامه‌ها را، که به منزل شخصی‌ام آمدند، خواستم. دو ماه بود که مطبوعات در حال اعتصاب به‌سر می‌بردند؛ می‌خواستند بدانند می‌خواهم چه پیشنهادهایی به آنان بکنم. و من به این زبان با آنان سخن گفتم:

«آقایان! اگر شما از فردا کار را از سرنگیرید و روش دیگری در پیش نگیرید من به نخست وزیری نخواهم‌رفت: البته در ابتدا برایتان دشوار خواهدبود زیرا عادت ندارید، اما می‌خواهم که از آزادی کامل برخوردار باشید. مشغول شوید، هراسی نداشته‌باشید، تعقیب نخواهیدشد. جز در صورتی که کاری خلاف قانون انجام دهید یا اینکه کسی ـ که البته من نخواهم‌بود ـ به علت اتهام خلاف واقع علیه شما شکایت کند. اما در این صورت نیز در برابر دادگاه‌های نظامی پاسخگو نخواهیدبود، و محاکم عادی به کارتان رسیدگی خواهند‌کرد.»

«در چهره‌ی مخاطبان من شگفتی آمیخته به ناباوری به چشم می‌خورد. نمی‌خواستند باور کنند که در ایران دولتی واقعی بوجود آمده‌است، و درباره‌ی حکومت نظامی پرسش کردند.»

ـ«هنوز برای برچیدن این دستگاه زود است. ولی این کار را بطور حتم انجام خواهم‌داد؛ یک استان بعد از استان دیگر. و در هر حال نیز حکومت‌های نظامی زیر نظر مستقیم من هستند. از شما می‌خواهم آنچه می‌خواهید بنویسید. اگر نظامیان ساواک به سراغ شما آمدند تا ببینند چه می‌کنید بیاندازیدشان بیرون. من به آنها دستورات اکید خواهم‌داد که مزاحم شما نشوند. بگذارید قلم های شما آزادانه حرکت کنند، شما از این پس در کار حرفه‌ای خود آزادید.»

«آنان به سخن من اعتماد کردند و فردای آن روز روزنامه ها انتشار یافتند... یاوه‌هایی هم نوشتند، اما وضع آنها به سرعت تثبیت شد. قربانی درست کردن و شهیدسازی نه تنها کار درستی نیست، ناهنجارترینِ خطا نیز هست۱

سپس هیئت دولت، طبق تشریفات معمول، اما بدون زرق و برق‌های کهنه و زننده‌ی مرسوم، به شاه معرفی شد. می‌گوید:

«به حضور شاه رفته، گفتم:

ـ«اعلیحضرت: باید ابتکاراتی صورت گیرد. ما با لباس‌های مناسب به حضور خواهیم‌آمد، اما لباس رسمی در کار نخواهد‌بود. لباس ما کت سیاه، یا کت و شلوار تیره رنگ، با پیراهن سفید و کراوات های تیره رنگ خواهدبود.»

«سپس، بر سر سخنرانی مرسومی که پادشاه می‌بایست ادامی‌کرد توافق کردیم.»

و دیده‌خواهدشد که مضمون این سخنرانی چه اندازه اهمیت داشته‌است. بختیار مُصر بود که حکم انتصاب او به ریاست دولت پس از رأی تمایل مجلسین صادر شود. یاد آوری می‌کند که:

«در این فاصله نیز، در تاریخ ۱۳ دیماه، دو مجلس سنا و شورا به انتصاب من به ریاست دولت رأی داده‌بودند۲

او که هم بر فلسفه‌ی حقوق تسلط عمیق داشت و هم در پراتیک آن آشنایی و تجربه‌ی عمیق کسب کرده‌بود، می‌دانست که از دیدگاه حقوق که دستگاهی صوری است، رعایت عملی قواعد و مقررات، هرچند صوری، اگر از مضمونی که آن مقررات آن را نمایش می‌دهد مهم‌تر نباشد از آن اهمیت کمتری ندارد. او که سالیان دراز، همراه با جبهه ملی ایران، علیه انتخابات تقلبی مبارزه کرده‌بود، بهتر از هرکس با ماهیت غیردموکراتیک مجالس آن زمان آشنا بود. اما این واقعیت را دلیلی برای تخطی از قانون، و نیز سوابق موجود در تاریخ مشروطه‌ی ایران، که بارها از سوی دکتر مصدق و برخی از نخست‌وزیران دیگر بر آنها تأکید شده‌بود، در تقویت مبانی دولتی که در حال تشکیل آن بود، نه جایز می‌دانست نه مفید. در پاسخ مغرضانی که برای تخطئه‌ی وی این رأی تمایل‌ها را بی‌ارزش می‌نامیدند به درستی یادآورمی‌شد که «دکتر مصدق‌ها هم بارها از چنین مجالسی رأی تمایل گرفته‌بودند۳.» و در یکی از دو مجلسی که از آنها رأی تمایل گرفت، در سنا، در روز ۲۳ دیماه ۱۳۵۷ به هنگام معرفی دولت خود، ضمن اشاره به اهمیت پارلمان در نظام دموکراتیک، بر روی دوران‌های نخست‌وزیران بعد از مصدق خط بطلان کشید و با توضیح دقیق رئوس برنامه‌ی دولت خود اعتبار مشروطیت را به مجلس بازگرداند و بعلاوه با صراحت و واقع‌بینی خاص خود به دلایل انتخاب خویش بعنوان نخست‌وزیر پرداخت. در ابتدا گفت که، یک جايی ولتر میگوید اگر خدا نمی‌بود، بایستی او را خلق می‌کردیم، حالا اگر یک اقلیت در یک پارلمان نباشد باید اقلیت تراشید. اصلاً یک مجلسی که اقلیت و مخالف با دولت نداشته‌باشد ایجاد سوء ظن می‌کند. …من در زمان حکومت مرحوم مصدق همان عقاید را داشتم که الان دارم و عمل من در بیست‌و پنج‌سال مؤید روشنی [بر آن] است و[مبتنی بر] معتقداتی است که همیشه داشته[ام] و اگر عمری باقی باشد مِن بعد خواهم‌داشت. …من در شرایطی قبول مسئولیت کردم که همانطوری که عموم آقایان محترم می‌دانید مملکت چه از نظر اقتصادی، چه سیاسی، چه اجتماعی به بن‌بست رسیده و اگر چنین شرایطی نبود اطمینان کامل دارم که مرا به سمت‌نخست وزیری نمی‌گماردند.

اولین عمل دموکراتیک بنده تقاضای رأی تمایل بود و یکی از شروط قبول مسئولیت بود تا آرام آرام به مردم این مملکت ثابت بشود که نمایندگان آن مملکت، پارلمان مملکت باید در تعیین نخست‌وزیر حتی در اظهار رأی تمایل حق مسلم و قاطع داشته‌باشند. اگر احزابی با اکثریت قاطع در پارلمان بود البته مسأله مطرح نمی‌شد و بخودی خود نماینده‌ی حزب اکثریت، رئیس حزب اکثریت کاندید نخست‌وزیری می‌بود ولی در شرایط کنونی، جز این راه که از زمان مرحوم دکتر مصدق تا کنون بهیچ وجه اجرا نشده‌بود[چاره همین بود که] بنده پیش‌قدم شدم و امیدوارم که این روش باز هم ادامه پیدا بکند. …» [ت. ا.] او که صدور حکم نخست وزیری از جانب شاه پیش از رأی مجلس را نپذیرفته‌بود، چنین رأیی را، ولو از جانب مجلسی که مانند بسیاری از مجالس بعد از مشروطه تحت نفوذ دیکتاتوری تشکیل شده‌بود، بر صدور حکم نخست وزیری از سوی یک مرجع مذهبی، که هیچگونه اختیار و مشروعیت قانونی برای چنین کاری نداشت مرجح می‌دانست زیرا، تالی فاسد آن، چنانکه بعداً شاهد آن بودیم، یعنی تعیین نخست‌وزیری از سوی هر مرجع و مقام دیگری را به معنای آغاز هرج‌ومرج کاملی می‌دانست که، به حکم صدها تجربه‌ی تاریخی، با شکستن حفاظ قانون اساسی در هر کشوری جای روابط قانونی در جامعه را می‌گیرد۴. در مصاحبه‌ای به تاریخ ۱۵ بهمن ماه ۵۷، در پاسخ به این پرسش می‌گوید «ایشان یک دگمی دارند بر علیه دودمان رضا شاه، محمـدرضا شاه و این مسئله مربوط به من نیست. اما آنجایی که می‌گویند شما فرمان‌تان را از ایشان گرفتید، بنده می‌توانم بگویم دکتر مصدق‌ها و مستوفی‌الممالک‌ها و خیلی اشخاصی که از ما بزرگتر بودند همین کار را کردند و تمام وزرای جبهه ملی تمام این آقایان قضات پاکدامن خیلی‌هاشان همین فرامین را داشته‌اند. بنده نمی‌توانم ببینم چرا این فرمان وقتی بدست من رسید از ارزشش کاسته‌شد یا منفور تلقی شد۵.»

او به همین جهت مُصر بود که شاه را نیز وادارد تا «نقش خود را بی‌کم‌وکاست انجام‌دهد.»

«روز شنبه، شانزدهم دیماه، روز اول هفته‌ی ایرانی که جمعه روز تعطیل اسلامی آن است، به کاخ سلطنتی رفتیم. من تیمم را، بدون آن خم‌وراست شدن‌های تا زانو که مرسوم بود معرفی کردم؛ مؤدبانه، آنگونه که در فرانسه می‌کنند، و شاید کمی بیشتر، مانند انگلستان. شاه، با گفتن این که طبق قانون اساسی دولت مسئول امور کشور است، و او تصمیم گرفته‌است که در آینده دیگر از این اصل عدول نشود، همان سخنرانی را که پیش‌بینی کرده‌بودیم اداکرد. «مصدق هم هیچگاه موفق نشده‌بود او را به اعلام تصمیمی بدین روشنی وادار کند؛ و او هرگز از زمان جلوس به تخت سلطنت به چنین زبانی سخن نگفته‌بود. از یاد نبریم که در اوضاعی سخت ... قرار داشتیم.» [ت. ا.]

«از ۱۴ مرداد ۱۲۸۵ تا ۱۶ دیماه ۱۳۵۷؛ چه گفت‌وگوها، چقدر مبارزات، چقدر شورش‌ها و خونریزی‌ها که برای رسیدن به چنین نتیجه‌ای روی نداده‌بود۶

او در سخنرانی خود در روز سه‌شنبه هفدهم بهمن ۱۳۵۷ (برابر ششم فوریه ۱۹۷۹ میلادی)، که لایحه‌ی انحلال ساواک و محاکمه و مجازات مقام‌های مسئول گذشته کشور و چهار لایحه‌ی دیگر دولت به تصویب مجلس رسید، در حالی که حرکات شورشی هواداران خمینی درست از یک سال پیش‌تر آغاز شده‌بود، تشکیل دولت خود را نتیجه‌ی مبارزات دوساله‌ی پیش از آن خواند و در این باره گفت: «دولتِ اینجانب نتیجه‌ی مسلم انقلابی است که از دو سال پیش برای رفع تجاوزاتِ مستمر و فجایع غیرقابل توصیف که در کشور متداول گردیده‌است می‌باشد. دولت اینجانب به اصول اهداف جبهه ملی ایران همواره چشم دوخته و در راه تحقق آن‌ها کوشش خواهدنمود۷ [ت. ا.]

و نیز ضمن سخنانی که اطلاعات در آن بخش انتقاد از خمینی را با حذف نام وی سانسور کرده‌بود، افزود: «... روش دولت در مقابل هر قانون‌شکنی معلوم است. قانون‌شکن دیروز، ساواک و دیکتاتوری بود. از این قانون‌شکنی‌ها نباید به سوی قانون‌شکنی جدید و اشخاصی که به جان و ناموس مردم تعدی می‌کنند برویم. وقتی صحبت از قانون اساسی می‌کنیم، صحبت از اجرای دقیق آن است و این قانون اساسی مفت به دست مردم نیامده‌است. اگر امروز شهید دادیم، ٧٢ سال پیش نیز شهدایی داشتیم. اگر این مسایل را امروز مطرح می‌کنم برای این است که بعضی‌ها هر روز به مصلحت روز رنگ عوض می‌کنند ت. ا.]

دولت بختیار از دیدگاه های دیگر

دکتر سنجابی، با استناد به یک جمله‌ی شاه در کتاب پاسخ به تاریخ، تشکیل دولت بختیار را به فشار عوامل بریتانیا نسبت می‌دهد. قبلاً از قول شاپور بختیار دیده‌بودیم که روزی سپهبد مقدم، پس از یک مکالمه‌ی تلفنی، به منزل او رفته، مقدماتی را برای دیدار احتمالی او با شاه چیده و در بازدید دیگری از او نیز گفته‌بود که شخص شاه مأموریت این ملاقات ها با دکتر سنجابی، مهدی بازرگان و او را به وی داده‌است.

شاه در آن کتاب خود چگونگی ترتیب نخستین دیدار با شاپور بختیار را چنین شرح می‌دهد:

«پس از بی‌نتیجه ماندن مذاکراتم با سنجابی سپبهد مقدم از من پرسید آیا ممکن است شاپور بختیار را ببینم؟ او یکی دیگر از افراد جبهه ملی بود که در حکومت مصدق به عنوان معاون وزیر خدمت کرده بود. من پیش از آن توسط نخست‌وزیر سابقم آقای آموزگار که بعد از برکنار شدنش نیز مشاور قابل اعتمادی بود با وی تماس داشتم۸. برخلاف سنجابی که به سخنرانی‌های آتشین، در زمانی که نیاز به آرامش و تعقل بود، ادامه می‌داد بختیار با احتیاط و اعتدال عمل می‌کرد. من با پذیرش او موافقت کردم. ژنرال مقدم شبی او را به قصر نیاوران آورد. با هم مذاکرات مفصلی داشتیم که در آن بختیار به تفصیل وفاداری خود را به قانون اساسی و سلطنت [را] اعلام کرد. او خواستار بود که بر طبق قانون اساسی عمل شود و قبل از آنکه من برای تعطیلات به خارجه بروم شورای سلطنتی تشکیل شود و وی رأی اعتماد از مجلسین بگیرد. من تا حدی با اکراه و در زیر فشار خارجی با انتصاب بختیار به نخست‌وزیری موافقت کردم. من همیشه او را یک آنگلوفیل و یک عامل شرکت نفت انگلیسی می‌شناختم۹. پایگاه سیاسی او عمقی نداشت. او به من اقرار کرده بود که تمام اعضای جبهه ملی از ٢٧ نفر تجاوز نمی کنند۱۰. سرانجام پس از ملاقاتم با لرد جرج براون وزیر خارجه ی سابق انگلیس در حکومت کارگری بود که تصمیم بر انتصاب بختیار به نخست وزیری گرفتم. من و براون دوست قدیمی بودیم. او دست مرا گرفت و خروجم را از کشور توصیه کرد و گفت فقط برای مدت دو ماه استراحت بروید. و بعد به شدت بختیار را تقویت نمود۱۱.

آیا این بختیار «آنگلوفیل و عامل شرکت نفت انگلیسی» همان مدیر اداره کار خوزستان نبوده که در نتیجه ی درگیری هایش با شرکت نفت در دفاع از حقوق اساسی و منافع کارگران محروم ایرانی پالایشگاه نفت آبادان، دیده بودیم، چگونه سرانجام با فشار دائمی همان شرکت نفت از طرف وزیر کار به تهران فراخوانده شد؟

معنی اظهار نظرهای بیگانگان!

درباره ی اینگونه اظهار نظرهای بیگانگان باید نکات بسیاری را در مد نظر داشت. یکی از این نکات این است که در هر موقعیتی آنان از اوضاع ارزیابی هایی انجام می دهند که طی آنها در عین جستجوی منافع کشور خود گاه برای ما هم از ظن خود دلسوزی هایی می کنند. بر ماست که منظور آنان را از پس ظواهر فریبنده‌ی آن به‌درستی دریابیم؛ ضمن آنکه نباید فراموش‌کرد که در پاره‌ای موارد منافع دو طرف، به صورت گذرا هم که باشد با هم تطبیق می‌یابد؛ و حتی در موارد نادری در میان آنان کسانی هم یافت می شوند که انصاف را بکلی از دست نمی دهند. مانند وکیل بریتانیا در دادگاه لاهه که پس از صدور رأی گفته بود من اگر به عنوان قاضی نماینده ی انگلستان در میان قضات دادگاه شرکت داشتم به نفع ایران رأی می دادم. البته او اینجا از دید قضایی صِرف و از مقام یک قاضی نظر می داد، یعنی مقامی که در بسیاری از کشورها، خاصه کشورهای غربی، از طرف دارندگان آن در مواردی که نادر هم نیست دارای ارجی بسیار بلند تر از هر ارزش دیگر بشمار می آید، و گاه تا حد تقدس، محترم داشته‌می‌شود. در بحبوحه‌ی درماندگی محمـد رضاشاه در آبانماه ۱۳۵۷، پرویز راجی، سفیر ایران در لندن در یادداشت‌های روز ۲۲ آبان خود نوشته است: «ناهار با مایکل وبر بودم. گفت تونی پارسونز و بیل سالیوان۱۲، تقریباً به طور روزمره اعلیحضرت را می‌بینند و بنا بر تلگراف‌های سالیوان که مایکل در واشنگتن دیده بود، بیشتر حرف‌ها را تونی می‌زند. امید فراوانی به تشکیل یک دولت ائتلافی آشتی ملی دارند.»

راجی در ادامه نوشته است: «ابتدا قرار بود انتظام، نخست وزیر شود، ولی او واقعاً به علت کسالت نمی‌پذیرد. سپس صحبت امینی پیش می‌آید، و عضویت امثال سنجابی و بازرگان و پسر شریعتمداری در هیات دولت، اما جبهه ملی در آخرین دقیقه زیر حرف خود می‌زند.»

«مایکل گفت: "سنجابی مرد ضعیفی است، در پاریس زیادی درجا زد، و حالا، البته، دیگر کسی نمانده که بشود با او صحبت کرد." پرسید چیزی به نظر من می‌رسد. دو دل، درباره ضرورت مسلم یافتن نوعی راهِ ‌حل سیاسی، مطالبی مِنّ و مِنّ کردم و افزودم ارزشیابی وزارت خارجه انگلیس به نظر من زیادی بدبینانه است. مایکل گفت: "تو خودت هم خیلی غرق در خوشبینی نیستی. تونی پارسونز، از درد ناچاری پیشنهاد می‌کند دولتی موقت از افراد خوشنام و قابل اعتماد، ولو سیاستمدار نباشند، تشکیل شود. اما فوری به مشکل اسامی برمی‌خوریم.۱۳

شباهت این مکالمات با سخنان شاه دربارهی چگونگی انتخاب کاندیداهای نخست‌وزیری در آخرین هفته‌های سلطنتش نشان می‌دهد که، چنانکه شاپور بختیار نیز درباره‌ی علت انتخاب خودِ وی به این مأموریت می‌گوید، این انتخاب ها از سر ناچاری بوده و توصیه‌ی این، یا مخالفت آن، نقشی کاملاً فرعی در آن داشته‌است. از این مکالمات پیداست که دست‌اندرکاران آن به گمان خود در فکر راه حلی برای برون ‌رفتن «ایران» از بحران سیاسی آن روز بوده‌اند، و هنگامی که راه حلی را در نظر می‌آوریم که سالیوان یافته و سرانجام هم، علی‌رغم رهنمودهای کاخ سفید، همان را به کرسی نشانده، یعنی دادن قدرت به خمینی و هواداران او، می‌بینیم که در هر یک از این «دلسوزی‌ها» تا چه اندازه واقعاً منافع ملت ایران درک می‌شده یا در نظر بوده‌است.

نظر دکتر سنجابی درباره‌ی

اثرات منفی تشکیل دولت بختیار

دکتر سنجابی در کتاب خاطراتش نیز درباره‌ی تشکیل دولت بختیار می‌گوید این کار: «باعث گردید قیام مردم ایران و انتقال حکومت از طریق مسالمت به نتیجه نرسد و منتهی به فروریختن اساس جامعه و قتل و کشتار و نابودی ارتش و استقرار حکومت آخوندی بشود...۱۴»

درست روشن نیست منظور دکتر سنجابی از این «فروریختن اساس جامعه» چه بوده‌است. اگر فرض کنیم که منظور وی نابودی نظام مبتنی بر قانون اساسی مشروطه بوده، وی توضیح نداده‌است که، در حالی که این «فروریزی» با تشکیل دولت موقت به فرمان «شرعی» خمینی، که او خود وزارت خارجه‌ی آن را پذیرفت، صورت گرفته چگونه می‌توان آن را به دولت بختیار و تشکیل آن نسبت داد؟ و اگر مراد وی این بوده که در صورت عدم‌تشکیل دولت بختیار امور به گونه‌ای دیگر و از راهی دیگر پیش می‌رفت، و به قول وی «انتقال حکومت از طریق مسالمت» به نتیجه می‌رسید و منتهی «به قتل و کشتار و نابودی ارتش و استقرار حکومت آخوندی» [ت. ا.] نمی‌شد، وی نمی‌گوید آن «راه دیگر» کدام بوده‌است، و تشکیل دولت بختیار چگونه مانع از تحقق آن شده‌است. اگر آن راه دیگر نه تشکیل دولت بختیار بود و نه تشکیل دولت موقت مبتنی بر آن «حکم شرعی»، تشکیل چگونه دولتی بود، آن هم از راه مسالمت‌آمیز؟ اگر فرض کنیم منظور وی از چنین راه حلی تنها تشکیل دولتی به ریاست خود وی بود، دیدیم که، حتی به فرض آن هم که شاه می‌توانست با آن موافق باشد، خود وی با اعلامیه‌ی پاریس و نیز مشروط کردن همه چیز به موافقت خمینی آن راه را بکلی مسدود کرده‌بود. دکتر سنجابی در این ادعای خود این واقعیت را بکلی نادیده می‌گیرد که، در آن شرایط، تنها راه ممکن برای تشکیل یک دولت غیرآخوندی قبول نخست‌وزیری از طرف شاه بود، خواه از طرف بختیار و خواه از طرف خود وی، و بدون منوط کردن آن به موافقت خمینی. زیرا خمینی با دادن مأموریت تشکیل دولت موقت به مهندس بازرگان در همان سفر نامبرده به پاریس نشان داده‌بود که تا جایی که کار به اراده‌ی او بسته می‌بود وی راهی برای نخست‌وزیری یکی از رهبران جبهه ملی باز نمی‌گذاشت و در نتیجه برای پندار کسب موافقت خمینی با پیشنهاد شاه به نخست‌وزیری خود وی که بر آن پافشاری کرده‌بود کمترین امکانی وجود نداشت. این واقعیت سرسختی بود که از خلال خاطرات دکتر عبدالرحمن برومند درباره‌ی دیدارهایش با خمینی در پاریس (نک. پایین تر) نیز به‌شدت تأیید می‌شود. وانگهی، مگر «حکومت آخوندی» چیز دیگری جز تشکیل دولتی به فرمان یک روحانی، تحت نظر وی و یک شورای انقلاب با اکثریتی مرکب از چند روحانی و گروهی دیگر از متعصبان دینی بود.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

۱ شاپور بختیار، یکرنگی، ترجمه‌ی مهشید امیرشاهی، صص. ۱۶۷-۱۶۶؛

-Chapour Bakhtiar, Ma fidélité , pp. ۱۳۴-۱۳۵.

۲ پیشین، ص. ۱۶۹.

Idem, pp. ۱۳۶.-

۳ نک. یادداشت زیر.

۴ خود وی به این پرسش، در گفتوگوی، زیر چنین پاسخ می‌دهد:

سئوال - آقای بختيار يكی از انتقادات مخالفين شما اينست كه از يك مجلسی رأی اعتماد گرفتيد كه مجلس رستاخيزی بود. در اين مورد چه می‌فرمائيد؟

دكتر بختيار - بنده معتقد هستم كه دو نكته اينجا بايستی تذكر داده‌شود. تا آنجائيكه من بياد دارم قبل از سال ۱۳۰۵ تا دوره شانزدهم من مجلسی را بياد ندارم كه در آن مجلس اكثريت و حتی يك اقليت قابل‌توجهی نماينده‌ی واقعی مردم بوده‌باشند. دخالتهای مستمر مانع اين می‌شد كه نمايندگان واقعی مردم به مجلس بروند. پس اين يك سنتی شده‌بود. هم مصدق داشتند و هم موتمن‌الملك داشتند، هم مستوفی‌الممالك داشتند،‌ هم مشيرالدوله داشتند،‌ هم رجالی كه به شهرت اينها نيستند و اين افراد ملی كنار افرادی كه اصلا ً بوی ملی‌گرايی از آنها نمی‌آمد. اينها توانستند خودشان را معرفی كنند و در بعضی مراحل مخصوصاً در دوره‌ی چهاردهم با آن مخالفت با قرارداد كافتارادزه، در دوره‌ی بعد مسئله‌ی قرارداد قوام‌السلطنه و نفت شمال، بعد در زمان ملی كردن صنعت نفت، هيچوقت ما بيشتر از ده دوازده نفر وكيل ملی در مجلس نديديم. اين يك نكته. پس وقتی كه حق مساعد شد و صدائی بلند شد در داخل مجلس و مردم فهميدند كه اين منعكس كننده‌ی افكار مردم است، ديگران هم تحت تأثير قرار مي‌گيرند. شما ببينيد چه اشخاصی به ملی‌شدن صنعت نفت رأی دادند. اينها خيلی هايشان از نوكران رسمی و سرسپردگان انگلستان بودند. پس يك موضوع اين است كه مجلس خوب و بد در ايران نبوده، جز مجلس بد من مجلسی نديدم و آنهم به علت مسائلی است كه از حوصله‌ی بحث امروز ما خارج است. ولی يك موضوع ديگری هم هست كه من معتقدم مجلس بد هم هر قدر بد باشد، بهتر از ديكتاتوری و بهتر از بی‌مجلسی است. وقتی كه يك قانونی وضع ميشود در يك مملكتی، الزاماً آن قانون ايده‌آل نيست. ولی اگر همان قانون ناقص [هم] اجرا بشود از هرج‌ومرج و استبداد كه دنبال آن می‌آيد، بهتر است.

وانگهی به عمر مجلس با محاسبه تعطيلات تابستانی سه چهار ماهی بيشتر نمانده‌بود. و من برای اينكه باز حرمت به قانون را تا سرحد امكان برسانم، وقتی كه پيشنهاد نخست‌وزيری به‌ من شد، تقاضای رأی تمايل كردم و اينرا هم در مكتب مرحوم دكتر مصدق آموخته‌بودم. از همين مجلسی كه هزار و يك ايراد همه به آن می‌گيريم، و واقعا ً هم همينطور بود، رأی تمايل خواستم. من خواستم اين سنت و اين راه‌ورسم فراموش‌شده را دوباره زنده كنم. يعنی شاه وقتی فرمان صادر می‌كند كه قوه‌ی مقننه اظهار تمايل كرده‌باشد و وقتی كه اظهار تمايل كرد،‌ شاه مطابق قانون فرمان صادر ميكند. من آمده‌بودم مشروطيت ايران را بر طبق قانون اساسی استوار بكنم و برای اين كار خواستم روز اول حرمت به آدم‌هائی بگذارم كه خيلی‌هاشان لايق هيچ حرمتی نبودند ولی به هر حال عنوان نماينده‌ی مردم را داشتند. اين يك احترامی به اسم مجلس و اسم نماينده بود، نه به آقايانی كه تمام رستاخيزی بودند.

و مخصوصاً [از فرصت] استفاده می‌كنم بگويم آن افرادی كه روزهای آخر بيشتر سر و صدا راه می‌انداختند از سرسپردگان ساواك بودند، از افرادی بودند كه خجالت نمی‌كشيدند يك دوره به اسم فلان حزب به مجلس بروند و دوره‌ی بعد به اسم حزب رستاخيز، و باز در وسط دوره‌ی تقنينيه رستاخيز را ول كنند و به نام حزب خيالی خود قال‌ومقال راه بياندازند. اينها افرادی بودند كه ساليان دراز هيچوقت آزاری نديدند، هميشه متنعم بودند، اگر اين آقايان اين اواخر آزاديخواه شدند و به ولينعمت خود، ساواك، خيانت كردند، باز به دليل اين بود كه جّو خارج حكم ميكرد و به اميد اين كه امام نسبت به اينها ارفاق خواهدكرد و شايد اگر انتخابات جديدی بشود اينها به مجلس بازخواهندگشت؛ كه ديديم خمينی راجع به اين موضوع اشتباه نكرد. اين افرادی كه عرض كردم آزاديخواهی‌شان تحت فشار خارجی گل‌كرده‌بو‌د، حالا هم هر كدام را می‌بينيد برای ملت ايران خودشان را ليدر و رهبر و افراد منزه و هميشه آماده‌ی خدمتگزاری به ملت معرفی می‌كنند.

اين مجلس به نظر من نه اينكه ايده‌آل نبود، بلكه بسيار مجلس بدی بود. ولی با همه‌ی افراد فاسدی كه در اين مجلس بودند اگر بخواهيم باز با مجلس كنونی مقايسه‌اش بكنيم من آن مجلس را ترجيح می‌دهم. اين بنظر بعضی از شماها شايد عجيب بيايد. ولی باز آن مجلس لااقل مفهوم قانون درش بود، حالا قانونِ بد، قانونی كه برخلاف مصلحت بود، قانونی كه هزار حقه‌بازی در اجرايش بود. اينها همه بجای خود، ولی مفهوم قانون در جمهوری اسلامی وجود ندارد. ما كه وحی داريم چرا قانون داشته‌باشيم؟ بنده نديدم تا حال حتی در اين قانون اساسی نكبت‌بار جمهوری مضحك اسلامی يك مورد، جز مورد بنی صدر، قانون اجرا شده‌باشد. تنها در مورد بنی صدر قانون اجرا شد. يعنی همان مجلسی كه تأييدش كرده‌بود به بيكفايتي اش رأی داد و همان فقيه عاليقدر و ولی امری كه فرمان رياست جمهوری‌اش را به او داده بود معزولش كرد. اگر اين مورد را شما جدا بكنيد، من مورد ديگری سراغ ندارم كه قانون جمهوری اسلامی برطبق خود آن قانون اجرا شده‌باشد. گفت‌وگو با دكتر بختيار به مناسبت ۱۶ ديماه، سالگرد آغاز دولت او، بخش چهارم: رأی اعتماد از مجلس رستاخيزی

۵ شاپور بختیار، مصاحبه ی مطبوعاتی ۱۵ بهمن ماه ۱۳۵۷.

۶ شاپور بختیار، همان، صص. ۱۶۹ـ ۱۷۰؛

-Chapour Bakhtiar, Idem, pp. ۱۳۶-۱۳۷.

۷ شاپور بختیار، سخنرانی هفدهم بهمن ۱۳۵۷ در مجلس شورای ملی.

۸ دکتر کریم سنجابی، ، امیدها و ناامیدی ها، ص. ٣١٧.

۹ در این سخنان شاه مهم شرح وقایع است نه اظهار عقیده ی شخصی او درباره ی شاپور بختیار و به اصطلاح ادعای «آنگلوفیل بودن» او ، که از زبان شاه درباره ی دکتر مصدق هم بارها، از آنجمله در پاسخ به تاریخ، گفته شده است. او که از شرکت داوطلبانه ی بختیار در ارتش فرانسه در جنگ دوم جهانی، برای دفاع از آزادی ملت فرانسه، بخوبی خبر داشته، زیرا در نخستین دیدارش با وی درباره ی آن با او سخن گفته و آن کارش را مورد تمجید قرار داده بوده(نک. یادداشت بعد) و می دانسته که آن فداکاری هم در نتیجه ی عشق به آزادی بوده، نه سرسپردگی به فرانسوی ها، برای آنکه درباره ی شاپور بختیار چنین اظهاری کند باید یا عقل یا حافظه اش را بکلی از دست داده بوده باشد، یا، به عمد و به نیت تخریب، مغرضانه سخن گفته باشد. برای فهم بهتر این موضوع به یادداشت های بعد مراجعه شود.

۱۰ پادشاه کشور، که از زندگی حزبی تنها کار احزاب شهساخته را می شناخت، به عمد تعداد اعضاء شورای جبهه ملی را با شمار همه ی اعضای آن سازمان خلط کرده است!

۱۱ در بازگشت شاپور بختیار از فرانسه به ایران، در سال ۱۳۲۴، یک بار شاه او را، در اقامتگاه شخصی اش، به حضور خواسته بود. بختیار در این باره می گوید به خاطر دارم که، در حالی که در میان کتابخانه اش به میز بزرگی تکیه کرده بود به من گفت:

ـ«شما چندین سال در فرانسه تحصیل کرده اید. رشته ی تحصیل شما چه بوده است.»

«به او گفتم رشته ی تحصیلی ام چه بوده و چه مدارکی به دست آورده ام.»

شاه ادامه می دهد:

ـ«به من گفته شده است که در ارتش فرانسه هم جنگیده اید.»

ـ«بلی، اعلیحضرت. فرانسه کشوری است که من توانستم در آن بر غنای فکری ام بیافزایم. هنگامی که آتش [جنگ] به این کشور سرایت کرد، من همان کاری را کردم که وقتی خانه ی همسایه آتش گرفت برای او می کنند.»

می گوید «شاه با چند بار "بسیار خوب؛ بسیار خوب" سخنم را تأیید کرد. و سپس این طور نتیجه گرفت:

ـ«ایران با مسائل بزرگی روبروست. شما می توانید برای آن مفید باشید، هم به دلیل تحصیلاتتان و هم به این دلیل که مرد نبردید.»

بختیار اضافه می کند که، از بخت بد، لازم شد که من با خود او مبارزه کنم.»

۱۲ به ترتیب آنتونی پارسونز سفیر بریتانیا و ویلیام سالیوان سفیر ایالات متحده در ایران.

۱۳ سعید بشیر تاش، ابراهیم نبوی، دوشنبه بیست و دوم آبان ۱۳۵۷ هجری خورشیدی برابر دوازدهم نوامبر ۱۹۷۸ میلادی، روزشمار یک انقلاب، ۲ آذرماه ۱۳۸۷.

۱۴ دکتر کریم سنجابی، همان، ص. ۴۰۹.

 

 

13.08.2023

 

علی شاکری زند

برگهایی از زندگی سیاسی

دکتر شاپور بختیار*

* * * * * * * * * * * * * * *

بخش پانزدهم - الف

بختیار یک شخص نیست؛ یک راه است؛

راه امروز و آینده‌ی ایران

 

تجربه ها و مشاهدات دکتر عبدالرحمن برومند

 و واکنش های دکتر کریم سنجابی

و دکتر شاپور بختیار در برابر گزارشهای او

 

در بخش نخست از نقل قولهایی که از خاطرات دکتر عبدالرحمن برومند آورده‌شد، با چگونگی رفت‌وآمد های او با روح‌الله خمینی در پاریس و سخنان مهمی که میان آن دو درباره‌ی نیات و تصمیمات رهبر ضدانقلاب اسلامی ردوبدل شده‌بود آشنایی یافتیم. در این بخش از همان خاطرات به نتیجه‌ی آخرین تماس های دکتر برومند با خمینی و آخرین واکنش‌ها از سوی دکتر سنجابی و شاپور بختیار بدان تماس‌ها می‌پردازیم.

ضیاء صدقی، مصاحبه‌گر دانشگاه هاروارد در بخش دیگری از مصاحبه‌ی خود با دکتر عبدالرحمن برومند به پرسش و پاسخ های زیر می‌رسد:

س ـ «وقتی آقای دکتر سنجابی بعد از امضاءِ اعلامیه‌ی سه ماده‌ای برگشتند به ایران، عرض کنم خدمت شما، مصاحبه‌ی مطبوعاتی داشتند...»

ج ـ بله.

س ـ «آقای دکتر شاپور بختیار هم در آن مصاحبه‌ی مطبوعاتی شرکت داشتند که بعد...»

ج ـ «مأمورین ریختند و آقای سنجابی را با آقای فروهر بردند. بنده هم آنجا بودم.»

س ـ«بله؛ وقتی که آقای دکتر سنجابی را بعداً بردند پیش شاه.»

ج ـ «نه؛ نبردند.»

س ـ «و آنجا مذاکراتی صورت گرفت.»

ج ـ« نبردند پیش شاه.»

س ـ«بعد از اینکه اول بردند زندان.»

ج ـ«بردند زندان؛ زندانشان هم برخلاف دفعات قبل در یک قصر بسیار مجللی بود، در نزدیکی سعدآباد؛ که یک روز هم بنده رفتم آنجا به دیدنشان؛ دیدن آقای دکتر سنجابی و آقای فروهر.»

س ـ«بله.»

ج ـ«و آنجا آقای مقدم هم آمد؛ و به این بهانه هم آمد که...»

س ـ «ارتشبد ناصر مقدم؟»

ج ـ«بله؛ رییس ساواک.»

س ـ « بله»

ج ـ « گفت "من غالباً خدمت آقایان اینجا می‌رسم. ولی چون امروز شما می‌آمدید و مدتی هم بود که شما را ندیده‌بودم، خواستم شما را هم زیارت کنم". و آمد آنجا نشست؛ یک قدری همآنجا نشست. بعد گفت اگر شما صحبتی دارید بکنید با آقایان، که من نباید باشم از اطاق بروم بیرون".خندیدم؛ گفتم تیمسار؛ لابد اطراف اینجا از آن وسائلی که دارید هست، و ما هیچوقت در جبهه ملی چیز محرمانه‌ای نداشتیم که این دفعه داشته‌باشیم. حالا هم همان حرف‌هاست. و بعد راجع به سه‌ماده‌ای صحبت شد، همانجا؛ که من گفتم: تیمسار؛ آقای سنجابی یک کار فوق‌العاده خوبی کرده؛ برخلاف اینکه خیال می‌کنند بد کرده". خوب؛ من مجبور بودم که در مقابل غیر، بخصوص دشمن، دفاع کنم. گفتم" ایشان گفته [مقام] سلطنت چون این کارها را کرده مشروعیتش را از دست داده. معنایش این است که اگر دست از این تجاوزات قانونی بردارد، مشروع می‌شود ـ دوباره". و تا این حرف را زدم آقای سنجابی خیلی خوشحال شد، گفت" می بینید، تیمسار، این است قضیه؛ شما این چیزها، اینها را به عرض اعلیحضرت برسانید".»(...)

«بعد از اینکه از زندان آزاد شد، بعد از آن ایشان را بردند حضور اعلیحضرت که پیشنهاد نخست‌وزیری به ایشان شد. و این هم پیام آخری که از سنجابی من برای خمینی بردم، همین بود که گفت "بنده را بردند آنجا و من به اعلیحضرت عرض کردم که شما باید موقتاً از مملکت بروید بیرون، و وزارت جنگ را هم حاضرم که خود شما تعیین کنید ولی وزارت خارجه را باید خود من تعیین کنم، که ایشان موافقت نکرد، و من هم قبول نکردم.»

س ـ «این پیغام را دکتر سنجابی داد؟»

ج ـ «این پیغام را آقای سنجابی داد.»

س ـ«به شما داد که ببرید برای آقای خمینی؟»

ج ـ«بله.»

س ـ«شما بردید، آقا...؟»

ج ـ«بله؛ بله.»

س ـ«پاسخ آقای خمینی چه بود؟»

ج ـ «اجازه بدهید. اولاً، من تصحیح کردم آقای سنجابی را، گفتم"اگر من بگویم که شما گفتید که موقتاً ایشان برود که ایشان دیوانه می‌شود". گفت "خوب، راست می‌گویی؛ پس بگو که من گفتم بروید." بعد گفتم شما چطور وزارت جنگ را قبول کردید که آن [او؟] تعیین [کند]"؟

حالا بعد از سه‌ماده‌ای، ها (!)، اصلاً من تعجب می‌کردم چرا ایشان وارد مذاکره شده برای اینکه نخست‌وزیر بشود: "وزارت جنگ مهم‌تر از همه چیز است؛ چرا این را قبول کردید که او خودش بگذارد"؟ گفت " آن طوری نیست؛ مصلحت نیست؛ بالأخره نظامی ها که زیر بار ما نمی‌روند".»

«من آمدم این مطالب را گفتم به خمینی. سرش همین طور زیر بود. بنی‌صدر هم آنجا بود؛ که، به من گفت "سید ابوالحسن بماند؛ برود؛ یا می تواند بماند"؟ گفتم" ایشان می‌تواند بماند، چرا برود؟"بنی‌صدر نشسته‌بود آنجا من این پیغام‌ها را دادم. خوب گوش داد و بعد گفت این دو سه تا کلمه حرف یک ساعت طول کشید"؟ چون [در] اعلامیه‌ی جبهه ملی بود که رییس ساواک ایشان را برد به پیش شاه و دیدار [آنان] یک ساعت طول کشید.

در این زمان خمینی با پرسش‌های سرشار از سوء ظن خود روحیه‌ی توطئه‌گری را نشان می‌دهد که به همه کس و همه چیز بدگمان است و به همه‌ی مردمان دیگر نیز به مثابه‌ی توطئه‌گران دیگری که در پی فریب او هستند می‌نگرد و، بنا به قولی معروف«همه را به کیش خود پندارد».

سپس، از قول دکتر برومند چنین می‌خوانیم:

 «پرسید:"ایشان [سنجابی] را برد پیش شاه؟" [و] این جور نگاه کرد: که" ایشان را برد پیش شاه"، "که جبهه ملی اعلامیه می‌دهد که ایشان را برد پیش شاه"، گفتم : "خوب، بله؛ رفته دنبالش و برده". گفت این دو سه تا کلمه حرفی که شما زدید یک ساعت طول کشید؟" گفتم والله، من که نبودم، آنجا. من یک پیغامی از طرف آقای سنجابی برای شما می‌آورم؛ من چه می‌دانم چقدر توی راه بودند، چقدر آنجا معطل شده، چه حرف‌های دیگری زده‌شده، این پیغام ایشان را من به شما می‌دهم"؛ که بعد از این پیغام، آن [پیغام دیگر]هم بود که: " پس ما چه کنیم؟ شما می‌گویید این برود؛ این هم نمی‌رود". بلند شد؛ گفت فضولی به شما مربوط نیست. من خودم به موقع تصمیم می‌گیرم" !»

«این آخرین ملاقات من با ایشان بود. و بعد هم البته یک سری در رابطه با اینکه نیاید به ایران، با بنی‌صدر دائم در ارتباط بودم، که "ایشان اگر بیاید ممکن است بکشندش؛ فلان است؛ نیاید؛ مملکت فلان است. بختیار، البته، آنوقت [دیگر] نخست‌وزیر بود، که آقای بنی‌صدر یک روز به من گفت "به آقای بختیار بگویید که ایشان می‌گویند "،،اگر شما استعفا بدهید درخشان‌ترین جا را در انقلاب ایران خواهیدداشت".»

«من رفتم به نخست‌وزیری و این پیام را به ایشان رساندم. ایشان گفت: همین جا شما در اطاق من آقای بنی‌صدر را بگیرید و بگویید به آقا بگویند که آقا ... خوردند؛ من استعفا نمی‌دهم". من هم عین عبارت را ابلاغ کردم، به آقای بنی‌صدر. بعد ها بنی‌صدر به من گفت که ـ پیغام داد برایم ـ که "من نگذاشتم ملاقات بین بختیار و خمینی رخ بدهد. عتلش این بود که ممکن بود خمینی خر بختیار بشود". گفتم، آقا آن که ـ چیز بودـ ایده‌آل بود برای ما !". گفت "نه ! پس تکلیف من چه بود"۱؟»

آنگاه ضیاءِ صدقی مصاحبه‌ی خود را، در مورد پیامدهای نخست‌وزیری شاپور بختیار در جبهه ملی، دنبال می‌کند و می‌پرسد:

س ـ «... در این جریان نخست‌وزیری آقای دکتر بختیار و اعلام اخراج ایشان از جبهه ملی بوسیله‌ی گروه آقای دکتر سنجابی و فروهر، شما در کجای این قضیه قرار داشتید.»

