نشریۀ اینترنتی نهضت مقاومت ملی ایران

سایت رسمی N A M I R

صفحه نخست

 

20.12.2023

 

علی شاکری زند

برگهایی از زندگی سیاسی

دکتر شاپور بختیار*

* * * * * * * * * * * * * * * * * * *

بخش نوزدهم

بختیار یک شخص نیست؛ یک راه است؛

راه امروز و آینده‌ی ایران

 

شباهت‌ها و تفاوت‌ها میان دو شکست:

۲۸ مرداد و ۲۲ بهمن

اندکی دقت به عواملی که در ۲۸ مرداد به سقوط دولت ملی مصدق و در ۲۲ بهمن ۵۷ به سقوط دولت ملی بختیار انجامیدند مشابهت‌هایی میان آنها را نشان می‌دهد. اما یک تفاوت عمده هم میان این شرایط حاکم بر این دو حادثه وجود داشت که نباید از نظر دور بماند.

این شباهت‌ها که در دنباله‌ی این مبحث به تفصیل بیشتر درباره‌ی آنها خواهیم پرداخت بطور خلاصه از این قراراند:

در ۲۵ مرداد ۳۲ دکتر مصدق پس از بازداشت سرهنگ نصیری که با تانک های گارد شاهنشاهی برای ابلاغ حکم عزل نخست‌وزیر نیم‌ساعت پس از نیمه‌شب به در خانه‌ی او رفته بود، کار را تمام‌شده می‌دانست و پس از آگاهی از خروج پادشاه از کشور نیز خواستار بازگشت هرچه سریعتر او به کشور شد. اما بطور مسلم مصدق از وجود شخصی بنام کرمیت روزولت و تیم او در کشور، که با دلارهای آمریکایی عده‌ای افراد و محافل ضدملی را برای سرنگونی دولت او بسیج کرده‌بودند، کاملا بی‌اطلاع بود، چه در غیر اینصورت دستور اخراج تحت‌الحفظ فوری او و همکاران خارجی‌اش از کشور را نیز بلافاصله صادر می‌کرد. از سوی دیگر می‌دانیم که دولت آمریکا که از شکست اقدام ۲۵ مرداد باخبر شد بلافاصله دستور قطع دنباله‌ی آن را خطاب به کرمیت روزولت صادر کرد. اما از تصادفات تاریخ این بود که کرمیت روزولت از اجرای دستور دولت متبوع خود خودداری کرد و دنباله‌ی برنامه‌ی کودتا را، آنگونه که با همدستان ایرانی‌اش، بویژه سرلشگر فضل‌الله زاهدی و آیت‌الله بهبهانی و برادران رشیدیان پیش‌بینی شده‌بود، گرفت و بکمک آنها وضع را برای روز ۲۸ مرداد آماده کرد. عدم اطلاع مصدق از وجود کرمیت روزولت از یک سو و عدم پیروی روزولت از تصمیم واشنگتن و ادامه‌ی کار از سوی دیگر، از تصادفات تاریخی بسیار استثنائی است، که موجب چنان دگرگونی در تاریخ معاصر ما شد که آ نچه هم که امروز هنوز می کشیم نتایج آن است.

عاملی که در دوران کوتاه مدت دولت بختیار نقشی مشابه با نقش کرمیت روزولت بازی کرد رفتار سفیر کبیر آمریکا، ویلیام سالیوان نسبت به دولت بختیار از یک سو، و نسبت به نیروهای هوادار خمینی از سوی دیگر بود. بطوری که نویسنده در مقاله‌ای شرح داده‌ام، در حادثه‌ی اول، ۲۸ مرداد ۳۲، همدستی میان بخشی از روحانیت و بخش کوچکی از نیروهای مسلح، به وساطت یک تیم آمریکایی سبب سقوط دولت ملی شد، با انحصار قدرت به یک حکومت فردی متکی به ارتش و سهم کمی از آن برای روحانیت. و در ۲۲ بهمن نیز همدستی سران ارتش به سرکردگی قره‌باغی و فردوست، با هواداران خمینی، باز هم به وساطت یک امریکایی، این بار سفیر آمریکا، سبب سقوط دولت ملی و قانونی شد، اما این بار با انحصار قدرت به گروه دوم، یعنی روحانیت و گردن زدن ارتش.

شباهت نسبی دیگر میان دو حادثه خیانت دو مقامی بود که مسئولیت سرکوب هرگونه شورش علیه دولت قانونی را بر عهده داشتند. در مورد اول که ناشی از یک اشتباه خود مصدق بود، گماردن سرتیپ محمـد دفتری به ریاست شهربانی، بنا به پیشنهاد و تقاضای خود دفتری بود که مصدق به لحاظ اعتماد به وی از جهت نسبت نزدیک خانوادگی (مصدق عموی پدر او بود) پذیرفته بود، در حالی که سرتیپ دفتری در آن روزهای حساس، و بویژه در روز ۲۸ مرداد به وظیفه‌ی خود عمل نکرد!