ج ـ « بنده، آنوقت [که] ایشان را ...»

س ـ « ... و چه نظری داشتید.»

ج ـ « ایشان را اخراج کردند از جبهه ملی من در فرانسه بودم...»

س ـ «بله.»

ج ـ «و دو روز یا سه روز بعدش رفتم به ایران؛ که به همین مناسبت خود من هم دیگر هرگز در آن شورا شرکت نکردم.»

پس از پاسخ منفی دکتر برومند به این پرسش که آیا طرح نامه‌ی نخست وزیر خطاب به آیت‌الله خمینی در جایی، مانند جبهه ملی، مطرح شده، نامبرده اضافه می‌کند که آن متن در هیآت دولت مطرح شده‌بوده‌است. و در پاسخ به این سؤال که «شما که عضو هیأت دولت نبودید؟» می‌گوید:«نه؛ نبودم.» (...) «ولی اطلاع داشتم.» و به ضیاء صدقی که می‌پرسد آیا او با جبهه ملی هنوز همکاری داشته‌است پاسخ می‌دهد:

«با جبهه ملی، دیگر نه؛ یعنی دیگر به شورا نرفتم... و ارتباطی دیگر، به عنوان ارگانیک و چیز، با جبهه ملی نداشتم؛ چندین دفعه هم به من تلفن شد که" چرا نمی‌آیید شورا؟" گفتم شواریی که بختیار را از عضویت جبهه ملی اخراج می‌کند من دیگر نمی‌آیم تویش". »

در پاسخ به این سؤال درباره‌ی منشیان طرح آن نامه:

س ـ « من شنیدم که، یعنی بعضی از آقایان در مصاحبه هایشان گفتند که در انشای آن نامه آقای احمد صدر حاج‌ سیدجوادی هم دخالتی داشتند...»

می گوید

«...نه خیر؛ نه خیر؛ مطلقاً.»

س ـ «حقیقت دارد این موضوع...؟»

ج ـ «نه؛ نه خیر؛ نه، نه، در تحریر آن نامه آقای مهندس [علیقلی] بیانی شرکت داشت.»

سپس در پاسخ این سؤال درباره‌ی خود او

س ـ«آقای دکتر برومند، شما در آن روزهای ۲۱ و ۲۲ بهمن کجا تشریف داشتید؟»

 می گوید

«بنده در پاریس بودم.»

و اضافه می‌کند:

ـ«بنده با همان هواپیمایی که آقای خمینی را به ایران رساند ـ با آن هواپیما ـ بنده (...) از ایران خارج شدم.»(...)

س ـ «آه؛ با آن هواپیما از ایران خارج شدید؟»

ج ـ «بله؛ یعنی آقای خمینی پنجشنبه بود وارد شد و من جمعه با همان هواپیما خارج شدم.»

س ـ و از آن تاریخ دیگر ایران نرفتید؟»

ج ـ «و دیگر نتوانستم بروم.»

س ـ «یک هفته بعدش، ده روز بعدش که دولت آقای بختیار ساقط شد.»

ج ـ «بعدش هم دیگر تکلیف من روشن بود اگر می‌رفتم۲

....

 

آغاز نخست‌وزیری شاپور بختیار

حضور بر مزار دکتر محمـد مصدق

و تجدید پیمان با رهبر نهضت ملی ایران

 

شاپور بختیار

 در مقام نخست‌وزیری

اقدامات بختیار پس از آغاز نخست‌وزیری را می‌توان به هشت بخش تقسیم کرد:

۱ـ لغو فوری سانسور بر رسانه‌های عمومی و تماس با نمایندگان مطبوعات برای پایان بخشیدن به اعتصاب آنها.

۲ ـ انطباق کامل روش کار خود با قانون اساسی و کلیه‌ی سنن و رسوم قانونی نظام مشروطه از بدو تأسیس آن، با دوری جستن از کلیه‌ی بدعت‌های غیرقانونی دوران حکومت فردی پس از ۲۸ مرداد ۱۳۳۲.

۳ـ اقدامات مهم نمادین برای نمودار ساختن و برجسته کردن گسست کامل عملی و معنوی با دوران حکومت فردی، فردپرستی و فساد پیشین، و تجدید پیمان با دوران رهبری دکتر مصدق در رأس نهضت‌ ملی و مبارزات ملت در راه استقلال و آزادی.

۴ـ لغو فوری همه‌ی تضییقات سیاسی و غیرقانونی که در دوران حکومت فردی بر جامعه و بخصوص بر نیروهای سیاسی و اجتماعی تحمیل شده‌بود.

۵ ـ گشودن باب گفت‌وگو با ملتی که از یک ربع‌قرن پیش تا آن زمان به حساب نیامده‌بود، نشان دادن راه قانونی مبارزه و اعلام این که از آن پس این راه، کوبیده و هموار، به روی همه‌ی نیروهای سیاسی و اجتماعی برای بیان خواست‌های همگان گشاده‌بود و سعی در آگاهانیدن مردم نسبت به خطر مهلکی که در صورت خروج از راه قانون موجودیت کشور را تهدید می‌کرد.

۶ ـ کوششی پیگیر و مسئولانه در راه حفظ پیوندهای انسانی و سیاسی گذشته و به‌کارانداختن آنها به منظور ایجاد جبهه‌ای در برابر تمامت‌خواهی دیوانه‌وار خمینی و جلوگیری از فلج اندیشه که در حال عارض‌شدن بر جامعه بود و هر روز افق سیاسی کشور را تاریک‌تر می‌کرد.

۷ ـ تدوین برنامه‌ای برای دولت مبتنی بر احیاءِ کامل آزادی‌های دموکراتیک و اساس مشروطیت، استقلال کامل سیاسی و نظامی در برابر قدرت‌های بزرگ جهانی، و معطوف به بنای جامعه و اقتصادی سالم و پیشرو و انکشاف مادی و معنوی کشور.

۸ ـ کوشش برای خنثی ساختن بساط فریب خمینی از راه پیشنهاد دیدار و گفت‌وگو با وی.

 

دنباله

بخش پانزدهم ـ ب

عمل به بخش‌های هشتگانه‌ی بالا

۱ـ مطبوعات، آزادی بیان و رفع سانسور

 

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

۱ عبدالرحمن برومند، مجموعه‌ی تاریخ شفاهی ایران، دانشگاه هاروارد، به سرپرستی حبیب لاجوردی، مصاحبه‌ی ضیاء صدقی با عبدالرحمان برومند، بخش سوم، صص. ١١ـ ٨.

۲ پیشین، بخش سوم، صص. ۱۶ـ۱۴.

 

 

 

 

07.09.2023

۱۴ شهریور ۱۴۰۲

 

علی شاکری زند

برگهایی از زندگی سیاسی

دکتر شاپور بختیار*

* * * * * * * * * * * * * * *

بخش پانزدهم ـ ب

بختیار یک شخص نیست؛ یک راه است؛

راه امروز و آینده‌ی ایران

 

در بخش پانزدهم –الف دیدیم که برنامه‌ی  فوری دولت بختیار شامل هشت بخش اصلی می‌شد که مضمون هر یک از آنها را نیز توضیح دادیم. و  اینک چگونگی عمل به آن هشت بخش را بیان می داریم.

 

عمل به بخش‌های هشتگانه‌ی بالا

۱ـ مطبوعات، آزادی بیان و رفع سانسور

از آنجا که شاپور بختیار به عنوان یک دموکرات واقعی می‌دانست که بدون وجود وسائل خبری آزاد برقراری آزادی غیرممکن است و از سوی دیگر مطبوعات کشور از دو ماه پیش از نخست وزیری وی در اعتراض به سیاست سانسور رسمی دولت نظامی ازهاری در حال اعتصاب بسرمی‌بردند، لازم می‌دانست که آن سانسور بلافاصله برداشته‌شود و درباره‌ی آزادی مطبوعات و آزادی بیان اطمینان و تضمین لازم به روزنامه نگاران داده‌ شده پایان اعتصاب از آنان خواسته‌شود.

بدین منظور بختیار، به‌عنوان نخست‌وزیر نخستین ابتکار خود را به این کار اختصاص داد. او از ارباب مطبوعات دعوت کرد تا در روز ۱۳ دیماه ۵۷ در خانه‌ی شخصی وی برای آشنایی نزدیک با رییس دولت جدید و سیاست او در مورد مطبوعات حضور یابند. پیش از این از قول او این باره خوانده‌بودیم که:

«شصت تن از سردبیران روزنامه ها را، که به منزل شخصی‌ام آمدند، خواستم. دو ماه بود که مطبوعات در حال اعتصاب به‌سرمی‌بردند؛ می‌خواستند بدانند می‌خواهم چه پیشنهادهایی به آنان بکنم. و من به این زبان با آنان سخن گفتم:

«"آقایان! اگر شما از فردا کار را از سرنگیرید و روش دیگری در پیش نگیرید من به نخست‌وزیری نخواهم‌رفت: البته در ابتدا برایتان دشوار خواهدبود زیرا عادت ندارید، اما می‌خواهم که از آزادی کامل برخوردار باشید. مشغول شوید، هراسی نداشته‌باشید، تعقیب نخواهیدشد. جز در صورتی که کاری خلاف قانون انجام دهید یا اینکه کسی ـ که البته من نخواهم‌بود ـ به علت اتهام خلاف واقع علیه شما شکایت کند. اما در این صورت نیز در برابر دادگاه‌های نظامی پاسخگو نخواهیدبود، و محاکم عادی به کارتان رسیدگی خواهندکرد.»

«در چهره‌ی مخاطبان من شگفتی آمیخته به ناباوری به چشم می‌خورد. نمی‌خواستند باور کنند که در ایران دولتی واقعی بوجود آمده است،...۱"»

او در این سخنان خود تأکید می‌کند که «... ماده‌ی هشتادوپنج حکومت نظامی در مورد مطبوعات معلق می‌ماند و مطبوعات در چهارچوب قانون اساسی آزادند و اگر جرم مطبوعاتی اتفاق بیافتد تنها مرجع رسیدگی به این جرائم قوه‌ی قضائیه است و بس. هیچ دستگاه دولتی حق ندارد و نمی‌تواند برای روزنامه‌ها خط‌ مشی تحمیل کند و آنها را مجبور به چاپ مطلب یا  مقاله‌ای کند.»

و سپس پیروی از عمل مصدق در آغاز نخست وزیری‌اش درباره‌ی عدم طرفیت رییس دولت با مطبوعاتی را که به رییس دولت حمله کنند بدین شرح به اطلاع آنان می‌رساند: «... من فردا به شهربانی و دادستانی دستور می‌دهم که هرگونه مطلبی، حتی خلاف واقع، درباره‌ی من بنویسند از تعقیب عامل آن خودداری کنند۲ 

۲ـ بازگشت به موازین و

    سنن قانونی مشروطه

در این زمینه که تطبیق کامل روش دولت جدید با اصول و رسوم مشروطه بود بختیار از جمله به شاه اعلام کرد که صدور حکم نخست‌وزیری او باید، مانند همه‌ی دوره‌هایی که بطور قانونی عمل می‌شده، پس از اعلام تمایل مجلس شورای ملی باشد. او با علم به اینکه در امور حقوقی، که صورت قضایا و احکام از مضمون آنها تفکیک‌ناپذیر است و هیچگاه نمی‌توان صورت را از معنی جدا ساخته، عملی را درست اجرا کرد یا حکمی را درست جاری ساخت‌، بدون آن که همه‌ی جوانب صوری لازم و معمول در آن رعایت شده‌باشد، به مراعات همه‌ی قواعد مشروطیت در طرز تشکیل دولت خود و روش کار آن به سختی پایبند بود. در نتیجه با آنکه می‌دانست مجالس پس از ۲۸ مرداد، که انتخابات آنها در شرایط خلاف قانون و بنا به میل و سلیقه‌ی شخص پادشاه انجام می‌گرفت، و به همین دلیل نیز از طرف مردم «مجالس شهساخته» نامیده می‌شد، در واقع نماینده‌ی کاملاً مشروع ملت نبوده‌اند، اما، بر این حقیقت نیز واقف بود که اولین خشت بنای دولت او که می‌بایست صدور حکم نخست‌وزیری پس از شنیدن برنامه‌ی دولت از سوی مجلس می‌بود و همه‌ی رییس دولت‌های مشروطه‌خواه و ملی همواره به آن پایبند بوده‌اند، نمی‌توانست با زیرپاگذاردن این قاعده، با نقض یکی از مهم‌ترین آیین‌های تشکیل دولت در دوران مشروطه همراه باشد۳.

با آنکه محمـدرضا شاه سرانجام با خروج از کشور، ولو به‌عنوان رسمیِ خروج موقت و به‌منظور مداوا و استراحت، موافقت کرده‌بود و اکنون دیگر دراین کار شتاب هم داشت، اما به خواست بختیار ناچار شد عزیمت خود را تا روز تشکیل مجلس به منظور صدور رأی به تأیید برنامه‌ی دولت به تأخیر اندازد. البته با این کار نخست‌وزیر جدید همچنین قصد داشت تا توجه مردم را به نادرستی رفتار آشوبگرانه‌ی شورشیان و سرکردگان آنها نیز، که در صدد بودند با به‌هم‌ریختن همه چیز و برهم‌زدن هر اساسی جامعه را از بیخ‌وبن دگرگون سازند، به اهمیت این جنبه‌های صوری قانون و نظام قانونی که در جامعه‌های توسعه‌نیافته بی‌اهمیت پنداشته می‌شود، جلب سازد، و نشان دهد که در کشوری که از موهبت یک قانون اساسی پیشرفته برخوردار است سازنده‌ترین و رهایی‌بخش‌ترین روش همان توسل به قانون و استفاده از راه‌ها و ظرایف آن است، نه سپردن سرنوشت کشور به دست حوادثی که ممکن است مشتی نادان بی‌خبر از حق و قانون و بی‌اعتنا به این مقولات رقم بزنند.   

این منظور عملی شد و در روز ۲۶ دیماه، پس از صدور رأی هر دو مجلس به تایید برنامه‌ی دولت بختیار بود که پادشاه توانست برنامه‌ی عزیمت خود را، که البته همه‌ی مقدمات آن از مدتی پیش تدارک شده‌بود، عملی کند.

 

۳ـ تشکیل یک هیأت دولت

اعضاءِ هیأت وزیران در دولت بختیار به قرار زیر بودند:

دکتر شاپور بختیار نخست‌وزیر و سرپرست وزارت کشورـ یحیی صادق وزیری وزیردادگستری ـ احمد میرفندرسکی وزیر امورخارجه ـ دکتر رستم پیراسته وزیر دارایی و اقتصاد ـ سپهبد جعفر شفقت وزیر دفاع ملی ـ دکتر محمـد‌امین ریاحیِ خویی وزیر آموزش و پرورش ـ دکتر منوچهرکاظمی وزیر کشاورزی ـ دکتر منوچهر رزم آرا وزیر بهداری و بهزیستی ـ دکتر عباسقلی بختیار وزیر صنایع و معادن ـ دکتر سیروس آموزگارِ یگانه وزیر اطلاعات ـ مهندس لطفعلی صمیمی وزیر پست‌ و‌ تلگراف و تلفن ـ منوچهر آریانا وزیر کار و امور اجتماعی ـ مهندس جواد خادم احمدآبادی وزیر آبادانی و مسکن.

این دولت از مردانی تشکیل شده‌بود که هیچیک دارای کمترین سابقه‌ی فساد یا شرکت در رده‌های اصلی تصمیم‌گیری‌های سیاسی در دوران جکومت فردی نبودند۴. اگر به علت خودداری مردان سیاسی احزاب ملی در میان وزیران دولت وی عناصر سیاسی شناخته‌شده وجود نداشتند، در عوض مردانی که اکثریت بزرگشان برخوردار از دانش و صلاحیتی تام و در خور ستایش در حرفه‌‌ی خود بودند، ولو اینکه ادعای سابقه‌ی سیاسی نداشتند، نیز بسیار بودند. در میان این گروه می‌توان نخست از احمد میرفندرسکی یکی از برجسته‌ترین، ورزیده‌ترین و خوشنام‌ترین کادرهای وزارت خارجه که زمانی هم معاونت این وزارتخانه را داشته‌بوده‌است اما در زمان سفارت کبرای ایران در شوروی مغضوب پادشاه هم واقع شده از سمت خود برکنار گردیده‌بود، نام‌برد، که سمت  حساس وزارت خارجه را بر عهده گرفت.  باز در همین ردیف باید از زنده یاد دکتر محمـد امین ریاحی خویی شخصیت برجسته‌ی فرهنگی و ادبی نام برد که از  اساتید برجسته و خوشنام دانشگاه در رشته‌ی ادبیات، مدیر کل اسبق وزارت آمورش و پرورش (فرهنگ)، از اعضاء دیرین هیأت مؤلفان فرهنگ معین و لغتنامه‌ی دهخدا، بنیانگذار بنیاد شاهنامه و دبیر کل آن پس از زنده یاد مجتبی مینوی، نایب‌رییس اسبق فرهنگستان ادب و هنر ایران، از فردوسی‌شناسان تراز اول کشور و صاحب تألیفاتی پرارج بود و سمت وزارت آموزش و پرورش را پذیرفت. محمـد مشیری یزدی که در این دولت معاونت نخست وزیر را بر عهده داشت؛ او که از کارمندان قدیمی وزارت کار و کسی بود که پس از برکناری شاپور بختیار از مدیریت اداره‌ی کار خوزستان تحت فشار شرکت نفت ایران و انگلیس، برای جانشینی او اعزام شده و آشنایی وی با شاپور بختیار حتی پیش از آن زمان آغاز شده‌بود از دوستان نزدیک و وفادار رییس دولت جدید بود که تا پایان زندگی وی نیز در نهایت وفاداری با وی همراه ماند. وی سمت‌های مهمی را در وزارت کار برعهده داشته‌بود که، به دلیل دشمنی های پرویز خوانساری از برخی از آنها کناره‌گرفته‌بود. او یک دوره نیز از طرف دفتر بین‌المللی کار در ژنو به‌عنوان سرپرستی کارآموزان ایرانی که به کارخانه های اتوموبیل سازی فیات ایتالیا می‌رفتند برگزیده و به شهر تورینوی ایتالیا اعزام شده‌بود. دکتر عباسقلی بختیار، عموزاده‌ی شاپور بختیار بود، که بدون وابستگی حزبی، از یاران بسیار نزدیک و مورد اعتماد وی بود. وی دکتر اقتصاد و از کارشناسان بصیر امور اقتصادی کشور بود که یک بار نیز معاونت یک وزارتخانه را بر عهده گرفته‌بود و پس از سقوط دولت بختیار نیز تا آخرین روزها از نزدیکان بسیار وفادار وی بود. یحیی صادق وزیری از قضات آزموده و بسیار خوشنام کشور بود؛ او متأسفانه چندی پس از رأی اعتماد مجلس به دولت از سمت خود کناره‌گیری کرد. در ردیفی نزدیک می‌توان از منوچهر آریانا وزیر کار و‌ امور اجتماعی  نام‌برد. و در مورد وزارت کشاورزی باید از مهندس منوچهر کاظمی نام برد وبالاخره یار وفادار دیگری چون دکتر منوچهر رزم‌آرا وزیر بهداری و بهزیستی او، از دوستان وفادار شاپور بختیار بود که هیچگاه نسبت به حکومت فردی شاه نظر مثبتی نداشت. سپهبد جعفر شفقت از امرای خوشنام ارتش بود که پس از مشکلاتی که مانع از قبول وزارت دفاع از سوی ارتشبد فریدون جم گردید، و یکی از آنها نظر نه چندان مساعد شاه نسبت به این پیشنهاد بود، به این سمت برگزیده‌شد. او تنها امیر ارتش بود که در روز ۲۲ بهمن از امضاءِ اعلامیه‌ی به اصطلاح بیطرفی سران ارتش خودداری کرد. مهندس جواد خادم فرزند زنده‌یاد ابوالقاسم خادم از اعضاءِ قدیمی حزب ایران و هواداران سرسخت شاپور بختیار بود که به دنبال کشف قیام شاهرخی و به اتهام شرکت در آن اعدام گردید.

درباره ی علل اصلی عدم ورود ارتشبد فریدون جم به دولت بختیار در ادامه‌ی  این فصل توضیحات مبسوط‌تری خواهدآمد.

 

.ـــــــــــــــــــــــــــــــــ .

۱ شاپور بختیار، یکرنگی، ترجمه‌ی مهشید امیرشاهی، ص.  ۱۶۸.

-Chapour Bakhtiar, Ma Fidélité, Albin Michel, 1982, P.135.

۲ کیهان، ۱۶ دیماه ۱۳۵۷، درباره‌ی مصاحبه‌ی مطبوعاتی روز چهارشنبه ۱۳ دیماه در منزل شاپور بختیار. پیداست که مطبوعات روز مصاحبه، که هنوز در حال اعتصاب بودند، تا روز شنبه که اولین روز هفته‌ی بعد از شکستن اعتصاب بوده، نتوانسته‌اند گزارش این مصاحبه را منتشر سازند. نک. حمید صدر، در آیینه‌ی ۳۷ روز، ص. ۱۵، از انتشارات نهضت مقاومت ملی ایران، چاپ دوم.

۳ رسم گرفتن رأی تمایل پیش از صدور حکم نخست وزیری از طرف پادشاه اگرچه در قانون اساسی نبود از همان مجلس اول مشروطه در زمره‌ی قواعد عرفی این نظام درآمده‌بود. در آن مجلس پس از تصویب قانون اساسی، هنگامی که اعضاءِ هیأت دولت از حضور در برابر مجلس و پاسخ به پرسش‌های نمایندگان طفره می‌رفتند، به دنبال اعتراضات و چندین جلسه بحث‌های دراز و کشمکشی پر دردِسر میان نمایندگان و محمـدعلی شاه و اعضاءِ دولتی که به‌تازگی به ریاست مشیر‌السلطنه و بدون نظر مجلس تعیین کرده‌بود ، و سپس سقوط این دولت با اکثریت بزرگ ۸۴ رأی، سرانجام احتشام‌السلطنه اظهارداشت: «... این قاعده نهاده‌شد که در تعیین رییس دولت تمایل اجماع مجلس بایستی محل ملاحظه باشد» و این قاعده با ثبت آن در صورت جلسه‌ی مجلس به صورت یکی از قواعد کار پارلمانی مشروطه درآمد. نک. فریدون آدمیت، ایدئولوژی نهضت مشروطه، مجلد یکم، صص. ۴۰۵ ـ۴۰۳.

۴ تا کنون در جایی از کسی نکته‌ای علیه وزیران دولت بختیار، که البته اگر هم همه‌ی آنها مانند احمد میرفندرسکی ـ دکتر محمـد‌امین ریاحیِ خویی ـ دکتر منوچهرکاظمی ـ دکتر عباسقلی بختیار نمونه‌های تراز اول صلاحیت نبوده‌باشند، ایراد سیاسی بر آنها وارد نبوده،  ندیده‌ام و نشنیده‌ام؛ به استثناءِ ابوالحسن بنی‌صدر که در یکی از همان مصاحبه‌های بی‌‌در‌‌و‌‌پیکرش، ‌و مانند همیشه، بدون ارائه‌ی هیچگونه دلیل یا مدرکی همه‌ی آنها را عامل آمریکا خوانده‌است. و پیداست که این هم از همان استثنائاتی است که قاعده را تأیید می‌کند. این فرد که خودشیفتگی و کینه‌توزی او شهره‌ی عام بود، همچنین به دروغ مدعی شده‌بود که چون با قتل شاپور بختیار همکاران او در دفاع از حق یک مقتول کاری نکرده‌بودند او این کار را بجای آنان کرده‌است. دروغی چنین آشکار و بزرگ، در مورد قتل سیاسی بزرگ و دادگاهی شده‌ای که انعکاس آن از همان ساعات نخست سراسر جهان را پر‌کرد، و در حالی که یکی از چهار شاکی خصوصی در دادگاه متهمان به قتل سازمان سیاسی بختیار، یعنی همکاران سیاسی نزدیک او، و در  شخص نویسسده‌ی این سطور بودند، بخوبی نشان می‌دهد که از ذهن این نابغه‌ی سیاسی جز جعلیات تراوش نمی‌کرد. کسی که ادعا می‌کرد به دفاع از حق یک مقتول برخاسته فراموش می‌کند که حق مقتولان هر اندازه هم که مقدس باشد مدافع ادعایی آن حق بهتر است بجای دفاع از آن حق خود با وارد کردن اتهامی آنچنان پلید به وزیران بختیار حق کسانی را که اکثریت آنان از این جهان رفته‌اند و  قادر به دفاع از شرافت خود نیستند و به همان اندازه‌ی حق مقتول ارزش و اهمیت دارد، پایمال نسازد و با نسبت دروغ به آنان به قتل اخلاقی آن رفتگان مبادرت نکند. در درستی و دقت اظهار نظرهای این فرد فاقد مسئولیت اخلاقی همین بس که درباره‌ی دکتر عباسقلی بختیار، وزیر صنایع و معادن و شناخته‌شده ترین وزیر دولت او، که ضمناً پسر عم، شاپور بختیار، هم سن و سال و مورد اعتماد مطلق او بود و با گوینده‌ی این ادعا نیز یکی دو بار از طرف شاپور بختیار ملاقات کرده بوده، می‌گوید: عباسقلی بختیار... که گویا خواهرزاده یا پسرخاله‌اش بود ...؛ خویشانی خیالی که دلیلی برای داشتن نام خانوادگیِ بختیار نمی داشتند؛ یعنی او حتی زحمت پرسیدن نسبت خانوادگی عباسقلی بختیار با شاپور بختیار را نیز بخود نداده‌بود!

 

 

17.09.2023

 

۲۴ شهریور ۱۴۰۲

 

علی شاکری زند

برگهایی از زندگی سیاسی

دکتر شاپور بختیار*

* * * * * * * * * * * * * *

بخش پانزدهم ـ ج

بختیار یک شخص نیست؛ یک راه است؛

راه امروز و آینده‌ی ایران

 

مشکل در راه تعیین وزیر دفاع

 

چنانکه پیش از این اشاره شد یکی از موارد ناکامیابی در تشکیل هیأت دولت که شاید در سرنوشت آن نیز بی‌تأثیر نبود عدم موفقیت شاپور بختیار در مورد انتصاب ارتشبد فریدون جم به سمت مهم وزارت دفاع بود.

معرفی ارتشبد فریدون جم از سوی شاپور بختیار به شاه به عنوان وزیر دفاع را پیش از این دیده‌بودیم۱. جم در صورت عضویت در دولت بختیار می‌توانست یکی از برجسته‌ترین و مؤثرترین وزیران او باشد. او به دلیل تحصیلات سطح بالا، پاکدامنی و محبوبیت‌اش در ارتش و احترامی که به دلیل شأن اخلاقی و حرفه‌ای در میان ارتشیان داشت نه تنها  مورد استقبال آنان قرارمی‌گرفت بلکه می‌توانست در آن شرایط سخت و استثنائی که همه‌ی عوامل در جهت تزلزل نیروهای مسلح کارمی‌کرد، موجب اعتماد به نفس اکثریت درستکار افسران و سربازان و بهترین امیران این نهاد در جهت انجام وظائف خطیرشان گردد. او درباره‌ی امتناع خود از عضویت در دولت بختیار این توضیحات را داده‌است:

«وقتی که دولت بختیار تشکیل شد، من بازنشسته، بدون شغل و ساکن لندن بودم، ناگهان از تهران شروع شد به تلفن به من که برای تصدی وزارت دفاع بیایید؛ من مرتب پاسخ رد می‌‌دادم و تلگرامی هم به‌وسیله‌ی سفارت لندن به تهران مخابره کردم که: الف ـ حکومت بختیار ماندنی نیست؛ ب ـ پست وزارت دفاع در ایران، سازمان مسئول بدون اختیار است؛ پ ـ هنگامی که جوان‌تر، حاضرالذهن‌تر و مشتاق‌تر به خدمت بودم، اعلیحضرت من را مرخّص کردند، چرا حالا در این بحران مرا احضار می‌‌فرمایند؟ ت ـ نوشتم نمی‌خواهم سرخوردگی‌های قبلی تکرار شود؛ اعلیحضرت کار مرا نمی‌پسندند و بالمآل با ایشان کار من به جایی نمی‌رسد.»

با این همه اصرار تهران ادامه یافت و ارتشبد جم بدون آنکه وزارت را قبول کند برای مذاکره با پادشاه به تهران رفت: « صبح جمعه حوالی شش صبح به تهران رسیدم و همان روز ساعت چهار بعدازظهر برای شرفیابی به حضور اعلیحضرت احضار شدم. در همان جلسه پس از دیدن وضع ایشان و اطلاع از تصمیم اعلیحضرت به ترک ایران و صحبت اعلیحضرت در مورد وظایف وزارت جنگ (دفاع) و نداشتن هیچگونه مسئولیت بر من روشن شد که اعلیحضرت تغییری در تکالیف وزارت جنگ قائل نیستند و فرمودند در غیاب ایشان، نخست‌وزیر و رئیس ستاد بزرگ‌ارتشتاران مسئول اقداماتند، من هم اجازه بازگشت به لندن را خواستم و حاضر به قبول پستی که باید همه‌ی مسئولیت‌ها را تقبل کند ولی بکلی بی‌اختیار باشد نشدم. بنابراین پس از دیدار با آقای بختیار و تشکر از حسن نظرشان نسبت به خودم به لندن بازگشتم۲

در این باره در مطبوعات آن روزها نیز جز اطلاعات تقریبی، که بیشتر حول شایعه‌ی نادرست استعفا یا اختلاف نظری موهوم میان جم و بختیار دور می‌زد، چیزی یافت نمی‌شود. از جمله این خبر نادرست رادیو بی بی سی در تاریخ چهارشنبه ۲۰ دیماه که بر طبق آن «ارتشبد جم که رابطی مهم و اصلی میان دولت غیرنظامی و ارتش بشمار می‌رود به این دلیل استعفا داد که نخست‌وزیر قصد داشت در نحوه‌ی سازماندهی نیروهای مسلح تغییراتی بدهد. البته ارتشبد جم را تحت فشار قرارداد تا بخاطر منافع ملی در استعفای خود تجدید نظر کند.» خبری سرتا پا ساختگی و نادرست، بویژه اگر بدانیم که قصد تغییرات در رآس ارتش و سازماندهی آن فکر خود جم بود و شخص پادشاه بود که با این فکر به شدت مخالف بود! خبر دیگر متعلق به اطلاعات بود که در همان ۲۰ دیماه ۵۷ در این باره می‌نویسد: «دکتر شاپور بختیار طی یک گفت‌وگوی تلفنی با خبرنگار اطلاعات در مورد شایعات مربوط به استعفای ارتشبد جم حرف دیروز خود را تکرار کرد و گفت : "مذاکرات من با ارتشبد جم همچنان ادامه دارد و ایشان تصمیم به استعفا نگرفته‌اند."»

اطلاعات می افزاید: «لازم به توضیح است که در این مورد دو داستان پشت‌پرده وجود دارد؛ یکی مسئله‌ی بیماری فرزند وزیر جنگ است که گفته‌می‌شود یکی از مسائلی است که بختیار در مذاکرات خود با اعلیحضرت مطرح کرده و شاهنشاه  نیز آن را پذیرفته اند،[مسئله‌ی دیگر] اختیارات وزیر جنگ برای تغییراتی در سطوح عالیه‌ی ارتش و بازنشسته کردن گروهی از امرای ارتش است و گفته‌می‌شد که دکتر بختیار تا روشن شدن این مسئله و تفویض اختیارات به جم به مجلس نخواهدرفت.»

برخلاف خطاکارانی چون قره‌باغی و فردوست که در نوشته‌های سراسر کذب خود کوشیده‌اند گناهان نابخشودنی خویش را بر گردن دیگران و بویژه شاپور بختیار بیاندازند، فریدون جم درباره‌ی آخرین رییس دولت مشروطه‌ی ایران با نهایت احترام و ستایش سخن می‌گوید. در پاسخ نامه‌ای که رحیم شریفی، دوست و هم‌مسلک دکتر بختیار در حزب ایران و در دوران مهاجرت در پاریس، درباره‌ی ادعاهای قره‌باغی به فریدون جم نوشته و پرسش‌هایی که از او کرده‌است، در مقام یک ارتشی سطح بالا و وطنپرست و قانون‌شناس اظهار نظرهایی می‌کند که جای کمترین تردیدی در نادرستی سخنان قره‌باغی باقی نمی‌گذارد.

اما در این پاسخ مفصل وی، درباره شخص بختیار، از جمله چنین می‌خوانیم:

«در مورد سئوالی که  راجع به شادروان بختیار فرموده‌اید باید به عرض برسانم که آن مرد مبارز، شریف، مؤدب و میهن‌پرست را هیچگاه ندیده‌بودم و ایشان مرا شخصاً برای شرکت در کابینه‌ی خود انتخاب فرمودند و حتی در دیداری که با شاهنشاه شادروان داشتم وقتی سئوال کردم که اعلیحضرت مرا وقتی که جوان‌تر، شائق‌تر، واردتر و سالمتر بودم کنار گذاردید؛ حال چرا در این واویلا مرا احضار فرموده‌اید، آنهم برای مقامی که برابر قانون همه‌ی مسئولیت‌ها را به عهده دارد و هیچ اختیاری ندارد، اعلیحضرت پاسخ‌دادند من شما را نخواسته‌ام، بختیار خواسته‌است. و بعد هم شنیدم، وقتی شادروان بختیار نام من را جزو منتخبین کابینه‌ی خود می‌بَرَد، اعلیحضرت ناراحت شده به دکتر بختیار می‌فرمایند اسباب زحمتتان خواهد‌شد.»

زنده‌یاد فریدون جم سپس همانجا اضافه می‌کند:

« در دیداری که قبل از بازگشت به انگلستان از شادروان بختیار به عمل آوردم بسیار شیفته‌ی ادب، نزاکت، درایت، از خودگذشتگی و شجاعت ایشان در قبال توده‌های گمراه، متعصب، و لجام‌گسیخته شدم [و این] که [او] تقریباً با خونسردی قصد ایستادگی جلوی حوادث را داشت و متأسف شدم که پیش از آن سعادت آشنایی با ایشان را پیدانکرده‌بودم. همین که جناب بختیار به خارج آمدند تماس با ایشان برقرار و تا آخر درفواصل زمانی ایشان اظهار لطف و محبتی می‌فرمودند. این هم از بدبختی های ایران است که همیشه فرزندان جانباز و لایق خود را به دست جُهال از دست بدهد. »

درباره‌ی ارتشبد فریدون جم

فریدون جم فرزند محمود جم (مدیرالملک) از مدیران دوره‌ی قاجار بود. محمود جم در ابتدا به سبب آشنایی با زبانهای خارجی مدتی به امر مترجمیِ لگاسیون سفارت فرانسه در تبریز و سپس همین کار، برای دولت ایران و سفارت فرانسه در تهران، اشتغال داشت در اواخر سلطنت قاجار او وارد خدمات دولتی شد و در دوران سردارسپه به وزارت رسید. درسلطنت رضاشاه به سمت‌هایی چون وزارت دربار و نخست وزیری منصوب گردید و از ۱۳۱۵ تا ۱۳۱۹ عهده‌دار این سمت بود. ناگفته نماند که او همچنین یکی از اعضاءِ «کمیته‌ی آهن» یا «کمیته‌ی زرگنده» به سرپرستی سید ضیاء‌الدین طباطبایی بود که در تدارک کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ دست داشت۳ و شک نیست که این امر در سمت‌های برجسته‌ی او در دوران پس از کودتا دخالت مستقیم داشته‌است. همو بود که فرزندش فریدون را برای تحصیلات نظامی به دانشکده‌ی سَن‌سیر فرانسه در نزدیکی پاریس اعزام کرد. هنگام تحصیلات نامبرده رضاشاه که با آگاهی از صفات فریدون جم خواستار نامزدی وی با  دختر بزرگش شمس شده بود از پدر وی خواست تا او را به کشور فراخواند. جم پس از بازگشت به تهران دوره‌ی دانشکده‌ی افسری تهران را به پایان رساند و در ۱۲۱۶ با درجه‌ی ستوان دوم وارد ارتش گردید. در اسفندماه سال بعد ازدواج او با شمس پهلوی برگذار شد. هنگام تدریس او در دانشکده‌ی افسری محمـدرضا پهلوی ولیعهد نیز که به تازگی از سوییس بازگشته بود و به مدت  دو سال در این دانشکده تحصیل می‌کرد از شاگردان او بود. هنگام عزیمت رضاشاه به جزیره‌ی موریس و سپس ژوهانسبورگ با عده‌ای از اعضاء خانواده‌اش و از جمله شمس همسر او فریدون جم نیز با آنان همراه بود و تا سال ۱۳۲۳ که رضاشاه درگذشت در کنار آنان بسربرد. پس از مرگ رضاشاه و بازگشت او از ژوهانسبورگ میان او و شمس پهلوی متارکه رخ‌داد. وی به کار خود در ارتش ادامه داد. در این دوران دانشگاه نظامی انگلستان را نیز گذراند و پس از بازگشت به ایران با درجه‌ی سرتیپ فرماندهِ دانشکده‌ی افسری شد و آن نهاد  را بر اساس الگوی کشورهای غربی تغییر داد و به‌صورت مؤسسه‌ی آموزش نظامی مدرن و پیشرفته‌ای درآورد. پس از آن نیز مدارج فرماندهی را سپری کرد تا با درجه‌ی سپهبدی جانشین رئیس [قائم‌ مقام] ستاد بزرگ‌ارتشتاران شد۴.

در اردیبهشت ماه سال ۱۳۴۸، به دنبال بالاگرفتن اختلافات مرزی ایران و عراق  درباره‌ی اروندرود که به برکناری چند تن از فرماندهان ارشد ارتش ایران، از جمله ارتشبد بهرام آریانا رئیس ستاد بزرگ‌ارتشتاران، منجر شد سپهبد فریدون جم به جای او منصوب گردید و چند ماه بعد درجه‌ی ارتشبدی گرفت. ارتشبد جم در این مقام هم کوشید تا با استفاده از تجربیات و معلومات نظامی و مدیریتی خود، سازمان ارتش ایران را دگرگون کند و تا حد زیادی هم در این راه موفق شد اما به دلایلی، از جمله عدم اختیارات کافی، با شاه دچار اختلاف شد. سرانجام پس از چند بار برخورد با محمـدرضاشاه درباره‌ی این تصمیمات، در تیرماه سال ۱۳۵۰ از ریاست ستاد ارتش برکنار شد و چند ماه بعد به‌عنوان سفیر به اسپانیا گسیل گردید. او پس از پایان دوران شش‌ساله‌ی مأموریت در اسپانیا به دوران بازنشستگی رسید و با همسر و فرزندش برای اقامت در لندن به انگلستان عزیمت کرد.

چند سال بعد از این، در ۱۳۵۷ بود که، چنان که دیدیم، از سوی شاپور بختیار به عضویت در دولت او دعوت شد و در این باره مذاکراتی نیز با شاه انجام داد. اما سرانجام به‌دلیل نداشتن اختیارات کافی در وزارت دفاع، حاضر به پذیرش این سمت نشد.

برای فهم سوابق این پیشآمد بهتر است قدری به روابط گذشته‌ی او با محمـدرضا شاه بازگردیم و بدانیم که او درباره‌ی برکناری‌اش از ریاست کل ستاد و عدم‌توافق با شاه بر سر شرایطی که وی برای عضویت در دولت بختیار گذاشته‌بود چه اطلاعات دیگری در اختیار ما گذارده‌است.

 در دورانی که او ریاست کل ستاد را بر عهده داشت سعی کرده‌بود با استفاده از تجربیات و معلومات نظامی و مدیریتی خود، سازمان ارتش ایران را دگرگون کند و تا حد زیادی هم در این راه موفق شده‌بود. اما سلسله‌مراتب نظامی ارتش ایران که فرماندهی عالی آن رسماً و عملاً از آن پادشاه بود، با شیوه‌ی مدیریت محمـدرضاشاه پهلوی در ارتش بگونه‌ای بود که فرماندهان نیروهای مسلح اوامر خود را مستقیماً از پادشاه دریافت می‌‌کردند و عملاً اختیاراتی نداشتند.

این محدودیت اختیارات حتی در زمینه‌ی خریدهای نظامی هم وجودداشت؛ ارتشبد جم بعدها در این باره نوشت: « در آن زمان ستاد بزرگ‌ارتشتاران و رئیس آن، نه در بررسی، نه در انتخاب، نه در سفارش، نه در خرید و نه در ترتیبات مالی خریدها دخالت داشت ... من موقعی از خرید هشتصد دستگاه تانک چیفتن مطلع شدم که میهمان رئیس ستاد دفاعی بریتانیا بودم.»

این نوع کار و فعالیت با روحیه‌ی آزاده و مستقلی که ارتشبد جم بدان شهرت داشت و با آموزشهایی که او در فرانسه، بریتانیا و آمریکا دیده‌بود مطابقت نداشت و او با صراحت ذاتی و استقلال رأیی که داشت نارسایی‌های این شیوه‌ی فرماندهی را به پادشاه گوشزد می‌‌کرد یا به کسانی می‌گفت که می‌‌دانست آنها را به گوش پادشاه می‌‌رسانند۵.

او همچنین درﻧﺎﻣﻪ‌ای ﮐﻪ ﺑﻪ‌ﺗﺎرﯾﺦ ۲۱ اﮐﺘﺒﺮ ﺳﺎل ۱۹۹۵ اﻣﻀﺎ ﮐﺮده و در ﺷﻤﺎره‌‌ی ۴۰ ﻣﺠﻠﻪی رهآورد ﭼﺎپ آﻣﺮﯾﮑﺎ درج ﺷﺪه ﺑﻪ ﺟﻠﺴﻪ‌ای ﮐﻪ ﭘﺲ از اﻋﻼم اﺳﺘﻘﻼل ﺑﺤﺮﯾﻦ از طﺮف ﺳﺎزﻣﺎن ﻣﻠﻞ ﻣﺘﺤﺪ در تهران ﺗﺸﮑﯿﻞ ﺷﺪه‌ﺑﻮد اﺷﺎره ﮐﺮده، ﻣﯽ‌ﻧﻮﯾﺴﺪ:

«... در اﯾﻦ ﺟﻠﺴﻪ ﺷﺎهنشاه ﺑﺎ وزﯾﺮان و ﺑﺰرﮔﺎن ﻗﻮم ﺗﺸﺮﯾﻒ داﺷﺘﻨﺪ و ﻣﻦ هم ﺑﻪﻋﻨﻮان رﺋﯿﺲ ﺳﺘﺎد ﺑﺰرگ‌ارﺗﺸﺘﺎران ﺣﺎﺿﺮ ﺷﺪه‌ﺑﻮدم. ﺷﺎهنشاه ﺑﺴﯿﺎر ﺷﺎد ﺑﻮدﻧﺪ، ﻗﻀﯿﻪ ﺑﺤﺮﯾﻦ ﺗﺎزه ﻓﯿﺼﻠﻪ ﯾﺎﻓﺘﻪ‌ﺑﻮد وﻣﻮﺿﻮع اﺻﻠﯽ ﺻﺤﺒﺖ ﺟﻤﻊ ﺑﻮد. ﺣﻀﺎر ﻣﺮاتب روﺷﻦﺑﯿﻨﯽ و واﻗﻊﺑﯿﻨﯽ و دورﻧﮕﺮی ﺷﺎهنشاه را در اﯾﻦ اﻣﺮ ﮐﻪ بهانه‌ی ﺑﺰرگ و دردﺳﺮ ﺑﺰرﮔﯽ را رﻓﻊ ﻣﯽﮐﺮد، ﻣﯽﺳﺘﻮدﻧﺪ و ﺑﻪ ﺷﺎهنشاه ﺗﺒﺮﯾﮏ ﻣﯽﮔﻔﺘﻨﺪ. ﻣﻦ ﺳﺎﮐﺖ در ﮔﻮﺷﻪای اﯾﺴﺘﺎدهﺑﻮدم. ﻧﺎﮔﺎه ﺷﺎهنشاه ﺧﻄﺎب ﺑﻪ ﻣﻦ ﻓﺮﻣﻮدﻧﺪ :" ﺷﻤﺎ ﻧﻈﺎﻣﯽ ها در اﯾﻦ ﺑﺎب ﭼﻪ ﻣﯽ‌ﮔﻮیید؟"

«ﺧﻮب ﺑﻪ ﺧﺎطﺮ دارم ﮐﻪ ﺑﻪ ﺷﺮف ﻋﺮض رﺳﺎﻧﺪم: ﻣﺎ ﭼﻮن ﺣﻖ دﺧﺎﻟﺖ در ﺳﯿﺎﺳﺖ و ﺗﺼﻤﯿﻤﺎت ﺳﯿﺎﺳﯽ ﻧﺪارﯾﻢ، ﺑﻪ ﺧﻮد ﺣﻖ هیچگونه اظهار ﻧﻈﺮ ﻧﻤﯽدهیم. ﺗﮑﻠﯿﻒ ﻣﺎ روﺷﻦ اﺳﺖ و ﺑﺎﯾﺪ در همه حال از ﺳﯿﺎﺳﺖ ﮐﺸﻮرﻣﺎن ﭘﺸﺘﯿﺒﺎﻧﯽ ﮐﻨﯿﻢ.»

«ﺷﺎهنشاه ﻓﺮﻣﻮدﻧﺪ "ﺑﺴﯿﺎر ﺧﻮب، وﻟﯽ اﯾﻦ ﮐﻪ ﻧﻤﯽ‌ﺷﻮد در ﺑﺎطﻦ ﺧﻮدﺗﺎن |ﻧﻈﺮی ﻧﺪاﺷﺘﻪﺑﺎﺷﯿﺪ. ﺧﻮد ﺷﻤﺎ ﻣﺜﻼ درﻣﻮرد ﮐﺎری ﮐﻪ ﻣﺎ درﻣﻮرد ﺑﺤﺮﯾﻦ ﮐﺮدﯾﻢ ﭼﻪ ﻓﮑﺮ ﻣﯽﮐﻨﯿﺪ؟" ... ﺑﻪ ﺷﺮف ﻋﺮض رﺳﺎﻧﺪم: "ﺣﺎل ﮐﻪ ﺷﺎهنشاه ﻧﻈﺮ ﺑﺎطﻨﯽ و ﺷﺨﺼﯽ ﻣﺮا ﺳﺌﻮال ﻣﯽﻓﺮﻣﺎﯾﻨﺪ. ﺑﻪ ﺷﺮف ﻋﺮض ﻣﯽرﺳﺎﻧﻢ و آن اﯾﻦ اﺳﺖ ﮐﻪ ﯾﺎ ﺑﺤﺮﯾﻦ ﺟﺰو ﺧﺎک اﯾﺮان ﺑﻮده و ﯾﺎ ﺑﯽجهت ﺑﻪ آن ادﻋﺎ داﺷﺘﻪاﯾﻢ. ﺗﺼﻮر ﻣﯽﮐﻨﻢ ﮐﻪ همه‌ی ﺳﻮاﺑﻖ ﻧﺸﺎن ﻣﯽدهد ﮐﻪ ﺑﺤﺮﯾﻦ ﻣﺎﻧﻨﺪ ﺳﺎﯾﺮ ﻧﻘﺎط اﯾﻦ ﻣﻤﻠﮑﺖ ﺟﺰو ﺧﺎک اﯾﺮان ﺑﻮده‌اﺳﺖ. ﺑﻨﺎﺑﺮ اﯾﻦ ﺑﻪ هیچ وﺟﻪ ﺻﺤﯿﺢ ﻧﻤﯽ‌داﻧﻢ ﮐﻪ از ﻗﺴﻤﺘﯽ از ﻣﺮدم اﯾﺮان ﺳﺌﻮال ﺷﻮد ﮐﻪ ﻣﯽﺧﻮاهند ﺟﺰو اﯾﺮان ﺑﺎﻗﯽ ﺑﻤﺎﻧﻨﺪ ﯾﺎ راه دﯾﮕﺮی در ﭘﯿﺶ ﮔﯿﺮﻧﺪ. آنهایی ﮐﻪ ﭼﻨﯿﻦ ﻧﻈﺮهایی در ﺑﺤﺮﯾﻦ داﺷﺘﻪﺑﺎﺷﻨﺪ ﯾﺎﻏﯽ هستند و ﺑﺎ آنها همان ﻋﻤﻞ را ﺑﺎﯾﺪ ﮐﺮد ﮐﻪ ﺑﺎ ﯾﺎﻏﯿﺎن ﺑﺎﯾﺪ ﺑﮑﻨﯿﻢ. ﮐﺸﻮرهای ﺧﺎرﺟﯽ هم ﺣﻖ ﻣﺪاﺧﻠﻪ در اﻣﻮر داﺧﻠﯽ ﻣﺎ ﻧﺒﺎﯾﺪ داﺷﺘﻪﺑﺎﺷﻨﺪ."

« ﺷﺎهنشاه ﮐﻪ ازﻧﺎﺣﯿﻪی ﯾﮑﺎﯾﮏ ﺣﻀﺎر ﭼﯿﺰ دﯾﮕﺮ ﺷﻨﯿﺪهﺑﻮدﻧﺪ، ﯾﮑﻪﺧﻮرده ﺑﻪ ﻣﻦ ﻓﺮﻣﻮدﻧﺪ" ﺑﻪ ﮐﻠﯽ ﻣﺰﺧﺮف ﻣﯽﮔﻮیید؛ !" ﮐﻪ دﯾﮕﺮ ﺻﺤﺒﺘﯽ ﻧﺸﺪ...»

اﻧﺪﮐﯽ ﭘﺲ از [این] ﮔﻔﺘﮕﻮ بود که او از  رﯾﺎﺳﺖ ﺳﺘﺎد ﺑﺰرگ ارﺗﺸﺘﺎران ﺑﺮﮐﻨﺎر ﺷﺪ و ﺑﻪ ﺳﻔﺎرت اﯾﺮان در اﺳﭙﺎﻧﯿﺎ ﻣﻨﺼﻮب ﮔﺮدﯾﺪ، مأموریتی ﮐﻪ در واﻗﻊ ﻧﻮﻋﯽ ﺗﺒﻌﯿﺪ ﻣﺤﺘﺮﻣﺎﻧﻪ ﺑﻮد.

 

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

۱ نک. بحش ب.

۲افشین امیرزاده، بی بی سی، شنبه ۲۴ مه ۲۰۰۸، ۴ خرداد ماه ۱۳۸۷.

۳ حاج میرزا یحیی دولت آبادی، حیات یحیی، جلد چهارم، صص. ۱۵۱ـ ۱۵۰.

۴ افشین امیرزاده، همان.

۵ پیشین.

 

 

06.10.2023

 

علی شاکری زند

برگهایی از زندگی سیاسی

دکتر شاپور بختیار*

* * * * * * * * * * * * * * * *

بخش شانزدهم

بختیار یک شخص نیست؛ یک راه است؛

راه امروز و آینده‌ی ایران

 

۴ـ اقدامات سیاسی نُمادین شاپور بختیار

ـ حضور در احمد آباد

ـ پیامی تاریخی به ملت ایران

 

بختیار لازم بود که مردم کشور را به این حقیقت آگاه می‌ساخت که حکومت فردی پایان یافته‌بود و انتصاب او به نخست‌وزیری به‌معنی بازگشت به دوران حکومت قانون پیش از ۲۸ مرداد بوده‌است و برای تحقق این مقصود توضیحات هر چه بیشتر به مردم و رفتارهای نمادین ضرورت داشت. او از جمله در همان بدو نخست‌وزیری با حضور در احمدآباد، تبعیدگاه مصدق پس از زندان سه‌ساله‌ی او، و سپس مزار وی، و ادای احترام نسبت به او، با آرمان‌های رهبر نهضت ملی ایران تجدیدپیمان کرد.

دکتر بختیار در احمدآباد چنین گفت:

«من امروز، به عنوان‌نخست‌وزیر و به عنوان نماینده‌ی دولت ایران و به نمایندگی قاطبه‌ی مردم وطن دوست و حق‌شناس ایران سرِ تعظیم فرودمی‌آورم و امیدوارم که بر طبق وصیت‌نامه‌ی مرحوم دکتر مصدق ما بتوانیم هرچه زود تر ایشان را که بطور امانت دراینجا سپرده‌شده‌اند به مقبره‌ی ابدی، بین شهدا، ببریم۱

در همین زمان، وی همچنین با پیامی به ملت ایران که در زیر عکس دکتر مصدق خوانده‌می‌شد و از صدا و سیمای ایران پخش می‌گردید کوشید تا مردم را به وضع بحرانی کشور و اهمیت وظیفه‌ی خطیری که بر عهده گرفته‌بود و علل پذیرش این مسئولیت تاریخی آگاهی بخشد. پس از کودتای ۲۸ مرداد سال۳۲ نخستین بار بود که یک نخست‌وزیر اولین سخنرانی خود را با ادای احترام به مصدق، در کنار تصویر او و با ننگین خواندن آن کودتا آغاز می‌کرد. بختیار با این اقدام عملاً حقانیت حکومت فردی بیست‌وپنجساله را که مشروعیت خود را از ۲۸ مرداد می‌دانست زیر سؤال می‌برد و خطر مهلک پیروی از شعارهای کسانی را که به دستاویزاستقرار حکومت اسلامی خواستار نابودی مشروطه بودند یادآوری می ‌کرد می‌کرد. خواهیم دید که این پیام او در خلاء سیاسی داده نمی‌شد و نخستین مقابله با جوی بود که دشمنان آزادی سرگرم برپاداشتن آن بودند.

پیام نخست وزیر به ملت

در زیر عکس دکتر مصدق

در تاریخ ۱۶ دیماه ۵۷

 

وی در این پیام خود گفت:

«... من به تمام افکار و عقاید سیاسی سی سال پیش خود وفادارم و با استفاده از تمام اختیارات و امکانات قانونی خود برای تحقق بخشیدن به آن آرمانها تلاش خواهم‌کرد. حاضرم در این لحظات تاریخی که سرنوشت ما را تعیین می‌کند، این وظیفه‌ی خطیر را به هر فرد ایرانی که خود را داوطلب این خدمت می‌کند واگذار نمایم. ولی حاضر نیستم اگر به قیمت جانم و اعتبار و حیثیتم هم باشد بگذارم که کشورم به سوی نابودی و زوال سوق داده‌شود. من به‌عنوان پسر یکی از سرداران مشروطه و یکی از وفاداراترین یاران رهبر بزرگ ملت، دکتر محمـد مصدق، سوگند یاد می‌کنم که تا آخرین نفس با تجزیه‌طلب و آنهایی که از حقوق «خلق‌های ایران» و از پرچمی غیر از پرچم سه‌رنگ سخن می‌گویند مبارزه کنم. [ت.ا.]

من سوگند یاد می‌کنم که به محض رسیدن به قدرت و بطور سریع افرادی را که به جان و مال و ناموس مردم تجاوز نموده‌اند یا از بیت‌المال مردم سوءاستفاده نموده‌اند به اشد مجازات برسانم.

من سوگند یاد می‌کنم که مروج دین اسلام در کشور خود بوده و در ضمن مذاهب شناخته را با دیده‌ی  احترام بنگرم.

من سوگند یاد می‌کنم که کلیه‌ی زندانیان سیاسی را به شرط سیاسی بودن آنها از زندان آزاد کنم.

من سوگند یاد می‌کنم که کلیه‌ی آزادی‌های فردی و اجتماعی مصرحه در قانون اساسی و اعلامیه‌ی جهانی حقوق بشر را در اسرع وقت جامه‌ی عمل بپوشانم.

کلیه‌ی افرادی که به‌عنوان زندانی سیاسی هستند آزاد خواهندشد. حکومت نظامی را به تدریج لغو می‌کنم تا ارتش برای دفاع از مرزها همواره آماده باشد. ارتش ایران از کشور ایران و مردم ایران نمی‌تواند جدا باشد. ما همه‌ی افراد برادر و از یک خون و یک آیین هستیم. هرچه زودتر ترتیبی داده‌خواهدشد که مطبوعات آزادانه و بر طبق قوانین جاریه کشور و بدون اعمال سانسور شروع به کار نمایند.

رسیدگی دقیق خواهم‌کرد که بازماندگان شهدای سه ماه اخیر در صورت لزوم از تمام مساعدت های مادی و معنوی برخوردار باشند.

کلیه‌ی احزاب سیاسی که غیرقانونی نیستند می‌توانند شروع به فعالیت نمایند و دستجات ممنوع نیز می‌توانند در صوردتی که وابستگی به خارج نداشته‌باشند پس از رسیدگی در زمره‌ی سایرین درآیند.

با اینحال و با در نظرگرفتن اوضاع خطیرکشور و به پشتوانه‌ی سی سال روش سیاسی ملی و آزادگی از تمام هم‌میهنان خود تقاضا دارم که ازجریاناتی که منجر به تخریب، به قتل یا جلوگیری از آسایش دیگران می شود حتی اگر موقتاً هم شده‌باشد دست بردارند.

در صورتی که ظرف یک مدت معقول تمام وعده‌های بالا جامه‌ی عمل نپوشند، خواهیدتوانست که در قضاوت خود تجدید نظر کنید و اعتبار سی‌ساله‌ی من را باطل نمایید. ولی دشمنان کشور باید بدانند که من با علم و اطلاع از اوضاع اسفبار مملکت قبول مسئولیت نمودم و با قدرت وایمان و پشتیبانی همه‌ی شما دوستان عزیز امیدوارم به آشتی سروسامان داده و کشور را به سوی یک کشور سوسیال دموکرات واقعی سوق دهم.

در این راه از خدای بزرگ و همت افرادی که مرا می‌شناسند مساعدت می‌طلبم و هیچ تهدید یا تردیدی مرا از راه خدمتگزاری بازنخواهدداشت.

من مرغ طوفانم نیاندیشم ز طوفان

موجم نه آن موجی که از دریا گریزد۲.»

حیرت انگیز است که در همین روز، دکتر سنجابی که در پاریس یک‌تنه و خودسرانه یک تسلیم‌نامه‌ی سه ماده‌ای را امضاء کرده بنام جبهه ملی به خمینی داده‌‌بود بختیار را به «اقدام فردی» متهم می‌کند و می‌گوید: «ما در جبهه ملی هرگز دست به اقدام فردی نمی‌زنیم... بنا بر این با همه‌ی سابقه‌ی دوستی و مبارزه، چون دکتر بختیار از موضع اعلام شده‌ی جبهه ملی خارج شده و ماده‌ی اول اعلامیه‌ی ما (؟) زیر پا گذاشته‌شده، نتوانستیم رفتار ایشان را بپذیریم...۳»

اما، پیداست که در عبارت بالا اگر بجای «اعلامیه‌ی ما» صحیح آن یعنی «اعلامیه‌ی من» را بکار برده‌بود نتیجه‌ی معکوس گرفته‌می‌شد!

ابوالحسن بنی صدر پس از بیان «احترام بی پایان برای رهبر مذهبی ایران آیت‌الله خمینی و اعتقاد عمومی به صمیمیت و درستی و راستی او» می‌افزاید که «آیت‌الله خمینی آیینه‌ایست که جامعه ی ایران را باز تاب می‌دهد »، تا نتیجه بگیرد که «مصالحه و سازش با رژیم [؟] در این هنگام باعث گسیختگی رابطه بین ملت ایران و رهبر مذهبی آن آیت‌الله خمینی خواهدشد۴.» البته او نیز مانند همه‌ی عوام‌الناس منظورخود از واژه‌ی گنگ «رژیم» را توضیح نمی‌دهد: آیا منظور او از «رژیم» همان «حکومت فردی شاه» بود که با نخست‌وزیری بختیار تحت شرایطی که دیدیم، پایان یافته‌بود؟ یا «رژیم مشروطه» بود که دوباره به بهترین شکل خود احیاء شده‌بود؟ چنین توضیحی نه به نفع اغراض او بود و نه در انبانه‌ی آشفته‌ی معلومات بنجل او یافت می‌شد.

۵ ـ گشودن باب گفت‌وگو با ملت

او می دانست که سالیان دراز محرومیت جامعه از منابع معتبر اطلاعات و تبلیغات رسمی خلاف واقع جامعه را نسبت به دولت ها بی‌اعتماد ساخته و می‌بایست نشان می‌داد که از آن پس دیگر آنگونه نخواهدبود. در نتیجه وی در کنار اظهارات رسمی نخست‌وزیر در خلال سخنرانی‌های خود، می‌کوشید تا با گفت‌وگوهایی با مردم و از راه مصاحبه‌هایی که روزنامه ها با او می‌کردند نیز توجه مردم را نسبت به حساسیت آنچه در جریان بود و جوانب گوناگون وقایع جلب ساخته از این طریق نیز به هوشیاری آنان نسبت به خطرهای نزدیک یاری رساند. مصاحبه‌ی زیر که با روزنامه‌ی اطلاعات انجام شده نیز چنین هدفی را دنبال می‌کند.

مصاحبه با اطلاعات

«نخست‌وزیر در همان آغاز کار دولت جدید، در روز شانزده دیماه، در مصاحبه‌ای با اطلاعات درباره‌ی وضع کشور و سیاست دولت خود چنین گفت:

بختیار: نهضت آزادی‌خواهانه در حال تبدیل به قیام فاجعه‌انگیز است

شاپور بختیار در مصاحبه با خبرنگار روزنامه اطلاعات که در شماره‌ی امروز این روزنامه به‌چاپ‌رسید، ادامه‌ی انقلاب در شرایط فعلی را خطرناک و فاجعه‌انگیز خواند. وی در این مصاحبه گفت:

« مردمی که ۲۵ سال تمام با انواع و اقسام ظلم و تعدی و تجاوز و خفقان روبه‌رو بودند، امروز به‌پاخاسته‌اند تا حقوق حقه‌ی خویش را بازستانند و بساط و اساس خودکامگی را بر‌اندازند. متأسفانه به‌علت هیجان فوق‌العاده‌ی عمومی، انقلاب مردمی که در نهایت خلوص بود دچار سردرگمی شد و همه‌ی خواست‌های بنیادی که لازم بود در یک شرایط ویژه برآورده‌شود در یک چیز خلاصه شد، بدون آن‌که به مسایل و نکات دیگر توجه شود.»

بختیار در ادامه گفت:‌ «حتی کار به جایی رسید که مخالفت با قانون اساسی به عنوان عاملی برای قهرمان شدن مورد توجه رهبران ملی قرار گرفت. حال آن‌که قانون اساسی که با خون هزاران ایرانی به دست آمده، خود به خود چیز بدی نیست بلکه عدم اجرای آن کشور را به شکل فعلی‌اش درآورده‌است.» [ت.ا.]

وی هر روز تأخیر در پیدا کردن یک راه حل سیاسی را باعث کشته‌شدن گروه کثیری از مردم، از بین رفتن همه‌ی نهادها، ورشکسته شدن کامل اقتصاد کشور دانسته و ادامه‌ی قیام را خطرناک و فاجعه‌انگیز خواند [بطوری] که واکنش در برابر آن از طرف نیروهای نظامی نیز، به احتمال زیاد کشور را به یک جنگ داخلی و در نهایت تجزیه خواهدکشاند. [ت.ا.]

وی افزود: «بدین ترتیب وقتی من رویاروی انتخاب بین قبول مسئولیت یا حفظ وجاهت ملی قرار گرفتم، قبول مسئولیت را وظیفه‌ی وجدانی، اخلاقی و انسانی خود دانستم.»

وی گفت انحلال ساواک، آزادی زندانیان سیاسی و اعطای آزادی‌های حقه‌ی ملت ایران بر اساس قانون اساسی و اعلامیه‌ی جهانی حقوق بشر را در صدر اقدامات اوست و هدف خود را ایجاد یک دموکراسی ملی بر اساس سوسیالیسم اعلام کرد۵.

اما، همچنان گوش شنوا بسیار کم بود بویژه اینکه فرصتی هم برای خودفروشان بسیار قدیمی برای تطهیر خود فراهم شده‌بود و خیانتکاران بدنام گذشته سر از قبر بیرون آورده جانی گرفته‌بودند.

دو روز پس از آن پیام حسین مکی در روز ۱۸ دیماه می‌گوید «آقای دکتر بختیار گفته‌اند که از همکاران نزدیک دکتر مصدق و از اَعضاء جبهه ملی بوده‌اند. تا آنجایی که من می‌دانم در آن جبهه ملی که عضو و دبیر آن بودم ایشان عضویتی نداشته‌اند...۶» البته منظور او همان بختیار، کفیل وزارت کار در دومین دولت مصدق، دبیرکل حزب ایران و احیاء کننده‌ی جبهه ملی در سال ۱۳۵۶ است که او بعد از خیانت به مصدق نتوانسته او را بشناسد۶!

شوربختانه برخی از سران برجسته‌ی ارتش نیز، به رغم شایستگی حرفه‌ای خود چون از درک سیاسی دور نگهداشته شده‌بودند، بجای استقبال از موقعیت مثبتی که برای کشور فراهم شده بود، نتوانستند ارزش تحول سیاسی روز را دریابند. نمونه‌ی آنها سرلشگر منوچهر خسروداد، از بهترین امیران ارتش که قربانی پیشداوری های سیاسی خود می‌شود. او بجای دیدن خطر شوم خمینی به دام پیشداوری های سیاسی افتاده است. خبرگزاری فرانسه از قول اومی‌گوید:

«اعلیحضرت در نظرندارند در این لحظه حتی برای استفاده از تعطیلات کشور را ترک کنند چرا که اگر ایشان بروند کمونیستها کشور را تصاحب خواهندکرد و ارتش هرگز این وضع را نخواهدپذیرفت. همچنین رژیمی را که توسط دکتر شاپور بختیار یا هر شخصیت دیگر از جبهه ملی رهبری شود عملا قبول نخواهدکرد.» ژنرال خسروداد اضافه کرد «ارتش بخاطر منافع کشور شاه را میخواهد، و اگر بختیار نتواند مانع از عزیمت اعلیحضرت بشود با دست خود گورش را خواهدکند۷

نخستین واقعیتی که از این سخنان حاصل میشود میزان عدم‌اعتماد به‌نفس یک امیر برجسته‌ی ارتش است؛ که، چنانکه دیدیم به معنی عدم‌اعتماد به خود ارتش و فهم از حکومت قانون نیز بود.

متاسفانه او نیز به دعوت قره باغی نه تنها به جلسه‌ی ۲۲ بهمن‌ماه سران ارتش می‌رود بلکه حتی اعلامیه‌ی «بیطرفی ارتش» را که به معنی تسلیم به خمینی بود امضاء کرد. سپس همچنین به یگان خدمت خود در باغ شاه مراجعه کرد اما در ساعات ۱۳ و ۱۴ بعدازظهر همان روز با حمله‌ی شورشیان به دبیرستان نظام و پادگان باغ شاه با هلیکوپتر از محل خارج شد زیرا با پخش اعلامیه‌ی بی‌طرفی ارتش از رادیو وضعیت از کنترل خارج شده و فرماندهان با تمرد پرسنل خود مواجه شده‌بودند.

او همچنان قادر به درک وخامت وضع نیست و هنگامی که روز ۲۳ بهمن در روزنامه‌ها با خبر فرار خود مواجه می‌شود، بجای یافتن راه چاره‌ی دیگری، مصمم می‌گردد که خود را به شورشیان معرفی نماید. او با حضور در دفتر تیمسار قرنی توسط نیروهای شورشی دستگیر و به «ستاد انقلاب» واقع در مدرسه رفاه انتقال می‌یابد. چنانکه می‌دانیم او یکی از چهار تن امیران ارتش بود که روز ۲۶ بهمن در مدرسه‌ی علوی اعدام شدند.

آیا با آنچه در بالا از او نقل شد او نمی بایست با تصمیم قره‌باغی و فردوست به سرپیچی از دولت قانونی و اعلام بیطرفی به شدت مخالفت می‌کرد.

در بالا از قول او نقل کردیم که گفته بود ارتش «همچنین رژیمی را که توسط دکتر شاپور بختیار یا هر شخصیت دیگر از جبهه ملی رهبری شود عملا قبول نخواهدکرد.»

اما او با امضاء اعلامیه‌ی «بیطرفی» ارتش که چیزی جز تسلیم به خمینی نبود رژیم شوم او را قبول کرده بر سند اعدام خود صحه گذاشته‌بود.

اگر او و اَمثال او ـ البته بجز قره‌باغی که بعدا خواهیم دید، به وساطت سفیر ابله آمریکا، پیشاپیش با نمایندگان خمینی ساخته بود ـ منظور از سخنان بختیار در پیام بالا را دریافته‌بودند آیا ممکن بود که خود را دست‌بسته تسلیم رهبر جانی شورشیان کنند؟

 

بخش هفدهم

پیام به ملت ایران در روز ۲۶ دیماه

پس از خروج پادشاه از کشور

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

۱ فیلم ضبط شده‌ی سخنان نخست‌وزیر در احمدآباد. نک. نامیر، سایت نهضت مقاومت ملی ایران.

۲ کیهان، ١٦ دیماه ۵٧؛ نک. حمید صدر، همان ص.۱۸ـ١۶.

۳ کیهان؛ نک. همان. ص. ۱۶.

۴ ا. بنی‌صدر، نیویورک تایمز؛ نک. همان ص.۲۷.

۵ نک. پیشین، ص. ۱۷-۱۶.

۶ حسین مکی، کیهان، نک. همان، ص. ۲۸.

۷ اطلاعات، ۱۹ دیماه ۵۷؛ نک. همان، ص. ۳۲.

 

15.10.2023

۲۱ مهرماه ۱۴۰۲ 

 

علی شاکری زند

برگهایی از زندگی سیاسی

دکتر شاپور بختیار*

* * * * * * * * * * * * * * * * *

بخش هفدهم

بختیار یک شخص نیست؛ یک راه است؛

راه امروز و آینده‌ی ایران

 

ارائه‌ی برنامه‌ی دولت ملی

به مردم و دو مجلس

دولت بختیار که برای بازگشت به حکومت قانون و همه‌ی آزادیهای قانونی مندرج در قانون اساسی تشکیل شده‌بود دارای برنامه‌ای بود که از هر جهت با برنامه و آرمانهای نهضت ملی مطابقت داشت و می‌توانست به پایه‌ای ترین و فوری ترین خواست‌های جامعه پاسخ دهد. اما توضیح این برنامه برای مردم نیز به اندازه‌ی خود آن لازم بود تا آنان که می‌خواستند بفهمند، بدانند که خواستهای سالها مبارزه برآورده‌ می‌شود.

بختیار برای معرفی دولت خود و برنامه‌ی آن، در روز ۲۱ دیماه در مجلس شورای ملی حضور یافت و ابتدا طی مقدمه‌ای از جمله گفت:

«قبل از حضور در این مکان مقدس به همگان اعلام نمودم که اگر نخست‌وزیر این کشور بشوم یک نخست‌وزیر مسئول خواهم‌بود و کلیه‌ی سنن پارلمانی و آزادیهای فردی و اجتماعی را در مد نظر خواهم‌داشت.».

«...».

«دولت اینجانب نتیجه‌ی مسلم انقلابی است که از دو سال پیش برای رفع تجاوزات مستمر و فجایع غیرقابل‌توصیف در کشور متداول گردیده‌است. دولت اینجانب به اصول جبهه ملی ایران همواره چشم‌دوخته و در راه تحقق آنها کوشش خواهدنمود.»

وی سپس اصول برنامه‌های فوری دولت خود را، که در زیر به خطوط اصلی آنها می‌پردازیم، بقرار زیر، به اطلاع مجلس رسانید.

«انحلال سازمان اطلاعات و امنیت کشور و جایگزین نمودن آن با یک دستگاه اطلاعاتی در خدمت استقلال و امنیت کشور.»

«...»

«محاکمه‌ی سریع غارتگران و متجاوزان به حقوق ملت یا از طریق دادگاههای موجود، یا از از طریق تدوین و ارائه‌ی قوانین مورد نیاز به مجلسین جهت ایجاد دادگاههای ملی با اختیارات خاص.»

«...»

«آزادی کلیه‌ی زندانیان سیاسی: کلیه‌ی کسانی که برخلاف اصول قانون اساسی مربوط به حقوق ملت ایران در محاکمی که استقلال آنها مشروعیت قانونی نداشته محکوم شده‌اند بایستی آزاد گردند.»

«...»

«لغو تدریجی حکومت نظامی ضمن جلب همکاری مراجع محترم تقلید در شهرهایی که حکومت نظامی در آنها برقرار است.»

«...»

«برنامه‌ریزی برای انتخابات آزاد در سطوح مختلف (از انجمن روستا تا انجمن شهر) و انتخابات آزاد شهرداری‌ ها و بالآخره انتخابات مجلسین شورا و سنا.»

«...»

اینها اهم برنامه های فوری دولت بود.

سپس برنامه‌های دراز مدت سیاست خارجی و داخلی نیز، که اهم آنها را نیز، به ترتیب خواهیم دید، جداگانه ارائه شد.

اصول برنامه‌ی سیاست خارجی دولت

«سیاست خارجی دولت مبتنی بر شناخت صحیح واقعیات داخلی و خارجی، صداقت در روابط بین المللی، و صراحت از هر جهت خواهدبود. بر اساس این سه اصل است که دولت تصمیم قاطع دارد حقوق و منافع ملی ایران را که متضمن تمامیت ارضی، وحدت ـ حاکمیت و امنیت ملی است حفظ کند.»

«...»

«حفظ و توسعه‌ی روابط با کلیه‌ی دول جهان بخصوص همسایگان بر اساس احترام متقابل، عدم‌مداخله در امور یکدیگر و همزیستی مسالمت‌آمیز با توجه کامل به منافع عالی ملت ایران.»

آین «دولت در اختلافات و کشمکش‌های بین‌المللی بطور نسنجیده، بطور ناپخته طرف یکی در دعوی علیه دیگری را نخواهدگرفت.»

«...»

«سیاست دولت ایران پشتیبانی بلاقیدوشرط از اصول منشور ملل متحد و اعلامیه‌ی جهانی حقوق بشر می‌باشد و کمک به تحقق خواستهای مشروع مللی که در راه رهایی از قید هر گونه استعمار یا آثارآن تلاش می کنند، اهتمام خواهدنمود.»

«...»

«برای اجرای اصول مذکور در فوق دولت باید سازمان دیپلماسی خود را که در واقع پیاده‌کننده و مجری سیاست خارجی است مورد تجدیدنظر کامل و قطعی قراردهد و عوامل منفی و موانعی که در گذشته وجود داشته مانند قانون‌شکنی، تبعیض، بی‌بندوباری، حیف‌و‌میل اعتبارات دولت و تسلط روابط بر ضوابط از میان برداشته شود... دولت من متعهد می‌شود که در وزارت امور خارجه به قانون‌شکنی و عدم‌رعایت مقررات اساسنامه‌ی قانونی این سازمان خاتمه دهد.»

«...»

رئوس برنامه ی داخلی دولت

«تآمین آزادی فردی و اجتماعی، یعنی آزادی عقیده، آزادی بیان، آزادی قلم در چهارچوب قانون اساسی.»

«اعاده‌ی حیثیت قوه‌ی قضاییه و تآمین استقلال آن»

«...»

«مبارزه‌ی پیگیر با فساد، چه در دستگاههای دولتی و چه در بخش خصوصی.»

«...»

«به منظور جلوگیری از هرگونه دخالت ناروای دولت در امور دانشگاهها و استقلال واقعی آنها، در دولت اینجانب وزارت علوم و آموزش عالی منحل و بجای آن اداره‌ای در نخست‌وزیری بمنظور برنامه ریزی و هماهنگی دانشگاهها و مدارس عالی و تأمین بودجه‌ی آنها با توجه به نیازهای آموزش عالی کشورتشکیل خواهدشد (در این مورد لایحه‌ای با نظر اساتید محترم دانشگاهها تنظیم و تقدیم مجلسین خواهدشد).»

«به‌منظور جلوگیری از هرگونه دوباره‌کاری و ضمنآ "لوث شدن مسئولیت‌ها"، سازمان برنامه و بودجه مورد تحدید و تقلیل سازمان قرارگرفته تا آنجا که بتواند جوابگوی نیازهای کشور در بودجه‌بندی، گزارش‌دهی، و کنترل اجرا باشد؛ نه بیشتر نه کمتر (در این مورد نیز لایحه‌ای با همکاری کارشناسان برنامه‌ریزی تهیه و تقدیم مجلس خواهدشد۱»

پس از این جلسه‌ی مجلس بختیار در برابر جمعی از خبرنگاران فرانسوی به پرسش‌های آنان پاسخ‌هایی داد که از رادیوهای فرانسه منتشر شد.

او گفت:

«بحث بر سر شاه نیست؛ بر سر آیت الله خمینی، بر سر هیچ حزب سیاسی هم نیست ؛ موضوعِ سرنوشت ایران، وحدت ایران و استقلال ایران مطرح است. هدف من حفظ این مبانی است. بنا بر این جبهه ملی و اکثریت عظیم مردم ایران طرفدار وحدت و استقلال ایران هستند.»

«به گمان من دولت حاضر آخرین بخت ایران برای پیشرفت بسوی یک دموکراسی ملت‌گرا با گرایشهای سوسیالیستی است؛ البته مقصودم سوسیالیسم به معنای مارکسیستی کلمه نیست.»

پرسش: به هر حال از طرف آمریکا در حال حاضر ژنرالی به طرف ایران فرستاده شده‌است. ژنرال هویزر معاون فرماندهی کل نیروها در اروپا می‌کوشد نظر نظامیان در ایران را به حمایت از دولت جلب کند؛ این در واقع نوعی دخالت آمریکا در امور داخلی ایران تلقی می‌شود.

پاسخ بختیار: من هرگز نام این ژنرال را نشنیده‌ام، هرگز با سفارت آمریکا تماس نداشته‌ام. من تنها تلگراف تبریکی از سفیر فرانسه دریافت کرده‌ام و سفیر انگلیس هم برای خداحافظی به دیدن من آمده‌است.

... اعتصابها از دیروز شروع نشده‌است؛ از ماهها پیش ایران دستخوش اعتصاب‌هاست از ظاهر امر اینطور برمی‌آید که مردم زیر پوشش مذهبی و مخصوصآ "به رهبری آیت الله خمینی" سر به طغیان برداشته‌اند. اما واقعیت امر این است که در پشت این امر توطئه‌ای عظیم نهفته است.

«...»

«در تاریخ جهان و در تاریخ هر کشور لحظه‌های حساسی وجود داشته‌است که برای مقابله با آن می‌باید از موضعی محکم وارد عمل شد و اغلب در این موقعیت‌های حساس انسان تنهاست۲

پیداست در جوی که نیمی از مدعیان وابستگان به حکومت فردی گذشته بودند و حال دیگر همه ی آنان «انقلابی» شده‌بودند، و انگیزه‌ی نیم دیگری از آنان دست‌یابی به قدرت برای برقراری رژیمی بود که بعدآ شاهد آن بودیم ارائه دهنده‌ی این برنامه نمی‌توانست از موج حملات آنان در امان بماند.

یکی از کسانی که به برنامه‌ی بختیار حمله می‌کند محمـد درخشش است. محمـد درخشش نماینده‌ی مجلس در سالهای ۳۵ـ۳۳، بعد از ۲۸ مرداد، و وزیر فرهنگ در دولت امینی، ۱۳۴۱ـ ۱۳۴۰، است. او درباره ی دولت بختیار می‌گوید «ایشان گفته‌اند راه دکتر مصدق را برگزیده‌اند. مصدق دو هدف داشت، یکی مبارزه با استبداد و یکی مبارزه با استعمار، در حالی که بختیار خود را در آغوش استبداد انداخته‌است که منبعث از استعماراست. وی چگونه از مجلس مخلوق ساواک و مخلوق هویدا که خودش یکی از عوامل بزرگ و تقویت کننده‌ی فساد و اختناق بوده‌است رای اعتماد می‌گیرد و در عین حال خود را ناجی مملکت می‌خواند۳

از دید این انقلابی جدید نخست‌وزیری با اختیارات کامل داده شده از طرف قانون اساسی و بدون دخالت های پادشاه پس از یک ربع قرن «رفتن درآغوش استبداد» است؛ و البته او نمی‌گوید خود نماینده‌ی یکی از این مجالس مخلوق ... و وزیر یکی از دولت‌های منتخب آنها بوده‌است. یکی دیگر از این نوـ‌ انقلابیون احمد بنی‌احمد نماینده‌ی همان مجلس است که او نیز حال دیگر سخت «انقلابی» شده‌بود. او به یک روزنامه‌ی سوییسی می‌گوید «در یک جامعه‌ی انقلابی رای اعتماد مجلسی که اکثریت آن را عناصر ضدانقلابی تشکیل می‌دهند هیچ مشکلی را حل نمی‌کند... امروز مردم در مسیر انقلابی فرسنگ ها از این حرکت ها دور شده‌اند...۴»

مضحک‌تر از همه، و البته تلختر، سخنان نماینده‌ی دیگر همان مجلس مخلوق...، محسن پزشکپور، پان‌ایرانیست و سازشکار معروف بود وقتی می‌گوید «هیأت حاکمه‌ی ایران سالهای متمادی به گونه‌ای خشن‌ترین و ظالمانه‌ترین و فاسدترین نوع حکومت‌های استبدادی را بر جامعه‌ی ایران تحمیل کرد. غارتگری که نسبت به ملت ایران شد [کما فی‌الاصل] در تاریخ جهان بیسابقه است و رسیدگی سریع و دقیق در این زمینه از وظائف اولیه‌ی نظام انقلابی ملی خواهدبود....۵»

گویی این انقلابی غیور تا آن تاریخ به بیماری خناق دچار بوده که کسی کلامی از او در این زمینه‌ها نشنیده‌بود؛ هیچ، خود نیز نماینده‌ی مجلسی مخلوق همان قدرت بود!

آزادی زندانیان سیاسی

بر طبق خبر روزنامه‌ها بخشی از برنامه‌ی دولت که مربوط به آزادی زندانیان سیاسی بود از همان روز پنجشنبه ۲۱ دیماه شروع شد و در این روز بود که دستور آزادی زندانیان سیاسی به زندان قصر داده‌شد و مآموران این زندان ۵۰ تن از آنان را آزاد ساختند. روز جمعه ۲۲ دیماه نیز ۶۵ تن از زندانیان سیاسی که اغلب محکوم به حبس دائم بودند از زندان قصر آزاد شدتد۶.

گزارش رادیوی لندن

شورشیان به مخالفت خود ادامه می‌دهند. به گزارش این رادیو «دیروز در محلات فقیر نشین جنوب تهران تظاهرات و راه پیمایی‌های سازمان‌یافته‌ای علیه حکومت و دولت جدید صورت گرفت...» تیم لولین خبرنگار بی بی سی در تهران همراه جمعیت بود و چنین گزارش داد که جمعیت با شعار زنده باد آیت‌الله خمینی حرکت می‌کرد؛ جمعیتی که عمدتا از مردها بود و عده ای زن چادری هم در میانشان بودند و چادر بصورت سمبل و نشانه‌ی اعتراض علیه نظام حکومتی جدید درآمده‌است. «...»

«به هر حال این راه پیمایی نشان داد که ضدیت با نظام حکومتی و دولت شاپور بختیار چه حدت و عمقی در میان مردم عادی ایران دارد؛ از نظر مخالفین رژیم ایران شاپور بختیار آلت و ابزاری در دست پادشاه وآمریکایی هاست۷

طبق معمول روزنامه نگار فارسی‌زبان بی‌بی‌سی همه‌ی مفاهیم را با هم خلط می‌کند: از «نظام حکومتی جدید» سخن می‌گوید و از دولت شاپور بختیار نام می‌برد، بی آنکه بگوید منظور او از آین واژه‌ها چیست و در این نظام حکومتی چه چیزی جدید است؛ بی آنکه روشن باشد هنگامی که این دولت با احترام به قانون اساسی مشروطه (همان نظام حکومتی ایران که احیاء شده) تشکیل شده چگونه می‌توان آن را یک نظام حکومتی جدید خواند، یا با این نظام و دولتی که آن را احیاء کرده مخالف بود" آیا او هنگامی که بجای سخن از «دولت جدید»، یعنی دولت بختیار که از جهت خصلت دموکراتیک و قانونی خود «جدید» بود، از «حکومت جدید» سخن می گوید مفاهیم حکومت و دولت را با هم خلط نمی‌کند؟ از سینه‌چاکان خمینی که اهل این مقولات نبودند گذشته، آیا این آشفتگی در فهم و بیان مسائل دامنگیر همه‌ی مخالفان دیگر بختیار، که یا درگیر جاه‌طلبی‌های شخصی خود یا گرفتار تارعنکبوت ایدئولوژی‌های مندرس خود بودند، نبوده‌است.

دو رهبر، دو برنامه!

مهمتر از همه این است که مردم، از مردم عادی گرفته تا شورشیان تنها در برابر یک برنامه قرار نداشتند و اگر چشم ها و گوش ها را باز می کردند می دیدند که برنامه ی دومی که در انتظار آنهاست چیست.

در بالا خطوط اصلی برنامه‌ی بختیار را، که می‌توان در دو مفهوم آزادی و استقلال خلاصه کرد، دیدیم. تقریباً در همین زمان برنامه‌ی دوم، برنامه‌ی مقابل آن یا برنامه‌ی شورشیان هم که همانا برنامه‌ی «انقلابی» خمینی بود در دسترس مردم قرار گرفته‌بود. کیهان روز ۲۶ دیماه از قول آیت‌الله منتظری، که بر خلاف بنی‌صدر بدور از ریاکاری و ترجمان واقعی برنامه‌ی خمینی بود، ترجمه ی فارسی سخنان او را که در پاریس و پس از دیدار با خمینی با روزنامه‌ی فرانسوی لو سوُآر مصاحبه کرده‌بود بدین شرح منتشر کرد.

« جنبش اسلامی نه چپ است نه راست»

«مقصود از حکومت اسلامی که ما می‌خواهیم آن چیزی نیست که معمولاً در تبلیغات رژیم به چشم می‌خورد، مبنی بر این که در حکومت اسلامی هیچ تشکیلاتی وجود ندارد، یا اینکه افراد ارتشی در چنین حکومتی کنار زده می‌شدند بلکه حکومت اسلامی این است که تمام قوانین مملکتی بر اساس موازین اسلامی زیر نظر کارشناسان دینی که علماء و مراجع و بخصوص حضرت آیت‌الله‌العظمی خمینی می‌باشد، بیان و اجرا شوند و معلوم است که در اجراء دقیق آنها احتیاج به مجالس شورا و وزارتخانه‌هایی داریم که بدست مردان صالح که مورد اعتمادند باشد

«در خصوص قوه‌ی مجریه و قضائیه هم باید گفت که ما در اداره‌ی مملکت کاملاً به آنها احتیاج داریم، منتهی‌الامر قضاوت باید بر اساس عدالت که جز در قوانین اسلامی ممکن نیست باشد. «...»