بعداً معلوم شد که او این سمت را همزمان از فضل‌الله زاهدی نیز دریافت کرده‌بوده‌است !

علت موافقت مصدق با انتصاب سرتیپ محمـد دفتری به ریاست شهربانی این بود که پس از توطئه‌ی خائنانه‌ی قتل رییس شهربانی مصدق سرلشگر محمود افشارطوس، افسر وطنپرست و وفادار به مصدق، مدتی جای حساس او خالی مانده‌بود.

مشابهت نسبی این وضع را در دولت بختیار بدین شکل می‌بینیم که رییس ستاد بزرگ، یعنی ارتشبد قره‌باغی است، که در صورت انتصاب ارتشبد جم به وزارت دفاع کس دیگری بجای او، که گماردنش به این سمت از سوی محمـدرضا شاه مطابق میل بختیار نبود، تعیین می‌شد؛ قره‌باغی که او هم نه تنها با بازرگان، بعدا نخست‌وزیر دولت موقت خمینی، سابقه‌ی آشنایی دارد بلکه به پیشنهاد ویلیام سالیوان، سفیر آمریکا، با او قرار دیدار و مذاکره‌ای رسمی همراه با آیت‌الله موسوی اردبیلی نماینده‌ی خمینی می‌گذارد، و به توافق‌هایی هم که موجب رضایت خاطر سالیوان می‌شود، می‌رسند. از اینجا به بعد است که قره‌باغی در دولت بختیار مشابه همان نقشی را بازی می‌‌کند که سرتیپ محمـد دفتری در روزهای حساس پس از ۲۵ مرداد بازی کرده‌بود!

چنانکه پیشتر گفته‌شد مشابه نقشی را که کرمیت روزولت در روزهای پیش از ۲۵ مرداد تا ۲۸ مرداد بازی کرده‌بود، در ۱۳۵۷ ویلیام سالیوان بازی می‌کرد. یادآوری این نکته بیجا نیست که دو ورق فرمان عزل مصدق و انتصاب زاهدی را که محمـدرضا شاه به هر دلیل به نوشتن و امضاء آنها رضایت نداده‌بود، همان کرمیت روزولت با کمک درباریانی که شکل انشاء فرمانهای پادشاه را می‌شناختند، برشته‌ی تحریر درآورد، و امضاء پادشاه را، پیش از نوشته‌شدن متن، بر دو ورق سفید، نه در دربار، بلکه در رامسر، از او گرفته‌ و متن‌ها را بعدا در بالای امضاء‌ها اضافه‌کرده‌بودند.

توجه به این همانندی‌ها از این جهت حائز اهمیت است که بدانیم در برخورد به مشکلات نیز بختیار به پیروی از همان اصول حکمرانی مصدق پایبند بود. اما گفتیم که میان شرایط حکمرانی دولت بختیار و دولت مصدق تفاوت مهمی هم موجود بود که شرح و تفصیل درباره‌ی آنها تنها در بخش های دیگری از این متن ممکن خواهدبود و آن تفاوت مهم در وضع اجتماعی شهرهای بزرگ بود که در دوران دولت بختیار بخش مهمی از سکنه‌ی آنها را حاشیه نشین‌های حلبی‌آبادها تشکیل می‌دادند که حاصل اصلاحات ارضی نادرست بودند، جماعت هایی که نیروی اصلی خمینی در برابر حکومت قانون را تشکیل می‌دادند؛ بخش هایی از جامعه که با اصطلاحاتی چون توده‌ی بی‌شکل یا لومپن پرولتاریا، یا به تعبیر هانا آرنت، توده‌ی اتمیزه نامیده‌می‌شوند.

چگونگی نگاه بختیار به مشکلات

بختیار که برای جانشینی حکومت قانون بجای حکومت ترس آمده بر آن بود که قانون را در برخورد به همه‌ی موارد و مسائل مبنا قراردهد، حتی آنجا که توسل به زور در برابر خشونت ضرورت می‌یابد. او با اطلاعات تاریخی وسیع و تجارب زنده‌ی خود می‌دانست که اگرچه توضیح و روشنگری همواره و در همه جا کارگر نیست و تکافو نمی‌کند و توسل به نیروی قهریه در همه‌ی نظریات سیاسی دموکراتیک و جامعه‌شناختی (نظریه‌ی معروف ماکس وبر درباره‌ی انحصار حق استفاده از نیروی قهر مشروع برای حکومت) پذیرفته شده، اما در مورد قانونی بودن طرز استفاده از این حق برای حکومت که ضامن مشروعیت آن است بسیار حساس بود. به عبارت دیگر، او نه اهل تسلیم در برابر تهدید و زور بود و نه شخصاً زور را پاسخ به هر مشکلی می‌دانست؛ و، به‌ویژه، نه به هر شکلی. این نتیجه‌ای‌است که از بحث و مشاوره‌ی او در جلسات شورای امنیت ملی با حضور چند تن از مهمترین مسئولان کشور، رییس ستاد بزرگ، ارتشبد قره‌باغی، احمد میر فندرسکی وزیر استخواندار امور خارجه، تیمسار مقدم، و... حاصل می شود.