سؤال: کدامیک از قوانین کشور مخالف موازین اسلام است.»

جواب: «اصولا قوانینی که در حال اجرا هستند بجز پاره ای از قوانین مدنی نظیر ارشاد و غیره مخالف با اسلام می باشد (که در ارث هم تا حدودی) توجه به قوانین قضایی و جزائی کشور مسئله را روشن می‌کند. مثلاً مجازات دزدی و زنا و میخوارگی زندانی کردن نیست بلکه باید حد اسلامی بر دزد و زناکار و میگسار جاری کرد.

«...»

سؤال: در مورد مطابقت افکار جبهه ملی با اسلام که معمولاً گرایش سوسیالیستی دارند چه می‌فرمایید؟

جواب: «من تفصیلاً از نظریات و افکار آنها اطلاعی ندارم؛ آنچه مسلم است آنها نیز مانند دیگر طبقات ملت مسلمان ایران با وضع موجود موافق نیستند و اکثریت قاطع ملت ما مسلمان اند و افراد جبهه ملی هم از همین ملت اند و با اجرای قوانین اسلام هرگز مخالف نیستند... نظریه ی جبهه ملی در اعلامیه رهبر آن آقای دکتر کریم سنجابی منعکس بود که کاملاً نظریه و موضع آیت الله خمینی را قبول کرده بودند و نظریه‌ی من هم چیزی جز نظر آیت‌الله خمینی نیست۸.

مرحوم دکتر سنجابی می توانست از این تآیید منتظری به خود ببالد، اما معلوم نیست هنگامی که منتظری از قوانین اسلامی و بطور اخص از قوانین جزائی آن و جاری کردن حدود، که همان بریدن دست دزد و... فجایع دیگری است که می دانیم و در کتاب ولایت فقیه خمینی هم ذکرشده‌بود، بی‌پرده سخن می‌گوید، آیا کسانی که به انقلابی بودن خود می بالیدند، از کادرهای جبهه ملی در پشت سر دکتر سنجابی گرفته (یادآوری کنیم که نویسنده‌ی این سطور نیز خود کادر قدیمی جبهه ملی بوده اما نه در پشت سر دکتر سنجابی) تا مارکیست‌هایی که یک عمر دین را به اقتفای کارل مارکس «افیون توده‌ها» نامیده‌بودند، همگی کور و کر شده‌بودند.

در سطور بالا حمله ی حسین مکی علیه شاپور بختیار اشاره کردیم.

دکتر بختیار پس از بازگشت از جلسه ی هشت‌ساعته‌ی بحث درباره‌ی برنامه‌ی دولت در مجلس طی گفت‌وگویی اظهار داشت:

«امروز در مجلس شورای ملی حرف‌هایی شنیدم که برای خودم تعجب‌آور بود. با آنکه من بکرات اعلام کرده‌ام در بیست‌وپنج سال گذشته هیچگونه دخالتی در فساد دولتهای حاکم نداشته‌ام و هیچگونه همکاری با آنها نکرده‌ام و نصیب من و یارانم در جبهه ملی از این دولتها زندان و شکنحه و آزار جمسی و روحی بوده است باز هم بعضی اتهامات را متوجه من می‌کنند. من که در ده روز اخیر بجز لغو ساواک و اعاده‌ی حیثیت از زندانیان سیاسی ۲۵ سال اخیر کاری نکرده‌ام. لازم است همکاران نماینده‌ی من در مجلس توجه بکنند که گناه دیگران متوجه من نیست. من آمده‌ام تا آن آلودگیها، آن فساد، آن ترور و اختناق حاکم را از بین ببرم. من بر ویرانه‌ی وطن نشسته‌ام که ساکنانش سوگوار و داغدار و ملتهب اند (...) در هر آیین و مسلکی قصاص قبل از جنایت و قضاوت قبل از حدوث واقعه نمی‌کنند. به من هم باید ملتم، روحانیون عالیقدر و مبارز و رهبران آزاد مهلت بدهند. در کمترین مهلت قول می‌دهم بزرگترین کارها را بکنم.(...) چند شب پیش شنیدم آقای مکی در یکی از جراید به سوابق من اشاره کرده و به من تاخته بود.(...) من گمان می کنم آقای مکی با ان رفتاری که با حکومت ملی دکتر مصدق کردند حق ندارند اسم ایشان را بیاورند. ایشان ظاهراً تصمیم دارند بروی گذشته‌ی خود و ضربه‌ای که به نهضت ملی زدند پرده‌ی کتمان بکشند۹.

 

بخش هجدهم

پیام به ملت ایران در روز ۲۶ دیماه

پس از خروج پادشاه از کشور

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

۱ اطلاعات؛ نک. حمید صدر، در آینه‌ی ۳۷ روز، از انتشارات نهضت مقاومت ملی ایران.

۲ درآینه‌ی ۳۷ روز، صص. ۵۴ـ۵۳.

۳ اطلاعات ۲۶ دیماه ۵۷ ، نک. همان، ص. ۸۴.

۴ کیهان، نک. همان، ص. ۸۳.

۵ همان ص. ۸۰.

۶ همان، ص. ۵۸.

۷همان، صص، ۶۱ـ۶۰.

۸ کیهان ۲۶ دیماه، نک. همان، صص. ۷۸ـ ۷۶.

۹ کیهان؛ نک.همان صص. ۸۵ـ ۸۴.

 

 

07.11.2023

۱۴آبانماه ۱۴۰۲ 

 

علی شاکری زند

برگهایی از زندگی سیاسی

دکتر شاپور بختیار*

* * * * * * * * * * * * * * * * * *

بخش هجدهم- الف

بختیار یک شخص نیست؛ یک راه است؛

راه امروز و آینده‌ی ایران

 

پیام به ملت ایران در روز ۲۶ دیماه

پس از خروج پادشاه از کشور

روز ۲۶ دیماه، پس از پایان کار با دو مجلس و خروج پادشاه از کشور بختیار پیام جدیدی خطاب به ملت ایران ایراد کرد که در زیر خواهیم‌دید. اما پیش از قرائت این پیام خواننده بهتر است بداند حوادث در چه زمینه‌ای رخ می‌داد که چنین پیامی را اقتضا می‌کرد.

بر طبق خبر اطلاعات جمعی از «علمای» تهران، به تعداد بیش از سی تن، که با خروج پادشاه دیگر خود را صاحب کشور می‌دانستند طی نامه‌ای خطاب به خمینی از او خواستار بازگشت هرچه سریعتر به کشور شدند. «علمایی» که در میان آنها بخصوص نام محمـد صادق موسوی‌الخلخالی به چشم می‌خورد. درباره‌ی نوع و وسعت دانش این علماء باید گفت «تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل۱

از سوی دیگر خمینی نیز بیکار ننشسته طی پیامی به مردم، که در آن هم عامدانه و هم جاهلانه رژیم مشروطه را «رژیم سلطنتی»، رژیمی مربوط به دوران قاجار و پیش از آن، می نامد، و از شاه به عنوان «شاه مخلوع» نام می‌برد، از جمله می‌گوید:

«خروج محمـدرضا پهلوی را که طلیعه‌ی پیروزی ملت و سرلوحه‌ی سعادت و دست یافتن به آزادی و استقلال است به شما ملت فداکار تبریک عرض می‌کنم. «...» شاه با جیب انباشته از ذخائر ملت از دست ما گریخت. ولی با خواست خداوند متعال بزودی به محاکمه کشیده‌خواهدشد. «...»

«... دوم به تظاهرات و شعارهای پرشور علیه رژیم سلطنتی و دولت غاصب ادامه دهند. ... باید ملت بداند که هر انحرافی و هر شعاری که مخالف مسیر ملت است بدست عمال شاه مخلوع و عمال اجانب تحقق می یابد.«...»

سپس به همه ی« منحرفان» وعده‌ی گذشت برادرانه می دهد.

آنگاه از دولت موقت دست‌ساخت خود سخن به میان آورده به دروغ وعده‌ی مجلس مؤسسان می‌دهد: «دولت موقت برای تهیه‌ی مقدمات انتخابات مجلس مؤسسان بزودی معرفی می‌شود و بکار مشغول خواهدشد. وزارت‌خانه‌ها موظف اند آنان را [؟] پذیرفته و با آنان صمیمانه همکاری کنند. اینجانب صلاح وزاری غیرقانونی []غیر کدام قانون؟] می‌دانم که برکناری خود راعلام کنند و خود را درمسیر ملت قراردهند.»

«چهارم آنکه به جمیع نیروهای انتظامی زمینی و هوایی و دریایی و صاحب‌منصبنان و افسران و درجه‌داران ارتش و ژاندارمری و غیر آنان توصیه می‌کنم که دست از حمایت شاه که مخلوع است و به کشور برنمی‌گردد بردارند و به پیوندند [کذا فی الاصل] که صلاح دنیا و دین آنان در آن است.

اینجانب سلامت و سعادت همگان را از خداوند متعال خواستارم و وحدت کلمه را همیشه خصوصا تا برانداختن رژیم و استقرار حکومت اسلامی امیدوار۲

بدیهی است که منظور او از برانداختن رژیم نه پایان حکومت فردی بود، که در این زمان تحخقق یافته‌بود، بلکه همان رژیم مشروطه‌ای بود که پداران ما برای ما به یادگار گذاشته‌بودند. او بویژه و به صراحت بار دیگر از قصد خود به تأسیس «حکومت اسلامی» پرده‌برمی‌دارد و برای آنان که هنوز از نیت او: «تشکیل حکومت اسلامی» بیخبر بودند و می‌خواستند هدف او را بدانند جایی برای کمترین سوءتفاهمی باقی نمی‌گذارد.

بختیار به عکس، در مصاحبه ای با رادیو لندن طی اظهارات خود نشان می‌دهد که دیگر بهانه‌ی حکومت فردی پایه‌ای ندارد. او در پاسخ به یکی از پرسش‌ها می‌گوید:

«مسافرت اعلیحضرت به خارج یکی از آن مسائلی بود که ما همیشه در مد نظر داشتیم. وقتی من [مسئولیتم را] قبول کردم این موضوع را با ایشان در میان گذاشتم و قبول کردند و حتی یازده روز پس از نخست وزیری من این وعده را انجام دادند. بطوری که الان مقداری گمان می‌کنم از این نارحتی ها کاسته‌شده و [با] نبودن ایشان در کشور ممکن بود این تصور پیش بیاید که ارتش با دولت من یا در مقابل مردم ایستادگی بکند و دستور اکید داده‌شده که در اختیار دولت باقی بماند و مثل اینکه به این دستور عمل خواهدکرد۳

و با اعتماد به نفس کامل می‌گوید «در ارتش احدی بدون نظر من نمی‌تواند تصمیم بگیرد.» و در پاسخ خبرنگار کیهان که می‌پرسد «تا چه اندازه تصمیمات فرماندهان نظامی و در شهرهای مختلف به صلاحدید شما گرفته می‌شود» نیز همان پاسخ را می‌دهد: « احدی از فرماندهان داخلی و خارجی بدون نظر من حق تصمیم‌گیری ندارند۴

اعتماد او بی‌پایه نبود اگر، چنانکه بعدا خواهیم دید سفیر ابله آمریکا، ویلیام سالیوان، درست برخلاف نظر رییس جمهور کارتر، بنا به تصوری درخور یک چهارپا، به آخوندها نچسبیده‌بود و یکی دو تن از سران بزدل و بیشعور ارتش را به آغوش نمایندگان خمینی نیانداخته‌‌بود.

به عکس، می بینیم که شخص رییس جمهور بافرهنگ آمریکا، کارتر، که شدیدا طرفدار برقراری حکومت قانون بود، درباره‌ی ایران و ایرانیان چگونه فکر می‌کند و چه می‌گوید:

کارتر به خبرنگار ان بی سی گفت «علی‌رغم بی‌نظمی های اخیر ایران تغییرات دولتی اخیر در ایران در محدوده‌ی قانون اساسی ایران صورت گرفته است.»

همین منبع می گوید:

«رییس جمهور آمریکا این فکر را که وجود یک ایران هوادار آمریکا و در مقام پلیس برای ادامه‌ی صدور نفت از خاورمیانه لازم است، ردکرد.»

او گفت : مردم ایران قوی، توانا و پرآوازه اند. آنان تاریخی درخشان را پشت سر گذاشته‌اند؛ آنها سنت هایی دارند که در حفظ آن می‌کوشند و من فکر می‌کنم شما نمی‌توانید این واقعیت را نادیده بگیرید که از ۲۵۰۰ سال پیش ملت ایران توانسته‌است بر خودش حکومت کند و بنا بر این تغییراتی در رهبران دولت و حتی تغییراتی در نحوه‌ی حکومت ایران بدان معنی نیست که ایران دیگر وجود ندارد۵

در بحش های پایین‌تر خواهیم دید که نه اعتماد به نفس بختیار و نه اعتماد کارتر به شایستگی ملت ایران بی‌پایه نبود زیرا خمینی هم در زمانی که با آن لحن قلدرمنشانه از تاسیس حکومت اسلامی خود سخن می‌گوید خوب می‌داند که بازی را نبرده و آنچه پیش آمده فرصتی استثنائی است که می‌تواند از دست برود و تکرار نشود. خواهیم دید هموست که چند هفته‌ای پیش تر در پاریس ضمن دیدار مهندس بازرگان از او که بیمناک از تندروی‌های وی نسبت به آن برخورد چندان موافقی نشان نداده‌بود و، عینا مانند آنچه در نامه‌ای یک سال پیش‌تر به او نوشته‌بود، از حرکت «سنگر به سنگر» سخن گفته‌بود، به مریدانش چه می‌گوید:

«در گفتگوی حضوری، مهندس بازرگان مطالب همان نامه را با شرح و بسط بیشتر مطرح کرد .آقای خمینی نظرات آقای مهندس را در خطمشی سنگر به سنگر نپذیرفت و گفت که اگر ما مجال بدهیم که دشمن از این مهلکه خلاص شود دیگر معلوم نیست بتوانیم چنین فرصتی را به دست آوریم۶

بختیار نیز این حقیقت را بخوبی می‌دانست و می خواست کاری کند که خمینی نتواند از این فرصت استثنائی برای مقاصد شوم خود بهره‌برداری کند.

چنانکه دیدیم او از همان ابتدا پیوند با مردم از طرق گوناگون را، مانند مصاحبه‌ی مطبوعاتی یا پیام به ملت، چنانکه در نظام‌های دموکراتیک مرسوم است به عنوان وسیله‌ای برای ایجاد رابطه با صاحبان کشور و آگااه ساختن آنان از امور کشور خود بکار برد.

از این روست که در ۲۶ دیماه یعنی پس از رأی اعتماد مجلس به دولت او و حروج پادشاه از کشور نیز پیامی به ملت ایران می‌فرستد. او در نخستین پیام خود به ملت ایران پس از خروج پادشاه با تکیه بر چند موضوع اصلی می‌کوشد تا نشان دهد که حکومت فردی پایان یافته و از آن پس حکومت قانون برقرار خواهدبود. بدین قرار که اولاً دولتی دموکراتیک برقرارکرده که « در آن کلیه‌ی افراد کشور آزادانه بتوانند ابراز عقیده نموده و درامور مربوط به خود و هم‌میهنانشان فعالیت داشته‌باشند.» و می‌گوید: «تمام حقوق و سنت‌های بربادرفته‌ی مشروطیت را زنده کردم.»

و دوم این که توجه مردم را به این حقیقت نیز جلب می‌کند که در آن لحظات ملت ایران بر لب یک پرتگاهِ بودونبود قرار گرفته‌بوده‌است!

به مبارزات آزادیخواهان نیز اشاره کرده می‌گوید با توجه به اینکه تا آن زمان «جوانان بیش از حد ازخودگذشتگی نموده‌اند» حال «وقت آنست که ملت ایران ثابت کند که استحقاق آزادی و دموکراسی را دارد»

همچنین ضمن تآکید بر اراده‌ی دولت بر برقراری قدرت قانون در برابر آشوب‌طلبی: «من با اتکاء به قانون و به‌عنوان یک نخست‌وزیر مسئول از تمام اختیارات و امکانات خود برای جلوگیری از هرج‌ومرج و تجاوز به حقوق مردم عمل خواهم‌کرد»، سخنی که منظور او از آن روشن است، و با توجه به مخالفت بسیاری از سران روحانیت آن زمان که به بلندپروازی‌های خمینی نظر خوشی نداشتند و حتی خود نظر بکلی متفاوتی داشتند، بویژه آیت‌الله شریعتمداری که تنها خواستار اجرای قانون اساسی بود، برای تشویق بخش‌های ساکت مردم به مقاومت به موضع این بخش از روحانیت نیز اشاره می‌کند و می‌گوید «همانطورکه آیات عظام انتقام شخصی و تخریب را محکوم نموده‌اند شما نیز به عنوان ایرانیانی پاک‌نهاد و روشندل گوش به تحریکات عناصر مشکوک فراندهید.»

و اینک متن پیام:

«همانطوری که در برنامه‌ی دولت بطور مشروح بیان داشتم اینجانب در بحرانی ترین دقایق حیات کشورقبول مسئولیت اداره‌ی آن را نمودم و بر عکس دولت‌های پیشین محور فعالیت خود را بر اساس حکومتی دموکراتیک که در آن کلیه‌ی افراد کشور آزادانه بتوانند ابراز عقیده نموده و درامور مربوط به خود و هم میهنانشان فعالیت داشته‌باشند استوار نمودم.

تمام حقوق و سنت های بربادرفته‌ی مشروطیت را زنده کردم و در مدت ده روز زمامداری با وجود شرایط بسیار دشوار آنچه را که مترقی ترین احزاب سیاسی بتوانند ارائه دهند من توانستم به ملت ایران تقدیم نمایم.

آنچه را که باید به عرضتان برسانم این است که ملت ایران در یک پرتگاهِ بودونبود قرار گرفته و نتیجه‌ی بیست‌وپنج سال اختناق و فساد خشم شما هم‌میهنان عزیز را برانگیخته‌است.

در این ساعت‌های سرنوشت‌ساز باید با منطق و خونسردی به آینده‌ی کشور توجه کنید و کینه‌توزی و خودخواهی را کنار بگذارید. وقت آنست که ملت ایران ثابت کند که استحقاق آزادی و دموکراسی را دارد؛ وقت آن است که ما به جهانیان بفهمانیم که کشور ما می‌تواند یک کشورآزاد، مستقل و دموکرات باشد.

ما نباید به حقوق مردمی که با ما اختلاف سلیقه دارند تجاوز نماییم. ما نباید کاری انجام دهیم که افراد این آب و خاک در مقابل یکدیگر قرارگیرند؛ ما نباید کاری بکنیم که خدای نخواسته زمزمه‌های شومی از بعضی نقاط کشور به گوش برسد.

من با اتکاء به قانون و به عنوان یک نخست‌وزیرِ مسئول از تمام اختیارات و امکانات خود برای جلوگیری از هرج‌ومرج و تجاوز به حقوق مردم عمل خواهم‌کرد. در عین حال به شما اطمینان می‌دهم که در اسرع وقت متجاوزین به حقوق ملت مجازات خواهندشد.

از شما می‌خواهم که همانطورکه آیات عظام انتقام شخصی و تخریب را محکوم نموده‌اند شما نیز به عنوان ایرانیانی پاک‌نهاد و روشندل گوش به تحریکات عناصر مشکوک فراندهید و همواره به فکر آینده‌ی خود و فرزندان خود باشید.

بسیار طبیعی به نظر می‌رسد که تحول یک جامعه با نظام استبدادی به یک جامعه‌ی مترقی و دموکرات بدون برخورد میسر نخواهدبود. ولی ما به اندازه‌ی کافی قربانی داده‌ایم.»

به نقش «نمک پروردگان دستگاه زور»، نیز، که در پایان این مقاله به یکی دونمونه ازآنان خواهیم رسید، در جلوگیری از موفقیت دولت قانون اشاره می کند:

«جوانان بیش از حد ازخودگذشتگی نموده‌اند ولی افرادی که پیشاپیشِ این دگرگونی بنیادی راه گزافه‌گویی و خودستایی را گرفته‌اند اغلب از نمک‌پروردگان همین دستگاه مخوف میباشند که من بیست‌وپنج سال عمرم را در مقابل آن ایستادم و با آن مبارزه نمودم.

همه‌روزه مردم را به کوچه و بازار کشیدن و دانشجویان و دانش‌آموزان را از درس و مدرسه منع کردن و کارگران را از تولید بازداشتن و با ایجاد خوف و تهدید مردم را مرعوب نمودن بر خلاف دین، بر خلاف اخلاق و بر خلاف مصالح کشور است.

من به‌عنوان یک نخست‌وزیرمسئول به قوای انتظامی کشور دستورداده‌ام که عناصر مخرب و آن‌هایی را که در سر هوای تضعیف یا تجزیه‌ی خاک عزیز ایران را می‌پرورانند بر طبق موازین قانونی دستگیر [کرده] به دادگاه صالحه بفرستند.

 اطمینان کامل دارم که مردم باایمان و وطن‌دوست کشور منطق مرا در این روز های حساس درک نموده از همکاری با قوای انتظامی کشور که حافظ و حامی قانون هستند دریغ نخواهندکرد.

 در هر صورت من در انجام وظائف نخست‌وزیری که ثبات و موجودیت کشور را تضمین می‌نماید لحظه‌ای به خود تردید راه نخواهم‌داد و من به عنوان یک ایرانی مبارز که وطن خود را در خطر یافته قبول مسئولیت نمودم.

باشد که دعای خیر شما و گذشت زمان مرا از بوته‌ی امتحان روسفید و سربلند بیرون آورد. [ت.ا.]

شاپور بختیار

ظهر روز ۲۶ دیماه ۱۳۵۷

 

دراین اثنا انواع توطئه برای متزلزل ساختن دولت دردست انجام بود.

نخست فشار بر رییس شورای سلطنت سید جلال‌الدین تهرانی بود برای آنکه استعفا دهد. این شخص که متولد ۱۲۷۵بود، از یک سو نیاکانی داشت که از« «علمای دینی» مشهوربودند و شاید بدین دلیل در جوانی مدتی را به تحصیل «علوم دینی» گذارانده‌بود اما سپس به نجوم روی‌آورده تحصیلات خود را در این رشته ادامه داده‌بود. او کسی نبود که هرگز در مبارزات آزادیخواهانه شرکتی کرده‌بوده‌باشد و در دوران پس از شهریور بیست چندین بار سمت های دولتی برجسته‌ای نیز احراز کرده بود: دو بار وزیر در دولت‌های احمد قوام و ساعد مراغه‌ای، دو بار سناتور و یک بار نیز وزیر مختار ایران در بلژیک، و نیز استانداری خراسان. اما، علاوه بر آن سمت‌ها، شاید آنچه بیشتر موجب گردید تا به ریاست شورای سلطنت منصوب شود، ‌سابقه نیابت تولیت آستان قدس رضوی در سال ۱۳۳۰ بود و اینکه علاوه بر مخالفت با اصلاحات ارضی، مانند خود خمینی، با او نزدیک نیز بود و بهنگام بازداشت او از کسانی بود که در جهت آزادی او فعالیت کرده‌بودند. او مردی نبود که در برابر خمینی بایستد و هنگامی که برای دیدار با خمینی نامبرده این دیدار را مشروط به استعفای وی کرد، بدون توجه به مسئولیت تاریخی عظیمی که در برابرملت ایران و تاریخ بر عهده گرفته‌بود به‌آسانی تسلیم شرط خمینی شد و، در واقع این بار هم برای نزدیکی به مرکزی که قدرت آینده را درآن می‌دید، به خیانت به تاریخ و ملت و مشروطه‌ای که در زمان محمـدرضا شاه چندین بار بالاترین سمت ها را در آن پذیرفته بود، تن در داد. این «نمک پرورده‌ی» دوران پیش پس از دیدار با خمینی هم، با آنچه درباره‌ی روش حکومت احتمالی او استنباط کرده بود، به ایران بازنگشت و تا پایان عمر در پاریس ماند. دیگرِ «نمک پروردگان» آن دوران، منصوبان و «منتخبان» پیشین هم از همین قماش و مانند او سست‌عنصر بودند و بسادگی در برابر کمترین فشار متزلزل می‌شدند. از اینروست که با استعفای تهرانی، دکتر جواد سعید رییس مجلس شورا، یک عضو دیگر شورای سلطنت نیز به فکر استعفا افتاد. گفته شد او نیز«در انتظار تإیید و تآکید از "طرف امام خمینی" است.» وی گفت «اگراین امر تأیید شود تصمیم خود را اعلام خواهم کرد۷.» این مرد جبون نیز که سابقه‌ی چند دوره نمایندگی مجلس، و عضویت مجلس مؤسسان سوم را هم در سوابق درخشان خود داشت در آخرین روزهای حزب رستاخیز، پنج روز پیش از انحلال آن، ریاست آن را پذیرفته‌بود. او در دوران خمینی اعدام شد.

می‌بینیم که در آن روزها تنها جادوزدگان دینی خمینی نبودند که در برابر او زانو زده‌بودند؛ بسیاری از مقامات عالی دوران حکومت فردی در این زمینه با آنان رقابت داشتند. شمار کسانی مانند دکتر مصطفی رحیمی که با نامه‌ی تاریخی و عالمانه‌ی خود خطاب به خمینی جمهوری اسلامی او را مورد سؤال قرار داد یا مهشید امیرشاهی که در مقاله‌ای شگفتی خود از سکوت «روشنفکران» در حمایت از بختیار را بیان داشت به تعداد انگشتان یک دست نمی‌رسید.

در چنین شرایطی است که نه تنها هوشیاری، بلکه دلاوری بختیار به چشم می‌خورد و سنجیده می‌شد. در روزی که نخستین سخنرانی او از تلویزیون پخش می‌شد، بنا به گواهی یکی از اعضاء حزب ایران که در منزل مهندس علیقلی بیانی حضور داشت و باتفاق هم آن سخنرانی را می‌‌شنیدند، مهندس بیانی با شنیدن سخنان بختیار گفته‌بود «گفتن چنین سخنانی در این شرایط زهره‌ی شیر می‌خواهد۸.»

اندکی پیش از همین روزها بود که خمینی در پاریس می‌کوشید به کمک مهندس بازرگان، که کمترین تمایلی به این کار نداشت، اما با تکاپوی پرحرارت ابراهیم یزدی که گفتی سفش را از اسلام و حکومت اسلامی برداشته‌بودند، آنهم به‌رغم سالیان دراز ادعای طولانی طرفداری از مصدق، یک دولت اسلامی موقت تشکیل دهد. موضوعی که در بخش هجدهم ، ب از این «برگ‌ها» بررسی خواهیم‌کرد.

 

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

۱ اطلاعات، ۲۷ دیماه، نک. در آینه‌ی ۳۷ روز، صص ۹۴ـ ۹۳.

۲ همان، صص. ۹۸ـ ۹۷.

۳ در آینه‌ی ...، همان، صص. ۹۵ـ۹۴.

۴ کیهان، نک. همان، ص. ۹۵.

۵ آسوشیتد پرس، نک. همان صص. ۹۷ـ۹۶.

۶ شصت سال صبوری و شكوری خاطرات دکتر ابراهیم یزدی، جلد سوم، ۱۱۱ روز در نوفل لوشاتو، ص. ۶۲.

۷ اطلاعات ۲۹ دیماه، نک. در آینه‌ی ۳۷ روز، همان، صص. ۱۰۶ـ ۱۰۵.

۸ مهندس علیقلی بیانی دانش‌آموخته ی بزرگترین مدارس مهندسی فرانسه و همدوره با امثال مهندس زیرک زاده، بزرگترین متخصص آبهای ایران، رییس ساختمان سد سفید رود، از بینانگذاران و سران حزب ایران و دوست شاپور بختیاربود. شاهد سخنان او مهندس حمید مصطفی ذوالنور، عضو دیرین حزب ایران و از همکاران او در ساختمان سد سفید رود بود.

 

 

 

24.11.2023

۱ آذرماه ۱۴۰۲

 

علی شاکری زند

برگهایی از زندگی سیاسی

دکتر شاپور بختیار*

* * * * * * * * * * * * * * * * * *

بخش هجدهم- ب

بختیار یک شخص نیست؛ یک راه است؛

راه امروز و آینده‌ی ایران

 

از ۱۴ آبانماه ۵۷، یک روز پیش از انتصباب ارتشبد اظهاری به نخست‌وزیری، که محمـدرضا شاه پیام تاریخی خود خطاب به «ملت عزیز ایران» را ایراد کرد، تا آذرماه که دیدارهای او برای تشکیل دولتی بر یک اَساس جدید آغاز شد، پیامی که در آن «برقراری حکومت قانون» وعده داده شده بود، بطوری که «یک دولت ملی برای آزادیهای اساسی و انجام انتخابات آزاد، تعیین شود تا قانون اساسی که خونبهای انقلاب مشروطیت است بصورت کامل به مرحله اجرا در آید»، هر کس هدفی را دنبال می کرد.

در تهران محمـدرضا شاه سرگرم رایزنی برای تعیین نخست‌وزیر جدید غیر نظامی بود و حتی‌المقدور از میان یاران مصدق و کسانی که به ملی بودن (پیروی از راه مصدق) مشهوربودند. نامهای آنان در در درجه ی اول شامل دکتر صدیقی، دکتر سنجابی، دکتر بختیار و مهندس بازرگان می شد که تیمسار مقدم رییس ساواک مأموریت یافته بود با آنان تماس برقرارسازد. درست در همان روز ۱۴ آبانماه، روز سخنرانی شاه نیز بود که دکتر سنجابی در پاریس اعلامیه‌ی معروف سه ماده‌ای خود را به خمینی داد و منتشرساخت. البته بنا به گفته‌ی خود او در خاطراتش آن متن را یک شب پیشتر از پیام محمـدرضا شاه، در حاشیه‌ی یک مهمانی به شام در منزل دوستانی در پاریس نوشته‌بوده است. اما معلوم نیست حتی اگر آن پیام را هم شنیده بود، بجز آن که کرد می‌کرد. تقریبا همزمان با او مهندس بازرگان نیز روز ۱۹ آبانماه به پاریس رسیده بود و او نیز با خمینی دیدار کرده‌بود.

در پاریس اطرافیان خمینی، که روز ششم اکتبر، نیمه‌ی مهرماه، به این شهر وارد شده‌بود، و در رأس آنها ابراهیم یزدی، ابوالحسن بنی‌صدر و صادق قطب‌زاده برای مقاصد خویش او را دور کرده‌بودند. آنها مدعی آزادیخواهی بودند اما همه چیز حکایت از آن داشت که آزادی را تنها برای خود می‌خواستند چون افکار خمینی که در کتاب ولایت فقیه یا «حکومت اسلامی» بیان شده‌بود و به صراحت حاکی از برقراری یک «حکومت اسلامی» جزمی و سفت و سخت یا همان استبداد دینی بود، از کسی پنهان نبود، بویژه از آنها. بطور خلاصه آنان سرگرم توطئه علیه موفقیت تحولات مثبت دموکراتیک در ایران بودند. بیش از همه ابراهیم یزدی، به اعتراف خود او، مشوق خمینی در سرنگونی نظام مشروطه و برقراری یک «حکومت اسلامی» بود.

او در کتاب خاطرات خود از مدت اقامت در نوفل لوشاتو۱، می‌گوید خمینی صبح ها در كوچه باغهای نو فل لوشاتو قدم می زد.

«در بعضی از روزها من هم ایشان را همراهی میکردم و در ضمن راه رفتن درباره‌ی مسائل گوناگون صحبت میکردیم. بیاد دارم که یکی از این مسائل روابط ایشان با سایر علما و مراجع بود. یک بار به ایشان گفتم حالا شما رهبر این انقلاب هستید ...»

«حالا از موضع یک رهبر، با سایر مراجع رفتارهای خود را دوستانه و صمیمانه تنظیم کنید. ایشان سخنان مرا تأیید کردند. موضوع دیگری که در این گفتگوهای صبحگاهی مطرح کردم این بود که آقا حالا دنیا خوب میداند که ملت ایران و شما چه نمی‌خواهید، ولی نمی‌داند چه می‌خواهید. اینکه بگوییم شاه برود کافی نیست. شاه باید برود، اما چگونه؟ و به‌علاوه با رفتن او کشور با خلاء روبه‌رو می‌شود، ما چه برنامه‌ای برای بعد از رفتن او داریم؟ کلیات نظراتم و ضرورت داشتن برنامه‌ی راهبردی را، بیان کردم ایشان آنها را منطقی و عملی دانستند و از من خواستند آنها را تنظیم کنم۲

۳- تدوین برنامه ی راهبردی: مراحل سه گانه

«پس از این گفتگو های صبحگاهان، رئوس این برنامه راهبردی را در دو بخش، در سه صفحه تدوین کردم. ایشان روی همان متن خطی من اصلاحاتی کردند که در کپی متن‌ها کاملاً دیده می‌شود. (پیوستها). این برنامه، بدون ویرایش متن، به [این] شرح است:

بسم الله الرحمن الرحیم

بخش اول- رئوس برنامه

در شرایط کنونی جنبش، با رشد سریع مبارزات مردم و تزلزل بیش از پیش(نظام سلطنتی [و البته، نه مشروطه ی سلطنتی!]) رژیم شاه، وصول به هدف اولیه حرکت اسلامی که خلع شاه و استقرار حکومت (جمهوری) اسلامی مورد نظر مردم می‌باشد، طبق برنامه در مراحل زیر انجام پذیر میباشد.

مرحله اول ـ تشکیل یک گروه و یا شورای جمعی. جهت بررسی وضعیت کنونی جنبش، ایجاد روابط و بررسی و تهیه تدارکات به منظور اجرای مرحله دوم.

مرحله دوم ـ تاسیس و اعلام دولت موقت. تا در صورت خلع و فرار شاه و امکان دردست گرفتن قدرت سیاسی و جلوگیری از خلاء قدرت سیاسی، عمل نماید.

وظیفه این دولت موقت انجام: ۱ـ رفراندم درباره تعیین تکلیف رژیم سلطنتی. ۲ـ اجرای انتخابات به منظور تشکیل مجلس مؤسسان برای تدوین و تصویب قانون اساسی جدید. ۳ـ انجام انتخابات بر اساس قانون اساسی جدید و انتقال قدرت به منتخبین جدید.

مرحله سوم ـ تاسیس حکومت (جمهوری) اسلامی بر اساس قانون اساسی جدید.

* * * * *

به طوری که در اصل نسخه‌ی خطی (در پیوستها) دیده‌می‌شود، در این برنامه‌ی پیشنهادی تنها یک تغییر داده‌شده‌است. در متن پیشنهادی آمده‌بود:

تأسیس حکومت جمهوری اسلامی بر اساس قانون اساسی جدید. در متن اصلاح‌شده کلمه جمهوری خط خورده‌است. یک اصلاح هم در سطح [سطر؟] اول شده‌است و آن حذف«نظام سلطنتی» بود که بعد از صحبت به همان صورت پیشنهادی باقی ماند. برخی از اصلاحات خط خود آقای خمینی است و برخی خط حاج سید احمدآقا.

در مورد حکومت اسلامی بحث شد که مفهومی عامتر از جمهوری اسلامی است؛ با «جمهوری اسلامی» در واقع ما نوع «حکومت اسلامی» مورد نظر و قبول را مشخص می‌کنیم، که خود یک گام به جلوست. اما این بحث به جایی نرسید و من هم تسلیم نظر حاج احمدآقا شدم.

اجرای این برنامه را در سه مرحله پیشنهاد کردم. گام اول یا مرحله ی اول، تأسیس و تشکیل شورای انقلاب بود. ضرورت چنین شورایی از قبل هم احساس و مطرح شده بود. آقای مهندس بازرگان در نامه خود به آقای خمینی در شهریور ۱۳۵۷، قبل از سفر ما به نوفل لوشاتو ضرورت تشکیل چنین شورایی را مطرح کرده بودند. در پیامها و نامه های ارسالی از ایران نیز به این ضرورت اشاره شده بود. اما ترکیب این شورا، اختیارات و وظایف آن چه باید باشد، رابطه اش با احزاب سیاسی و گروهها و با رهبری چه خواهد بود؟ روشن نبودند. در پیشنهاد تشکیل شورای رهبری، به شرح زیر، به برخی از این نکات توجه شده است:

بخش دوم- تشكیل شورای موقت رهبری

به موجب حق شرعی و بر اساس رأی اعتماد اکثریت قاطع مردم ایران [؟] که نسبت به آقای خمینی ابراز شده است و در جهت تحقق اهداف مراحل کنونی مبارزه، شورایی به شرح زیر از طرف آقای خمینی تعیین میگردد ۳.

بعد از آنکه برنامه‌ی راهبردی تنظیم نهایی شد، در مرحله‌ی اول لازم بود شورای انقلاب تشکیل شود. آقای خمینی گفتند که به جز چند نفری، از جمله آقایان دکتر سحابی و مهندس بازرگان و خود من از اشخاص سیاسی افراد زیادی را نمیشناسند. بنابراین سه نفر آقایان بهشتی، مطهری و هاشمی را معین کردند که افراد را شناسایی و معرفی کنند تا برای عضویت در شورای انقلاب و دولت موقت منصوب شوند. قرار شد به این افراد خبر داده شود که به پاریس بیایند.

در اولین گام برای اجرای برنامه ی سیاسی راهبردی و تشکیل شورای انقلاب، لازم بود رهبران جنبش در داخل ایران برای گفتگو و تبادل نظر به پاریس بیایند. این رهبران به پاریس فرا خوانده شدند. اولین فردی که از گروه سه نفری به پاریس آمد، مرحوم آیت الله مطهری بود. پس از ایشان، مرحوم مهندس بازرگان و همزمان، دكتر سنجابی و دكتر بهشتی، سپس آیت الله موسوی اردبیلی و مهندس سحابی به پاریس آمد۴

«دیدار آیت الله مطهری

«یکی از اولین روحانیانی که به پاریس فراخوانده شد، مرحوم آیت الله مطهری بود. آیت الله خمینی برای مرحوم مطهری احترام فراوانی قائل بود.

پس از ورود شهید مطهری به پاریس به تفصیل درباره ی برنامه ی سیاسی با ایشان صحبت کردم. یک کپی از متن تهیه شده را به ایشان دادم. اولین گام ضروری در اجرای این برنامه، تشکیل شورای انقلاب بود. مرحوم مطهری از تدوین این برنامه ابراز خوشحالی بسیار کرد و چندین بار از من تشکر کرد۵

آنها قدرت را، و تمام قدرت را می خواستند

اما نمی دانستند آنرا تحت چه شکلی به مردم ارائه دهند!

«در مورد مرحله ی دوم، بعد از شورای انقلاب، در باره تشکیل و معرفی دولت موقت و ضرورت تدوین قانون اساسی نیز با هم صحبت کردیم. برای ایشان هم توضیح دادم که چرا ما باید پیشنویس قانون اساسی جدید را تهیه کنیم. واژه های «حكومت اسلامی»، «جمهوری اسلامی»، بسیار گنگ، مبهم و نارسا هستند. اگر چه آقای خمینی در مصاحبه‌های خود از آنها به کرات نام برده است. اما بارها خبرنگاران پرسیده اند منظور از جمهوری اسلامی چیست؟ آقای خمینی جوابهای خیلی کلی داده‌اند، که به هیچ وجه کافی نیست. برای روشن شدن این مفاهیم بعضی‌ها گفته‌اند، که خود آقای خمینی آن را تعریف کنند. بعضی گفته‌اند که با دعوت آقای خمینی، یک همایش با شرکت علمای حوزه و دانشگاه تشکیل و موضوعات بررسی شوند. برای مرحوم مطهری توضیح دادم که چرا با این دو راه حل مخالفم. راه حل اول را نه تنها ناکافی، بلکه گمراه کننده میدانستم. تعریف سیاسی واژه جمهوری اسلامی یک چیز است و تعریف حقوقی آن مقوله دیگری است. تشکیل همایش هم، با توجه به کثرت نظرات و آراء و عقاید، ما را به ورطه‌ی خطرناکی میکشاند و تجربه های گذشته هم نشان میدهد که رسیدن به یک توافق و اجماع در این نوع همایش ها اگر غیرممکن نباشد، بسیار مشکل است. بنابراین تنها راه حل عملی و کم ضرر، تدوین پیشنویس قانون اساسی جدید است. هر نظامی با قانون اساسی آن تعریف میشود. برای تسریع امور میتوانیم این پیشنویس را تدوین کنیم و سپس یک مجلس مؤسسان منتخب مردم آن را بررسی و نهایی کند. به مرحوم مطهری توضیح دادم که آقای خمینی این پیشنهاد را پذیرفته اند و آقای دكتر حبیبی مسؤول تهیه ی آن شده اند و ایشان هم با چند نفر در حال تدوین آن هستند. دو یا سه جلسه هم همراه آقای مطهری با آقای خمینی گفتگو کردیم. این مسائل مجدداً مطرح شد، آقای مطهری اسامی اشخاص مورد نظر خود را گفتند، که همه مورد تأیید قرار گفت. در مورد دولت موقت هم مرحوم مطهری ضمن تأیید اصل برنامه اظهار داشت که مهندس بازرگان شایستهترین فرد برای این پست است۶ 

«سفر مهندس بازرگان

«پس از آنکه برنامه سیاسی آقای خمینی به شرحی که گذشت مشخص شد و روی کاغذ آمد، چگونگی اجرای آن مطرح گردید. با وجود این از چند نفری، از جمله آقایان مهندس بازرگان و دكتر سحابی اسم بردند و از من خواستند که به آقای مهندس بازرگان خبر بدهم تا به پاریس بیایند. هنگامی که دعوت از آقای مهندس بازرگان به پاریس عنوان شد، مرحوم اشراقی ضمن تأیید شخصیت علمی و اسلامی و سیاسی مهندس بازرگان برخی از ایرادات خود را به ایشان نیز مطرح ساخت. از جمله این که مهندس بازرگان در کتاب « راه طی شده» مطالبی در باره قیامت و روح نوشته است که به نظر آقای اشراقی ایراد دارد. ایراد دیگر ایشان به مهندس بازرگان این بود که گویا در شب هفت مرحوم دكتر شریعتی در مشهد (تیرماه ۱۳۵۶) یا در سخنرانی آفات توحید در مسجد قبا، برای اولین بار در یک سخنرانی عمومی، مهندس بازرگان نام آقای خمینی را با تجلیل یاد میکند. جمعیت حاضر بلافاصله سه بار صلوات میفرستند. مهندس بازرگان اعتراض میکند و میگوید چرا برای پیامبر یک صلوات و برای ایشان سه صلوات میفرستید. این برخورد مهندس بازرگان در جو سیاسی آن روزها، مورد اعتراض برخی از روحانیان جوان و تند قرار میگیرد که و گزارش آن برای آقای خمینی به نجف نیز فرستاده شده‌بود۷.

تفسیر یزدی در این باره

کیش شخصیت در بدوی ترین شکل آن

«در مورد صلوات فرستادن برای آقای خمینی، مطلبی نبود که آقای مهندس بازرگان به آن اعتراض کنند و به نظر من اگر نمی کردند بهتر بود. اما به هرحال این کار خوب یا بد شده بود و به گوش آقا هم رسیده بود. بعضیها هم که با مهندس بازرگان و نهضت آزادی نظر خوشی نداشتند، آن را مرتب مطرح میساختند و برخورد «عاطفی و احساسی» با مسأله میکردند۸

قابل توجه خواننده ی محترم: درست در زمانی که محمـدرضا شاه به این نتیجه می‌رسد که باید دست از حکومت فردی که چاپلوسان و مجیزگویان در سایه‌ی آن یک کیش ۸ ساخته‌بودند بکشد، و أمثال صدیقی و بختیار در صدد مهار آن در قانون اساسی بودند، در پاریس، در مشهد و در تهران گروهی که در کسوت «مخالف» این وضع عمل می‌کنند، به مخالفت با استبداد تظاهر می‌کنند و گویا اعتراضشان به شاه علیه «خودکامگی» است، خود به ساختن کیش شخصیت دیگری اشتغال دارند که قانون اساسی مشروطه را حتی لفظاً هم قبول ندارد و هیچ قانون دیگری را، مگر آنچه را خود قانون می‌نامد، به رسمیت نمی شناسد، و جز به دیکتاتوری و خودکامگی مطلق رضایت نمی‌دهد!

و یزدی همینجا اضافه می کند

«برخورد من با مسأله توأم با احتیاط بود. رهبری انقلاب اسلامی در آخرین مراحل با آقای خمینی و به تبع از آن با روحانیت بود. روحانیت به جز افراد معدودی تا آنجا که به یاد دارم نظر مساعدی نسبت به روشنفكران دینی و حرکت اسلامی دانشگاهی نداشته‌است۹.»

همو می افزاید:

«نگرانی من این بود که این حساسیت‌ها مشکل ایجاد کند. از آن طرف برخورد مهندس بازرگان با مسائل سیاسی روند خاصی را داشت که انعکاس روحیه‌ی ایشان بود و این روحیه و برخورد با مسائل سیاسی با روش آقای خمینی و جوانان تند و آتشین آن روزها، هماهنگی چندانی نداشت. این تفاوت در برخوردها و موضعگیریها درباره‌ی اهداف راهبردی حرکت، به خصوص هدفهای سلبی یعنی مبارزه با استبداد (؟) و نظام سلطنتی نبود. بلکه در شیوه‌های عمل بود۱۰

یزدی که حاضر نیست از حکومت اسلامی و رهبری بلامنازع خمینی یک انگشت پایین بیاید از مراد دیرین خود بازرگان نیز ناراضی است:

 «بیانیه‌های نهضت آزادی داخل که از اوائل سال ۵۷ شروع شده‌بود و نامه‌ی مهندس به آقای خمینی در شهریور ۱۳۵۷ نگرش سیاسی او را نشان میداد، که حاکی از اعتقاد به شیوه‌ی پیشرفت تدریجی و سنگر به سنگر بود. این اعلامیه‌های نهضت با واکنش‌های منفی به خصوص از جانب برخی از جوانها روبه‌رو شده بود. حتی نهضت آزادی خارج از کشور مجبور به موضعگیری و تا حدی جدا کردن خط سیاسی و حساب خود از نهضت آزادی داخل کشورگردید۱۱

یزدی از بازرگان انتظارادارد که مانند اَمثال او گوسفندوار از خمینی پیروی و اطاعت کند:

مسأله‌ی دیگر که نگران‌کننده بود برخورد مهندس با آقای خمینی بود.

«در مورد رهبر انقلاب ما با هم اختلاف نظر داشتیم. نهضت آزادی داخل، رهبری آقای خمینی را در حد یک مرجع عالیقدر و بزرگ قبول داشت و از به کار گرفتن عنوان «امام» برای ایشان، خودداری می‌کرد. در حالی که برخورد شاخه‌ی نهضت در اروپا، با آقای خمینی غلوآمیز و افراطی بود. شاخه نهضت در آمریکا، یک برخورد بینابینی و متعادل داشت. عنوان امام را برای آقا با مفهوم خاص سیاسی آن به کارمی‌برد۱۲

مفهوم خاص سیاسی ایدئولوژیک چیزی جز کیش شخصیت برای یک دیکتاتور می‌توانست باشد؟

آنها برای فریب مردمی که آخوند را برای مدیریت کشور توانا و شایسته نمی‌دانستند به‌شخص خوشنامی که سابقه‌ی مدیریت در أمور کشوری هم داشته باشد و مردم نیز او را بشناسند احتیاج داشتند و در عین حال می‌خواستند او نیز مانند خودشان تسلیم خمینی باشد! بازرگان را که هم در خلع ید دولت ایران از شرکت نفت انگلیس و ایران رییس هیأت خلع ید بوده، و هم در یکی از دولت های مصدق مدتی معاون وزیر بوده، دارای آن مزایا می دیدند اما او مانند آنان دست بسته تسلیم خمینی نبود.

«این مسائل موجب نگرانی و نتیجتاً تردید من شده‌بود که آیا مهندس بازرگان می‌تواند در این مجموعه و در این مرحله نقش عمده و اساسی را بر عهده بگیرد؟ از طرف دیگر برای اجرای برنامه‌ی سیاسی آقای خمینی معرفی نخست وزیر اجتناب‌ناپذیر بود و آقای خمینی چه کسی را میتوانست معرفی کند که مورد قبول عموم باشد؟ آقای خمینی چندین بار به صداقت و دیانت بازرگان اشاره کرده بود.... از هیچ یک از اطرافیان آقای خمینی هم من مطلبی که حاکی از اکراه و یا مخالفت با بازرگان باشد ندیدم و نشنیدم. تنها از جانب «جبهه ملی» [سوم] و خبرنامه آنها در اروپا بود که تحریکاتی میشد و از آنجا که برخی از روحانیان جوان از جمله شیخ محمـد منتظری، از نزدیک با این گروه کار میکردند، در هماهنگی با آنها ابراز مخالفت میشد، به هرحال با توجه به کل جریان و مسائل و شتاب حرکت می‌باید اقدام میشد۱۳

«به هر حال هیچ کدام اینها ایراداتی نبودند که مانع دعوت آقای مهندس بازرگان برای سفر به پاریس بشود۱۴

یزدی بازرگان را یکی از استادان خود، بلکه اولین آنها، درمرامی که دنبال می‌کرد می‌دانست. درباره‌ی او ازجمله می‌گوید:

«آشنایی من با مهندس بازرگان از حدود سال ۱۳۲۶ یا جلوتر از مسجد هدایت، در خیابان استانبول و سخنرانیهای انجمن اسلامی دانشجویان آغاز میشود.... هنگامی که مهندس بازرگان سخنرانی«كار در اسلام» را در این مدرسه ایراد کرد، من مسؤول و ناظم جلسه بودم. برای نسل جوان بعد از شهریور ۲۰ انجمنهای اسلامی دانشجویان و کار فکری مهندس بازرگان به همراه شخصیت‌هایی نظیر آیت الله طالقانی و دكتر یدالله سحابی بسیار ارزنده، آموزنده و سازنده بوده‌است۱۵

و می افزاید: «... بعد از کودتای ننگین ۲۸ مرداد ۱۳۵۲ وقتی نهضت مقاومت ملی تشکیل شد و مهندس بازرگان از اعضاء و مؤسسین و رهبران فعال آن بود، به نهضت پیوستم و از نزدیک با مهندس کار می‌کردم۱۶

«... در شهریور ۱۳۴۹ (؟) (درواقع در۲۸ اردیبهشت ۱۳۴۰)، اولین تظاهرات علنی وسیع در میدان جلالیه را با کمک دوستان نهضت مقاومت ملی... تدارک دیده و برگزار کردیم... در همان ماه من از ایران خارج شدم. در تمام مدتی که در خارج بودم تماسم با مهندس گاه و بیگاه برقرار بود و مکاتباتی با هم داشتیم۱۷

«...»

«اینک بعد از ۱۷ سال مجدداً ایشان را می‌دیدم... دیدار مهندس برای من واقعاً مسرتبخش بود. طول سالیان دراز فعالیتهای مشترک یک نوع رابطه و وابستگی عاطفی ایجاد کرده بود۱۸

اما می‌بینیم که از همان روزها بوی قدرت یزدی را چنان در خمینی «ذوب» کرده‌بود که می‌کوشید چَمِّ استاد دیرینش «بازرگان» را از بدو ورودش به پاریس به دست بگیرد و او را «اداره کند» تا خارج از خط عمل ‌نکند. می گوید:

«به ایشان توصیه کردم که از فرودگاه یکسره به نوفل‌لوشاتو بیایند و از ایشان خواهش کردم که تا دیدار و ملاقات با هم با مطبوعات و خبرگزاری‌ها مصاحبه‌ای نکنند. «این درخواست من به چند دلیل بود:

اولاًـ ایشان از نظرات و برنامه‌های آقای خمینی مطلع نبودند و برای شخصیتی در سطح ایشان مناسب نبود که بدون چنین اطلاعاتی اظهار نظر بکنند.

ثانیاًـ اظهارنظرهای احتمالاً متضاد ایشان با سخنان و برنامه های آقا می‌توانست مضر باشد»[!]

ثالثاًـ صداقت و صراحت مهندس در طرح مسائل سیاسی از یک طرف و شیطنت و موذی‌گریهای مغرضانه خبرگزاریها و مطبوعات می‌توانست زیرکانه مورد بهره‌‌‌برداریهای دشمنان قرار گیرد.

رابعاًـ بر اساس برنامه‌هایی که گفته‌شد نظر من این بود که هرقدر آقای مهندس بازرگان بی‌سروصدا میآمدند و میرفتند بهتر و مفیدتر بود۱۹.»[!]

مانند یک مجری بی‌اِراده و بی‌عقیده، یعنی آلت فعل!

«آقای مهندس بازرگان حدود دو هفته بعد از ورود ما به فرانسه، در۱۹ مهرماه۵۷، همراه با آقای ناصر میناچی، به پاریس آمدند و از فرودگاه به منزل كریم خداپناهی رفتند و من برای دیدار ایشان و توضیح برنامه‌های آقای خمینی برای ایشان به پاریس رفتم۲۰

بعدا «آقای مهندس بازرگان هم اتاقی در همان مهمانسرا]در نوفل لوشاتو] رفتند.»

«قرار شد دیداری با اعضای فعال نهضت آزادی در خارج از کشور نیز دیدارکنند. بخش اصلی برنامه ایشان دیدار با آقای خمینی و تحلیل اوضاع داخلی ایران و ارائه نظرات وپیشنهادات به ایشان و بالاخره اطلاع از نظرات و برنامه‌های آقای خمینی بود۲۱

«با مهندس هم قبل و هم بعد از دیدار با آقای خمینی بحث و گفتگوهای مفصلی داشتیم. مهندس بازرگان نظرات خود را به تفصیل شرح داد. ایشان معتقد بودند که رژیم به بن‌بست رسیده است، خزانه خالی است، اقتصاد ورشکسته است، اداره چنین مملکتی واقعاً مشکل است و نیاز به یک معجزه دارد. مخالفان رژیم اگر دولت را در دست بگیرند و مسؤولیت مستقیم اداره‌ی مملکت را بپذیرند، مفتضح خواهندشد، به خصوص که دشمنان خارجی، آمریکاییها و غربیها هرگز حاضر نخواهندشد امکاناتی را که در اختیار رژیم شاه هست در اختیار چنین دولتی بگذارند. رژیم فعلی که تمامی امکانات و حمایت داخلی و خارجی را دارد نتوانسته‌است مشکلات را مهار کند. و اگر ما قبول مسؤولیت کنیم، نمیتوانیم وضع اقتصادی را جمع و جور کنیم و تمامی کاسه‌کوزه‌ها را بر سر انقلاب خواهند شکست و انقلاب را در افکار عمومی داخل و خارج بدنام می‌کنند. به همین دلیل مهندس عمیقاً اعتقاد داشت که باید یک برنامه درازمدت داشت و سنگر به سنگر جلو رفت و به تدریج خود را آماده ساخت. بازرگان رفتن شاه را در این مرحله از مبارزه قطعی می‌دانست اما آیا سلطنت هم از بین خواهدرفت یا نه. مردد بود و شک داشت. باور نداشت که ادامه‌ی مبارزه در آن اوضاع ممکن است منجر به سقوط سلطنت شود و تمامی برنامه‌های زودرس خود را در چهارچوب این احتمال قرار داده بود۲۲

می بینیم که در نقل نظریات بازرگان یکبار هم از مشروطیت نام نمی‌برد، و تنها سلطنت را می‌شناسد و بس.

او، در نقل قول از بازرگان نیز همه جا مشروطه را سلطنت می‌ نامد، گویی مشروطه، ولو در دوران بیست‌وپنجساله‌ی حکومت فردی، که بسیاری از نهادهای مدرن آن، بویژه قانون مدنی کم‌نظیر مشروطه  و بویژه دادگستری و... آن همچنان برقرار بوده و کار می‌کرده، برای او معنایی جز همان سلطنت مطلقه‌ی دوران قاجار نداشته‌است. و از شهریور بیست تا ۱۳۳۲ نیز که همه‌ی آزادیهای قانونی، آزادی بیان، آزادی مطبوعات، آزادی اصناف، آزادی احزاب، با احزاب متعدد -  دورانی که بازرگان هم یک بار در دولت مصدق معاون وزیر بوده و هم رییس هیئت خلع‌ید از شرکت نفت انگلیس و ایران نیز بوده - وجود نداشته و فقط سلطنت استبدادی صرف برقرار بوده‌است.

از این گذشته، دربالا دیدیم که از «کودتای ننگین ۲۸ مرداد ۱۳۳۲» نام می برد. پرسش این است که چنین کودتایی تجاوز به چه نهادی بوده؟ اگر نظام کشور جز سلطنت چیز دیگری نبود اعتراض به  کدام کودتاست؟ حال بگوییم که پس از کودتا «حکومت فردی» برقرار شده؛ این بدین معناست که برخی از حقوق ملت، خ=حقوق مصرح در قانون اساسی، نادیده گرفته شده؛ اما اصل مشروطه که باطل اعلام نشده که بتوان کل نظام در آن بیست‌وپنج‌ساله را در نهاد سلطنت خلاصه کرد. نتیجه اینکه قصد حضرات برچیدن کل مشروطه بود؛ قصدی که عوامفریبانه آن را زیر عنوان مخالفت با سلطنت بیان می‌کردند. 

می گوید:

«من هم تحلیلهای خودم را برای مهندس شرح دادم. اما در مورد حرکت گام به گام با نظر ایشان موافق نبودم. بحث من این بود که اگر ما، یعنی حرکت اسلامی، در خلاء، یعنی به دور از تأثیرات و فعل و انفعالات نیروهای دیگر (رژیم شاه و قدرتهای خارجی، به خصوص آمریکا) قرارداشتیم و عمل می‌کردیم، برنامه سنگر به سنگر ممکن و مطلوب بود و احتمالاً ما را به هدف میرساند. اما چنین نیست. در صحنه و میدان عمل غیر از نیروهای ملت، نیروهای دشمن هم فعال بودند. آن نیروها نیز برای خود حسابها و برنامه‌هایی داشتند. دراین مرحله، نیروهای دشمن در موضع ضعف قرار گرفته‌اند و نیروهای ملت درموضع تهاجمی هستند اگر ما در این مرحله با کوبیدن ضربات پی در پی دشمن را سرکوب نسازیم و به او مجال بدهیم، دشمن از وضعیت فعلی بیرون خواهدآمد و با آرایش سیاسی ـ نظامی جدید تعادل نیروها را به نفع خود بر هم خواهد زد و چه بسا دیگر نتوانیم فرصت فعلی را پیدا کنیم. ینها محورهای بحث ما بود. من برنامه‌های سیاسی راهبردی تعیین شده آقای خمینی را برای ایشان شرح دادم. مهندس برنامه را پذیرفت و آن را تأیید کرد، اما احساس کردم هنوز قانع نشده‌است.  ۲۳

او با زبان خاص خود امکانات دیگر را، که مهمترین، و پس از سخنرانی شاه، محتملترین آنها، پیروزی نیروهای ملی و دموکراتیکی بود که به دنبال احیاء کامل مشروطه بودند، و اندی بعد در دولت بختیار ظاهر شد، «نیروهای دشمن» می‌نامد، چه در چنته‌ی سیاسی او جز نیروی اسلامی و «نیروی دشمن»، یعنی هر نیرویی که سد راه تحقق «نیروی اسلامی» مورد نظرش می‌شد، چیز دیگری یافت نمی‌شد. اما این نگاه یزدی به حوادث در آن زمان در عین حال بطور ناخواسته تکذیب ادعای کسانی است که خودداری از همکاری با بختیار را به این بهانه که «بختیار شانسی ندارد» توجیه می کردند.

«اینها محورهای بحث ما بود. من برنامه‌های سیاسی راهبردی تعیین شده آقای خمینی را برای ایشان شرح دادم. مهندس برنامه را پذیرفت و آن را تأیید کرد، اما احساس کردم هنوز قانع نشده‌است.

«دیدار مهندس بازرگان با آقای خمینی

«در این سفر مهندس دو بار با آقای خمینی ملاقات کرد.»

«...»

«.آقای خمینی احترام خاصی برای مهندس قائل شدند. بعد از سلام و علیک و تعارفات و پذیرائی، آقای مهندس بازرگان شرح مختصری از وضع ایران دادند و سپس نظریاتی را که به تعبیر خودشان جمع‌بندی نظریات سایر دوستان در ایران از جمله آیت الله شریعتمداری بود، بیان داشتند.»

«...»

« محور صحبتهای ایشان کلاً مطالب همان نامه‌ای بود که در اوایل شهریور ۱۳۵۷ از تهران برای آقای خمینی به نجف فرستاده بود

در گفتگوی حضوری، مهندس بازرگان مطالب همان نامه را با شرح و بسط بیشتر مطرح کرد.»

آقای خمینی نظرات آقای مهندس را در خطمشی سنگر به سنگر نپذیرفت و گفت که اگر ما مجال بدهیم که دشمن از این مهلکه خلاص شود دیگر معلوم نیست بتوانیم چنین فرصتی را به دست آوریم. موضع آقای خمینی همانی بود که در یکی از سخنرانیهای خود در زیر چادر بیان کرده بود. و آن اینکه اکنون ملت گریبان شاه را به دست آورده و گردنش را چسبیده است نباید آن را ول کند، اگر یک فشار بیشتر بیاوریم کارش تمام میشود ۲۴

«در خلال این دیدارها، آقای مهندس جلسات و صحبتهایی هم با اعضای شورای مركزی نهضت آزادی ایران ـ شاخهی اروپا و آمریكا نمودند. اعضای شورای نهضت در اروپا ایرادات و انتقادات خود را درباره پاره‌ای از مسائل و موضعگیریهای نهضت در داخل ایران بیان داشتند. در برخی از این انتقادات شورای آمریکا نیز نظر مشترک داشت. همچنین اعلامیهای را که نهضت آزادی ایران خارج كشور در مورد موضعگیری‌ها‌ی نهضت در داخل منتشر کرده‌بود مورد بحث و بررسی قرار گرفت۲۵

«آقای مهندس بازرگان پس از دیدارهای پاریس، به اتفاق میناچی به لندن سفر کردند.... با مسؤولان دفاتر صلیب سرخ و عفو بین‌الملل در لندن، دیدارکردند. هم چنین شنیدیم با روزنامه ایران پست هم مصاحبه‌ای کردند. این روزنامه را یک گروه ایرانی در لندن به فارسی منتشر می‌کردند و به گروه‌های سیاسی غیراسلامی وابسته بود و ما با آنها با رابطه‌ای نداشتیم. دوستان نهضت در اروپا مصاحبه‌ی آقای مهندس بازرگان با این روزنامه را به هیچ وجه درست ندانستند. مسلماً آقای مهندس با وابستگی سیاسی این نشریه آشنایی نداشتند. علاوه بر این برخی از صحبتهای آقای مهندس بازرگان به نظر من، بحث انگیز و مضر بود و نتوانستم بفهمم که چرا آقای مهندس بازرگان مثلاً درباره دكتر امینی می باید آنچنان موضعگیری کنند. متأسفانه یادداشتی از آن مصاحبه در دسترسم نیست و مطالب آن را به یاد ندارم. این مصاحبه و موضعگیری آقای مهندس برخی از دوستان را نسبت به درک ایشان از «وضعیت انقلابی» جامعه درآن مرحله دو دل کرد و موجب نگرانی شد۲۶

از همین زمان می‌بینیم که آزادی عقیده و بیان در میان این جمع چه جایگاه والایی داشته‌است!

«آقای مهندس از لندن به پاریس برگشتند. یک یا دو روزی در پاریس ماندند و فرصت ملاقات دیگری با آقای خمینی دست نداد.»

«در این فرصت با آقای مهندس صحبت بیشتری شد که مواضع خود را قاطع و صریح کنند. [!]

«مسأله‌ی مصاحبه با ایران پست را مطرح و اعتراض کردم. در مورد صدور اعلامیه و بیان مواضع با صراحت، آن را موکول به برگشت به تهران و مشورت با دوستان نهضتی کردند. من اگر چه قانع نشدم اما دیگر حرفی نزدم. چه طور است که آقای مهندس بازرگان در مصاحبه با ایران پست، بدون مشورت با دوستان نهضتی موضعگیریهایی می کنند که قابل قبول نیست و من کمترین تردیدی نداشتم که دوستان نهضتی در داخل نمیتوانستند با آن موافق باشند. اما در مواردی که موضع نهضت در داخل و خارج روشن است، اعلام آن را به مشورت دوستان داخل موکول می‌سازند. علت این امر برای من روشن نبود. شاید به این دلیل بود که آقای مهندس نمی‌خواستند تحت فشار جو دست به این کار بزنند.

به هر حال در آن زمان من شخصاً با آن موضعگیریها موافق نبودم۲۷.»

«..»|

«بعد از بازگشت آقای مهندس بازرگان به ایران، ارتباط تلفنی و مبادله خبر و نظر ادامه داشت. در روز سه شنبه ۵ بهمن‌ماه ۱۳۵۷... آقای مهندس در تلفن اظهار داشتند:

«۳ـ درباره‌ی خبر و مصاحبه‌ی منتشر شده در صدای آمریكا گفتند: صدای آمریكا از بازرگان سؤال كرده‌است كه عكس‌العمل و مقاومت بختیار بعد از اعلام حكومت موقت اسلامی چه خواهدبود؟ بازرگان جواب داده است كه او (بختیار) از در مخالفت در نخواهد آمد. او مرد وطن‌دوست ملی و منطقی است. چنین كاری را انجام نخواهد داد۲۸.

البته حسن ظن بازرگان درباره‌ی بختیار و تآیید ایراندوستی او از شناخت دیرینه ی آن دو از یکدیگر ناشی می شد، اما درباره‌ی واکنش بختیار نسبت به اعلام چنین دولتی دیدیم که درست نبود و بختیار با اعلام تشکیل دولت شرعی بازرگان در تهران پس از بازگشت خمینی و بنا به حکم او، آن را به رسمیت نشناخت و استعفا نداد و او هم به نوبه‌ی خود از راه ادب گفت می‌توانم آن را به عنوان «دولت سایه» تلقی کنم.

در مورد نگاه واقعی بازرگان درباره ی خمینی جا دارد که این سخن او را که بختیار از قول او نقل کرده یادآوری کنیم.

می دانیم که بازرگان پس از بازگشت از پاریس، با بختیار دیدارهایی داشته است، بخصوص درباره ی تدارک سفر مشترکشان به پاریس برای دیدار بختیار با خمینی در پاریس.

در یکی از این دیدارها که پیرامون مقدمات سفر گفتوگویی طولانی، به مدت یک ساعت‌ونیم و در خانه‌ی دکتر علی‌اکبر سیاسی، داشتند، بختیار در کتابش، یکرنگی، می نویسد: «و در پاسخ همه‌ی نظریاتی که من ارائه می‌دادم ، پاسخ بازرگان، بلاااستثناء این بود:

«همه‌ی آنچه می گویی درست است.»

و اضافه می کند که به او گفت

«پس چرا نباید بر سر یک راه مشترک توافق کنیم؟»

و خود توضیح می دهد که اگرچه بر سر اُصول گفت‌وگوی ما به مشکلی برخورد نمی ‌کرد، اطلاعاتی که در دست داشتم ما را در عمل کمتر به هم نزدیک می‌ساخت.

می گوید:

ـ «شنیده‌ام قصد دارد تو را به ریاست دولتش منصوب کند. آیا مطمئنی که بتوانی با او کار کنی؟»

ـ «آسان نخواهدبود؛ او مانند من و تو فکر نمی‌کند.»

ـ «ما هم مانند یکدیگر نمی اندیشیم، اما امکان تفاهم بر سر چند نکته برایمان وجوددارد.»

ـ «درست است؛ اما کار بسیار دشواری است، بخصوص در این جو هیجان‌زده. »

و سپس توضیحی می دهد که می‌توان اینگونه خلاصه کرد: با ادامه‌ی بحث به این نتیجه رسیدم که بازرگان تصور کرده که او منصوبش می‌کند و سپس برای اشتعال به اُمور دینی‌اش به قم می‌رود و او را راحت می‌گذارد.

و دو روز بعد حکم نخست‌وریری او را صادر کرد. و اضافه می کند که "برای من علی‌السویه بود".

و سپس می گوید:

«بازرگان درباره ی سرورش گفت:

«اما این مرد چه جا‌نور درنده‌ای است

سپس می گوید به نظامی ها دستوردادم اگر کسی ادعای وزارت کرد او را بازداشت کنند و به بازرگان نیز اطلاع دادم من کسی نیستم که تسلیم شوم: مجلس را منحل می‌کنم و انتخابات آزاد برگذارمی‌کنم و اگر هم اکثریت نداشتم توانسته‌ام بدون دادوقال انتقال قدرت را انجام دهم. «...»

برای من نشانه‌ی یک رهبر کشور این نیست که از دیگران «بهتر» است یا نه؛ بلکه او باید در هر أوضاع و احوالی، بویژه دشوار، آرامش روحی کامل خود را حفظ کند۲۹.

 

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

۱ یزدی،خاطرات، جلد سوم،  ۱۱۱ روز در نوفل لوشاتو، ص. ۱۴۸.

از این پس همه‌ی ارجاعات  به این کتاب، بدون ارجاع به نام «یزدی» و تنها با ذکر شماره‌ی صفحه خواهدبود.

۲ - ص. ۱۲۸ـ۱۲۷.

۳ - ص. ۱۲۹.

۴ - ص. ۱۳۶ـ۱۲۸.

۵ - ص. ۱۳۶.

۶ - صص ۱۵۳ـ۱۵۱.

۷ - صص. ۱۵۶ـ۱۵۵.

۸ - ص. ۱۵۶.

۹ - ص. ۱۵۷.

۱۰ - پیشین.

۱۱ - پیشین.

۱۲ - پیشین.

۱۳ - ص.۱۵۸.

۱۴ - پیشین.

۱۵ - ص.۱۵۹.

۱۶ - ص. ۱۶۰.

۱۷ - صص. ۱۶۱ـ۱۶۰.

۱۸ - ص.۱۶۱.

۱۹ - صص. ۱۵۹ـ۱۵۸.

۲۰ - پیشین.

۲۱ - ص. ۱۶۲.

۲۲ - ص. ۱۶۲.

۲۳ - صص.۱۶۳ـ۱۶۲.

۲۴ - ص. ۱۶۴.

۲۵ - ص. ۱۶۶.

۲۶ - ص. ۱۷۱.

۲۷ صص. ۱۷۲ـ۱۷۱.

۲۸ - ص. ۱۷۲.

۲۹ - شاپور بختیار، یکرنگی، ترجمه‌ی مهشید امیرشاهی، صص. ۲۱۹ـ ۲۱۷.

-Chapour Bakhtiar, Ma fidélté, Albin Michel, pp. ۱۷۱-۱۷۳.

http://www.namironline.info

 

 

20.12.2023

 

علی شاکری زند

برگهایی از زندگی سیاسی

دکتر شاپور بختیار*

* * * * * * * * * * * * * * * * * * *

بخش نوزدهم

بختیار یک شخص نیست؛ یک راه است؛

راه امروز و آینده‌ی ایران

 

شباهت‌ها و تفاوت‌ها میان دو شکست:

۲۸ مرداد و ۲۲ بهمن

اندکی دقت به عواملی که در ۲۸ مرداد به سقوط دولت ملی مصدق و در ۲۲ بهمن ۵۷ به سقوط دولت ملی بختیار انجامیدند مشابهت‌هایی میان آنها را نشان می‌دهد. اما یک تفاوت عمده هم میان این شرایط حاکم بر این دو حادثه وجود داشت که نباید از نظر دور بماند.

این شباهت‌ها که در دنباله‌ی این مبحث به تفصیل بیشتر درباره‌ی آنها خواهیم پرداخت بطور خلاصه از این قراراند:

در ۲۵ مرداد ۳۲ دکتر مصدق پس از بازداشت سرهنگ نصیری که با تانک های گارد شاهنشاهی برای ابلاغ حکم عزل نخست‌وزیر نیم‌ساعت پس از نیمه‌شب به در خانه‌ی او رفته بود، کار را تمام‌شده می‌دانست و پس از آگاهی از خروج پادشاه از کشور نیز خواستار بازگشت هرچه سریعتر او به کشور شد. اما بطور مسلم مصدق از وجود شخصی بنام کرمیت روزولت و تیم او در کشور، که با دلارهای آمریکایی عده‌ای افراد و محافل ضدملی را برای سرنگونی دولت او بسیج کرده‌بودند، کاملا بی‌اطلاع بود، چه در غیر اینصورت دستور اخراج تحت‌الحفظ فوری او و همکاران خارجی‌اش از کشور را نیز بلافاصله صادر می‌کرد. از سوی دیگر می‌دانیم که دولت آمریکا که از شکست اقدام ۲۵ مرداد باخبر شد بلافاصله دستور قطع دنباله‌ی آن را خطاب به کرمیت روزولت صادر کرد. اما از تصادفات تاریخ این بود که کرمیت روزولت از اجرای دستور دولت متبوع خود خودداری کرد و دنباله‌ی برنامه‌ی کودتا را، آنگونه که با همدستان ایرانی‌اش، بویژه سرلشگر فضل‌الله زاهدی و آیت‌الله بهبهانی و برادران رشیدیان پیش‌بینی شده‌بود، گرفت و بکمک آنها وضع را برای روز ۲۸ مرداد آماده کرد. عدم اطلاع مصدق از وجود کرمیت روزولت از یک سو و عدم پیروی روزولت از تصمیم واشنگتن و ادامه‌ی کار از سوی دیگر، از تصادفات تاریخی بسیار استثنائی است، که موجب چنان دگرگونی در تاریخ معاصر ما شد که آ نچه هم که امروز هنوز می کشیم نتایج آن است.

عاملی که در دوران کوتاه مدت دولت بختیار نقشی مشابه با نقش کرمیت روزولت بازی کرد رفتار سفیر کبیر آمریکا، ویلیام سالیوان نسبت به دولت بختیار از یک سو، و نسبت به نیروهای هوادار خمینی از سوی دیگر بود. بطوری که نویسنده در مقاله‌ای شرح داده‌ام، در حادثه‌ی اول، ۲۸ مرداد ۳۲، همدستی میان بخشی از روحانیت و بخش کوچکی از نیروهای مسلح، به وساطت یک تیم آمریکایی سبب سقوط دولت ملی شد، با انحصار قدرت به یک حکومت فردی متکی به ارتش و سهم کمی از آن برای روحانیت. و در ۲۲ بهمن نیز همدستی سران ارتش به سرکردگی قره‌باغی و فردوست، با هواداران خمینی، باز هم به وساطت یک امریکایی، این بار سفیر آمریکا، سبب سقوط دولت ملی و قانونی شد، اما این بار با انحصار قدرت به گروه دوم، یعنی روحانیت و گردن زدن ارتش.

شباهت نسبی دیگر میان دو حادثه خیانت دو مقامی بود که مسئولیت سرکوب هرگونه شورش علیه دولت قانونی را بر عهده داشتند. در مورد اول که ناشی از یک اشتباه خود مصدق بود، گماردن سرتیپ محمـد دفتری به ریاست شهربانی، بنا به پیشنهاد و تقاضای خود دفتری بود که مصدق به لحاظ اعتماد به وی از جهت نسبت نزدیک خانوادگی (مصدق عموی پدر او بود) پذیرفته بود، در حالی که سرتیپ دفتری در آن روزهای حساس، و بویژه در روز ۲۸ مرداد به وظیفه‌ی خود عمل نکرد!

بعداً معلوم شد که او این سمت را همزمان از فضل‌الله زاهدی نیز دریافت کرده‌بوده‌است !

علت موافقت مصدق با انتصاب سرتیپ محمـد دفتری به ریاست شهربانی این بود که پس از توطئه‌ی خائنانه‌ی قتل رییس شهربانی مصدق سرلشگر محمود افشارطوس، افسر وطنپرست و وفادار به مصدق، مدتی جای حساس او خالی مانده‌بود.

مشابهت نسبی این وضع را در دولت بختیار بدین شکل می‌بینیم که رییس ستاد بزرگ، یعنی ارتشبد قره‌باغی است، که در صورت انتصاب ارتشبد جم به وزارت دفاع کس دیگری بجای او، که گماردنش به این سمت از سوی محمـدرضا شاه مطابق میل بختیار نبود، تعیین می‌شد؛ قره‌باغی که او هم نه تنها با بازرگان، بعدا نخست‌وزیر دولت موقت خمینی، سابقه‌ی آشنایی دارد بلکه به پیشنهاد ویلیام سالیوان، سفیر آمریکا، با او قرار دیدار و مذاکره‌ای رسمی همراه با آیت‌الله موسوی اردبیلی نماینده‌ی خمینی می‌گذارد، و به توافق‌هایی هم که موجب رضایت خاطر سالیوان می‌شود، می‌رسند. از اینجا به بعد است که قره‌باغی در دولت بختیار مشابه همان نقشی را بازی می‌‌کند که سرتیپ محمـد دفتری در روزهای حساس پس از ۲۵ مرداد بازی کرده‌بود!

چنانکه پیشتر گفته‌شد مشابه نقشی را که کرمیت روزولت در روزهای پیش از ۲۵ مرداد تا ۲۸ مرداد بازی کرده‌بود، در ۱۳۵۷ ویلیام سالیوان بازی می‌کرد. یادآوری این نکته بیجا نیست که دو ورق فرمان عزل مصدق و انتصاب زاهدی را که محمـدرضا شاه به هر دلیل به نوشتن و امضاء آنها رضایت نداده‌بود، همان کرمیت روزولت با کمک درباریانی که شکل انشاء فرمانهای پادشاه را می‌شناختند، برشته‌ی تحریر درآورد، و امضاء پادشاه را، پیش از نوشته‌شدن متن، بر دو ورق سفید، نه در دربار، بلکه در رامسر، از او گرفته‌ و متن‌ها را بعدا در بالای امضاء‌ها اضافه‌کرده‌بودند.

توجه به این همانندی‌ها از این جهت حائز اهمیت است که بدانیم در برخورد به مشکلات نیز بختیار به پیروی از همان اصول حکمرانی مصدق پایبند بود. اما گفتیم که میان شرایط حکمرانی دولت بختیار و دولت مصدق تفاوت مهمی هم موجود بود که شرح و تفصیل درباره‌ی آنها تنها در بخش های دیگری از این متن ممکن خواهدبود و آن تفاوت مهم در وضع اجتماعی شهرهای بزرگ بود که در دوران دولت بختیار بخش مهمی از سکنه‌ی آنها را حاشیه نشین‌های حلبی‌آبادها تشکیل می‌دادند که حاصل اصلاحات ارضی نادرست بودند، جماعت هایی که نیروی اصلی خمینی در برابر حکومت قانون را تشکیل می‌دادند؛ بخش هایی از جامعه که با اصطلاحاتی چون توده‌ی بی‌شکل یا لومپن پرولتاریا، یا به تعبیر هانا آرنت، توده‌ی اتمیزه نامیده‌می‌شوند.

چگونگی نگاه بختیار به مشکلات

بختیار که برای جانشینی حکومت قانون بجای حکومت ترس آمده بر آن بود که قانون را در برخورد به همه‌ی موارد و مسائل مبنا قراردهد، حتی آنجا که توسل به زور در برابر خشونت ضرورت می‌یابد. او با اطلاعات تاریخی وسیع و تجارب زنده‌ی خود می‌دانست که اگرچه توضیح و روشنگری همواره و در همه جا کارگر نیست و تکافو نمی‌کند و توسل به نیروی قهریه در همه‌ی نظریات سیاسی دموکراتیک و جامعه‌شناختی (نظریه‌ی معروف ماکس وبر درباره‌ی انحصار حق استفاده از نیروی قهر مشروع برای حکومت) پذیرفته شده، اما در مورد قانونی بودن طرز استفاده از این حق برای حکومت که ضامن مشروعیت آن است بسیار حساس بود. به عبارت دیگر، او نه اهل تسلیم در برابر تهدید و زور بود و نه شخصاً زور را پاسخ به هر مشکلی می‌دانست؛ و، به‌ویژه، نه به هر شکلی. این نتیجه‌ای‌است که از بحث و مشاوره‌ی او در جلسات شورای امنیت ملی با حضور چند تن از مهمترین مسئولان کشور، رییس ستاد بزرگ، ارتشبد قره‌باغی، احمد میر فندرسکی وزیر استخواندار امور خارجه، تیمسار مقدم، و... حاصل می شود.

ورود در جزئیات این مشاوره، که کلیپ های آن موجود است ممکن نیست. اما همین قدر می‌توان گفت که او در حد توانایی و قدرت پیش‌بینی یک دولتمرد مجرب و فرهیخته، بی آنکه مدعی پیش‌بینی همه‌ی احتمالات ممکن باشد، به انواع احتمالاتی که با بازگشت خمینی به کشور می‌توانست رخ‌دهد، از خوشبینانه‌ترین تا بدبینانه‌ترین آنها، اشاره می‌کند. از بدیهی ترین رخدادها آغاز می‌کند و می‌گوید در صورت حمله‌ی مسلحانه به مراکز و نهادهای دولتی بدون هرگونه تردید پاسخ مسلحانه داده‌می‌شود. همچنین است در صورتی که در محلی پرچمی غیر از پرچم شیروخورشید نشان ایران بالا برده‌شود.

او احتمال اقدام مستقیم علیه اساس قانونی حکومت یا همان نظام مشروطه را نیز در نظر می‌گیرد، گرچه پیش‌بینی شکل مشخص چنین اقدامی برای هیچکس ممکن نیست، و تنها می‌توان با استمداد از مثال‌های تاریخی شناخته‌شده و تخیل شکل یا شکل‌هایی را تصور کرده، راه قانونی مقابله با آنها را پیش‌بینی کرد. شکلی که او به عنوان نمونه مثال می‌زند این است که اگر فی‌المثل روزی در یک تظاهرات کسی از سوی عده‌ای تشکیل شورایی را برای تأسیس یک جمهوری اسلامی اعلام کند واکنش دولت باید چه باشد؛ و با قاطعیت می‌گوید در چنین حالتی که قیام علیه اساس قانونی حکومت خواهدبود، باید همه‌ی اعضای آن شورا بلافاصله بازداشت شده در برابر دادگاههای عادی محاکمه گردند. آنگونه که از مذاکرات شورای امنیت ملی می‌توان ااستنباط کرد همه‌ی حاضران از جمله قره‌باغی، اینگونه برخورد را تأیید می‌کنند.

اما در روز دهم بهمن قره‌باغی می‌گوید پس از شنیدن گزارش سپهبد خواجه‌نوری رییس اداره‌ی سوم ستاد، درباره ضعیف شدن روحیه‌ی فرماندهان، تصمیم به استعفا می‌گیرد. قرائت توضیحات وی در این باره در کتاب خاطراتش موسوم به حقایق درباره‌ی بحران ایران، نشان می دهد که ریشه‌ی موضوع در دو طرز تفکر سیاسی مختلف و دو نگاه کاملاً متفاوت درباره‌ی کشورداری قراردارد. بختیار برای برقراری حکومت مبتنی بر قانون قبول نخست‌وزیری کرده است. قره‌باغی به حکومت مبتنی بر ترس و زورعادت دارد و از کمترین اغتشاشات و تظاهرات متوحش می‌شود. در فصل کتاب مربوط به استعفایش وحشت خود از «افزایش اغتشاشات» را به تفصیل بیان می کند.

در نوشته‌ی خود او به بختیار دو ایراد اصلی وارد می‌کند.

۱ـ در برابر این احتمال که خمینی به ایران بیاید، موضوعی که در جلسه‌ی شورای امنیت ملی مطرح می‌شود، او از ممانعت هواداری می‌کند، در حالی که بختیار ممانعت از بازگشت یک شهروند به کشور را قانونی نمی‌داند.

۲ـ گسترش اغتشاشات را پیش می‌کشد و آزادی زندانیان سیاسی را که به گفته‌ی او به اغتشاشگران می‌پیوندند مطرح می‌کند. همچنین انحلال ساواک را که جزو برنامه‌ی دولت بختیار است نیز عامل دیگری در جهت ضعف قدرت حکومتی می‌شمارد، در حالی که ساواک از چند ماه پیش از تشکیل دولت بختیار عملاً خنثی شده‌بود.

او در کتابش ادعا می‌کند که بختیار «مکرراً در اظهارات خود می‌گفت آنچه مورد احترام ماست تصمیماتی است که شخص حضرت آیت‌الله خمینی می‌گیرند.» و به عنوان مدرک به مأخذ شماره‌ی ۶ کتابش ارجاع می‌دهد۱، در حالی که در آن مأخذ که روزنامه ی اطلاعات شماره ی ۱۵۷۶۰ بتاریخ ۱۵ دیماه ۵۷ است، چنین خبری وجود ندارد و به عکس در همان شماره از قول بختیار می‌خوانیم:

«دولت من را شورای انقلاب نمی‌تواند جارو کند. سیاست از برابر یک رهبر مذهبی کنار نمی‌رود. رهبر شیعیان ایران برای ایرانیان محترمترین شخصیت هستند اما در هر حال یک شخصیت سیاسی نیستند۲

قره‌باغی در کژفهمی خود از راه دولت بختیار، یا چه بسا غرض‌ورزی خود تا آنجا می رود که تشکیل این دولت را به یک توطئه علیه رژیم مشروطه و به منظور تحقق برنامه‌ی خمینی تعبیر می‌کند، آنجا که می نویسد: «شرط تشکیل دولت را مسافرت اعلیحضرت قرارداد،[شرطی که] مورد قبول شاهنشاه نیز قرارگرفت، [و] نتیجه‌اش سبب تقویت جبهه‌ی مخالفین گردید، بطوری که بعداً معلوم شد تشکیل دولت به کیفیت مذکور و اقدامات بعدی آن تماماً طرحریزی‌شده به نفع مخالفین یعنی به قدرت رسیدن آقای خمینی و زمینه‌سازی برای ترتیب مقدمات و آمدن نامبرده بود۳

چنین تعبیری را اگر حمل بر پارانوئیای ارتشبد فقید نکنیم، باید دست کم ناشی از جهالت سیاسی یک نظامی بلندپایه، که منحصر به او هم نبود، بدانیم. او نتایج چند سال تأخیر در تصمیم را که سبب چنین وسعتی در نیروهای برانداز شده‌بود بر عهده‌ی نخست وزیر می‌اندازد که با همه‌ی آن تأخیر و نتایج شوم آن قبول مسئولیت کرده‌بود تا بیشتر از آن  دیر نشود.