ورود در جزئیات این مشاوره، که کلیپ های آن موجود است ممکن نیست. اما همین قدر می‌توان گفت که او در حد توانایی و قدرت پیش‌بینی یک دولتمرد مجرب و فرهیخته، بی آنکه مدعی پیش‌بینی همه‌ی احتمالات ممکن باشد، به انواع احتمالاتی که با بازگشت خمینی به کشور می‌توانست رخ‌دهد، از خوشبینانه‌ترین تا بدبینانه‌ترین آنها، اشاره می‌کند. از بدیهی ترین رخدادها آغاز می‌کند و می‌گوید در صورت حمله‌ی مسلحانه به مراکز و نهادهای دولتی بدون هرگونه تردید پاسخ مسلحانه داده‌می‌شود. همچنین است در صورتی که در محلی پرچمی غیر از پرچم شیروخورشید نشان ایران بالا برده‌شود.

او احتمال اقدام مستقیم علیه اساس قانونی حکومت یا همان نظام مشروطه را نیز در نظر می‌گیرد، گرچه پیش‌بینی شکل مشخص چنین اقدامی برای هیچکس ممکن نیست، و تنها می‌توان با استمداد از مثال‌های تاریخی شناخته‌شده و تخیل شکل یا شکل‌هایی را تصور کرده، راه قانونی مقابله با آنها را پیش‌بینی کرد. شکلی که او به عنوان نمونه مثال می‌زند این است که اگر فی‌المثل روزی در یک تظاهرات کسی از سوی عده‌ای تشکیل شورایی را برای تأسیس یک جمهوری اسلامی اعلام کند واکنش دولت باید چه باشد؛ و با قاطعیت می‌گوید در چنین حالتی که قیام علیه اساس قانونی حکومت خواهدبود، باید همه‌ی اعضای آن شورا بلافاصله بازداشت شده در برابر دادگاههای عادی محاکمه گردند. آنگونه که از مذاکرات شورای امنیت ملی می‌توان ااستنباط کرد همه‌ی حاضران از جمله قره‌باغی، اینگونه برخورد را تأیید می‌کنند.

اما در روز دهم بهمن قره‌باغی می‌گوید پس از شنیدن گزارش سپهبد خواجه‌نوری رییس اداره‌ی سوم ستاد، درباره ضعیف شدن روحیه‌ی فرماندهان، تصمیم به استعفا می‌گیرد. قرائت توضیحات وی در این باره در کتاب خاطراتش موسوم به حقایق درباره‌ی بحران ایران، نشان می دهد که ریشه‌ی موضوع در دو طرز تفکر سیاسی مختلف و دو نگاه کاملاً متفاوت درباره‌ی کشورداری قراردارد. بختیار برای برقراری حکومت مبتنی بر قانون قبول نخست‌وزیری کرده است. قره‌باغی به حکومت مبتنی بر ترس و زورعادت دارد و از کمترین اغتشاشات و تظاهرات متوحش می‌شود. در فصل کتاب مربوط به استعفایش وحشت خود از «افزایش اغتشاشات» را به تفصیل بیان می کند.

در نوشته‌ی خود او به بختیار دو ایراد اصلی وارد می‌کند.

۱ـ در برابر این احتمال که خمینی به ایران بیاید، موضوعی که در جلسه‌ی شورای امنیت ملی مطرح می‌شود، او از ممانعت هواداری می‌کند، در حالی که بختیار ممانعت از بازگشت یک شهروند به کشور را قانونی نمی‌داند.

۲ـ گسترش اغتشاشات را پیش می‌کشد و آزادی زندانیان سیاسی را که به گفته‌ی او به اغتشاشگران می‌پیوندند مطرح می‌کند. همچنین انحلال ساواک را که جزو برنامه‌ی دولت بختیار است نیز عامل دیگری در جهت ضعف قدرت حکومتی می‌شمارد، در حالی که ساواک از چند ماه پیش از تشکیل دولت بختیار عملاً خنثی شده‌بود.

او در کتابش ادعا می‌کند که بختیار «مکرراً در اظهارات خود می‌گفت آنچه مورد احترام ماست تصمیماتی است که شخص حضرت آیت‌الله خمینی می‌گیرند.» و به عنوان مدرک به مأخذ شماره‌ی ۶ کتابش ارجاع می‌دهد۱، در حالی که در آن مأخذ که روزنامه ی اطلاعات شماره ی ۱۵۷۶۰ بتاریخ ۱۵ دیماه ۵۷ است، چنین خبری وجود ندارد و به عکس در همان شماره از قول بختیار می‌خوانیم:

«دولت من را شورای انقلاب نمی‌تواند جارو کند. سیاست از برابر یک رهبر مذهبی کنار نمی‌رود. رهبر شیعیان ایران برای ایرانیان محترمترین شخصیت هستند اما در هر حال یک شخصیت سیاسی نیستند۲