قره‌باغی که عدم‌تندروی و عدم‌استفاده از سرکوب را بر بختیار خرده می‌گیرد نمی‌گوید چرا، سه ماه  پیش از نخست‌وزیری بختیار، هنگامی که ارتشبد اویسی از شاه اجازه خواست تا بزور اسلحه اغتشاشگران را بجای خود بنشاند شاه نه تنها چنین اجازه ای را به او نداد، بلکه، به عکس، با سخنرانی ۱۴ آبان راه دیگری را در نظرگرفت که  تشکیل یک دولت مبتنی بر قانون، آنهم حتی المقدور از جبهه ملی، و خروج خود او از کشوراصول آن بود. او استفاده از راهی  را، که اجازه‌ی توسل به آن را، شاه با وجود حضور خود در کشور، به اویسی نداده بود، از بختیار، آنهم در غیاب شاه، انتظار دارد!  

او توجه ندارد که میان بازگشت به وضع گذشته که شکست‌پذیری و ناپایداری خود را نشان داده‌بود، و در نظرگرفتن برنامه‌ی نیروی آشوبگری که هدفش برانداختن حکومت مبتنی بر قانون رسمی کشور است، به عنوان چاره‌ی کار نمی‌توان عمل کردن برخلاف همین قانون (یعنی برانداختن آن در عمل) را، که نقض غرض است، در پیش گرفت، بلکه باید در جهت بسیج آن بخش عظیم جامعه کار کرد که از دو سال پیش به این سو، در برابر چالش آشوبگران حزب‌اللهی ـ استالینیست، دچار واهمه شده و خاموش مانده‌بودند؛ درحقیقت باید گفت که اکثریت بزرگ مردم که دهها سال در فعالیت سیاسی شرکت نکرده بودند یا نتوانسته بودند بکنند، در برابر امواج وسیع تظاهرکنندگان حزب‌اللهی که اکثریت بزرگ آنان توده‌های بی‌شکلی بودند (که ما در بخش دیگری از این نوشته بدان خواهیم‌پرداخت)، وحشت‌زده شده‌ و بنا به اصطلاح معمول دچار «ترور» سیاسی شده‌بودند. و از سوی دیگر، به علت عدم‌برخورداری از سازماندهی سیاسی، آنهم خود به دلیل وضع ربع‌قرن گذشته که احزاب آزادیخواه از فعالیت محروم بودند. چاره‌ی این وضع تشویق این بخش خاموش جامعه به سازماندهی و تظاهرات متقابل بود، اما البته نه از طرف دولت. و این همان کاری بود که بنام تظاهرات هواداران قانون اساسی صورت گرفت؛ سه بار، و هر بار با شرکت شمار بسیار بزرگتری شرکت‌کننده. گیرم افزایش باز هم بیشتر شمار آنان نیازمند زمان بود؛ زمانی که به دولت بختیار داده‌نشد، زیرا همان قره‌باغی که عدم‌توسل به زور در همه حال را بر بختیار خرده‌گرفته‌بود، درست روزی که می‌بایست بنام قانون از زور مشروع استفاده می‌کرد، یعنی روزی که گروهی از همافران و «انقلابیون» به انباراسلحه‌ی دوشان تپه حمله بردند و نخست‌وزیر به «رییس ستاد بزرگ» دستور بمباران آن محل را داد، حضرت ارتشبد از خود هیچ خبری نداد و صاف و ساده گم شد!

بختیار در عین حال هیچ راه مسالمت‌آمیزی را نادیده نمی‌گیرد. فی الجمله به این نیز می‌اندیشد که از همان موضع نخست‌وزیری راه گفتگو با خمینی را بازبگذارد و بکوشد تا او را از «جمهوری» اسلامی‌اش منصرف سازد.

می‌گوید: «وقتی فتنه‌ای در راه است ـ و این فتنه‌ی خاص حقیقتا بلایی آسمانی بود ـ پیش از شکایت از بخت بد باید تمام راه ها را برای دفع فتنه آزمود. من فکرکردم اگر هیچ قدمی بسوی خمینی برندارم ممکن است تاریخ مرا محکوم کند که: چرا کوشش نکرد او را شخصاً ببیند؟ چرا یک به یک با او به صحبت ننشستم۴؟»

او حدود یک هفته پس از عزیمت پادشاه به این موضوع می‌اندیشد.

«در این باره با بازرگان مشورت کردم جوابش این بود:

«"فکر بسیار خوبی است. ولی ترتیبش را چگونه بدهیم. چون قطعاً خمینی خیال می کند که ما با اینکار برایش دامی گسترده‌ایم."

«کافی است مقدمات را درست بچینیم.»

«"همان کاری را خواهدکرد که با سنجابی کرد. یعنی می گوید اول امضاء کنید بعد بیایید. قبل از اینکه درش را نیمه‌باز کند استعفای شما را خواهدخواست".»

«خود ما متن پیام را تهیه می‌کنیم چون البته به چنین شرایطی تن‌درنمی‌دهم. بهتر است از ابتدا این امکان را که او شرایطش را به ما تحمیل کند از او بگیریم۴

در روایت یزدی از قضایا خواهیم‌دید این پیش‌بینی بختیار تا چه اندازه دوراندیشانه بوده‌است.

«روز جمعه‌‌ای به این کار مشغول شدیم؛ حدود ده سطری من نوشتم و بازرگان چند بار آن را دستکاری کرد. این متن هنوز موجود است. با کلمات "من، شاپور بختیار... شروع می‌شد و بعد خلاصه‌ای از کارهای من تا زمان نخست‌وزیری‌ام آمده‌بود، و سپس با کمال احترام پیشنهاد کرده‌بودم که به پاریس بروم تا با او درباره‌ی مسائل بسیار حاد کشور یک به یک به گفت‌وگو بنشینیم. منظورم از یک به یک این بود که نه من به عنوان نخست‌وزیر با او سخن خواهم‌گفت و نه او به عنوان رهبر مذهبی با من طرف خواهدشد؛ و افزوده‌بودم که می‌توانم ظرف چهل‌وهشت ساعت پس از دریافت جواب نزد او بروم و پیشنهادهای او درباره‌ی ایران را با علاقه‌مندی گوش کنم.»

"بسیار خوب دیگر چیزی نمی‌شود به این اضافه کرد. مطمئنم که این پیر مکار قبول می‌کند. نمی‌تواند قبول نکند۴."

این کار در حدود ده روز پس از عزیمت پادشاه صورت گرفته‌بود.

«این متن را تلفنی به اطلاع خمینی رساندند و او قبول‌کرد.(...) تاریخ اگر با غرض‌ورزی نوشته‌نشود باید این واقعیت را ثبت کند، زیرا این موضوع مسئولیت بازیگران صحنه را تعیین می‌کند. دفتر خمینی رسماً موافقت او را به من اعلام کرد. از اطرافیان بعضی با این ملاقات موافق بودند و بعضی مخالف. بازرگان از گروه اول بود و امید داشت که یک رشته توضیحات روشن و صریح اوضاع را آرام کند و از طرف دیگر می‌دانست که پنج پست در کابینه برای طرفداران او در نظرگرفته‌شده‌است. بهشتی هم موافق بود، یزدی هم به احتمال قوی۵. از طرف دیگر سه نفر هم آشکارا مخالف بودند. بنی‌صدر از روی حسابگری (...) و سنجابی و فروهر...۶»

«دستور دادم برایم گذرنامه‌ای صادرکنند، زیرا گرچه شگفت‌آور بنظر می‌رسد، منِ نخست‌وزیر گذرنامه نداشتم. وقتی شهروندی عادی بودم پادشاه گذرنامه‌ام را توقیف کرده‌بود. عده‌ای را در دل شب بیدارکردیم و به وزارت امور خارجه فرستادیم تا گذرنامه‌ای سیاسی به اسم نخست‌وزیر صادرکنند. امروز هم همین پاسپورت را دارم.»

«بازرگان گذرنامه داشت اما نگران نحوه‌ی سفر و جزئیات آن بود.

«ـ این جزئیات مهم نیست. ترتیب کارها را در همانجا می‌دهیم. و اگر تو نمی‌خواهی همراه من به دیداراین موجود بیایی در نیس پیاده می‌شویم. تو از آنجا با یکی از پروازهای داخلی به پاریس برو و من هم به راهم ادامه می‌دهم. هر قدر که می‌خواهی با او صحبت کن و من بعد می‌رسم. ... تمام آن روز به گرفتن اجازه‌ی پرواز از چند کشور سر راه گذشت و بعد از نوفل لوشاتو تلفنی شد: خمینی از آنچه گفته‌بود عدول کرده و دیگر حاضر نیست مرا ببیند مگر بعد از استعفا. (...) من در این میان هیچ چیزی نباختم.

در مواقع استثنائی می‌بایست تصمیماتی استثنائی اتخاذکرد. برای آنکه مورد مؤاخذه‌ی تاریخ قرارنگیرم پیشدستی کردم۷

چنانکه گفته‌شد از ابتدا این پیشنهاد بختیار با همکاری و همداستانی بازرگان بوده و البته خمینی نیز از این امر بخوبی آگاه بوده‌است. در نتیجه او با نقض قول خود بازرگان را نیز از خود رنجانیده‌بود. هنگامی که اطرافیان این موضوع را به او یادآور شدند پاسخ داد که از او رفع کدورت خواهدکرد.

 

۲۷ آذرماه ۱۴۰۲

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

۱ ارتشبد عباس قره‌باغی، حقایق درباره ی بحران ایران، سازمان چاپ و انتشارات سهیل، پاریس ص. ۲۵۴.

۲ اطلاعات، ۲۵ دیماه ۵۷، در آینه‌ی ۳۷ روز، ص. ۶۶.

۳ ارتشبد عباس قره‌باغی، همان، ص. ۱۴۳.

۴ شاپور بختیار، یکرنگی، ترجمه‌ی مهشید امیرشاهی، ص. ۱۹۱.

-Chapour Bakhtiar, Ma Fidélité, Albin Michel, p. ۱۵۴.۲

 ۵ خاطرات یزدی نشان می‌دهد که این حدس بختیار احتمالاً نادرست بوده‌است.

او خدعه‌ای را که برای سفر بختیار چیده ‌بودند، با درآمیختن راست و دروغ، چنین شرح می‌دهد، و ضمن آن فهم خود از «سیاست» را نیز به ما معرفی می‌کند:

نقل از خاطرات ابراهیم یزدی، جلد سوم.

«جلسه‌ی فوق العاده ای بعد از شنیدن خبر رفتن شاه تشكیل نشد؟

چرا. بعد از آن بود که روی همان پله های خانه نوفل لوشاتو که عکس هایش هم هست، آقای خمینی ایستادند و واکنش خود را بیان کردند و این که بزودی به ایران برمی‌گردند. اولین سؤال این بود که حالا می‌خواهید چه کنید و ایشان در همان جلسه اعلام کردند «برنامه من این است که بلافاصله به ایران برگردم». از همان موقع ولوله افتاد. بختیار گفت نمی‌تواند بیاید.

فرودگاه را بستند و ...

-در آن روزی كه شما روی پله روبه روی خانه نوفل لوشاتو ایستاده‌اید كه در عكس هم مشخص است و به گمانم روز ابری هم بود ...

بله، روز ابری بود. البته بارانی نبود.

- در آن روز برجسته ترین موضوعی كه رسانه های دنیا بازتاب دادند چه بود؟

مهمترین مطلب این بود که آقای خمینی به ایران بازمی‌گردد. چون ما فکر می کردیم که بازگشت ایشان همراه با موج عظیمی است که بقایای رژیم را در هم می‌کوبد. البته مسائل مختلف بود. شاه رفته‌است و بختیار گفته می‌خواهم به پاریس بیایم. در تهران عده‌ای سعی می‌کردند که این دوراهی انتقال با حداقل تلفات طی شود. به همین دلیل آقایان صدرحاج سیدجوادی، بهشتی و بازرگان با بختیار دیدارکردند و ...

- گفتید بختیار گفته می‌خواهم بیایم پاریس، بگذارید این پرسش را مطرح كنم. بنی صدر فراری می‌گوید در جریان فعل و انفعالات انقلاب او و یكی از نزدیكان بختیار وقتی كار نخست‌وزیر آخر پهلوی به جاهای باریک كشیده‌بود با هم گفتگویی داشته‌ا‌‌ند و در آن گفت‌وگو قرار بر این شده كه بنی صدر با آقای خمینی صحبت كند و بختیار به پاریس بیاید و استعفا بدهد و با موافقت آقای خمینی او بشود اولین نخست وزیر انقلاب. بنی صدر می‌گوید كه من با آقای خمینی صحبت كردم و ایشان به شرط استعفا پذیرفتند. اما آن نماینده‌ی بختیار به ایران رفت و برگشت و پیغام آورد كه بختیار این موضوع را نپذیرفته. این موضوع تا چه حد صحت دارد؟

بخشی از آن درست است. قرار بود بختیار به پاریس بیاید و پس از استعفا با آقای خمینی دیدار نماید. آقای صدر حاج سیدجوادی کپی متن دستخط بختیار را به من داد و من در کتابم (اخرین تلاشها در آخرین روزها) آورده‌ام. در تهران شورای انقلاب با بختیار توافق کرده‌بودند که بختیار به پاریس بیاید و به‌آیت‌الله خمینی گزارش دهد و «بگوید حالا در اختیار شما هستم، چه می‌فرمایید؟» در توافق چند احتمال مطرح شده‌بود: یکی این که وقتی به آن جا می‌رود آقای خمینی نخست‌وزیر ماندن او را بپذیرد. دیگر اینکه بگویند: نه. اما به همراه آقای خمینی به تهران برگردد و دولت تشکیل شود و او هم بشود یکی از وزیران. یا اینکه هیچ سمتی به او داده‌نشود.

همه‌ی اینها یکی یکی مطرح شد. اما این نبود که بختیار نپذیرد. در پاریس وقتی ما این توافق را شنیدیم تصمیم گرفتیم که اگر آمد ابتدا استعفا بدهد بعد با آقای خمینی دیدارکند. در تهران در جلسه روحانیان که در دانشگاه تهران گردهم آمده‌بودند فردی مطرح می‌کند (ظاهراً خلخالی گفت که من عامل آن بودم) که بختیار قصد دارد به پاریس برود و آقای خمینی گفته اند که او را می‌پذیرند. ساعت ۱۱ شب به پاریس زنگ می‌زنند به احمدآقا که در تهران چنین بحثی مطرح است و آقا هم می‌گوید بگویید: «خیر، من بختیار را به عنوان نخست وزیر نمی‌پذیرم».

- یعنی شرط استعفا آن شب مطرح شد؟

بله در پاریس شرط استعفا مطرح بود. اما بحث این بود که بختیار اول به پاریس بیاید و بعد به او بگوییم که تا استعفا ندهی آقا تو را نمی پذیرند.

همان کاری که با سید جلال تهرانی کردیم.

- رئیس شورای سلطنت؟

 بله، رئیس شورای نیابت سلطنت. آقای خمینی گفتند تا استعفا ندهد، نمی‌پذیرم. متنی را نوشت. آقای خمینی قبول نکرد. من هم زیر آن نامه نوشتم که: «آقای تهرانی! شما باید استعفا بدهید تا ایشان با شما ملاقات کنند». دوباره نوشت و آقای خمینی باز نپذیرفتند. تهرانی گفت که «من نمی‌توانم بگویم که شورای سلطنت غیرقانونی بوده‌است. با این همه سوابق به من خواهند‌گفت که اگر غیرقانونی است چرا پذیرفتی؟ در آن جا به او فرمول دادیم که بگو چون به باور دینی من آقای خمینی مرجع بزرگی است و ایشان گفته‌اند که شورای سلطنت غیرقانونی است من هم اعلام می کنم که غیرقانونی است و استعفا می‌دهم». این را نوشت و فرستاد. بعد با آقا ملاقات کرد. اگر سیدجلال تهرانی، در تهران استعفا می‌داد و به عنوان یک شهروند عادی به پاریس می‌آمد، چه اهمیتی برای دنیا داشت؟ اگر بختیار در تهران استعفا می‌داد یک شهروند عادی بود که به پاریس می‌آمد. دنیا به آن توجهی نمی‌کرد. این آقایان به این نکته توجه نداشتند و می‌گفتند در تهران استعفا بدهد. ما می‌گفتیم بگذارید به عنوان نخست‌وزیر به پاریس بیاید، با روزنامه ها مصاحبه کند، به همه بگوید که من آمدم، آن وقت اگر خواست آقای خمینی را ببینید ما می گوییم که باید استعفا بدهی. آن وقت یا بختیار باید دست از پا درازتر به ایران برگردد، یا استعفا دهد و بیاید آقای خمینی را ببیند که مقصود حاصل شده است. آنچه که ما بحث کردیم این نبود که بختیار به پاریس بیاید و استعفا نداده به ملاقات آقا برود. همه ما اتفاق نظر داشتیم.

توضیح: متن استعفای سید جلال تهرانی رییس شورای سلطنت در تاریخ یکشنبه اول بهمن ماه ۱۳۵۷ مطابق با ۲۲ صفر سال ۱۳۹۹ هجری قمری به این شرح است:

«قبول ریاست شورای سلطنت ایران از طرف اینجانب برای حفظ مصالح مملكت و امكان تأمین آرامش احتمالی آن بود. ولی شورای سلطنت به سبب مسافرت اینجانب به پاریس كه برای نیل به هدف اصلی بود تشكیل نگردید. در این فاصله اوضاع داخلی ایران سریعاً تغییر یافت. به طوری كه برای احترام به افكار عمومی با توجه به فتوای حضرت آیت الله العظمی خمینی دامت بركاته مبنی بر غیرقانونی بودن آن شورا، آن را غیرقانونی دانسته كناره گیری كردم...»

وی سه روز بعد در تهران در اظهاراتی که روزنامه کیهان روز ۱ بهمن ماه ۱۳۵۷ منتشر کرد گفت: افرادی که از استعفای من از ریاست و عضو شورای غیرقانونی سلطنت به عنوان خیانت اسم برده‌اند، نسبت به مسائل ایران جاهل‌اند و با کوته‌نظری این طور قضاوت می‌کنند. من وضع افکار عمومی را در تهران دیدم و فکر کردم با استعفای خود از شورای سلطنت ممکن است بتوانم به حل مشکل کمکی بکنم.

-بحث بنی صدر مخلوع این است كه من با آقا صحبت كرده بودم. آقا پذیرفته‌بود كه اگر او استعفا بدهد من با او ملاقات می‌كنم اما توافق‌شود كه بعد از استقرار دولت اسلامی، او به نخست‌وزیری برسد كه می‌گوید بختیار این را نپذیرفته و رد كرده‌بود.

نه – هیچ توافقی قطعی نبود. در مذاکرات تهران با بختیار، بنی‌صدر حضور نداشت. صدرحاج سیدجوادی، بازرگان، بهشتی و یکی از وزرای بختیار با او مذاکره می‌کردند و آن متنی که گزینه هایی را که گفتم مطرح کرده‌بود آنها نوشتند .اما هیچ توافقی قطعی نبود. آنچه قطعی بود این بود که بختیار را به عنوان نخست‌وزیر بکشانیم به پاریس، آن جا بگوییم نمی‌توانی آقا را ببینی تا استعفا دهی. اگر به پاریس می‌آمد راهی جز استعفا نداشت و این به نفع انقلاب بود و ما بسیاری از حوادث را مهار و کنترل می‌کردیم.

توضیح: بنی‌صدر در کتاب خاطرات خود به همت انجمن مطالعات و تحقیقات تاریخ شفاهی ایران (برلین) در صفحه‌ی ۶۱ مدعی است: وقتی آقای بختیار نخست‌وزیر شد، آقای عباسقلی بختیار برادرزاده اش [پسر عمویش !] را که وزیر صنایع کابینه بود فرستاد پاریس پیش من... فکر کردم روی همان قضیه محور سیاسی و نگرانیهایی که داشتیم گفتم: «به نظرم شاید بشه یک کاری کرد. ولی هیچ قولی نمی‌دم. ایشون [بختیار] بیاد یک کاری بکنه، او نخست از نخست‌وزیری استعفا بده و من با آقای خمینی صحبت می‌کنم و ایشون بپذیره که بختیار نخست وزیر انقلاب بشه و به این ترتیب مشکل حل بشه ....قرار شد او برود با بختیار صحبت بکنه و من هم بروم با آقای خمینی. من رفتم با آقای خمینی صحبت کردم و گفتم اگر چنین ترتیبی بشود نظر شما چیست؟ گفت: «خوبه».... پس از این گفتگو من خوشحال تا این که عباسقلی آمد. گفتم: «چه کردی؟» گفت: «شما چه کردی؟» گفتم: «من موافقت گرفتم.» او گفت: «ولی این طرف [بختیار] میگه نمیشه»

- بعد از اینكه بختیارگفت كه من فرودگاه ها را باز نمی‌كنم این تصمیم آیا در نوفل لوشاتو جدی تلقی شد؟ اگر بله، چه برنامه‌ای تدوین شد؟ سیاست صبر و تلاش را انتخاب کردیم.

او سپس شرح می‌دهد که چگونه با دعوت از شمار بزرگی از روزنامه نگاران خارجی به سفر با هواپیمای خمینی می‌کوشد تا ایمنی هواپیما از هرگونه سوءقصد دولت ایران را تآمین کند؛ و می‌گوید یکی از آنان بعد از سفر هنگامی که ازاین نیت من آگاه شد به من گفت «پس تو ما را سپر بلا کرده‌بودی؟» به او گفتم «سیاست یعنی همین» !

به همین دلیل با آقای خمینی و مرحوم عراقی مشورت کردیم و تصمیم گرفتیم که تمام سرنشینان هواپیما ایرانی ها نباشند، بلکه تمام خبرنگاران خارجی را با خود ببریم.

یکی از آنان وقتی پس از انجام سفر از این نیت من با خبر شد به من گفت:

«پس تو ما را به عنوان سپر بلا با خودت بردی؟» و من گفتم: «بله، سیاست یعنی همین

۶ شاپور بختیار، همان.

-Chapour Bakhtiar, op. cité.

۷ شاپور بختیار، همان. صص.۱۹۳ ـ ۱۹۲.

-Chapour Bakhtiar, op. cité. p.156.

 

12.01.2023

 

علی شاکری زند

برگهایی از زندگی سیاسی

دکتر شاپور بختیار*

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

بخش بیستم

بختیار یک شخص نیست؛ یک راه است؛

راه امروز و آینده‌ی ایران

 

«من تو دهن این دولت می‌زنم؛»

«من دولت تعیین می‌کنم»

(روح‌ا‌لله خمینی در بهشت زهرا)

 

چنانکه پیش از این به تفصیل گفته‌بودیم هدف بختیار از تشکیل دولت خود اجرای برنامه‌ی همیشگی جبهه ملی، یعنی بازگشت به حکومت قانون در همه‌ی شئون آن، یعنی تعیین دولت ها و تأیید برنامه‌هایشان بنا به رأی تمایل دو مجلس بود و به همین دلیل نیز از شرایط پذیرش این سمت از جانب او رعایت قاعده عرفی رأی تمایل مجلسین پیش از صدور فرمان از سوی پادشاه بود. او در رعایت این قاعده تا آنجا مقید بود که از پادشاه خواست تا عزیمت به خارج را به بعد از انجام این قاعده موکول سازد و چنین نیز شد. تا پیش از این تاریخ رعایت این قاعده به شکل‌های متفاوتی صورت میگرفت که نمی‌توان گفت همواره و در همه‌ی دوره‌ها تمامأ با روح مشروطیت مطابقت داشت۱.

چه پیش از شهریور بیست و چه پس از آن حکم صدارت تقریباً همه‌ی نخست وزیران، از قوام گرفته تا حکیم الملک یا ساعد مراغه‌ای یا سپهبد رزم‌آرا پس از رأی تمایل مجلس صادر می شد. ظاهر این رسم حتی پس از ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ نیز رعایت می‌شد. به عنوان مثال، امیرعباس هویدا که از نامحبوب ترین نخست‌‌وزیران این دوران بود برای تشکیل دولت خود و پذیرش برنامه‌ی آن از مجلس شورای ملی رأی اعتماد گرفت. یعنی در این دوران نیز رعایت این قاعده گرچه ظاهری بیش نبود، نادیده گرفته‌نمی‌شد.

از سوی دیگر، پایه‌گذاران جمهوری اسلامی، که خشن‌ترین و فاسدترین نوع استبداد در تاریخ ایران را بنانهادند، برای لوث این حقیقت شوم و تبرئه‌ی خویش از ابتدا کوشیده‌اند تا تباهی‌ها و پلید‌‌ی‌های رژیم خود را به مشروطیت نسبت دهند.

یکی از آنان، که پیش از این بخش نیز از او سخن گفته‌بودیم، دکتر داروسازی خشکه مقدس و قدرت‌طلب به نام ابراهیم یزدی بود که با نوشتن صدها صفحه کوشید تا در این زمینه سیاه را سفید و سفید را سیاه بنمایاند.

از او درباره‌ی دسیسه‌هایش در پاریس هنگامی که خمینی را احاطه کرده‌بود، به نقل از جلد سوم خاطراتش در نوفل لوشاتو، در بخش‌های پیشین یادکردیم. اما، این روشنفکرنمای بیمایه و جزم‌زده، حتی پس از فضاحت انقلاب اسلامی که برای آن سینه چاک می‌کرد، پس از امواج بی پایان اعدام‌های بی‌رویه و پرکردن زندانهای کشور از دههاهزار زندانی، برقراری مجلس من‌درآوردی و عوامانه‌ای بنام مجلس خبرگان، بجای مؤسسانی که وعده داده‌شده‌بود، و برقراری خوفناکترین نوع استبداد سیاسی و فرهنگی در میهن ما، پنح سال پس از تأسیس ج. ا. در نوشته‌ی جدیدش «آخرین تلاشها در آخرین روزها۲»، آنچنانکه با چنان «حکومتی» که به همه چیز می‌مانست جز به یک حکومت، گویی باروت را اختراع کرده اند یا موفق به کشف کیمیا شده‌اند، همچنان به تحقیر بختیار و نسبت دادن انواع خلافها و سخنان نادرست به او، و هزارگونه اعمال و سخنان اعجازآمیز به «امام» شان می‌پردازد.

فکر مُخبّط او و امثال او قادر به فهم و ادراک واقعیت‌ها، جز در چارچوب تصویری از جهان که در ذهن‌ علیل‌شان خانه کرده، نیست. همه چیز توطئه است و آنان باطل‌السحر همه‌ی توطئه‌ها.

حکومت یا غلبه و فرمانروایی؟

موضوع اصلی، چنانکه در صفحات بعد بیشتر خواهیم دید، این بود که آنان، و بویژه رهبرشان خمینی از حکومت تنها غلبه و فرمانروایی فاتحان بر مغلوبان را می‌فهمیدند و از این مقوله تصوری به معنی یک نظام، با وظائف گوناگون، اجزاء و پیچیدگی‌هایش، نداشتند۳. به همین دلیل بود که خمینی به محض غلبه بر جامعه، و پیش از آن که بازرگان و «دولت موقتش» فرصت کمترین برنامه‌ریزی و اقدامی را بدست آورند، و بی اعتنا به آنچه آن «دولت» و رییسش می‌توانست درباره‌ی قدرت حاکم پیشین و هر نوع مجازاتی فکرکند، از اعدام شروع کرد، زیرا برای این «کار» یک نفر کافی بود: شیخ صادق خلخالی و تفنگچیانش، که البته در پشتبام مدرسه‌ی علوی خود ابراهیم یزدی نیز همکار و یار و مشارشان بود.

با چنین تصوری از حکومت و در چنین نگاه بیماری تشکیل دولت بختیار حاصل یک توطئه‌ی دولت آمریکاست. اول اینکه یزدی در صحنه نیرویی جز دولت آمریکا، که شاه و ارتش را نیز جزئی از آن محسوب می‌کند، از یک طرف، و خمینی و هواداران حزب‌اللهی بیگانه با هرگونه اندیشه‌ی او، و گروهک‌های مسلح مسخ شده در ایدئولوژی‌های کلیشه‌ای، از سوی دیگر، هیچ نیروی درخور اعتنای دیگری را نمی‌بیند. دهها میلیون ایرانی خاموش را که به دلائل گفته‌شده در بخش‌های پیش: عدم برخورداری از سازماندهی و تجربه‌ی سیاسی عملی، در برابر توده‌های عربده‌جو به رهبری رفیق دوست‌ها و لاجوردی‌ها و خلخالی‌ها مرعوب شده‌بودند و برای واکنش و مقاومت به فرصت نیاز داشتند، به حساب نمی‌آورد. به همین دلیل او نیروهای ملی را، با رهبری چون بختیار، که هنوز خاموش اند و وارد صحنه نشده‌اند نمی‌بیند و این نابینایی سبب می‌شود که بختیار را نیز جزئی از همان نیروی اول: دولت آمریکا و شاه و ارتش به حساب آورد و در برابر اهمیت کار و شخصیت سترگ او کوربماند. کسی که آخوند قدرت‌طلب بیسوادی چون خمینی را، که ریاضیدانان بزرگ یونان را شاگردان سلیمان نبی و پدر افسانه‌ای‌اش، داود نبی، می‌داند۳، نابغه‌ی تمام تاریخ و مظهر دانش و روشن‌بینی می‌شمارد، از دانش، قدرت تشخیص، عزم بلند و اراد‌ه‌ی بیسابقه‌ی بختیار چه می‌تواند بفهمد؟

بنا بر سناریوی تخیلی او دولت بختیار حاصل یک دسیسه‌ی خارجی است که از گوادلوپ شروع می‌شود و تا خروج شاه از کشور ادامه می‌یابد. او برای این سناریوی خود، مانند یک رمان نویس ـ البته بی‌استعداد ـ عوامل و مراحلی جعل می‌کند. اولین آنها اختراع تصمیم چهار دولت غربی در کنفرانس گوادلوپ، از ۴ تا ۷ ژانویه‌ی ۱۹۷۹، به برکناری شاه است. می‌نویسد:

« پس از آنکه تلاشهای مستمر برای تشکیل دولت ائتلافی با شرکت افرادی نظیر امینی، صدیقی، سنجابی به نتیجه نرسید و وخامت اوضاع بیشتر و حادتر گردید، کشورهای بزرگ غربی، خصوصاً آمریکا و انگلیس درباره‌ی خروج شاه بعنوان شرط اولیه برای موفقیت در کنترل بحران ایران به توافق رسیدند.» تا اینجا هیچ مأخذی برای ادعایی چنین بزرگ ‌نمی‌دهد. آنگاه اصافه می‌کند:

«و در کنفرانس گوادلوپ هر چهار کشور شرکت کننده آنرا [آن به اصطلاح توافق را] امضاء کردند۴

از چنین تصمیم و به طریق اولی چنین امضائی در هیچ کجا نه سخنی رفته نه اثری دیده‌شده‌است. و حتی موضوع ایران از اساس جزو دستور کار آن کنفرانس نبوده؛ آنچه در این باره می‌دانیم، و نویسنده‌ی این سطور بر اساس مدارک دولت آمریکا منتشرشده در بی‌بی‌سی، در مقالات جداگانه به تفصیل شرح داده، چیز دیگری است: از مدت‌ها پیش از این کنفرانس شخص کارتر، بدنبال شورهای طولانی با مشاورانش به این نتیجه رسیده‌بود که حمایت از محمـدرضا شاه، بیش از آنچه تا آن زمان شده‌بود، بی‌ثمر خواهد‌بود. او در کنفرانس گوادلوپ که دستور کار دیگری داشت، با استفاده از ساعت‌های آزاد حاضران، یعنی در حاشیه‌ی کنفرانس، این نتیجه‌گیری خود را با دیگر شرکت کنندگان در میان گذاشته‌بود و بس. نه تصمیمی در کار بوده و، به طریق اولی، نه امضائی!

با اینهمه، نویسنده، برای خالی نبودن عریضه خبر دیگری را که به کنفرانس گوادلوپ ارتباطی ندارد، ذکر می کند، بدین قرار که:

«مقامات دولت آمریکا می‌گویند که دولت آمریکا بعد از چندین هفته که امیدوار بود که شاه بر سر قدرت باقی مانده و ناآرامی ها را کنترل نماید، حال توجه پیداکرده‌اند که اگر چنانچه او موقتاً کشور را ترک کند بهترین راه برای حفظ ثبات ایران خواهد‌بود. این در واقع نقطه‌ی عطفی است برای دولت کارترکه برای چندین هفته در برابر خروج شاه از ایران مقاومت می‌کرده‌است۵.» مأخذ او در مورد این خبر روزنامه‌ی اینترناسیونال ژورنال، شماره‌ی مورخ ۹ ژانویه‌ی ۱۹۷۹ است. و نیز می‌بینیم که اینجا نیز سخن از تصمیم دولت آمریکا، و در واقع همان نتیجه‌گیری شخص کارتر است که در بالا بدان اشاره کردیم، و در آن سخنی از هیچ کنفرانسی میان سران هیچ دولی نیست!

چشم اسفندیار یزدی

و دارودسته‌ی پیروان امام کاذب

او سخنان و اعمال بسیاری را به بختیار نسبت می‌دهد که اکثر آنها بهیچوجه مستند نیست. در جایی می‌گوید بختیار برای گفتگو با بازرگان از طریق مهندس حسیبی با او تماس گرفت. گویی بختیار و بازرگان که در سال ۱۳۳۲، در کار تشکیل نهضت مقاومت ملی، روزی که بازرگان، پس از تلفن به بختیار به سراغ او می‌رود تا همراه با هم به خانه‌ی آیت‌الله حاج سیدرضا زنجانی در خیابان فرهنگ بروند یکدیگر را از دیرباز نمی‌شناختند، و حتی پس از آنکه سالهای درازی را نیز در زندان با هم گذرانده بودند، باز هم برای تماس نیازمند یک واسطه بودند.

در جای دیگری پاراگرافی را با این مضمون آغاز می کند:

«بختیار ضمن آنکه دیدارها و گفتگوهایش را با هویدا، فرح و اشرف شرح می‌دهد جریان مراجعه‌ی مقدم و متعاقب آن دیدارش با شاه را چنین نوشته‌است: روزی از طرف سپهبد مقدم رییس ساواک به من تلفن شد:

"من می توانم به دیدار شما بیایم" ...»

و سپس یک صفحه از اولین مذاکرات بختیار با مقدم را از ترجمه‌ی فارسی کتاب یکرنگی نوشته‌‌ی بختیار نقل می‌کند.

آنچه از کتاب نقل می‌کند شناخته شده‌است و مهم نیست۶. آنچه مهم است این سطر در شروع متن بالا از یزدی است:

««بختیار ضمن آنکه دیدارها و گفتگوهایش را با هویدا، فرح و اشرف شرح می دهد...»

که کاملاً جعلی است و برای آن مأخذی نیز ذکر نمی‌کند.

اینکه بختیار با هویدا یا ملکه فرح دیداری کرده‌باشد نه غیرممکن است و نه خطای سیاسی. و در مورد ملکه فرح، از طریق خویش مشترکشان رضا قطبی، بسیار هم محتمل است. اما دیدار با خواهر شاه اگرچه باز جرمی سیاسی نیست، اما نه می‌توانسته کمترین انگیزه و توجیهی داشته‌باشد و نه نویسنده مدرکی دال بر وقوع آن ذکر می‌کند. در نتیجه پیداست که قصد او تخریب نخست‌وزیری است که حال دیگر در تبعید بسر می‌برد و هنوز هم نام او برایشان هراس‌انگیز است.‌

این دومین نمونه از جعلیات یزدی درباره‌ی روابط بختیار بود، که نیازی به ذکر همه‌ی آنها نیست۷.

کوشش او در انکار سوابق دوستی بختیار و بازرگان حدی ندارد و برای این منظور نیز هر جا لازم بداند جعل می‌کند. بختیار در دفاع از برنامه‌ی خود در مجلس به قانون اساسی استناد کرده، مانند همیشه از آن دفاع کرده‌بود.

مهندس بازرگان در یک سخنرانی در دانشگاه در ایراد به قانونی بودن نخست‌‌وزیری بختیار ـ ما در زیر و در جای خود در مورد نخست‌وزیری خود بازرگان انگونه که باید و شاید بدان خواهیم پرداخت! ـاز جمله گفته‌بود «آنچه مورد ایراد و اختلاف است، ایراد قانونی بودن دولت ایشان و ایراد نشستنشان و گفتنشان سر جای همان غاصبین و دشمنان ملت و تمکین کامل نکردن به خواسته‌ی ملت و انقلاب است۸.» و سپس اشاره به «تحمیلی بودن و فرمایشی بودن» مجالسی می‌کند که بختیار از آنها رای اعتماد گرفته‌است. در بخش های پیشین پاسخ بختیار به این ایراد را به دقت یادآوری کرده‌بودیم و اینجا لزومی به تکرار آن نیست. آنگاه یزدی جملاتی از بازرگان نقل می‌کند که ابتدای آن نه سر دارد نه ته :«حالا ایشان (بختیار) تکیه می‌کند به آن مقامی که آنچه داشت از او پس گرفته شده است»(؟!) و پس از این شاهکار فصاحت و بلاغت، این جمله‌ی ناقص ـ نقص از طرز نقل قول یزدی است! ـ را از بازرگان نقل می‌کند که «آخر این چه جور دکتر در حقوق است و آزادیخواه!! هزار بار مردم این مملکت این قانون اساسی را با آن زوائدش نفی کردند، لعنت کردند، پاره پاره کردند، طرد کردند، حالا ایشان می‌خواهد آن را زنده کند!!۹» 

جمله‌ی بازرگان که البته قابل دفاع نیست، معذلک با نقل قول غلط، ناقص و معوج یزدی بکلی متفاوت است.

بختیار علاوه بر گرفتن رأی اعتماد از مجلسین، که به معنی احترام به قانون اساسی و یک قاعده‌ی عرفی باقیمانده از مجلس اول بود، همچنین درپاسخ دشمنان قانون اساسی گفته‌بود حاضر است با هرکدام از آنان درباره‌ی آن مناظره کند.

بیان صحیح آنچه بازرگان علیه قانون اساسی گفته‌بود به قرار زیر است:

«مگر قانون اساسی زاییده‌ی انقلاب مشروطیت و معرف اراده‌ی ملت نیست؟ ملت آمده به شاه گفته که آقا آنچه که ادعا می‌کنی موهبتی است الهی که از مردم ـ از ناحیه ملت ـ به شاه واگذار می‌شود، خوب ما این موهبت را و این واگذاری را پس گرفتیم... آخر این چطور دکتر در حقوق است و آزادیخواه، هزار بار مردم این مملکت این قانون اساسی را با آن زوائدش نفی کردند، لعنت کردند، طرد کردند، پاره پاره کردند حالا ایشون می‌خواهد این را زنده کند.»(!)

پیش از توضیح مربوط به بختیار یادآوری کنیم که مهندس بازرگان که به دکترای حقوق بختیار ایراد می‌گیرد آن مقدمه‌ی قانون اساسی را، ندانسته، بطور غلط نقل می‌کند، با غلطی که بسیار مهم است.

در قانون اساسی مشروطه سلطنت «موهبتی الهی» نیست که از طرف مردم به شاه واگذار می شود! «ودیعه‌ای است»، و ودیعه به معنی «امانت» و «سپرده» است، در حالی که «موهبت» به معنی «عطیه» است یعنی آنچه عطا، یا بخشیده می‌شود۱۰، ۱۱.

به عبارت ساده تر در مشروطه‌ی ما مقام سلطنت «امانتی» است که ملت به شخص پادشاه می‌سپرد و قابل پس‌گرفتن نیز هست؛ گیریم واگذاری این «امانت» بنا به «موهبت الهی» است. خلط این دو مفهوم در زبان مهندس بازرگان که بلاشک در رشته‌ی ترمودینامیک (حرارت و انرژی) استاد خوبی بوده نشان می‌دهد که خود وی که به دکترای حقوق شاپور بختیار ایراد می‌گیرد، حتی به رغم آشنایی خاصش با واژگان عربی، مفاهیم حقوقی را، که پدران مشروطه با چنان دقت حقوقی و شیوایی در زبان بکار برده‌اند، درست از یکدیگر تمیز نمی‌داده‌است.

بختیار با مسئولیت سنگینی که بر عهده گرفته‌بود، در موقعیتی نبود که بتواند وارد جزئیات ادبی و حقوقی این مبحث بشود.

در پاسخ به اظهار نظرهای بی‌منطقی از این دست وی در سخنرانی خود در جلسه‌ی ۱۷بهمن ۱۳۵۷ شورای ملی گفته‌بود:

«افرادی را می‌شناسم که تا دیروز طرفدار جدی قانون اساسی [بودند] و امروز آن را منسوخ می‌دانند غافل از این‌که قانون گناهی نکرده؛ بلکه مجریان آن گناهکار بوده‌اند...»

«قانون اساسی که شما و مرا به این‌جا آورده و به آن گرانی تمام شده، برای آن مجاهدت‌ها شده، حالا باطل شده؟ چه کسی آن را باطل کرده‌است؟ چگونه مصدق و بقیه نخست‌وزیر شدند و فرمان آن‌ها (از سوی شاه) صحیح بود ولی فرمان من غلط بود... وقتی گفتیم رو به دموکراسی می‌رویم، مقصود این بود که باید با آزادی همراه باشد نه با آزادی یک عده؛ وقتی صحبت از قانون اساسی می‌کنیم، صحبت از اجرای صحیح قانون اساسی می‌کنیم.»

حتی خود بازرگان نیز تا زمانی که هنوز تشکیل دولت موقت را رسماً نپذیرفته‌بود موضع وی درباره‌ی قانون اساسی نسبت به آنچه در بالا از زبان و قلم او نقل شد تغییری نسبت به گذشته نشان نمی‌داد. اما پس از تصمیم به تشکیل دولت موقت، که نه بر اساس قانون اساسی مشروطه، بلکه بر اَساس «حکم شرعی» خمینی، یعنی با عدول از مشروطیت و قانون اساسی آن بود، او دیگر نمی‌توانست به آن قانون بازگردد. در این زمان بود که میان او و بختیار برای بار نخست جدلی لفظی در این باره از طریق مطبوعات دیده‌شد. دیدیم که او گفته بود:

«مگر قانون اساسی زاییده‌ی انقلاب مشروطیت و معرف اراده ملت نیست؟ ملت آمده به شاه گفته که آقا آنچه که ادعا می‌کنی موهبتی است الهی که از مردم ـ از ناحیه ملت ـ به شاه واگذار می‌شود، خوب ما این موهبت را و این واگذاری را پس گرفتیم... آخر این چطور دکتر در حقوق است و آزادیخواه، هزار بار مردم این مملکت این قانون اساسی را با آن زوائدش نفی کردند، لعنت کردند، طرد کردند، پاره پاره کردند حالا ایشون می‌خواهد این را زنده کند.»(!)

بختیار نیز در واکنش خود ابتدا می‌گوید «...غافل از این ‌که قانون گناهی نکرده؛ بلکه مجریان آن گناهکار بوده‌اند...»

او در پاسخ به اظهار نظرهای بی‌منطقی از این دست در سخنرانی خود در جلسه ی ۱۷ بهمن ۱۳۵۷ مجلس شورای ملی گفته بود:

«افرادی را می‌شناسم که تا دیروز طرفدار جدی قانون اساسی [بودند] و امروز آن را منسوخ می‌دانند ...»

البته، دکتر بختیار در بحبوحه‌ی وظائف حاد و فوری دولت خود فرصت نداشت که به این اظهار نظر بی پایه‌ی مرحوم بازرگان پاسخی دقیق و مفصل بدهد. خطای مهندس بازرگان در ایرادی که به آن «دکتر حقوق» می‌گرفت این بود که چنین می‌پنداشت، یا دست کم اینگونه وانمود می‌کرد، که اگر قانون اساسی نیازمند اصلاح بود ـ که البته بود ـ نه تنها همه از این حق برخوردار بودند که چنین عقیده‌ای را بیان دارند، بلکه همچنین هر کس و به هر شکل، و بدون رعایت هیچ روش و قاعده‌ای می‌توانست دست به این کار بزند و آن را خود و به میل و اِراده‌ی خود تغییردهد؛ و بالاتر از آن: هر کس می‌توانست تشخیص دهد و ادعا کند که آن قانون باطل شده‌است، و بگوید مردم آن را «پاره کرده‌اند»؛ حتی اگر آن کس یک مجتهد و مرجع تقلید شیعه باشد، یا جماعت‌هایی که در خیابان‌ها این عقیده‌ی خود را فریاد بزنند. اگر چنین بود هیچ قانون اساسی در جهان پابرجا نمی‌ماند. این کار را یک بار محمـدعلی شاه، که پادشاهی قلدر بود، از طریق به‌توپ‌بستن مجلس کرده‌بود؛ و پشت سر او نیز مجتهد دیگری، شیخ فضل‌الله نوری بود! بار دیگر که رضاخان سردار سپه خواست تغییری ـ تغییری مهم، اما تنها یک تغییر ـ در قانون اساسی بدهد دست‌کم ظواهری را رعایت کرد و در چارچوب قوانین موجود و با رعایت مقررات پیش‌بینی‌شده در همان قانون اساسی، و نه بنا به حکم حکومتیِ خود یا به «حکم شرعی» یک مرجع تقلید، اقدام به انتخاب یک مجلس مؤسسان کرد. و همین که مرحوم بازرگان ناچاراست بگوید « هزار بار مردم این مملکت این قانون اساسی را با آن زوائدش نفی کردند، لعنت کردند، طرد کردند، پاره پاره کردند»، یعنی ادعای بطالت قانون اساسی با واژه‌پردازی، و به عبارت دیگر با استفاده از الفاظ و شعارهایی صرفاً تبلیغاتی چون «هزار بار»، یا «لعنت»، یا حتی «طرد» که هیچیک کمترین معنی و بار حقوقی ندارند، نشان می‌دهد که، نه الزاماً به دلیل کمبود فرهنگ سیاسی، بل به علت گرفتاری در یک موقعیت خاص تاریخی و اجبار به توجیه روش خود در آن موقعیت، به هر دستاویز نابجا و نادرستی دست‌می‌یازد. در این پاسخ، مهندس بازرگان حتی اگر آنچه را که در نامه‌ی شهریورماه خود به خمینی، در ارزش و اعتبار قانون اساسی و بویژه لزوم اصلاح آن از راه متین، به این مضمون نوشته‌بود:

««اصلاح قانون اساسی، و تبدیل آن به نظام بهتری، با متانت و استحکام صورت بگیرد بهتر است. شتابزدگی و آشوبگری به نتایح درستی نمی‌رسد. و چه بسا حریف یا کمونیست ها از آب گل آلود ماهی می‌گیرند. مبارزه نمی‌تواند متکی و منحصر به تحریک احساسات و تهییح مردم و خالی از برنامه‌ی حساب شده و مثبت و پیشرفت‌های محکم و محسوس باشد.»

از یادبرده بود یا تصور می کرد جز یزدی و خمینی کسان دیگری از آن اطلاع نداشته اند، می‌بایست دست‌کم همه‌ی استناداتی را که خود وی و یارانش و بخصوص دکتر مصدق در مجلس پنجم علیه خلع قاجاریه و انتقال سلطنت به سردار سپه و خاندان او، و بعدها در دادگاه‌های نظامی پس از ۲۸ مرداد به آن قانون کرده‌بودند از یاد نمی‌برد و به آنها وفادار می‌ماند. در آن مجلس، مصدق در سخنرانی خود در این باره گفت اگر قرار بود یک تن هم نخست وزیر باشد و هم شاه باشد که این همان استبداد است؛ پس دیگر انقلاب برای چه کردند و آنهمه کشته چرا دادند.(نقل به مضمون) و ما می‌توانیم اضافه کنیم که اگر قرار بود قانون اساسی، به نفع آینده‌ای مجهول، به همین سادگی کنارگذاشته‌شود ایستادگی مردم و نمایندگان در مجلس دوم و کشته‌های آنان برای چه بود، قیام جانانه‌ی مردم تبریز و یک سال نبرد آنان به رهبری ستارخان و باقرخان در برابر نیروهای استبداد برای چه بود، و سواران بختیاری و مجاهدان شمال برای چه برای فتح تهران و گرفتن آن از دست قزاقان لیاخوف با آنها وارد نبرد شدند؟ محمـدعلی شاه که قانون اساسی را برچیده‌بود و مراد و محل الهام خمینی، شیخ نوری هم که، سالها پیش از خود خمینی، آنجا بود و شاه قلدر قاجار از خمینی هم کمتر اعدام می‌کرد!

در تمام طول حیات نهضت ملی و جبهه ملی قانون اساسی مهمترین، بلکه تنها سنگر با ارزش و حیاتی آن نهضت و ملت ایران بوده‌است. دکتر مصدق چه در برابر سردار سپه که می‌خواست با تخطی از آن قانون پادشاه شود و چه در برابر زیاده‌خواهی‌های محمـدرضا شاه که می‌خواست بجای سلطنت حکومت کند از آن سنگر دفاع کرد؛ هم برای حفظ منافع ملت و هم برای صیانت از خود سنگر. بعد از کودتا نیز این سنگر جایگاه استوار ملت و جبهه ملی بود و جبهه به مدت ۲۵ سال آن را در برابر بی‌مهری‌های محمـدرضا شاه رها نکرد. چه شد که بخشی از سران ملی که حیات نهضت‌شان وابسته به این سنگر بود در برابر اولین حمله‌ی خمینی این سنگر حیاتی را رها کردند تا کار بجایی برسد که از همان نیمه حق حیاتی هم که در دوران حکومت فردی پیشین داشتند محروم گردند و به حکم ارتداد مورد تعقیب قرارگیرند و اگر در حکومت فردی پیشین به زندان هم می‌رفتند مجبور به ترک کشور نبودند، این بار ناچار به جلای وطن گردند، آنهم پنهانی و از راه‌های خطرناک غیرقانونی.

مصدق که نه جویای مقام بود و نه در بند حفظ حیات به هر قیمت، در برابر سردار سپه و رضاشاه بعدی خود را نباخت، و با قبول هر خطری حتی خطر جانی، هرآنچه می‌بایست به او و به ملت خود می‌گفت، به آنها گفت تا آن حقایق همچون آموزش‌های او در تاریخ بماند و همه‌ی اینها در تاریخ ثبت گردید و برای همه‌ی نسل‌های آینده درس قانون‌شناسی و پایداری بر سر حقیقت شد. حتی زمانی هم که به بیرجند تبعید شده‌بود و در دورانی که در احمد آباد محصور بود خودکامگان از نام او می‌ترسیدند زیرا این نام با قانون اساسی پیوند خورده‌بود و همواره یادآور آن بود. اما پس از رها کردن قانون اساسی به امید مراحم خمینی باز کسانی که وارد این دادِ بدون ستد شدند بجای آن چه به دست آوردند تا بدان تکیه کنند؟ قانون اساسی ارتجاعی و توتالیتر جمهوری اسلامی و حتی خود آن جمهوری کاذب که بجای قانون اساسی مشروطه آن را به رخ ملت می‌کشیدند؟

مصدق با آشنایی ژرفی که با قوانین اساسی مشروطه‌های اروپایی و تاریخ آنها، بویژه اولین قانون اساسی فرانسه داشت، و با شناخت بهای گزافی که برای برقراری آنها پرداخته‌شده‌بود، و با دانش وسیعش درباره‌ی قانون اساسی مشروطه‌ی ایران و سابقه‌ی مشارکتش در مبارزات و حوادث سهمگینی که به کسب آن انجامیده‌بود، می‌دانست که هر پیشرفت در زمینه‌ی قانون اساسی می بایست با آغاز از همان سنگر آغاز شود و با زیرپاگذاشتن آن نه تنها ملت هرگز امتیاز بیشتری به دست نمی‌آورد بلکه بزرگترین حربه‌ی خود در نبرد برای بهبود بخشیدن به قوانین خود را نیز از دست می‌دهد و کورکورانه خود را بدون نقشه و راهنما به امواج کوبنده‌ی طوفانی می‌سپارد که درباره‌ی پیامدهای آن چیزی نمی‌داند! این که مصدق پس از خروج پادشاه از کشور تمام سعی خود را برای بازگرداندن وی به عمل آورد و در عین حال گفته می‌شود که در صدد تشکیل شورای سلطنت به ریاست علی اکبر دهخدا برآمد تا نخست وزیر بالاترین مقام کشور نباشد و جای همه‌ی نهادهای قانونی پر بماند، همه نشانه‌ی آن است که تا چه اندازه به اهمیت قانون و رعایت آن و سنگر گرفتن در آن، حتی اگر به منظور اصلاح یا تغییر آن نیز باشد، آگاه بود.

پس از ۲۸ مرداد، در نهضت مقاومت ملی نیز محور مبارزه بازگشت به اجرای قانون اساسی مشروطه بود، با این شعار که «شاه باید سلطنت کند نه حکومت»؛ شعار آن هیچگاه درهم پیچیدن طومار قانون اساسیِ یعنی تنها سنگر قانونی ملت ایران در برابر هرنوع خودکامگی و زیادت‌طلبی، چه از سوی نهاد سلطنت، و چه از جانب سران مذهبی، نبود.

این که بازرگان چرا خود را به موقعیتی گرفتارکرد که ناچار از بیان چنان سخنانی درباره‌ی قانون اساسی مشروطه گردد، موضوع دیگری است که دورتر بدان پرداخته خواهدشد، اما اینجا لازم بود بدانیم که آن وضع چاره‌ی دیگری جز اینگونه استدلال های نارسا برای کسی که وارد آن بازی شده‌بود، باقی نمی‌گذاشت.

یزدی، هنگامی که می‌کوشید تا به قیمت اَنواع جعلیات خصلت قانونی دولت بختیار را منکر شود، از «چشم اسفندیار» خود و دارودسته‌ی پیروان خمینی غافل بود. به تصور او بهترین حربه ادعای عدم انطباق ترتیبات انتصاب او به نخست‌وزیری با قانون بود. در این مورد او بویژه این بهانه را پیش کشیده‌است: «بختیار که مرتباً از حفظ قانون اساسی به عنوان میراث مشروطیت صحبت می‌کند و می‌کوشد خود را وفادار به ارزشهای والای مصدق نشان بدهد ناگهان فراموش می‌کند که یکی از دعواهای اصلی رجال آزادیخواه و وطنپرست ایران با شاهان قاجار و پهلوی بر سر تجاوز شاه از حدود اختیارات قانونی در مورد عزل و نصب نخست‌وزیر و وزیران بوده‌است. این سلاطین معتقد بودند که نصب نخست‌وزیر و وزیران ابتدا با شاه است و مجلس پس از آن رأی اعتماد می‌دهد. در حالی که رجال ملی معتقد بودند که بموجب قانون اساسی که نخست‌وزیر و وزیران را مسئول در برابر مجلسین دانسته‌است، تعیین و تصویب و نصب نخست‌وزیر و وزیران با مجلس نمایندگان ملت است و صدور حکم نخست‌وزیر از طرف شاه صرفاً یک امر تشریفاتی است، اما پادشاهان جز در موارد استثنائی، از قبیل روی کار آمدن دکتر مصدق زیر بار این اصل نرفتند. همین اختلافات در مورد اختیارات شاه بود که در زمان حکومت دکتر مصدق منجر به تشکیل کمیسیون مختلط تفسیر اصل ۴۸ قانون اساسی گردید۱۲

از آنجا که ما در پی‌نوشت شماره‌ی یک این بخش سابقه‌ی تاریخی این موضوع را به نقل از فریدون آدمیت توضیح داده‌ایم، اینجا نیازی به تکرار نمی بینیم.

 اما یزدی اضافه می کند که «حال چگونه بختیار قبول کرد که برخلاف تمام موازین قانون اساسی و اعتقاداتی که آزادیخواهان ایران و در رأس آنان دکتر مصدق داشتند قدم بردارد و مستقیماً توسط شاه منصوب گردد!!»

پیداست که او عامدانه از قلم می‌اندازد که اولین شرط بختیار برای قبول حکم نخست‌وزیری گرفتن رأی اعتماد مجلسین بود و به تأخیر انداختن خروج شاه از کشور تا روز ۲۶ دیماه علت دیگری جز این نداشت. در واقع او، از دیدگاه صرفاً قانونی، حکم نخست‌وزیری را در فرودگاه، پیش از عزیمت شاه، گرفت، و پیش از آن تنها بر سر این اُصول با شاه به توافق مشروط رسیده بود!

وقتی بنا به تخطئه و تحقیر باشد البته سفسطه‌ها و افسانه‌سرایی‌هایی از اینگونه جای خود را پیدا می‌کند.

اما چشم اسفندیار؟

حال ببینیم یزدی که در مورد نخست‌وزیری بختیار تا این اندازه در رعایت مُرّ قانون و عرف قانونی سختگیری نشان می‌دهد، خود او و بازرگان در چه دولتی به وزارت و نخست‌وزیری می‌رسند. خمینی در روز ورود به ایران در بهشت زهرا گفت «من تو دهن این دولت می‌زنم» و اضافه کرد «من دولت تعیین می‌کنم.»

در این دو جمله که کُنهِ فلسفه‌ی سیاسی خمینی را بیان می‌کرد، نه نامی از مجلسی در میان است و نه از قانونی؛ همه‌ی اینها در وجود آن «من» خلاصه می شود. در برابر چنین خرق عادتی، که در تاریخ هیچیک از دیکتاتوری‌های توتالیتر قرن بیستم نیز سابقه ندارد، چشم یزدی و امثال او کور است، و گوششان کر. اینجا دیگر نه قانون محلی از اِعراب دارد نه عرف و نه حتی رعایت حرمت دیگران (جامعه). یک من به بزرگی کهکشان وجود دارد و قانون و مجلس و عرف و سنت همگی در آن خلاصه می‌شوند. یزدی و اَمثال او نه تنها در این طرز تعیین دولت ایرادی نمی‌بینند، بلکه با کمال افتخارعضویت آن را می‌پذیرند. این کوری را ما چشم اسفندیار (یا همان پاشنه‌ی آشیل) این دارودسته‌ی قدرت‌طلب و فریبکار می‌نامیم، یعنی نقطه‌ی ضعفی که از آن غافل اند و خود قربانی آن می‌شوند. واقعیت این است که این دارودسته یک گانگ مافیایی بودند که به قانون نیازی نداشتند؛ قانون آنها پدرخوانده‌ی آنها بود که می‌توانست هم «تودهنی» بزند و هم چند عضو گانگ را (که گانگستر می‌نامند) به عنوان دولت خود تعیین کند. در قاموس آنها قانون تنها دستاویزی بود برای تخطئه‌ی دیگران. در دسته‌های مافیایی است که «حفظ گانگ اوجب واجبات است» زیرا برای آنان جز گانگ هیچ امر مقدسی وجود ندارد.

بازرگان را نیز دیدیم که برای توجیه نخست وزیری خود، نه بنا به مقررات قانونی، بل بنا به یک حکم شرعی، چگونه قانون اساسی مشروطه را باطل و مطرود و پاره‌پاره شده به دست مردم نامید. اما با اینهمه یک تفاوت میان عناصر حقیری چون یزدی که هنوز هم، سه سال پس از وقوع فاجعه این یاوه ها را سرهم می‌کند، با بازرگان که از همان ابتدا هم درباره‌ی خمینی مردد بود، وجود دارد.

بازرگان تا این اندازه شهامت داشت که کمتر از یک سال پس از وقوع فاجعه بگوید: «سه سه بار، نُه بار غلط کردیم، انقلاب کردیم.»

 

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

۱ برای ناآشنایان به موضوع اضافه کنیم که رسم گرفتن رأی تمایل پیش از صدور حکم نخست‌وزیری از طرف پادشاه، که منطقاً شامل هر دو مورد عزل و نصب نخست‌وزیران می‌شود، اگرچه در قانون اساسی نبود از همان مجلس اول مشروطه در زمره‌ی قواعد عرفی این نظام درآمده‌بود. در آن مجلس، محمـدعلی شاه، بجای کسب نظرنمایندگان مجلس که با شاه اختلاف نظر داشتند، تنها بیست تن از آنان را برای مشورت به دربار دعوت کرد و بر اَساس این مشورت بود که مشیرالسلطنه را به ریاست وزرا تعیین کرد. از آنجا که به رغم اصول قانون اساسی، اعضاءِ این دولت از حضور در برابر مجلس و پاسخ به پرسش‌های نمایندگان طفره می‌رفتند، به دنبال اعتراضات و چندین جلسه بحث‌های دراز و کشمکشی پر دردِسر میان نمایندگان و محمـدعلی شاه و اعضاءِ دولتی که به‌تازگی به ریاست مشیر‌السلطنه و بدون نظر مجلس تعیین کرده‌بود، و سپس سقوط این دولت با اکثریت بزرگ ۸۴ رأی، سرانجام احتشام‌السلطنه، دومین رییس مجلس اول، اظهارداشت: «... این قاعده نهاده‌شد که در تعیین رییس دولت تمایل اجماع مجلس بایستی محل ملاحظه باشد» و این قاعده با ثبت آن در صورت جلسه‌ی مجلس به صورت یکی از قواعد کار پارلمانی مشروطه درآمد. نک. فریدون آدمیت، ایدئولوژی نهضت مشروطه، مجلد یکم، صص. ۴۰۵ ـ۴۰۳.

۲ ابراهیم یزدی، آخرین تلاش‌ها، در آخرین روزها، اردیبهشت ۱۳۶۲، چاپ پنجم، ۱۳۶۳..

 در کتاب کشف اسرار، درباره‌ی فیلسوف یونانی سده‌ی پنجم پیش ازمیلاد ـ انباذُقلس (Empédocle)، تولد حدود ۹۰ و مرگ حدود ۳۰ پیش از میلاد ـ، می‌گوید «انباذقلس: این فیلسوف در زمان داود نبی بوده و حکمت را از او و لقمان حکیم اتخاد کرده... »(!) و درباره‌ی فیثاغورث (Pithagores) ـ تولد ۵۸۰ پیش از میلاد مرگ حئود ۴۹۵ پیش از میلاد ـ می گوید «این فیلسوف در زمان سلیمان نبی بوده و حکمت را از او اخذ کرده...»(!)

اگر بدانیم که داود و پسر او سلیمان دو تن از پادشاهان افسانه‌ای و انبیاء آیین یهوداند که هنوز باستانشناسی وجود تاریخی آنان را ثابت نکرده، و حتی به فرض پذیرش واقعیت تاریخی برای وجود آنان، می بایست در سه‌هزار سال پیش زیسته‌باشند، معلوم نیست انباذقلس و فیثاغورث چگونه می‌توانسته‌اند معاصر آن دو و از شاگرانشان بوده‌باشند! تنها مآخذی که وی درباره‌ی اینگونه ادعاهای مضحک خود ارائه می‌کند کتاب ملل و نحل شهرستانی یا مروج‌الذهب مسعودی است؛ کتابهایی به غایت قدیمی که برای زمان خود سودمند بوده اند، و اگر چه امروز هم می توانند مورد استفاده‌ی اهل تحقیق قرارگیرند اما برای زمان ما مراجع قابل اعتمادی نیستند، در حالی که در زمان تألیف کشف‌اسرارخمینی در ایران مآخذ جدید و بسیار باارزشی در تاریخ فلسفه‌ی یونان منتشرشده‌بود که معروفترین و آموزنده‌ترین آنها کتاب «سیر حکمت در اروپا»، تألیف محمـد‌علی فروغی، ذکاءالملک، بود که انتشار آن در سال ۱۳۱۰ آغاز شد (جلد اول) و هر سه بخش آن تا ۱۳۲۰ منتشرشده‌بود و هر دانش‌پژوهی می‌توانست از آن بهره جوید. نکته در اینجاست که دکتر مهدی حائری یزدی، استاد فلسفه‌ی تحلیلی در کانادا و ایالات متحده، و همدرس و دوست دوران طلبگی خمینی، درباره‌ی این دوستش می‌گوید او حتی به فلسفه‌ی قدیم نیز علاقه‌ای نشان نمی‌داد.

۳ چنانکه می‌دانیم عمر، خلیفه‌ی دوم، پس از فتوحات عرب در ایران نیز هنوز تصوری جز همان غلبه و فرمانروایی بر مکه و مدینه نداشت و هنگامی که گروهی از جنگجویان مبلغ معتنابهی، گویا پانصدهزار، سکه‌های پربهای زر و سیم را که از ایران غارت کرده‌بودند نزد او که در مدینه در میان جمعی مشغول موعظه بود، آوردند، او خواست آن سکه‌ها را فی‌المجلس میان حاضران تقسیم کند، (مانند خمینی که می‌خواست آب و برق را مجانی کند!)، اما به علت تذکری از سوی یکی از آنان از این کار خودداری کرد. وی به عمر گفت که ایرانیان که ما این سکه ها را از آنان گرفته‌ایم آنها را بطرز دیگری بکار می‌برند. در پاسخ پرسش عمر که در این باره از او توضیح خواست گفت ایرانیان برای اینکار وسیله‌ای دارند بنام دیوان که دارایی‌ها را برای مصرف صحیح در اختیار آن می‌گذارند. عمر از او خواست که یک دیوان بسازد اما او گفت در این کار دانشی ندارد و در پاسخ به پرسش عمر که از او خواست کسی را برای این کار معرفی کند او هرمزان سردار ایرانی را که در شوش اسیر سپاه اعراب بود نام‌برد. عمر فرمان داد تا هرمزان را از شوش بیاورند و از او خواست تا برایشان یک «دیوان» برقرار کند. هرمزان پذیرفت و این نخستین گام در راه تأسیس دستگاه اداری اسلام بود، که بعدا، در دوران بنی‌امیه و بویژه بنی‌عباس، زیر نظر خاندان برمکی، شکلی کاملاً ایرانی گرفت.

۴ ابراهیم یزدی، آخرین تلاشها در آخرین روزها، ۱۳۶۲، ص. ۷۴. 

۵ پیشین.موآمآآ

۶ شاپور بختیار، یکرنگی، ترجمه‌ی مهشید امیرشاهی، ص.۱۴۶.

-Chapour Bakhtiar, Ma Fidélité, Albin Michel, p. ۱۱۷.

۷ یزدی همچنین می‌نویسد:

 «ده روز پس از ملاقات اول، بختیار می‌گوید که شاه دوباره او را به حضور طلبید و طی گفتگویی...»

و البته هر دانش‌آموز دبیرستان نیز می فهمد که بختیار ده روز پس از ملاقات اول، این موضوع را نمی گوید! آن را دو سال بعد در کتابش نقل می‌کند!

پس مورخ بیسواد می‌خواسته بگوید:

«بختیار می‌گوید: ده روز پس از ملاقات اول شاه دوباره او را به حضور طلبید و طی گفتگویی...»

و در فارسی خمینی و مریدان او این غلط مشتی از خروار است.

۸ یزدی، همان، ص. ۳۱۹.

۹ پیشین.

۱۰ فرهنگ معین.

۱۱ عین عبارت در قانون اساسی چنین است:

اصل سی‌وپنجم

سلطنت ودیعه‌ایست که بموهبت الهی از طرف ملت بشخص پادشاه مفوض شده.

مرحوم بازرگان این ودیعه‌ی (امانت) ملت را موهبت (عطیه) خوانده‌است، در حالی که اگر سخن از موهبت (عطیه) بود، دیگر قابل پس گرفتن نمی‌بود!

 

 

02.02.2024

علی شاکری زند

برگهایی از زندگی سیاسی

دکتر شاپور بختیار*

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

بخش بیست‌ویکم

بختیار یک شخص نیست؛ یک راه است؛

راه امروز و آینده‌ی ایران

مقابله‌ی بختیارـ خمینی

یک نبرد «تمدنی» بود و هست،

نه یک درگیری سیاسیِ عادی

در هفته‌هایی که به ۲۲ بهمن‌ماه انجامید، یعنی پادشاه از کشور خارج شده، بختیار اقدامات دایر بر اجرای برنامه‌اش را، و در رأس آنها برقراری آزادی‌های دموکراتیک و خاصه آزادی زندانیان سیاسی بود، پیش می‌برد، و خمینی و اطرافیانش با اعلام خبر بازگشت او دولت بختیار را تهدید می‌کردند، دو عامل در برابر هم قرارگرفته‌بود.

از یک سو، بختیار و دولتش، یعنی حکومت قانون که جای حکومت ترس را گرفته‌بود، و از سوی دیگر، نیروی جهالت و عقب‌ماندگی خمینی و هوادارانش که، به دستاویزهایی که از زبان یزدی شرح دادیم، منکر مشروعیت دولت بختیار شده، بجای آن قدرتی را وعده می‌دادند که، جز قَدَرقدرتی رهبرش، از یک سو و اتکاء و ابتناء آن بر یک ایئدئولوژی دینی توتالیتر، همه چیز آن مجهول بود.

چنانکه در بخش بیستم گفته‌شد از دید بختیار حکومت عبارت از نظامی بود ـ و اینجا تکیه بر مفهوم نظام در کمال اهمیت است! ـ مبتنی بر قانون، آن هم قانونی برخاسته از خواست و اراده‌ی ملت، در حالی که از دیدگاه خمینی و هواداران او حکومت چیزی جز غلبه و فرمانروایی نبود.

خمینی اساساً جز آنچه در کتاب ولایت فقیه نوشته‌بود، یعنی اجرای شرع به دست نماینده‌ی امام زمان، هیچ تصور دیگری از مفهوم حکومت نداشت، زیرا، آثار ارسطو بجای خود، نه تنها از تاریخ تکوین تدریجی حکومت های مدرن در جهان غرب چیزی نمی‌دانست، بلکه با تاریخ کشور خود ایران نیز کاملاً بیگانه بود؛ اصول اساسی نظام کهنسالی، که، برخلاف برخی پیشداوری‌های رایج، در سلطنت خلاصه نمی‌شد، در کتابهای معروف و پرارجی چون نصیحت‌الملوک‌ها، و بویژه در کتاب داهیانه‌ی اخلاق ناصری اثر خواجه نصیرالدین توسی، بیان شده بود؛ درست برخلاف دوست همدرسش دکتر مهدی حائری یزدی، استاد فلسفه‌ی تحلیلی در دانشگاه های کانادا و ایالات متحده‌ی آمریکا، و از هواداران مصدق، که در این زمینه کتابی فلسفی با عنوان "حکمت و حکومت" تألیف می‌کند که در آن، بر اساس بحث‌ها و استدلالات مبسوط و عالمانه درباره‌ی حکومت از دیدگاه‌های فلسفی، تاریخی، مردمشناختی و اسلامی، نشان می‌دهد که موضوع حکومت بخشی از حکمت عملی است و در پایان فصل موسوم به "حکومت و شناخت لفظی چیستی آن" که با بررسی نظریه‌ی ملاصدرا و تکیه بر آن پایان می‌یابد، چنین می‌نویسد:

 «گواه راستین اینکه حکومت به معنای فن کشورداری نیز همان حکمت وعلم تصدیقی به مسائل سیاسی و اقتصادی مملکت است این است که کشورداری و سیاستِ مُدُن از شاخه‌های حکمت وعقل عملی محسوب است و به معنای فرماندهی و سلطنت بر زیردستان و حاکمیت بر زیردستان نمی‌باشد تا چه رسد به ولایت و قیمومت۱.»

در این چالش تاریخی، واقع در زمانی محدود، میان بختیار و گروه ملیون آگاه از یک سو، و خمینی و هوادارانش از سوی دیگر، هر یک حربه‌های خود را داشتند. حربه‌ی‌ بختیار اعتقاد استوار او به حکومت قانون و اصل حاکمیت ملت، اِراده‌ی آهنین او در مقابله با خطری که می‌دید موجودیت ایران را تهدید می‌کرد بود، به علاوهی دانش سیاسی و تاریخی او درباره‌ی حکومت های توتالیتر که نمونه‌ی آن را در آلمان هیتلری و فجایع آن، در دوران دانشجویی خود در فرانسه از نزدیک دیده‌بود.

شک نیست که او به نهادهای نظام مشروطه و خاصه قانون اساسی آن که آن را «سنگر قانون اساسی» می‌نامید، نیز متکی بود. او همچنین تا آخرین لحظه به یاری ملت ایران، که از راههای گوناگون و خاصه با گفتارها و مصاحبه‌هایش در بیدار کردن نخبگان آن می‌کوشید، نیز امیدوار بود. اما خود می‌دانست و بارها گفته‌بود که تبدیل این امید به واقعیت نیازمند زمان بود.

حربه‌ی او همچنین رابطه‌ای بود که می‌کوشید، از راه مصاحبه ها و سخنرانی هایش، با ملیون‌ها ایرانی آزادیخواهی برقرار کند که گرچه دموکراسی و آزادیهای آن را می‌خواستند اما به علت سالیان دراز فقدان آزادی‌های قانونی سازمان سیاسی مؤثری نداشتند و به همان دلیل نیز هرگز مشق دموکراسی نکرده‌بودند، تا بتوانند در برابر هواداران متعصب و کور خمینی برای دفاع از دموکراسی مورد نظرشان به سرعت دست به سازماندهی سیاسی بزنند؛ یا اگر هم در این راه اندک سابقه‌ای داشتند، نتایج این سابقه در زندگی روزمره مستهلک شده‌بود.

هنگامی که در تاریخ ۳۰ دیماه ۵۷ آسوشیتدپرس از قول بختیار نقل می‌کند که « همه‌ی زندانیان سیاسی آزاد شده یا خواهندشد... تمام آزادی‌هایی که ملل متمدن دارند، از جمله آزادی مطبوعات، بیان، اجتماعات، و احترام به حقوق فردی و اجتماعی در ایران نیز مراعات می‌شود.» در چارچوب این تمدن سخن می‌گوید. و به مشکل سازماندهی سیاسی و شکل دادن نیروهای دموکرات کشور به مبارزات و بیان خواست خود، در آنجا می‌پردازد که می‌گوید:

 «من از این مطلب آگاهم که ملت تحت سلطه‌ی یک رژیم دیکتاتوری در سالیان دراز اینک به آسانی نمی‌تواند یک فضای آزاد را بپذیرد، و همیشه عناصر فرصت‌طلب سعی داشتند نهضت را مساعد نظرات خود سازند. هرج و مرج و نابسامانی ممکن است راه را برای یک دیکتاتوری هموار کند. عده‌ای از خود می‌پرسند بهتر نیست اَحزاب بجای دادن شعارهای خسته‌کننده به فکر تجدید سازمان خود و وضع اقتصادی مملکت باشند. اگر هدف مردم محکوم کردن دیکتاتوری و رسیدن به آزادی است در این صورت تمام درها اکنون بروی آنها باز است ولی اگر هدف ... سقوط کشور است، در این صورت این اقدام توجیه‌پذیر نخواهدبود۲آدمد

در برابر، حربه‌ی خمینی صدها هزار تن توده‌های غیرسیاسی بی‌شکلی بودتد که نه تنها مشق دموکراسی نکرده‌بودند، اساساً کمترین آشنایی با معنای آن و بطور کلی حقوق و آزادیهای سیاسی یک ملت نداشتند؛ توده‌هایی که، پیش از این گفته‌بودیم، بیشتر فرزندان قربانیان یک «اِصلاحات ارضی» غلط بودند که اهالی حاشیه‌های شهرها و حلبی‌آبادها را تشکیل می‌دادند؛ انبوه مردمانی که حتی از مقدمات فرهنگ ملی خود نیز محروم بودند.

بر این بخش از جامعه باید انبوه بازاریان نوکیسه‌ی جدیدی را افزود که با سرازیر شدن سیل دلارهای نفتی، حال دیگر از واسطه و پادو، به واردکننده تبدیل شده‌بودند، و برخلاف بازاریان اصیل و ریشه‌دار قدیم که آخوندها برای زندگی خود دستشان بسوی آنها دراز بود، به عکس دنباله‌روی متعصب آخوندجماعت بودند. و اینکه بخش مهمی از سران اَحزاب نوع حزب‌اللهی، مانند حزب مؤتلفه را در میان این نوع بازاریان نوکیسه می‌بینیم، تصادفی نیست.

اینکه بازاریانی چون عسگراولادی مسلمان جای بازرگانان اصیل قدیمی چون حاج حسن قاسمیه از سران جبهه ملی (که کنگره‌ی جبهه مل‌ به مدت یک هفته در خانه‌ی او برگذارشده‌بود)، حاج حسین راسخ افشار، حاجی لباسچی، اسماعیل کریم‌آبادی، حاج حسن شمشیری را می‌گیرند تصادفی نبوده‌است. باید به یاد داشت که در گذشته‌های نه‌چندان دور که تجارت خارجی یعنی صادرات و واردات وسعت دوران معاصر را نداشت کار اصلی تجار و بازارها انتقال محصولات کشاورزی به شهرها برای عمده‌فروشی و در جهت عکس نیز انتقال محصولات شهرها به روستاها بوده‌است. به عبارت دیگر، عمده‌ی تجارت یک امر داخلی بود. گسترش صادرات و واردات که نتیجه‌ی تحولات بازار جهانی، یعنی پیدایش محصولات جدید بود، پدیده‌ی تازه‌ای بود. اما این پدیده زمانی چهره و ماهیت اجتماعی و سیاسی بازار را دگرگون کرد که سیل دلارهای نفتی، چنانکه در بالا اشاره شد، قشری از بازاری را بوجود آورد که دارای اصالت و فرهنگ اجتماعی آن تجار ریشه‌دار قدیم ـ همانها که در نهضت مشروطه نقشی بسزا ایفا کردند ـ نبوده از فرهنگ آنان نیز بی‌بهره بودند و این فقر فرهنگی آنان را به دنیای آخوندها نزدیک می‌کرد.

در نتیجه بختیار از پشتوانه‌ی دو نیرویی که نام بردیم محروم بود و چنانکه گفته‌شد سازماندهی آزادیخواهان به دلائل یادشده نیازمند زمان بود؛ به عبارت دیگر او، چنانکه خود بارها گفته‌بود به دست‌کم چند ماهی نیاز داشت تا هم آثار حیاتبخش حکومت قانون را به جامعه نشان دهد و هم هوادارانش بتوانند با سازماندهی خود در برابر قدرت نمایی خیابانی ارتجاع به چالش آن بروند.

در این میان نیروهای مسلح کشور نیز نقشی بر عهده داشتند که در صورت اشراف کامل به آن می‌توانستند در خدمت حکومت قانون، و در برابر هرگونه قهر و خشونت، ایفا کنند.

مقابله‌ی بختیارـ خمینی

یک نبرد «تمدنی» بود

مقابله‌ی بختیار با خمینی یک درگیری سیاسی عادی نبود؛ یک نبرد تمدنی بود و تنها کسی که این حقیقت حیاتی را می‌دانست و بزبانهای مختلف بیان می‌کرد بختیار بود؛ و نیز، به ظن بسیار قوی دکتر غلامحسین صدیقی.

بدیهی است که خمینی هم، هر چند معنای تمدن جدید را نمی‌دانست و نمی فهمید چون از تاریخ و معنای آن ـ عصر روشنگری ـ کمترین اطلاعی نداشت، به این ماهیت مقابله میان دو طرف واقف بود؛ چه او با هرچه که اثری از مدنیت جدید جهان در آن بود دشمنی داشت؛ ضمن آنکه وسائل مادی مدرن ناشی از این تمدن، از جمله پزشکی آن را، از آن جدا می‌کرد. در میان اطرافیان خمینی کس دیگری نبود که به ابعاد این مسأله آگاهی داشته‌باشد. اگر جلال آل احمد(طالقانی) که کتاب غربزدگی او بر همین اختلاف میان دو تمدن دلالت داشت، ضمن اینکه برخلاف تصوراتش او نیز مدنیت جدید غرب را نمی‌شناخت، در زمان مقابله‌ی بختیار و خمینی زنده بود، شاید او معنای تمدنی این مقابله را بهتر ازدیگران درک می‌کرد.

نمونه‌ی درگیری سیاسی عادی در چارچوب یک تمدن واحد: مقابله‌ی نهضت ملی با حکومت فردی محمـدرضا شاه پس از ۲۸ مرداد؛ کودتای ژنرال پینوشه علیه دولت سالوادور آلینده و مبارزه‌ی آزادیخواهان شیلی با دیکتاتوری پینوشه.

نهضت ملی، به رغم اینکه محمـدرضا شاه، با برقراری حکومت فردی قانون اساسی را نقض می‌کرد، با او و حکومت فردی‌اش مقابله‌ی تمدنی نداشت. نه نهضت ملی و نه محمـدرضا شاه هیچیک خواستار نظام تمدنی دیگری جز آنچه بعد از مشروطه در ایران برقرار شده‌بود، نبودند. هر دو طرف در حوزه‌ی تمدن مدرن عمل می‌کردند، گرچه با روش ها و رفتارهای متفاوت و حتی متضاد. به همین ترتیب بود رابطهی تمدنی دیکتاتوری پینوشه با آزادیخواهان شیلی. به همین دلیل بود که مبارزات ملت شیلی به پایان دیکتاتوری و بازگشت آزادیهای قانونی انجامید. شیلی تنها مثال در این مورد نیست. مثال های بسیاری نظیر آن در قرن بیستم می‌توان ذکرکرد.

در حکومت فردی محمـدرضا شاه، همه‌ی خطاها و اشتباهات، با همه‌ی مفاسد وسوءِاستفاده‌های مالی و معایب ناشی از آنها تقریباً قابل جبران بود، زیرا اِعمال فردی حکومت ما را به حوزه‌ی تمدنی ـ یا ضدتمدنی! ـ دیگری وارد نکرده‌بود. «قانون مدنی» مشروطه، که شکل قانونی روابط شهروندان با هم و با حکومت است، و همراه با قانون اساسی که مبنای آن است، یک شکل تمدنی را بیان می‌کند، همچنان معتبر و برقرار بود. و تنها با ترک حکومت فردی که، محمـدرضا شاه در سخنرانی خود در ۱۴ آبانماه ۵۷ آن را اعلام کرد، این انتخاب تمدنی به شکل نخست خود بازمی‌گشت.

چرا نمی بایست در ایران نیز، مانند شیلی و بسی کشورهای دیگر، بازگشت از حکومت فردی به حکومت قانون، در همان چارچوب تمدنی، به همینگونه صورت‌می‌گرفت؟

این پرسش بختیار بود.

به عکس، هواداران خمینی چارچوب تمدنی ـ یا ضدتمدنی ـ دیگری می‌خواستند. مسأله ی آنها ستم و «مفاسد» نبود، که آنها را هزاران برابر بیشتر کردند، و به عبارت دیگر در آنها نه تغییر کمی بل تغییر کیفی، ایجادکردند. مسأله‌ی آنها این بود که ستم و فساد چگونه تعریف می‌شود و ماهیت آنها را چه مرجعی تعیین می‌کند. و موضوع تازه هم نبود، زیرا در صدر مشروطیت اِصرارعده‌ای از آخوندهای بزرگ برای نظارت بر عدم تناقض مصوبات نمایندگان ملت با قوانین شرع، که بزرگان مشروطه آن را با روشی هوشمندانه خنثی کرده‌بودند، غیر از این نبود.

بنا براین اختلاف نه بر سر ریشه‌کن کردن فساد و ستم، بلکه بر سر تمدنی بود که فساد و فضیلت را تعریف می‌کند: به عنوان مثال موضوع حجاب زنان مشمول این تعریف می‌شد در حالی که ازدواج با دختران خردسال مسأله‌ای نبود! یا زندان و شکنجه در دوران حکومت فردی ستمگرانه و ناروا بود اما قصاص: اعمال هولناکی چون سنگسار، بریدن اعضای یک بدن سالم، کور کردن یک چشم سالم و نظائر اینها ناروا نبود، چون در یک چارچوب تمدنی دیگر رخ‌می‌داد!

دلیل دیگر بر این مدعا این که در دو چارچوب تمدنی اصطلاحات و مفاهیم معانی و مصداق های یکسانی نداشتند و فی المثل ترقی و پیشرفت از یک طرف و ارتجاع از سوی دیگر در قاموس هر طرف بر مصداق های متفاوتی دلالت می‌کردند. به عنوان مثال در قطعنامه ی راه‌پیمایی اربعین، مورخ ۲۹ دیماه ۵۷ می خوانیم که:

«ما رژیم ارتجاعی شاهنشاهی را مردود می دانیم... »

در حالی که رژیم رسمی ایران، پس از انقلاب مشروطه، دیگر نه یک نظام شاهنشاهی، بلکه حکومت مشروطه‌ی سلطنتی بود، که در ذات خود نه تنها ارتجاعی نبود، بلکه برای زمان تأسیس آن یکی ار پیشرفته ‌ترین نظام های دنیا بود؛ رژیمی که یک سال پس از شکست انقلاب آزدیخواهانه‌ی مردم در روسیه‌ی تزاری در سال ۱۹۰۵، درایران تأسیس شده بود.

و باز در دنباله‌ی همان جمله است که می‌خوانیم

«... و خواهان برقراری جمهوری اسلامی در ایران هستیم. جمهوری آزاد اسلامی که با رأی ملت بر سر کار آید و مملکت را بر اَساس تعالیم حیاتبخش اسلام اداره کند۳

می بینیم که چگونه مشروطه‌ی سلطنتی با یک گردش قلم به رژیم ارتجاعی شاهنشاهی تبدیل می‌شود که باید جای خود را به رژیمی بسپارد که تنها وجه مشخصه‌ی آن تعالیم حیاتبخش اسلام است، و البته تنها تعالیم حیاتبخش اسلام که ما را از هر چه انسانیت در پنج قرن گذشته بدست آورده بی‌نیاز می‌سازد؛ تعالیمی که مرجعیت و اعتبار آنها، صد البته، در انحصار آخوندها و آخوند بزرگ قرار دارند. و این نیز، به عکس مشروطه‌ی سلطتنتی، البته ارتجاعی نیست!

بر اَساس چنین ادعاهایی است که همانجا اضافه می کنند:

«ما دولت بختیار را که از طرف سلطنت غیرقانونی و با رأی مجلسین غیرقانونی بر سر کار آمده، به رسمیت نمی‌شناسیم.»

و سلطنت که یک شخص نیست، بل نهادی است مانند مجلس شورا یا هیأت دولت، تعریف شده در قانون اساسی، و نباید با شخص پادشاه که به عنوان شخص می‌تواند مرتکب اشتباه گردد، خلط شود، به چه دلیل غیرقانونی است؛ پرسشی که در فکرآنان نمی‌گنجد که باید آن را توضیح دهند. و به عبارت دیگر، بنا به یک اصطلاح رایج ملی برادری را ثابت نکرده طلب ارث می‌کنند. در الگوی تمدنی آنها همه‌ی مفاهیم را می‌توان با هم خلط کرد یا بجای یکدیگر بکار برد.

تعالیم کهنه‌ی آخوندی حیاتبخش می‌شود و مشروطه‌ی سلطنتی که حاکمیت را از آن ملت اعلام می کند، ارتجاعی!

در این میان شگفت‌انگیزتر از هر چیز این است که دکتر سنجابی و اطرافیان او که ادعای پیروی از راه مصدق، یعنی همان چارچوب تمدنی او و مشروطیت را داشتند، چگونه این حقیقت را درک نکردند و غول مهیبی را که در برابر چارچوب تمدنی حاکم ـ نظام مشروطه‌ی ایرانی ـ کمین کرده‌بود فرشته‌ی نجات پنداشتند و به او تسلیم شدند. آنان اصل ولایت فقیه را نیز مانند تعویذی که برای دفع چشم‌زخم به بازو می‌بستند و به کسی زیانی نمی‌رسانید، پذیرفته بودند. تنها با مطرح شدن لایحه‌ی قصاص بود که برای نخستین بار متوجه گسل تمدنی میان مشروطه‌ای که آنرا آسان فروخته بودند و قدرت بلامنازع فقیه شدند، اما باز هم بی آنکه صمیمانه به آن اعتراف کنند.