قره‌باغی در کژفهمی خود از راه دولت بختیار، یا چه بسا غرض‌ورزی خود تا آنجا می رود که تشکیل این دولت را به یک توطئه علیه رژیم مشروطه و به منظور تحقق برنامه‌ی خمینی تعبیر می‌کند، آنجا که می نویسد: «شرط تشکیل دولت را مسافرت اعلیحضرت قرارداد،[شرطی که] مورد قبول شاهنشاه نیز قرارگرفت، [و] نتیجه‌اش سبب تقویت جبهه‌ی مخالفین گردید، بطوری که بعداً معلوم شد تشکیل دولت به کیفیت مذکور و اقدامات بعدی آن تماماً طرحریزی‌شده به نفع مخالفین یعنی به قدرت رسیدن آقای خمینی و زمینه‌سازی برای ترتیب مقدمات و آمدن نامبرده بود۳

چنین تعبیری را اگر حمل بر پارانوئیای ارتشبد فقید نکنیم، باید دست کم ناشی از جهالت سیاسی یک نظامی بلندپایه، که منحصر به او هم نبود، بدانیم. او نتایج چند سال تأخیر در تصمیم را که سبب چنین وسعتی در نیروهای برانداز شده‌بود بر عهده‌ی نخست وزیر می‌اندازد که با همه‌ی آن تأخیر و نتایج شوم آن قبول مسئولیت کرده‌بود تا بیشتر از آن  دیر نشود.

قره‌باغی که عدم‌تندروی و عدم‌استفاده از سرکوب را بر بختیار خرده می‌گیرد نمی‌گوید چرا، سه ماه  پیش از نخست‌وزیری بختیار، هنگامی که ارتشبد اویسی از شاه اجازه خواست تا بزور اسلحه اغتشاشگران را بجای خود بنشاند شاه نه تنها چنین اجازه ای را به او نداد، بلکه، به عکس، با سخنرانی ۱۴ آبان راه دیگری را در نظرگرفت که  تشکیل یک دولت مبتنی بر قانون، آنهم حتی المقدور از جبهه ملی، و خروج خود او از کشوراصول آن بود. او استفاده از راهی  را، که اجازه‌ی توسل به آن را، شاه با وجود حضور خود در کشور، به اویسی نداده بود، از بختیار، آنهم در غیاب شاه، انتظار دارد!  

او توجه ندارد که میان بازگشت به وضع گذشته که شکست‌پذیری و ناپایداری خود را نشان داده‌بود، و در نظرگرفتن برنامه‌ی نیروی آشوبگری که هدفش برانداختن حکومت مبتنی بر قانون رسمی کشور است، به عنوان چاره‌ی کار نمی‌توان عمل کردن برخلاف همین قانون (یعنی برانداختن آن در عمل) را، که نقض غرض است، در پیش گرفت، بلکه باید در جهت بسیج آن بخش عظیم جامعه کار کرد که از دو سال پیش به این سو، در برابر چالش آشوبگران حزب‌اللهی ـ استالینیست، دچار واهمه شده و خاموش مانده‌بودند؛ درحقیقت باید گفت که اکثریت بزرگ مردم که دهها سال در فعالیت سیاسی شرکت نکرده بودند یا نتوانسته بودند بکنند، در برابر امواج وسیع تظاهرکنندگان حزب‌اللهی که اکثریت بزرگ آنان توده‌های بی‌شکلی بودند (که ما در بخش دیگری از این نوشته بدان خواهیم‌پرداخت)، وحشت‌زده شده‌ و بنا به اصطلاح معمول دچار «ترور» سیاسی شده‌بودند. و از سوی دیگر، به علت عدم‌برخورداری از سازماندهی سیاسی، آنهم خود به دلیل وضع ربع‌قرن گذشته که احزاب آزادیخواه از فعالیت محروم بودند. چاره‌ی این وضع تشویق این بخش خاموش جامعه به سازماندهی و تظاهرات متقابل بود، اما البته نه از طرف دولت. و این همان کاری بود که بنام تظاهرات هواداران قانون اساسی صورت گرفت؛ سه بار، و هر بار با شرکت شمار بسیار بزرگتری شرکت‌کننده. گیرم افزایش باز هم بیشتر شمار آنان نیازمند زمان بود؛ زمانی که به دولت بختیار داده‌نشد، زیرا همان قره‌باغی که عدم‌توسل به زور در همه حال را بر بختیار خرده‌گرفته‌بود، درست روزی که می‌بایست بنام قانون از زور مشروع استفاده می‌کرد، یعنی روزی که گروهی از همافران و «انقلابیون» به انباراسلحه‌ی دوشان تپه حمله بردند و نخست‌وزیر به «رییس ستاد بزرگ» دستور بمباران آن محل را داد، حضرت ارتشبد از خود هیچ خبری نداد و صاف و ساده گم شد!