در اینجا توضیح این معما طولانی خواهدبود، جز اینکه یادآور شویم که مدت سیزده سال برکناری جبهه ملی از مبارزات سیاسی آن را به پوسته‌ای تهی تبدیل کرده‌بود که دیگر در آن مغزی باقی نمانده‌بود. حتی ریاست سنجابی بر هیأت اجرائی نیز، که بیش از هرچیز مبتنی بر قاعده‌ی شیخوخیت بود ـ قاعده‌ای سخت نادرست در این زمینه ـ از نتایج همین پوک‌شدگی پوسته‌ی جبهه ملی بود.

اما عدم درک پرتگاه عظیمی که این دو چارچوب تمدنی را از یکدیگر جدا می‌کرد منحصر به جبهه ملی نبود. ارتش نیز که می بایست حافظ سرزمین و استقلال کشور و قانون اَساسی آن باشد گویی آن چارچوب تمدنی را تنها در وجود شخص پادشاه متجسم می‌دید و در غیاب او همه چیز را یکسان و برابر می‌پنداشت؛ چنانکه اندکی بعد در عمل دیدیم.

عامل مهم دیگری که به تغییر الگوی تمدنی در ایران، که کمترین درکی از آن نداشت، مؤثرترین کمک را رساند، سفیر ابله ایالات متحده در ایران، ویلیام سالیوان، بود. برای او آنچه مهم بود حفظ ارتش بود، آن هم به منظور محافظت از منافع آمریکا در منطقه. او نه کمترین شناختی از آخوند ایرانی داشت نه کمترین فهمی از تاریخ مشروطه‌ی ایران. او در مغز کوچک خود به این نتیجه رسیده‌بود که یک ائتلاف میان سران ارتش و نمایندگان خمینی می‌تواند با تقسیم قدرت میان این دو «نیرو» حفظ ارتش را ضمانت کند. او از اختلاف کیفی میان یک ارتش به معنی مدرن کلمه و کاست آخوندهای شیعه که برقراری الگوی تمدنی دیگری را در نظر داشت، کمترین فهمی نداشت. او نمی‌فهمید که ارتشی که مظهر الگوی تمدنی خود، یعنی پادشاه را، از دست داده، دیگر الگوی تمدنی خود را نمی‌شناسد و به عبارت دیگر دارای الگوی تمدنی نیست، و در مواجهه با ه آخوند مغلوب الگوی تمدنی او می‌شود. بر پایه‌ی این توهم ابلهانه بود که او کوشید با ایجاد پیوند میان سران ارتش و نمایندگان خمینی، ارتش را نجات دهد، زیرا برای او ارتش مهم بود نه ایران. اما او، چنانکه در بخش های دیگر خواهیم‌دید هم ارتش را بر باد داد، و بویژه هم ایران را به خاک سیاه نشاند.

 

ــــــــــــــــــــــــــــــــ

 ۱ دکتر مهدی حائری یزدی، حکمت و حکومت.

۲ نک. حمید صدر، در آینه‌ی سی‌وهفت روز، از انتشارات نهضت مقاومت ملی ایران، ص. ۱۱۲.

۳ همان، ص. ۱۱۵.

 

 

علی شاکری زند

برگهایی از زندگی سیاسی

دکتر شاپور بختیار*

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

بخش بیست‌ودوم (الف)

بختیار یک شخص نیست؛ یک راه است؛

راه امروز و آینده‌ی ایران

 

ویلیام سالیوان سفیر آمریکا

عامل اصلی تسلیم ارتش به خمینی

آشنایی با سالیوان و رفتار ابلهانه‌ی او در ایران

 

«شاه تنها عنصری است که می‌تواند از یک سو ارتشیان را در دست داشته‌باشد و از سوی دیگر تغییر و تحولی قابل کنترل را رهبری کند... من با افتتاح هرگونه باب صحبتی با خمینی مخالفم...۱«...»

«در اواخر سال، شاه شاپور بختیار را که سیاستمداری میانه‌رو و تحصیلکرده‌ی غرب بود انتخاب کرد و او نخست‌وزیری را پذیرفت. این رهبر جدید از خود قدرت و استقلالی شگفت‌آور نشان داد ... در روزهای اول ماه ژانویه به نظر ممکن می‌رسید که بختیار، (با آنکه به هیچوجه از پشتیبانی خمینی برخوردار نبود) بتواند طبق قانون اساسی ایران کابینه‌ای تشکیل دهد، ولی سفیر سالیوان پیشنهاد می‌کرد که ما با تمام پیشنهادهای شاه مخالفت کنیم و عزیمت فوری او از ایران را خواستارشویم و بکوشیم نوعی دوستی و همکاری با خمینی برقرارسازیم۲.«...»

«پس از بازگشت به واشنگتن، سالیوان، کماکان به اصرارش برای رفتن مستقیم نزد خمینی و ریختن طرح و نقشه‌ای با او ادامه می‌داد... ظاهراً سالیوان ضابطه‌ی برخورد و تعادلش را از دست داده‌بود... و در تاریخ ۱۰ ژانویه برای وَنس تلگرافی فرستاده‌بود که در مرز گستاخی بود...۳»

در بخش‌های آینده‌ی این نوشته درباره‌ی دو عامل بسیار مهم مؤثر در عدم کامیابی بختیار در برنامه‌ی دولت قانونی‌اش، به تفصیل سخن خواهیم‌گفت. عامل داخلی، مربوط به برخی از ویژگی‌های جامعه‌ی آن زمان کشور، و یک عامل بسیار مؤثر خارجی: نقش سفیر نادان ایالات متحده‌ی آمریکا.

مبحث نخست: عامل خارجی

این دو مبحث را با بررسی شخصیت و نقش سفیر آمریکا آغاز می‌کنیم.

سفیر کوته‌بین و یاغی آمریکا در ایران که از تصمیمات کاخ سفید نیز سرییچی می‌کرد، یکی از بزرگترین مسببین تسلیم ارتش به خمینی، و سقوط دولت بختیار و همراه با آن، شکست دموکراسی در ایران بود. برای شناختن نقش حساس او در این زمینه بهتر است از شخصیت و درجه‌ی فهم او، بویژه شناخت او از ایران آغاز کنیم.

او خود می‌گوید به هنگام انتصاب من به سفارت در ایران درباره‌ی این کشور بکلی خالی‌‌الذهن بودم. کتابخانه‌ی وزارت خارجه پنج ـ شش کتاب درباره ایران برایم کنار گذاشته‌بود و من آن ها را شب‌هنگام یا در آخرهفته‌ها مطالعه می‌کردم تا اطلاعات حداقل را در این باره به دست آورم. همچنین از سَیروس ونس، وزیر خارجه، پرسیدم انتصاب من به این سِمت، در حالی که در مورد ایران و منطقه‌ای که در آن واقع شده چیزی نمی‌دانم، به چه دلیل بوده‌است، و او به من پاسخ داد منظور انتخاب کسی بود که دارای تجربه‌ی دیپلماسی در رژیم‌های اقتدارگرا و با «رهبرانی با شخصیت قوی» باشد. موضوع شناخت منطقه و آشنایی خاص با فرهنگ منطقه در درجه‌ی‌دوم اهمیت قراردارد۴.» آنگاه از افرادی نام می‌برد که، به عنوان کسانی که «ایران را بهتر از هر کس می‌شناخته‌اند»، با آنان دیدارکرده‌است. یکی از آنان چارلز نس رییس میز ایران در وزارت خارجه است که درباره‌ی او می‌گوید در ایران، افغانستان و پاکستان خدمت کرده‌بود و در این زمان در وزارت خارجه کارشناس راهنما در امور ایران بود. سپس از میان آنان از کیم (کرمیت) روزولت یادمی‌کند که بنا به روایت او «یکی از دست‌اندرکاران فعال در وقایع ۱۹۵۳ بود که شاه را که تاج و تختش در نتیجه‌ی رفتار مجلس ایران لرزان شده‌بود، به جای خود بازگردانده‌بودند۵.» [ت. ا.]

و با این معرفی از کرمیت روزولت، آنچه خواهیم‌دید، و در فصل هشتم کتاب او می‌آید، جای شگفتی ندارد.

او ابتدا، در فصل چهارم کتابش، ضمن بحث درباره‌ی مقابله‌ی رضاشاه با نفوذ روحانیت شیعه، از فرصت استفاده کرده یکی از یاوه‌های دشمنان ایران، درباره‌ی نام کشور ما را بدین صورت تکرار می‌کند:

«رضا شاه از این دو دشمن تاریخی ایران ـ اشاره به انگلستان و روسیه که او در بالا از آنها نام می‌بردـ بیم داشت که، همانگونه که پیش از آن رفتارکرده‌بودند، بر کشور او مسلط شوند و آن را میان خود تقسیم کنند.»

«در نتیجه رضا شاه به جستجوی قدرتی پرداخت که بتواند در برابر این تهدید امپریالیستی جدید وزنه‌ی متقابلی باشد. او این قدرت را به صورت حاضر و آماده در وجود آلمان نازی یافت۶

 سپس، بدنبال شرح برخی همکاری‌های نظامی و فنی دو دولت ایران و آلمان، از جمله ساختمان راه‌آهن کشور، می‌گوید نفوذ آلمان به همین مسائل محدود نماند، «بلکه همچنین اثراتی سیاسی و روانی نیز بر شاه وارد کرد. در حقیفت در پایان سالهای ۱۹۳۰، رضا شاه به منظور تأکید بر منشاء آریایی کشور نام آن را از پرشیا به ایران تغییرداد۷.» [ت. ا.]

او در همینجا جهالت خود درباره‌ی کشوری را که به عنوان سفیر به آنجا فرستاده‌شده و چند سال در آن خدمت کرده، همراه با بلاهتی شگفت، بخوبی نشان می‌دهد، زیرا حتی پس از چند سال خدمت در آن کشور و بازگشت به کشورش هنوز هم نمی‌داند که نام آن کشور برای صاحبان آن همیشه ایران بوده و تنها به‌علت نامگذاری یونانیان باستان، که ایران را پرس (perside) نامیده‌بودند، این نام دوم در منابع جغرافیایی غربی رواج یافته‌بوده‌است، و به عبارت دیگر تصمیم دولت ایران در زمان رضاشاه به اینکه از همه‌ی کشورها بخواهد در روابط دیپلماتیک خود با ایران کشور ما را به نام درست آن بنامند کمترین ربطی به آلمان نازی نداشته‌است.

در فصل هشتم، که به معرفی از تشیع اختصاص داده‌شده، پس از شرحی در این زمینه، و توضیحاتی پیرامون کوشش رضاشاه در کاهش از دامنه‌ی نفوذ روحانیت شیعه و روابط ﻣﺣﻣـﺩرضا شاه با این قشر اجتماعی پس از برکناری پدرش، می‌گوید:

« در ۱۹۵۳ روحانیت نقشی دوپهلو بازی کرد. در آغاز کار برای به چالش کشیدن اقتدار شاه و بویژه احیاءِ قانون اساسی ۱۹۰۶، که از سوی شاه و پدرش به شدت نادیده گرفته‌شده‌بود، به مصدق پیوست۸.» [ت. ا.]

در همینجا می‌بینیم که بیان اوضاع آن روز تا چه اندازه به‌دور از دقت و حتی از پایه نادرست انجام می‌گیرد.

یک ـ برخلاف این ادعا، ﻣﺣﻣـﺩرضا شاه در ابتدای سلطنت خود قانون اساسی را، آنگونه که رضاشاه به آن بی‌اعتنایی کرده‌بود، نادیده نمی‌گرفت. تخلف از روح قانون اساسی از سوی نخست وزیران بیاعتقاد یا حتی، مانند علی سهیلی، وابسته به انگلستان، دائمی بود و ﻣﺣﻣـﺩرضا شاه نیز اگر با آنان همدستی نمی‌کرد مانع آنها نمی‌شد اما، در آن دوران، برخلاف رضاشاه، پایمال کردن سیستماتیک قانون اساسی مد نظر او نبود.

دوـ روحانیت به معنی اعم آن در کوشش برای رعایت قانون اساسی در این زمان کمترین نقشی به عهده نگرفت. حتی برخی از اعضاءِ آن مانند آیت‌الله قمی در پی اعاده‌ی نفوذ و اقتدارات غیرقانونی خود بر دولت‌ها و پادشاه فشار می‌آوردند و امتیازاتی هم از آنان می‌گرفتند و برخی هم مانند خمینی با حملات تکفیرآمیز علیه صاحبان اندیشه‌های انتقادی مانند احمد کسروی و مجتهد بنامی چون شریعت سنگلجی، زمینه را برای قتل مخالفان خود، و دست‌کم یکی از آنان که کسروی بود، به دست فداییان اسلام که بسیار به او نزدیک بودند، فراهم کردند۹. «همراهی» امثال ابوالقاسم کاشانی با نهضت ملی مصدق نیز، چنان که بعداً بخوبی آشکارشد، تنها ناشی از حساب‌های قدرت‌طلبانه‌ی شخصی بوده‌است. این مانع از آن نبود که برخی از روحانیون ایراندوست، مانند برادران زنجانی یا زنده‌یادان آیت‌الله انگجی و آیت‌الله جلالی یا آیت‌الله حاج سید جوادی به دلیل اعتقادات میهنی و آزادیخواهانه‌ی خود به صفت شخصی از هواداران مصدق و نهضت ملی باشند و تا به آخر نیز بمانند.

سالیوان آنگاه نادانی، و شاید هم غرض‌ورزی خود را به آنجا می‌رساند که می‌گوید:

«با اینهمه، هنگامی که یاغیگری مصدق هر روز بیشتر با حزب کمونیست توده همراه شد، سلسله‌مراتب شیعه از روش و مواضع افراطی که دامنگیر سیاست مصدق شده‌بود، فاصله گرفت۱۰.» [ت. ا.]

به عبارت دیگر تقسیم پول از سوی آیت‌الله بهبهانی میان اوباش تهران برای کودتای انگلیسی ـ آمریکایی و دسیسه‌های ابوالقاسم کاشانی علیه دولت مصدق و نهضت ملی برای اجتناب از «افراطی‌گری» مصدق در «همدستی با حزب توده» بوده‌است!

آنگاه وی بر این تعبیر مغرضانه یا جاهلانه‌ی خود دروغ دیگری را نیز می‌افزاید و می‌نویسد:

«زمانی که شاه کشور را ترک کرد و دانسته‌شد که مصدق، در همدستی با حزب توده، قصد برقرارکردن نظام جمهوری را دارد، روحانیت شیعه بار دیگر برپاخاست و با کمال قدرت از بازگشت شاه بر تخت خود پشتیبانی کرد۱۱

در این اظهار نظرهای جاهلانه چگونه می‌توان ردپای کرمیت روزولت را ندید.

بهتر از این گفته‌ها نمی‌توان شاهدی از میزان فهم سفیر سالیوان از مقاصد مصدق که، مغرضانه یا جاهلانه، یا هر دو به شدت تحریف شده، و درباره‌ی خواستها و رفتار سیاسی روحانیت شیعه، که به صورت یک داور بیغرضومرض و منصف حیات سیاسی ایران در آن دوران معرفی شده، نشان داد.

سالیوان که، حتی هنگامی که نظر و ارزیابی شخص خود را بیان می‌کرد، در نظر شنونده منطقاً بیان کننده‌ی موضع و اِراده‌ی دولت آمریکا و رییس جمهور آن شمرده‌می‌شد، درنمی‌یافت که هنگامی که به سران ارتش ایران توصیه می‌کرد که با رهبران دینی انقلاب تماس بگیرند و با آنان به توافق برسند، این سخن و عمل او در نظر آن ارتشیان به معنی عدم پشتیبانی کشور و دولت متبوع او از دولت قانونی بختیار و اطمینان و تمایل آن دولت به پیروزی هواداران خمینی بود؛ و نتیجه‌ی چنین برداشتی نیز بیم آنان از شکست در صورت ادامه‌ی پشتیبانی از نخست وزیر کشور و باختن روحیه‌ی خویش در ادامه‌ی این راه! به عبارت دیگر سلب اعتماد آنان از دولت قانونی و بی‌اعتمادی به خود در صورت ادامه‌ی پشتیبانی از آن دولت. برای ارتشی که سران آن به وجود شخص شاه وابسته بودند و از اعتمادبهنفس چندانی برخوردار نبودند، این وضع نمی‌توانست جز ضربه‌ای کاری به دولت قانونی بختیار باشد: یعنی کمک به تحقق آنچه سالیوان پیش‌بینی می‌کرد! او آن اندازه هوش و شعور نداشت که دریابد با چنین توصیه ای به سران ارتش به تحقق آنچه ابلهانه پیش‌بینی می‌کرد، کمک می‌کند، یعنی عمل به آنچه در جامعه‌شناسی «پیش‌بینی تحقق‌بخش به خود» می نامند۱۲.

این اظهارنظرهای سالیوان درباره‌ی مصدق و بختیار از یک سو و خمینی و هواداران او از سوی دیگر خواننده را یک‌راست به یاد اظهارنظرهای پرزیدنت روزولت درباره‌ی ژنرال دوگل می‌اندازد، در زمانی که دوگل، در برابر دولت تسلیم‌طلب و فاشیست مارشال پتن در فرانسه، از خاک انگلستان دولت فرانسه‌ی آزاد را اعلام کرده‌بود. روزولت که نه شناخت درستی از پتن داشت و نه از دوگل، در نخستین سالهای جنگ این رهبر فرانسه‌ی آزاد را یک نظامی اقتدارطلب می‌پنداشت. البته او در سالهای بعد به‌ اشتباه خودپی‌برد۱۳.

باری، اینگونه است برداشت‌ها و داوری‌های بیگانگان درباره‌ی مصالح ملی ما؛ رفتارهایی که حتی هنگامی که رییس جمهور آزادیخواهی چون کارتر در رهبری آنان قراردارد، بهتر از این نمی‌توانست بود!

مقایسه‌ی خاطراتی که پیش از این از سالیوان نقل شد با اسناد آمریکایی آزادشده‌ی نقل‌شده در بیبیسی و نیز برخی از اطلاعات دیگری که او در باره‌ی خود در کتابش می‌دهد برای درک ارزش داوری های او در امور حیاتی ایران در زمان سفارتش در کشور ما بسیار آموزنده است.

مفسر بیبیسی، با استناد به گفته‌هایی از پارسونز سفیر انگلستان در ایران و سالیوان سفیر آمریکا درباره‌ی «تنهایی بختیار» و عدم امکان مهار شورشگران خیابان‌ها از سوی او، می‌نویسد: اما او «مردی نیست که از ما یا دیگران 'راهنمایی' بگیرد. او تا حد زیادی کار خودش را می‌کند و در پی یک شرط‌بندی سنگین است. سابقه‌ی قبلی‌اش با آمریکا باعث نخواهدشد که از نظرات و دیدگاه‌های ما تاثیرپذیر باشد. بنابراین قابل تردید است که ما روی او نفوذ زیادی داشته‌باشیم.»

و اضافه می کند:

«البته حس بدبینی به بختیار فقط به سفارت آمریکا در تهران محدود نبود. اسناد آمریکا حاکیست که آخرین نخست‌وزیر شاه در واشنگتن هم حامی واقعی نداشت. وزارت امور خارجه آمریکا در روز ۱۵ دی ۱۳۵۷ - یک روز قبل از رفتن شاه - به کاخ سفید می‌گوید که بختیار نمی‌تواند دولت ماندگاری تشکیل دهد.‌‌ همان روز بود که واشنگتن تصمیم می‌گیرد برای آغاز روند مذاکرات رودررو میان سران ارتش و مخالفان، به طور محرمانه با آیت‌الله خمینی در فرانسه تماس بگیرد.»

در همین منبع می‌خوانیم: «اسناد آمریکا حاکیست که بختیار با نفس تماس آمریکا با‌ آیت‌الله خمینی مشکلی نداشته اما خواهان برخورد جدی با او بوده‌است. بختیار روزی که نخست وزیر می‌شود یکی از نزدیکانش (عبدالحسین اعتبار) را به دیدار سفیر آمریکا می‌فرستد و پیام می‌دهد که آمریکا باید با رهبر انقلاب مثل یک "هواپیماربا" برخورد کند.»

منبع اضافه می‌کند، اما «آمریکا برخلاف دستیار بختیار، رهبر انقلاب را «هواپیماربا» هم نمی‌دانست که بخواهد تهدید نظامی‌اش کند. از نظر آمریکایی‌ها آیت‌الله خمینی رهبر نمادین یک جنبش آزادیخواه بود، تنها ناخدایی که توانایی و مهارت آن را داشت که کشتی طوفان زده‌ی ایران را به مقصد ثبات برساند.» (!) [ت. ا.]

و در همانجا منطق «چوبین» و «بی تمکین» سالیوان را چنین خلاصه می‌کند:

فرمول ثبات سالیوان بر اساس محاسبات ساده‌ای بوده:

«- سلطنت منهای شاه برابر است با ارتش.»

«- قدرت ارتش به اضافه روحانیت از قدرت توده‌ای‌ها و مارکسیست‌ها بزرگ‌تر خواهدبود.»

«-اتحاد ارتش و روحانیت برابر خواهدبود با ثبات، یعنی یک جمهوری اسلامی متمایل به غرب.»

و اضافه می‌کند: «به نظر می‌رسد که اشتباه بزرگ سالیوان در فرضیات فرمولش بوده: اینکه ارتش بدون شاه دوام خواهدآورد و اینکه آیت‌الله خمینی گاندی دیگری است۱۴ 

«سالیوان و همکارانش در واشنگتن خبر نداشتند که آیت‌الله خمینی خود نظریه ولایت فقیه دارد که بر اسا‌س آن فقهای عادل باید رئیس باشند و اجرای احکام کنند و نظام اجتماعی را مستقر گردانند۱۴

اما باید گفت در واقع مشکل اصلی سالیوان در این تجویزات شیمیایی قرون وسطایی او این بوده که وی ایرانی نبوده؛ نه ایران را می شناخته نه ایرانیان را.

بهتر از این گفته‌ها نمی توان شاهدی از میزان فهم سفیر سالیوان از مقاصد مصدق که، مغرضانه یا جاهلانه، یا هر دو، به شدت تحریف شده، و درباره‌ی خواستها و رفتار سیاسی روحانیت شیعه که به صورت یک داور بیغرضومرض و منصف حیات سیاسی ایران در آن دوران معرفی شده، نشان داد.

حال بسیار بجاست که نظر یک ایرانی فرهیخته و دنیادیده را نیز درباره‌ی بازیگران اصلی این ماجرا بدانیم، هر چند او کسی باشد که به دلیل چندین سال ریاست بر ساواک مورد بدبینی بسیاری از مخالفان حکومت فردی  پیشین بوده و باشد. ابتدا با این نظر آشنا شویم و سپس درباره‌ی گوینده‌ی آن دقت بیشتری نشان دهیم. این شخص سرلشگر حسن پاکروان دومین رییس ساواک است که پس از برکناری تیمور بختیار تا پس از وقایع ۱۵ خردادماه ۱۳۴۲ و قتل حسنعلی منصور در بهمن‌ماه ۱۳۴۳، به مدت چهار سال این سمت را بر عهده داشت. در منبع یادشده در بالا، از قول مفسر بیبیسی در این زمینه چنین می‌خوانیم:

هشدار صریح پاکروان

«در بین مقامات دوران پهلوی شاید کمتر کسی به صراحت سرلشگر حسن پاکروان، رئیس پیشین ساواک، درباره‌ی پیامدهای به قدرت رسیدن آیتالله خمینی به آمریکا هشدار داده‌باشد.

«حسن پاکروان، رئیس پیشین ساواک درباره‌ی عواقب به قدرت رسیدن خمینی هشدار صریحی به آمریکا داده‌بود.

«فردای روزی که شاه زمام امور کشور را به بختیار سپرد و رفت، پاکروان به آمریکایی‌ها توصیه می‌کند که محکم پشت سر بختیار بایستند که در برابر «فاجعه‌ی بزرگی» به نام جمهوری اسلامی «گزینه‌ی قابل قبول» دیگری ندارند.

«پاکروان در خرداد سال ۱۳۴۲ آیت‌الله خمینی را دستگیر کرده‌بود. او چند بار در قیطریه تهران در منزل بازاری سر‌شناس حاج غلامحسین روغنی برای صرف نهار و گفتگو به دیدن خمینی رفته‌بود. پاکروان خاطرات آن دیدار‌ها را عصر ۲۷ دی ۱۳۵۷ با دوست قدیمی‌اش چارلز نس، معاون سالیوان، در میان گذاشت. [گفته هایی] که بلافاصله به واشنگتن مخابره شد»:

«"تیمسار می‌گوید از هر جلسه ملاقات [با خمینی] با خاطری بسیار آشفته و پریشان بیرون می‌آمد. (او می‌گوید) شکی نیست که خمینی جذبه عظیمی دارد و سخنور زبردستی است ولی به اصول اخلاقی پایبند نیست، شدیداً جاه‌طلب است و تمام عوارض ابتلا به روان‌گسیختگی۱۵ در وی دیده‌می‌شود."»

«"(پاکروان) پس از مدتی تامل برای یافتن اوصاف دیگرِ [خمینی] گفت فکر می‌کند شیطان در قالب خمینی تجسم پیدا کرده."»

«"آقای پاکروان در گذشته مخالفان شاه در جبهه ملی را هم بازداشت [کرده بود] و از نزدیک با آن‌ها آشنا بود. او کریم سنجابی (رهبر جبهه ملی) را فردی «فرصت‌طلب» توصیف می‌کرد و درباره‌ی مهدی بازرگان (رهبر نهضت آزادی) می‌گفت که مردی صادق و بی‌ریاست ولی متفکر باهوشی نیست."»

«"از نظر رئیس پیشین ساواک، شاپور بختیار شاید چندان معروف نباشد، ولی «یک سر و گردن بالا‌تر» از دوستان سابقش است زیرا «دولتمرد» است و «[در] درونش فولاد دارد» و در واقع تنها گزینه‌ی آمریکا برای جلوگیری از بروز «فاجعه‌ی بزرگ» جمهوری اسلامی[است]."»

ما نمی‌دانیم که اصل جمله‌ای که از سند آمریکایی بدین صورت به فارسی ترجمه شده چگونه بوده‌است، اما پیداست که منظور از عبارت «تنها گزینه‌ی آمریکا برای...» این است که دولت آمریکا هم برای مقابله با فاجعه راه دیگری جز پشتیبانی از او ندارد، نه این که او گزینه‌ی آمریکاست. زیرا در انتصاب بختیار به نخست وزیری دولت آمریکا هیچ دخالتی نداشته‌است. مفسر چنین ادامه می‌دهد:

«حسن پاکروان چند روز بعد از پیروزی انقلاب دستگیر شد. او یکی از "۱۱ خائن بزرگ رژیم سابق" بود که به دستور صادق خلخالی، حاکم شرع در بامداد ۲۲ فروردین ۵۸ در زندان قصر تیرباران شدند. او به احتمال زیاد هیچگاه از ارزیابی‌های محرمانه‌ی سفیر آمریکا خبردار نشد که بختیار را خیالباف و آیت‌الله خمینی را گاندی می‌دانست و می‌گفت جمهوری اسلامی مانند «کویت» روابط دوستانه‌ای با آمریکا خواهدداشت.» [ت. ا.]

حال برای شناخت بهتری از حسن پاکروان و انگیزه‌های او باید درباره‌ی او بیافزاییم که وی از دانش‌آموختگان عالیترین دانشگاه‌های نظامی فرانسه بود. پس از بازگشت به ایران از ۱۳۱۲ تا ۱۳۲۰، در دانشکده‌ی افسری ایران تدریس کرده‌بود. ﻣﺣﻣـﺩرضا شاه زمانی او را به ریاست ساواک منصوب کرد که با انتخاب جان کندی به ریاست جمهوری آمریکا می‌کوشید شکل قانون شناسانه‌تری به حکومت خود بدهد و در همین زمان نیز بود که چنان که می‌دانیم با نخست وزیری علی امینی موافقت کرد. شک نیست که پاکروان یک نظامی بود اما او فرزند یک دیپلمات سابق ایران و تربیت یافته‌ی مادری چون امینه‌ی پاکروان، یکی از اولین استادان زن دانشگاه تهران و مورخی دانشمند بود که از فرهنگ وسیعی برخوردار بود، و شخصاً نیز با بسیاری از افسران ارشد ارتش ایران بسیار متفاوت بود.

تا آنجا که اطلاعات نویسنده‌ی این سطور نشان می‌دهد، گواهی اکثر مخالفان سیاسی دوران گذشته که در زمان ریاست پاکروان بر ساواک بازداشت یا زندانی شده‌بودند درباره‌ی رفتار آن زمان مأموران این سازمان با آنان حاکی از ادب و ملایمتی است که در دوران‌های پیش از پاکروان سابقه نداشته و پس از او نیز ادامه نیافته و گفته‌می‌شود که پس از وقایع ۱۵ خرداد معروف همین وضع یکی از ایرادات محمـدرضا شاه به او بوده که چندی بعد از آن سبب برکناری او از آن سمت گردیده‌است.

برخلاف رفتار غیرانسانی و غیرقانونی که با به قدرت رسیدن خمینی با او شد، رفتار او با خمینی به هنگام بازداشت وی نیز در نهایت ادب و انسانیت بوده و حتی پاکروان یکی از شخصیت‌هایی نیز بوده که در نجات جان او از خطر اعدام نقشی اساسی داشته‌است.

حال داوری جیمی کارتر درباره ی ویلیام سالیوان، سفیر آمریکا در ایران را بگونه‌ای که در کتاب خاطراتش نوشته کامل تر از نقل‌قول‌هایی که در بالای این نوشته آمد می‌خوانیم. او در سال ۱۹۸۲، سه سال پس از وقوع فاجعه در ایران، در این کتاب نوشته‌بود:

«در ۲۸ اکتبر ۱۹۷۸ سالیوان در تلگرافی که به واشنگتن فرستاد، می نویسد "«شاه تنها عنصری است که می‌تواند از یک سو ارتشیان را در دست داشته‌باشد و از سوی دیگر تغییر و تحولی قابل کنترل را رهبری کند... من با افتتاح هرگونه باب صحبتی با خمینی مخالفم...۱» «...»

«در اوایل نوامبر سفیر ما، سالیوان، اعتقاد راسخ پیدا کرده‌بود که باید به رهبران "اپوزیسیون" بیش از آنچه شاه تمایل دارد اختیارات و امکانات دخالت در مسائل مملکتی داده شود۱۶

«در اواخر سال، شاه شاپور بختیار را که سیاستمداری میانه‌رو و تحصیلکرده‌ی غرب بود انتخاب کرد و او نخست‌وزیری را پذیرفت. این رهبر جدید از خود قدرت و استقلالی شگفت‌آور نشان داد ... در روزهای اول ماه ژانویه به نظر ممکن می‌رسید که بختیار، (با آنکه به هیچوجه از پشتیبانی خمینی برخوردار نبود) بتواند طبق قانون اساسی ایران کابینه‌ای تشکیل دهد، ولی سفیر سالیوان پیشنهاد می‌کرد که ما با تمام پیشنهادهای شاه مخالفت کنیم و عزیمت فوری او از ایران را خواستارشویم و بکوشیم نوعی دوستی و همکاری با خمینی برقرارسازیم۲.» «...»

«چون سالیوان به هیچوجه قادر نبود اطلاعات دقیقی از ارتش به ما بدهد ... من به ژنرال هویزر دستور دادم که این مأموریت را در ایران انجام دهد... در ۱۸ ژانویه من به گوادلوپ رفتم... دستوراتم دال بر این بود که تا آنجا که امکان داشت موقعیت شاه را تقویت کنیم، اما در آن روزها نحوه‌ی رفتار سفیر ما سالیوان که فکر و ذکرش فقط این شده‌بود که شاه باید بدون تأخیر [از ایران] برود موجب نگرانی و آشفتگی فکر من شده بود. سالیوان احوالات جنون زده و عصبی پیدا کرده بود. من هنوز بر طبق بعضی گزارش های او تصمیم می گرفتم.

اما داوری کارتر درباره ی سالیوان از این هم سخت تر است.

«کارتر بعد از ترک کاخ سفید از برکنار نکردن دو مقام ارشد در دولت وقت ابراز تأسف کرد: یکی ویلیام سالیوان، سفیر آمریکا در تهران و دیگری ژنرال الکساندر هیگ، فرمانده کل نیروهای سازمان پیمان آتلانتیک شمالی (ناتو) «..».

«او پس از پایان یافتن دوران ریاست جمهوری‌اش، سالیوان را «سرکش» خواند و سفیر وقت آمریکا را به ارتکاب اقداماتی در حد «خیانت» در تهران متهم کرد. سالیوان در اوج انقلاب خواهان تعامل آمریکا با انقلابیون بود و از روی کار آمدن جمهوری اسلامی حمایت می‌کرد.» «...»

«کارتر که به سالیوان اعتماد نداشت، ژنرال هایزر را در اوج انقلاب و بدون اطلاع شاه به ایران فرستاد تا به‌طور مستقیم از او درباره اوضاع ایران گزارش دریافت کند. اسنادی که در این سال‌ها از طبقه‌بندی فوق سری خارج شده‌، نشان می‌دهد که هم سالیوان و هم هایزر، سران ارتش شاهنشاهی را به خویشتن‌داری و مذاکره با هواداران خمینی تشویق کرده بودند؛ اقدامی که ظاهراً ژنرال هیگ مخالف آن بود۱۷

اینها گوشه‌هایی بود از تصویری که ما توانستیم از شخصیت و درجه‌ی فهم سیاسی ویلیام سالیوان، در زمینه‌ی نقشی که او می‌توانست در حوادث کشور ما در دوران بحرانی و پرخطر ۱9۵۷ بازی کند، ترسیم کنیم. در دنباله‌ی این بخش خواهیم‌دید او چگونه با مداخلات کوته‌نظرانه‌ی خود در این حوادث، که به اعتراف خود او، کاملأ مخالف رهنمودهای شخص رییس جمهور نیز بود، ارتش ایران را به سوی تسلیم و سرانجام نابودی و کشور ما را به سوی اسارت سوق داد.

 

 دنباله ی این بخش:

نقش مؤثر ویلیام سالیوان،

 سفیر ایالات متحده ی آمریکا در ایران،

 در صعود خمینی به قدرت

 

 تدارکات و ترتیبات سالیوان برای

ایجاد پیوند میان ارتش و نمایندگان خمینی

و ترتیب دیدارها میان آنان

 

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

۱ ویلیام سالیوان، تلگراف به واشنگتن، ۸ اکتبر ۱۹۷۸، برگرفته از : جیمی کارتر، با حفظ ایمان، خاطرات یک رییس جمهور، ص.۴۳۹؛ نقل از ترجمه‌ی کتاب یکرنگی، شاپور بختیار، ترجمه‌ی مهشید امیرشاهی، ص. ۲۰۱.

 «...»

۲ پیشین.

۳ همان، ص. ۲۰۲.

۴ ویلیام سالیوان، خاطرات سفارت در ایران، ص. ۱۶.

- William H. Sullivan, mission to Iran, W. W. Norton & company, NEW YORK-LONDON, ۱۹۸۱.

۵ همان، ص. ۱۷. 

۶ همان، ص. ۵۲.

۷ پیشین.

۸ همان، ص. ۹۰.

۹ روح الله خمینی، کشف اسرار، ناشر ندارد، صص. ۳۳۳ـ ۳۳۲ در ص. ۳۳۲ درباره ی احمد کسروی از جمله می خوانیم «اینها تبلیغات آن دسته بود که با تمام وسائل شایع می شد و حالا هم کم و بیش چند بیخرد مانند شما و آن ارباب افیونی بیخرد شما ته مانده ی کاسه ی آنها را می لیسید و بدون آن که قوه ی تمیز داشته باشید بر ضد دین و کشور و اسقلال مملکت کتابچه های ننگین پخش می کنید و با هزارجانفشانی تهمت و دروغها به روحانی و دینداران می بندید و با آن که سوابق آن مرد ابله در تبریز و طهران در دست است و آنها که او را می شناسند به ناپاکی و خلاف عفت می شناسند چنین عنصری که خود ناپاک ترین عناصر است با کمال بی شرمی از آیین خود بدین پاک [ به نام« دین پاک] نام می برد» [ پاکدینی یا دین پاک عنوان آموزشی بود که احمد کسروی، به عنوان یک مسلمان، به پیروان خود پیشنهاد کرده بود]، می خواهد مردم را به آیین پاک که آیین زرتشت موهوم است دعوت کند.» [ت. ا.]

۱۰ ویلیام سالیوان، همان، ص. ۹۰.

۱۱ پیشین.

۱۲ ما این پدیده را در نوشته‌های دیگری توضیح داده‌ایم. تحقق یک پیش‌بینی به صرف بیان آن (prophétie auto-réalisatrice - self-fulfilling prophecy) چیزی جز این نیست؛ عیناً مانند اظهار نظر کسی که نظر او در امور بورسی نافذ و معتبر است، در مورد وضع سهام های خاصی در لحظات آینده در بورس، زیرا یک چنین پیش‌بینی منجر به هجوم خریداران به سهام هایی، یا فروش سراسیمه‌ی سهام‌های دیگری، در جهت پیش‌بینی او می‌شود، یعنی حرکتی که پیش‌بینی او را تحقق می‌بخشد.

۱۳ برخلاف چرچیل که، در برابر تجاوزات هیتلر، در وجود دوگل و دولت آزادش متحدی بااراده و گرانبها می‌دید، رییس جمهور آمریکا، تنها به صرف این که ژنرال دوگل لباس نظامی بر تن می‌کرد گفته‌بود که وی یک نظامی اقتدارطلب و یک دیکتاتور آینده خواهدبود! به همین جهت دولت او باز هم مدت زیادی در زمان اشغال فرانسه، دولت مارشال پتن را به‌رسمیت شناخت و برایش سفیر می‌فرستاد! هنگامی هم که آمریکای روزولت تصمیم به ورود در جنگ گرفت و با دولت پتن در فرانسه‌ی اشغال شده قطع رابطه کرد، و نیروهای آمریکا و انگلستان به مستملکات آن روز فرانسه در شمال افریقا وارد شدند، اینجا نیز روزولت از شناختن دوگل به‌عنوان رهبر فرانسه‌ی آزاد خودداری کرد و ژنرال ژیرُو را که از او یک درجه بیشتر داشت، اما به‌رغم مخالفتش با همکاری پتن با آلمان نازی، سیاست داخلی شدیداً ضددموکرتیک او را تأیید کرده‌بود، و از دولت داخل فرانسه هم به‌تازگی و بالاجبار جدا شده‌بود، به عنوان رهبر فرانسه‌ی آزاد به رسمیت شناخت! ژنرال دوگل با لیاقت و تدبیر خاص خود بود که توانست سرانجام به رهبر فرانسه‌ی آزاد تبدیل گردد. در جایی که داوری سطحی روزولت، هرچند که یکی از شایسته‌ترین روسای جمهوری آمریکا نیز بود، درباره‌ی رهبر فرانسه‌ی آزاد و دموکرات چنین سطحی باشد، انتظار از یک سفیر آن دولت در ایران بیش از آنچه سالیوان کرد نمی‌توانست باشد.

۱۴ بیبیسی ، کامبیز مفتاحی، آمریکا چطور از شاه قطع امیدکرد، ۲ ژوئن ۲۰ ۱۶ ـ ۱۳ خرداد ۱۳۹۵.

۱۵ این واژه در فارسی در برابر اسکیزوفرنی (schyzophrénie) قرارداده شده‌است که از جهت واژه‌ی ریشه یونانی آن عیناً به معنای گسیختگی ذهن یا روان است؛ اما به احتمال قوی واژه‌ای که پاکروان در گفتگو با نس از آن استفاده کرده می‌توانسته واژه‌ی پارانوئیا بوده‌باشد. زیرا باید مراد سرلشگر پاکروان که مردی فرهیخته و محیط به زبان‌های خارجی و خاصه به زبان فرانسه بوده بیماری پارانوییا (paranoïa) بوده باشد که از ویژگیهای اصلی آن بدبینی بیمارگونه به دیگران، خودبزرگ‌پنداری، و قدرت‌ط‌لبی است. او می‌توانسته درگفت و گو با دوست خود، معاون سفیر آمریکا، این واژه را به کار برده‌بوده‌باشد، اما در ترجمه‌ی سند از انگلیسیِ به فارسی در نتیجه‌ی عدم دقت به اسکیزوفرنی ترجمه شده‌باشد. زیرا با وجود رابطه‌هایی که میان اسکیزوفرنی و پارانوییا وجوددارد این دو بیماری کاملاً از یکدیگر متفاوت اند. اینجا، بدون اینکه بتوانیم وارد پیچیدگی های علائم این دو بیماری که حتی کارشناسان نیز در دسته‌بندی آنها مشکل دارند، شویم، شاید بتوان تنها بر تفاوت‌های عمده ی آن دو تأکیدورزید. دراسکیزوفرنی که بیشتر در جوانان، یا از دوران جوانی ظهور می‌کند بیش از هر چیز پریشیدگی (آشفتگی) ذهن یا روان همراه با اوهام و هذیان ها به چشم می‌خورد. در حالی که در پارانوییا، که معنای واژگانی آن بر پایه‌ی ریشه‌ی یونانی اجزاءِ آن، کژذهنی یا کژفهمی است، نشانه‌ی عمده‌ی آن تصور بداندیشی و آزار از سوی دیگران است که، با خودبزرگ‌پنداری بسیار مبالغه آمیز و حسد، و بدبینی شدید نسبت به نیات دیگران، تا حد سوءِ‌ظن دائمی نسبت به آنان همراه است؛ علائمی که در صورت شدت به صورت هذیان‌آمیز بیان می‌گردد. این علائم در زندگی سیاسی استالین که به قتل صدها هزار تن از رهبران و اعضاء ساده‌ی حزب کمونیست و میلیونها تن از مردم شوروی انجامید، و در هیتلر که بویژه تصورات هذیان‌آمیز و دیوانه‌وار درباره‌ی توانایی‌های سیاسی و نظامی خود در او به شدت آشکار بود، بیش از بسیاری از شخصیت‌های تاریخی هویدا بوده‌است. در خمینی، و البته برخی از همکاران نزدیک او نیز اینگونه علائم به روشنی قابل مشدهده بود و هست.

۱۶ جیمی کارتر، همان، ص. ۴۴۰.

۱۷ رادیو فردا، ۱۸ بهمن‌ماه ۱۴۰۲.

باید دانست که ادعای « توصیه‌های هویزر به سران ارتش «به خویشتن‌داری و مذاکره با هواداران خمینی» برخلاف واقعیت است. توصیه های هویزر به سران ارتش به خویشتن‌داری در وسوسه‌ی کودتا بوده، که با هدف سرکوب شورشیان ضمنأ دولت قانونی را نیز از میان برمی‌داشت. این اصل مأموریت او بود و حتی در خاطرات سالیوان نیز تأیید شده است.

 

 

 

ادامه دارد

 

 

 

 

_______________________________________________________________

مقالات منتشر شده الزاما نقطه نظر، بيانگر سياست و اهداف نشریۀ اینترنتی نهضت مقاومت ملی ایران نميباشند. 

حق ويرايش اخبار و مقالات ارسالی برای هیئت تحریریۀ نشریه محفوظ است.

 

سایت رسمی نهصت مقاومت ملی ایران

https://www.namironline.info