بختیار در عین حال هیچ راه مسالمت‌آمیزی را نادیده نمی‌گیرد. فی الجمله به این نیز می‌اندیشد که از همان موضع نخست‌وزیری راه گفتگو با خمینی را بازبگذارد و بکوشد تا او را از «جمهوری» اسلامی‌اش منصرف سازد.

می‌گوید: «وقتی فتنه‌ای در راه است ـ و این فتنه‌ی خاص حقیقتا بلایی آسمانی بود ـ پیش از شکایت از بخت بد باید تمام راه ها را برای دفع فتنه آزمود. من فکرکردم اگر هیچ قدمی بسوی خمینی برندارم ممکن است تاریخ مرا محکوم کند که: چرا کوشش نکرد او را شخصاً ببیند؟ چرا یک به یک با او به صحبت ننشستم۴؟»

او حدود یک هفته پس از عزیمت پادشاه به این موضوع می‌اندیشد.

«در این باره با بازرگان مشورت کردم جوابش این بود:

«"فکر بسیار خوبی است. ولی ترتیبش را چگونه بدهیم. چون قطعاً خمینی خیال می کند که ما با اینکار برایش دامی گسترده‌ایم."

«کافی است مقدمات را درست بچینیم.»

«"همان کاری را خواهدکرد که با سنجابی کرد. یعنی می گوید اول امضاء کنید بعد بیایید. قبل از اینکه درش را نیمه‌باز کند استعفای شما را خواهدخواست".»

«خود ما متن پیام را تهیه می‌کنیم چون البته به چنین شرایطی تن‌درنمی‌دهم. بهتر است از ابتدا این امکان را که او شرایطش را به ما تحمیل کند از او بگیریم۴

در روایت یزدی از قضایا خواهیم‌دید این پیش‌بینی بختیار تا چه اندازه دوراندیشانه بوده‌است.

«روز جمعه‌‌ای به این کار مشغول شدیم؛ حدود ده سطری من نوشتم و بازرگان چند بار آن را دستکاری کرد. این متن هنوز موجود است. با کلمات "من، شاپور بختیار... شروع می‌شد و بعد خلاصه‌ای از کارهای من تا زمان نخست‌وزیری‌ام آمده‌بود، و سپس با کمال احترام پیشنهاد کرده‌بودم که به پاریس بروم تا با او درباره‌ی مسائل بسیار حاد کشور یک به یک به گفت‌وگو بنشینیم. منظورم از یک به یک این بود که نه من به عنوان نخست‌وزیر با او سخن خواهم‌گفت و نه او به عنوان رهبر مذهبی با من طرف خواهدشد؛ و افزوده‌بودم که می‌توانم ظرف چهل‌وهشت ساعت پس از دریافت جواب نزد او بروم و پیشنهادهای او درباره‌ی ایران را با علاقه‌مندی گوش کنم.»

"بسیار خوب دیگر چیزی نمی‌شود به این اضافه کرد. مطمئنم که این پیر مکار قبول می‌کند. نمی‌تواند قبول نکند۴."

این کار در حدود ده روز پس از عزیمت پادشاه صورت گرفته‌بود.

«این متن را تلفنی به اطلاع خمینی رساندند و او قبول‌کرد.(...) تاریخ اگر با غرض‌ورزی نوشته‌نشود باید این واقعیت را ثبت کند، زیرا این موضوع مسئولیت بازیگران صحنه را تعیین می‌کند. دفتر خمینی رسماً موافقت او را به من اعلام کرد. از اطرافیان بعضی با این ملاقات موافق بودند و بعضی مخالف. بازرگان از گروه اول بود و امید داشت که یک رشته توضیحات روشن و صریح اوضاع را آرام کند و از طرف دیگر می‌دانست که پنج پست در کابینه برای طرفداران او در نظرگرفته‌شده‌است. بهشتی هم موافق بود، یزدی هم به احتمال قوی۵. از طرف دیگر سه نفر هم آشکارا مخالف بودند. بنی‌صدر از روی حسابگری (...) و سنجابی و فروهر...۶»

«دستور دادم برایم گذرنامه‌ای صادرکنند، زیرا گرچه شگفت‌آور بنظر می‌رسد، منِ نخست‌وزیر گذرنامه نداشتم. وقتی شهروندی عادی بودم پادشاه گذرنامه‌ام را توقیف کرده‌بود. عده‌ای را در دل شب بیدارکردیم و به وزارت امور خارجه فرستادیم تا گذرنامه‌ای سیاسی به اسم نخست‌وزیر صادرکنند. امروز هم همین پاسپورت را دارم.»

«بازرگان گذرنامه داشت اما نگران نحوه‌ی سفر و جزئیات آن بود.

«ـ این جزئیات مهم نیست. ترتیب کارها را در همانجا می‌دهیم. و اگر تو نمی‌خواهی همراه من به دیداراین موجود بیایی در نیس پیاده می‌شویم. تو از آنجا با یکی از پروازهای داخلی به پاریس برو و من هم به راهم ادامه می‌دهم. هر قدر که می‌خواهی با او صحبت کن و من بعد می‌رسم. ... تمام آن روز به گرفتن اجازه‌ی پرواز از چند کشور سر راه گذشت و بعد از نوفل لوشاتو تلفنی شد: خمینی از آنچه گفته‌بود عدول کرده و دیگر حاضر نیست مرا ببیند مگر بعد از استعفا. (...) من در این میان هیچ چیزی نباختم.

در مواقع استثنائی می‌بایست تصمیماتی استثنائی اتخاذکرد. برای آنکه مورد مؤاخذه‌ی تاریخ قرارنگیرم پیشدستی کردم۷

چنانکه گفته‌شد از ابتدا این پیشنهاد بختیار با همکاری و همداستانی بازرگان بوده و البته خمینی نیز از این امر بخوبی آگاه بوده‌است. در نتیجه او با نقض قول خود بازرگان را نیز از خود رنجانیده‌بود. هنگامی که اطرافیان این موضوع را به او یادآور شدند پاسخ داد که از او رفع کدورت خواهدکرد.

 

۲۷ آذرماه ۱۴۰۲

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

۱ ارتشبد عباس قره‌باغی، حقایق درباره ی بحران ایران، سازمان چاپ و انتشارات سهیل، پاریس ص. ۲۵۴.

۲ اطلاعات، ۲۵ دیماه ۵۷، در آینه‌ی ۳۷ روز، ص. ۶۶.

۳ ارتشبد عباس قره‌باغی، همان، ص. ۱۴۳.

۴ شاپور بختیار، یکرنگی، ترجمه‌ی مهشید امیرشاهی، ص. ۱۹۱.

-Chapour Bakhtiar, Ma Fidélité, Albin Michel, p. ۱۵۴.۲

 ۵ خاطرات یزدی نشان می‌دهد که این حدس بختیار احتمالاً نادرست بوده‌است.

او خدعه‌ای را که برای سفر بختیار چیده ‌بودند، با درآمیختن راست و دروغ، چنین شرح می‌دهد، و ضمن آن فهم خود از «سیاست» را نیز به ما معرفی می‌کند:

نقل از خاطرات ابراهیم یزدی، جلد سوم.

«جلسه‌ی فوق العاده ای بعد از شنیدن خبر رفتن شاه تشكیل نشد؟

چرا. بعد از آن بود که روی همان پله های خانه نوفل لوشاتو که عکس هایش هم هست، آقای خمینی ایستادند و واکنش خود را بیان کردند و این که بزودی به ایران برمی‌گردند. اولین سؤال این بود که حالا می‌خواهید چه کنید و ایشان در همان جلسه اعلام کردند «برنامه من این است که بلافاصله به ایران برگردم». از همان موقع ولوله افتاد. بختیار گفت نمی‌تواند بیاید.

فرودگاه را بستند و ...

-در آن روزی كه شما روی پله روبه روی خانه نوفل لوشاتو ایستاده‌اید كه در عكس هم مشخص است و به گمانم روز ابری هم بود ...

بله، روز ابری بود. البته بارانی نبود.

- در آن روز برجسته ترین موضوعی كه رسانه های دنیا بازتاب دادند چه بود؟

مهمترین مطلب این بود که آقای خمینی به ایران بازمی‌گردد. چون ما فکر می کردیم که بازگشت ایشان همراه با موج عظیمی است که بقایای رژیم را در هم می‌کوبد. البته مسائل مختلف بود. شاه رفته‌است و بختیار گفته می‌خواهم به پاریس بیایم. در تهران عده‌ای سعی می‌کردند که این دوراهی انتقال با حداقل تلفات طی شود. به همین دلیل آقایان صدرحاج سیدجوادی، بهشتی و بازرگان با بختیار دیدارکردند و ...

- گفتید بختیار گفته می‌خواهم بیایم پاریس، بگذارید این پرسش را مطرح كنم. بنی صدر فراری می‌گوید در جریان فعل و انفعالات انقلاب او و یكی از نزدیكان بختیار وقتی كار نخست‌وزیر آخر پهلوی به جاهای باریک كشیده‌بود با هم گفتگویی داشته‌ا‌‌ند و در آن گفت‌وگو قرار بر این شده كه بنی صدر با آقای خمینی صحبت كند و بختیار به پاریس بیاید و استعفا بدهد و با موافقت آقای خمینی او بشود اولین نخست وزیر انقلاب. بنی صدر می‌گوید كه من با آقای خمینی صحبت كردم و ایشان به شرط استعفا پذیرفتند. اما آن نماینده‌ی بختیار به ایران رفت و برگشت و پیغام آورد كه بختیار این موضوع را نپذیرفته. این موضوع تا چه حد صحت دارد؟

بخشی از آن درست است. قرار بود بختیار به پاریس بیاید و پس از استعفا با آقای خمینی دیدار نماید. آقای صدر حاج سیدجوادی کپی متن دستخط بختیار را به من داد و من در کتابم (اخرین تلاشها در آخرین روزها) آورده‌ام. در تهران شورای انقلاب با بختیار توافق کرده‌بودند که بختیار به پاریس بیاید و به‌آیت‌الله خمینی گزارش دهد و «بگوید حالا در اختیار شما هستم، چه می‌فرمایید؟» در توافق چند احتمال مطرح شده‌بود: یکی این که وقتی به آن جا می‌رود آقای خمینی نخست‌وزیر ماندن او را بپذیرد. دیگر اینکه بگویند: نه. اما به همراه آقای خمینی به تهران برگردد و دولت تشکیل شود و او هم بشود یکی از وزیران. یا اینکه هیچ سمتی به او داده‌نشود.

همه‌ی اینها یکی یکی مطرح شد. اما این نبود که بختیار نپذیرد. در پاریس وقتی ما این توافق را شنیدیم تصمیم گرفتیم که اگر آمد ابتدا استعفا بدهد بعد با آقای خمینی دیدارکند. در تهران در جلسه روحانیان که در دانشگاه تهران گردهم آمده‌بودند فردی مطرح می‌کند (ظاهراً خلخالی گفت که من عامل آن بودم) که بختیار قصد دارد به پاریس برود و آقای خمینی گفته اند که او را می‌پذیرند. ساعت ۱۱ شب به پاریس زنگ می‌زنند به احمدآقا که در تهران چنین بحثی مطرح است و آقا هم می‌گوید بگویید: «خیر، من بختیار را به عنوان نخست وزیر نمی‌پذیرم».

- یعنی شرط استعفا آن شب مطرح شد؟

بله در پاریس شرط استعفا مطرح بود. اما بحث این بود که بختیار اول به پاریس بیاید و بعد به او بگوییم که تا استعفا ندهی آقا تو را نمی پذیرند.

همان کاری که با سید جلال تهرانی کردیم.

- رئیس شورای سلطنت؟

 بله، رئیس شورای نیابت سلطنت. آقای خمینی گفتند تا استعفا ندهد، نمی‌پذیرم. متنی را نوشت. آقای خمینی قبول نکرد. من هم زیر آن نامه نوشتم که: «آقای تهرانی! شما باید استعفا بدهید تا ایشان با شما ملاقات کنند». دوباره نوشت و آقای خمینی باز نپذیرفتند. تهرانی گفت که «من نمی‌توانم بگویم که شورای سلطنت غیرقانونی بوده‌است. با این همه سوابق به من خواهند‌گفت که اگر غیرقانونی است چرا پذیرفتی؟ در آن جا به او فرمول دادیم که بگو چون به باور دینی من آقای خمینی مرجع بزرگی است و ایشان گفته‌اند که شورای سلطنت غیرقانونی است من هم اعلام می کنم که غیرقانونی است و استعفا می‌دهم». این را نوشت و فرستاد. بعد با آقا ملاقات کرد. اگر سیدجلال تهرانی، در تهران استعفا می‌داد و به عنوان یک شهروند عادی به پاریس می‌آمد، چه اهمیتی برای دنیا داشت؟ اگر بختیار در تهران استعفا می‌داد یک شهروند عادی بود که به پاریس می‌آمد. دنیا به آن توجهی نمی‌کرد. این آقایان به این نکته توجه نداشتند و می‌گفتند در تهران استعفا بدهد. ما می‌گفتیم بگذارید به عنوان نخست‌وزیر به پاریس بیاید، با روزنامه ها مصاحبه کند، به همه بگوید که من آمدم، آن وقت اگر خواست آقای خمینی را ببینید ما می گوییم که باید استعفا بدهی. آن وقت یا بختیار باید دست از پا درازتر به ایران برگردد، یا استعفا دهد و بیاید آقای خمینی را ببیند که مقصود حاصل شده است. آنچه که ما بحث کردیم این نبود که بختیار به پاریس بیاید و استعفا نداده به ملاقات آقا برود. همه ما اتفاق نظر داشتیم.

توضیح: متن استعفای سید جلال تهرانی رییس شورای سلطنت در تاریخ یکشنبه اول بهمن ماه ۱۳۵۷ مطابق با ۲۲ صفر سال ۱۳۹۹ هجری قمری به این شرح است:

«قبول ریاست شورای سلطنت ایران از طرف اینجانب برای حفظ مصالح مملكت و امكان تأمین آرامش احتمالی آن بود. ولی شورای سلطنت به سبب مسافرت اینجانب به پاریس كه برای نیل به هدف اصلی بود تشكیل نگردید. در این فاصله اوضاع داخلی ایران سریعاً تغییر یافت. به طوری كه برای احترام به افكار عمومی با توجه به فتوای حضرت آیت الله العظمی خمینی دامت بركاته مبنی بر غیرقانونی بودن آن شورا، آن را غیرقانونی دانسته كناره گیری كردم...»

وی سه روز بعد در تهران در اظهاراتی که روزنامه کیهان روز ۱ بهمن ماه ۱۳۵۷ منتشر کرد گفت: افرادی که از استعفای من از ریاست و عضو شورای غیرقانونی سلطنت به عنوان خیانت اسم برده‌اند، نسبت به مسائل ایران جاهل‌اند و با کوته‌نظری این طور قضاوت می‌کنند. من وضع افکار عمومی را در تهران دیدم و فکر کردم با استعفای خود از شورای سلطنت ممکن است بتوانم به حل مشکل کمکی بکنم.

-بحث بنی صدر مخلوع این است كه من با آقا صحبت كرده بودم. آقا پذیرفته‌بود كه اگر او استعفا بدهد من با او ملاقات می‌كنم اما توافق‌شود كه بعد از استقرار دولت اسلامی، او به نخست‌وزیری برسد كه می‌گوید بختیار این را نپذیرفته و رد كرده‌بود.

نه – هیچ توافقی قطعی نبود. در مذاکرات تهران با بختیار، بنی‌صدر حضور نداشت. صدرحاج سیدجوادی، بازرگان، بهشتی و یکی از وزرای بختیار با او مذاکره می‌کردند و آن متنی که گزینه هایی را که گفتم مطرح کرده‌بود آنها نوشتند .اما هیچ توافقی قطعی نبود. آنچه قطعی بود این بود که بختیار را به عنوان نخست‌وزیر بکشانیم به پاریس، آن جا بگوییم نمی‌توانی آقا را ببینی تا استعفا دهی. اگر به پاریس می‌آمد راهی جز استعفا نداشت و این به نفع انقلاب بود و ما بسیاری از حوادث را مهار و کنترل می‌کردیم.

توضیح: بنی‌صدر در کتاب خاطرات خود به همت انجمن مطالعات و تحقیقات تاریخ شفاهی ایران (برلین) در صفحه‌ی ۶۱ مدعی است: وقتی آقای بختیار نخست‌وزیر شد، آقای عباسقلی بختیار برادرزاده اش [پسر عمویش !] را که وزیر صنایع کابینه بود فرستاد پاریس پیش من... فکر کردم روی همان قضیه محور سیاسی و نگرانیهایی که داشتیم گفتم: «به نظرم شاید بشه یک کاری کرد. ولی هیچ قولی نمی‌دم. ایشون [بختیار] بیاد یک کاری بکنه، او نخست از نخست‌وزیری استعفا بده و من با آقای خمینی صحبت می‌کنم و ایشون بپذیره که بختیار نخست وزیر انقلاب بشه و به این ترتیب مشکل حل بشه ....قرار شد او برود با بختیار صحبت بکنه و من هم بروم با آقای خمینی. من رفتم با آقای خمینی صحبت کردم و گفتم اگر چنین ترتیبی بشود نظر شما چیست؟ گفت: «خوبه».... پس از این گفتگو من خوشحال تا این که عباسقلی آمد. گفتم: «چه کردی؟» گفت: «شما چه کردی؟» گفتم: «من موافقت گرفتم.» او گفت: «ولی این طرف [بختیار] میگه نمیشه»

- بعد از اینكه بختیارگفت كه من فرودگاه ها را باز نمی‌كنم این تصمیم آیا در نوفل لوشاتو جدی تلقی شد؟ اگر بله، چه برنامه‌ای تدوین شد؟ سیاست صبر و تلاش را انتخاب کردیم.

او سپس شرح می‌دهد که چگونه با دعوت از شمار بزرگی از روزنامه نگاران خارجی به سفر با هواپیمای خمینی می‌کوشد تا ایمنی هواپیما از هرگونه سوءقصد دولت ایران را تآمین کند؛ و می‌گوید یکی از آنان بعد از سفر هنگامی که ازاین نیت من آگاه شد به من گفت «پس تو ما را سپر بلا کرده‌بودی؟» به او گفتم «سیاست یعنی همین» !

به همین دلیل با آقای خمینی و مرحوم عراقی مشورت کردیم و تصمیم گرفتیم که تمام سرنشینان هواپیما ایرانی ها نباشند، بلکه تمام خبرنگاران خارجی را با خود ببریم.

یکی از آنان وقتی پس از انجام سفر از این نیت من با خبر شد به من گفت:

«پس تو ما را به عنوان سپر بلا با خودت بردی؟» و من گفتم: «بله، سیاست یعنی همین

۶ شاپور بختیار، همان.

-Chapour Bakhtiar, op. cité.

۷ شاپور بختیار، همان. صص.۱۹۳ ـ ۱۹۲.

-Chapour Bakhtiar, op. cité. p.156.

 

 

 

_______________________________________________________________

مقالات منتشر شده الزاما نقطه نظر، بيانگر سياست و اهداف نشریۀ اینترنتی نهضت مقاومت ملی ایران نميباشند. 

حق ويرايش اخبار و مقالات ارسالی برای هیئت تحریریۀ نشریه محفوظ است.

 

سایت رسمی نهصت مقاومت ملی ایران

https://www.namironline.info